بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

آرى ! آنـهـا نـيـز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند ودستورات الهى را بـه دسـت فـرامـوشـى نـسـپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند.

بايد توجه داشت ((نصارى)) جمع ((نصرانى)) است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است بـه خـاطـر آن بـاشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كـردند همان طور كه قرآن مى گويد: كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه :.

((همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت : چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟.

حواريون گفتند: ما ياوران خدا هستيم)) (صف :14).

سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مى دهد كه : ((به جرم اعمالشان تادامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم)) (فاغرينا بينهم العداوة والبغض الى يوم القيمة).

و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه ((درآينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خودخواهند ديد)) (وسوف ينبئهم اللّه بما كانوا يصنعون).

(آيـه 15)ـ در تـعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنهابحث مى كرد، اين آيه اهـل كتاب را بطوركلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده ، نخست مى گويد: ((اى اهـل كـتاب فرستاده ما به سوى شما آمد،تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كـرده بـوديـد آشـكار سازد، و درعين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانـهـاى گذشته است) صرف نظر مى كند)) (ي اهل الكتاب قد جكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ويعفوا عن كثير).

سـپـس اشـاره بـه اهـمـيت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت وتربيت بشر كرده مـى گويد: ((از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد))(قد جكم من اللّه نور وكتاب مبين).

(آيـه 16)ـ ((هـمـان نـورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مى كند)) (يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام).

و علاوه بر اين ((آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك ، ظلمت جهل ، ظلمت پراكندگى و نـفـاق و) بـه سـوى نور توحيد، علم و اتحاد رهبرى مى كند))(ويخرجهم من الظلمات الى النور باذنه).

و از هـمـه گـذشـتـه ((آنها را به جاده مستقيم كه هيچ گونه كجى در آن از نظر اعتقادو برنامه عملى نيست هدايت مى نمايد)) (ويهديهم الى صراط مستقيم).

(آيه 17).

چگونه ممكن است مسيح ، خدا باشد!.

براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع)حمله شده و آن را يك كـفـر آشـكار شمرده و مى گويد: ((بطورمسلم كسانى كه گفتند:مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده اند)) (لقد كفرالذين قلوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم).

بـراى روشـن شـدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى اساس در مورد خدا دارند; نخست اين كه : عقيده به خدايان سه گانه دارند، آيه170 سوره نسا به آن اشاره كرده و آن را ابطال مى كند.

ديـگـر اين كه : آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مى كند.

ديـگر اين كه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى ، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدااست ! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد راتشكيل مى دهند!.

سـپـس بـراى ابـطـال عـقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مى گويد: ((اگر خدابخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى كنند هلاك كندچه كسى مى تواند جلو آن را بـگـيرد)) (قل فمن يملك من اللّه شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم وامه ومن فى الا رض جميعا).

اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى ، چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد!.

و در پـايـان آيـه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت اومى گيرند پاسخ داده ، مـى گـويـد: ((خـداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هرگونه مخلوقى بخواهد مى آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم ، و خواه انسانى از پدر و مـادر مـانند انسانهاى معمولى ، و خواه فقط از مادر مانند مسيح ، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوسـت و دليل بر هيچ چيزديگر نيست) و خداوند بر هر چيزى تواناست)) (وللّه ملك السموات والا رض ومابينهما يخلق ما يش واللّه عـلى كـل شى قدير).

(آيـه 18)ـ در ايـن آيـه به يكى از ادعاهاى بى اساس و امتيازات موهومى كه يهود و نصارى داشتند اشـاره كـرده مى گويد: ((يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خداو دوستان او هستيم)) ! (وقالت اليهود والنصارى نحن ابن اللّه واحبؤه)!.

اما مى دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هرانسانى را تنها در ايمان و عـمـل صـالـح و پرهيزكارى او مى شمرد، لذا در ادامه آيه براى ابطال اين ادعا چنين مى گويد: ((بگو: پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى كند))؟ (قل فلم يعذبكم بذنوبكم).

ايـن مـجـازات گـنـاهكاران نشانه آن است كه ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا ! تاآنجا كه خود را دوستان ، بلكه فرزندان خدا مى شماريد، ادعايى بى اساس است به علاوه تاريخ شما نشان مى دهد كه گـرفـتـار يـك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى درهمين دنيا نيز شده ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شماست.

سـپـس بـراى تـاكـيـد مطلب اضافه مى كند: ((شما بشرى هستيد از مخلوقات خد، همانند ساير انسانها)) (بل انتم بشر ممن خلق).

و ايـن يـك قـانون عمومى است كه ((خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند)مى بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى دهد)) (يغفر لمن يش ويعذب من يش).

از ايـن گـذشـتـه ((هـمه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزندخدا بر كسى گـذاشـتـن مـنـطـقـى نيست)) (وللّه ملك السموات والا رض وما بينهما) ((وسرانجام هم تمام مخلوقات به سوى او باز مى گردند)) (واليه المصير).

(آيـه 19)ـ باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است : ((اى اهل كتاب واى يهود و نصارى پيامبر مـا بـه سوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد، مبادا بگوييد از طرف خدا بشارت دهنده و بيم دهنده به سوى ما نيامد)) (ي اهل الكتاب قد جكم رسولنايبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جنا من بشير ولا نذير).

آرى ! ((بشير)) و ((نذير)) يعنى پيامبر اسلام (ص) (كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الـهى بشارت داده و افراد بى ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى دهد به سوى شما آمد)) (فقد جكم بشير ونذير).

و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((خداوند بر هر چيز تواناست)) (واللّه على كل شى قدير) يعنى مبعوث سـاختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است.

(آيه 20).

بنى اسرائيل و سرزمين مقدس !.

از ايـن بـه بعد قرآن براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهايى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند،نخست چنين مى گويد: به خاطر بـيـاوريـد ((زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت :اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه خدا به شما ارزانى داشته است بياد آوريد)) (واذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة اللّه عليكم).

سـپس به سه نعمت مهم اشاره كرده ، نخست مى گويد: ((هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد)) و زنجير فرعونى را شكست (اذ جعل فيكم انبيا).

در پـرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهايى يافتند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.

سـپس به بزرگترين موهبت مادى كه به نوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيزمى باشد اشاره كرده مى فرمايد: ((شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خودقرار داد)) (وجعلكم ملوكا).

زيـرا بـنـى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند وهيچ گونه ((اختيارى)) از خود نداشتند، خداوند به بركت قيام موسى آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت.

و در آخـر آيـه بـطـوركلى به نعمتهاى مهم و برجسته اى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده ، مى گويد: ((به شما چيزهايى داده كه به احدى ازعالميان نداد)) (وآتيكم مالم يؤت احدا من العالمين).

اين نعمتهاى متنوع ، فراوان بودند، كه شرح آن در آيه 57 سوره بقره گذشت.

(آيه 21)ـ در اين آيه جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان مى كند: ((موسى به قـوم خود گفت : شما به سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود بـه آن از مـشـكـلات نترسيدو از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خـواهيد ديد)) (يا قوم ادخلواالا رض المقدسة التى كتب اللّه لكم ولا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين).

(آيـه 22)ـ امـا بـنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى ـهمانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بـى اطـلاع اسـت كـه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يامعجزات براى آنها فراهم شود و به اصـطـلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند((به او گفتند: اى موسى ! تو كه مى دانى در اين سـرزمـين جمعيتى جبار و زورمندزندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنـهـا اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خـواهـيـم كـردو گـام در ايـن سرزمين مقدس خواهيم گذاشت)) (قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين وانا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون).

ايـن پـاسـخ بـنى اسرائيل به خوبى نشان مى دهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود.

(آيـه 23)ـ سـپس قرآن مى گويد: ((در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند (و روح استقامت و شهامت را بـا دورانـديـشـى و آگـاهـى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى بپا خاستند و به بنى اسرائيل) گفتند: شمااز دروازه شهر وارد بشويد، هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در بـرابـر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد)) (قال رجلان من الذين يخافون انعم اللّه عليهم ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون).

((ولـى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نماييد تابه اين هدف برسيد)) (وعلى اللّه فتوكلوا ان كنتم مؤمنين).

(آيـه 24)ـ ولى بنى اسرائيل هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و به خاطرضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا به موسى خطاب كرده ،گفتند: ((ما تا آنها در اين سرزمينند هـرگـز و ابـدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديدما را خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم)) ! (قالوا يا موسى انا لن ندخله ابدا ماداموافيها فاذهب انت وربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون).

اين آيه نشان مى دهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده بودند.

(آيه 25)ـ در اين آيه مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت ودست به دعا برداشت و جـدايـى خـود را از آنـهـا با اين عبارت تقاضا كرد: ((پروردگارا !من تنها اختياردار خود و برادرم هـسـتـم ، خـداوندا ! ميان ما و جمعيت فاسقان ومتمردان جدايى بيفكن)) تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند (قال رب انى لا املك الا نفسى واخى فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين).

الـبـتـه كـارى كـه بـنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان درسرحدكفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب ((فاسق)) به آنها داده است به خاطر آن است كه فاسق معنى و سيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا راشامل مى شود.

(آيـه 26)ـ سرانجام دعاى موسى به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند; زيرا از طرف خداوند به موسى چنين وحى فرستاده شد كه : ((اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مـقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بودتا چهل سال محروم خواهند ماند)) (قال فانها مـحـرمـة عـلـيـهم اربعين سنة) ((به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند)) (يتيهون فى الا رض).

سـپـس بـه مـوسـى مـى گـويد: هر چه بر سر جمعيت اين سرزمين در اين مدت بيابد به جا است ((هيچ گاه در باره فاسقان از اين سرنوشت غمگين مباش)) (فلا تاس على القوم الفاسقين).

(آيه 27).

نخستين قتل در روى زمين !.

از ايـن آيـه بـه بـعـد داستان فرزند آدم ، و قتل يكى به وسيله ديگرى ، شرح داده شده است و شايد ارتـباط آن با آيات سابق ـكه در باره بنى اسرائيل بودـ اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بـنـى اسـرائيـل مسئله ((حسد)) بود، و خداوند در اينجابه آنها گوشزد مى كند كه سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلايد!.

نـخـسـت مى فرمايد: ((اى پيامبر ! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان))(واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق).

ذكـر كـلـمـه ((بـالـحق)) ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در((عهد قديم)) (تـورات) بـا خـرافـاتى آميخته شده است ، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است.

سـپـس بـه شـرح داسـتان مى پردازد و مى گويد: ((در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پـروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد)) (اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الا خر).

و هـمـيـن مـوضـوع سـبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى راتهديد به قتل كند، و ((سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت)) ! (قال لا قتلنك).

اما برادر دوم او را نصيحت كرد كه اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خـود تـو است كه عملت با تقوا و پرهيزكارى همراه نبوده است و((گفت : خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد)) (قال انما يتقبل اللّه من المتقين).

(آيه 28)ـ سپس اضافه كرد: حتى ((اگر تو، به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى ، من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى كنم)) (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى م انا بباسط يدى اليك لا قتلك).

((چـرا كـه من از خدا مى ترسم)) و هرگز دست به چنين گناهى نمى آلايم)) (انى اخاف اللّه رب العالمين).

(آيه 29)ـ به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم ((بلكه مى خواهم تو بار گناه مـن و خـويـش را به دوش بكشى)) (انى اريد ان تبو باثمى واثمك) و مسلما با قبول اين مسؤوليت بزرگ ((از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران)) (فتكون من اصحاب النار وذلك جزا الظالمين).

(آيه 30).

پرده پوشى بر جنايت !.

در ايـن آيه و آيه بعد دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده ، نخست مى گويد: ((سرانجام ، نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او راكشت)) (فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله).

سپس مى گويد: ((و بر اثر اين عمل زيانكار شد)) (فاصبح من الخاسرين).

چـه زيـانـى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تادامنه قيامت براى خود خريد.

(آيـه 31)ـ در روايـتـى از امـام صادق (ع) نقل شده ، هنگامى كه قابيل برادرخود را كشت ، او را در بـيابان افكنده بود، و نمى دانست چه كند ! چيزى نگذشت كه درندگان به سوى جسد هابيل روى آوردنـد، در اين موقع همانطور كه قرآن مى گويد:((خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كـنـار بـزنـد (و بـا پنهان كردن جسدبى جان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود، آنـچنان كه عادت زاغ است) به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد)) (فبعث اللّه غرابا يبحث فى الا رض ليريه كيف يوارى سواة اخيه).

سپس قرآن اضافه مى كند در اين موقع قابيل از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شدو ((فرياد برآورد كـه اى واى بـرمـن ! آيـا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم)) (قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سؤاة اخى).

اما به هر حال ((سرانجام از كرده خود نادم و پشيمان شد)) (فاصبح من النادمين) البته اين ندامت دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود.

در حـديـثى از پيامبراسلام (ص) نقل شده كه فرمود: ((خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود مـگـر اين كه سهمى از مسؤوليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد)).

(آيه 32).

پيوند انسانها!.

پـس از ذكـر داسـتـان فرزندان آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در اين آيه شده است ، نخست مى فرمايد: ((به خاطر همين موضوع بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هرگاه كسى انسانى را بدون ارتكاب قتل ، و بدون فساد در روى زمين به قتل برساند،چنان است كه گويا همه انسانها را كشته است و كسى كه انسانى را از مرگ نجات دهد گويا همه انسانها را از مرگ نجات داده است)) (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الا رض فكانما قتل الناس جميعاومن احياها فكانما احيا الناس جميعا).

چـگـونـه قـتـل يـك انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات يك نفرمساوى با نجات همه انسانها؟.

آنچه مى توان گفت اين است كه : قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى وتربيتى را بازگو مى كند زيـرا: كـسـى كـه دسـت بـه خون انسان بيگناهى مى آلايد درحقيقت چنين آمادگى را دارد كه انـسـانهاى بيگناه ديگرى را به قتل برساند، او درحقيقت يك قاتل است و طعمه او انسان بيگناه ، و مـى دانـيـم تـفـاوتـى در مـيـان انـسـانهاى بيگناه از اين نظر نيست ، همچنين كسى كه به خاطر نـوع دوسـتـى و عاطفه انسانى ، ديگرى را از مرگ نجات بخشد اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انـسـانـى رادر مـورد هـر بـشـر ديـگرى انجام دهد و با توجه به اين كه قرآن مى گويد: ((فكانم))اسـتـفـاده مى شود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتى به آن دارد.

قابل توجه اين كه ، كسى از امام صادق (ع) تفسير اين آيه را پرسيد، امام فرمود: منظور از ((كشتن)) و ((نـجـات از مـرگ)) كـه در آيـه آمده نجات از آتش سوزى ياغرقاب و مانند آن است ، سپس امام سـكوت كرد و بعد فرمود: تاويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل كند و او دعوتش را بپذيرد.

در پـايان آيه اشاره به قانون شكنى بنى اسرائيل كرده مى فرمايد: ((پيامبران ما بادلايل روشن براى ارشـاد آنـهـا آمـدنـد ولـى بـسيارى از آنها قوانين الهى را درهم شكستند و راه اسراف را در پيش گرفتند)) (ولقد جتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرامنهم بعد ذلك فى الا رض لمسرفون).

((اسراف)) در لغت ، معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز و تعدى از حد راشامل مى شود اگرچه غالبا در مورد بخششها و هزينه ها و مخارج به كار مى رود.

آيه 33ـ شان نزول : نقل شده كه : جمعى از مشركان خدمت پيامبر آمدند ومسلمان شدند اما آب و هواى مدينه به آنها نساخت ، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمارشد، پيامبر(ص) براى بهبودى آنها دستور داد بـه خـارج مـديـنـه ، در نـقـطه خوش آب وهوايى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مـى بردند بروند و ضمن استفاده ازآب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حد كافى استفاده كنند، آنـهـا چـنين كردند وبهبود يافتند اما به جاى تشكر از پيامبر(ص) چوپانهاى مسلمان را دست و پا بـريـده وچـشـمـان آنـهـا را از بـيـن بـردنـد و سپس دست به كشتار آنها زدند و از اسلام بيرون رفتندپيامبر(ص) دستور داد آنها را دستگيركردند و همان كارى كه با چوپانها انجام داده بودند به عنوان مجازات در باره آنها انجام يافت ، آيه در باره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد.

تفسير:.

كيفر آنها كه به جان و مال مردم حمله مى برندـ.

ايـن آيه در حقيقت بحثى را كه در مورد قتل نفس در آيات سابق بيان شدتكميل مى كند و جزاى افـراد مـتـجـاوزى را كـه اسـلـحه به روى مسلمانان مى كشند و باتهديد به مرگ و حتى كشتن ، اموالشان را به غارت مى برند، با شدت هر چه تمامتربيان مى كند، و مى گويد: ((كيفر كسانى كه با خـدا و پـيـامـبر به جنگ برمى خيزند و درروى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه (يكى از چـهـار مـجازات در مورد آنهااجرا شود نخست :) اين كه كشته شوند، (ديگر) اين كه به دار آويخته شـونـد، (سوم)اين كه دست و پاى آنها بطور مخالف (دست راست با پاى چپ) بريده شود(چهارم) ايـن كه از زمينى كه در آن زندگى مى كنند تبعيد گردند)) (انما جزا الذين يحاربون اللّه ورسوله ويـسـعـون فى الا رض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف او ينفوا من الا رض).

در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((اين مجازات و رسوايى آنها در دنيا است و (تنها به اين مجازات قناعت نـخواهد شد بلكه) در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمى خواهندداشت)) (ذلك لهم خزى فى الدنيا ولهم فى الا خرة عذاب عظيم).

از ايـن جمله استفاده مى شود كه حتى اجراى حدود و مجازاتهاى اسلامى مانع از كيفرهاى آخرت نخواهد گرديد.

(آيـه 34)ـ سـپـس بـراى اين كه راه بازگشت را حتى به روى اين گونه جانيان خطرناك نبندد، مـى گـويـد: ((مـگـر كـسانى كه پيش از دسترسى به آنها توبه و بازگشت كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و بدانيد خداوند غفور و رحيم است))(الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان اللّه غفور رحيم).

الـبـتـه تـوبـه آنـه، تنها تاثير در ساقط شدن حق اللّه و مجازات محارب دارد و اماحق الناس بدون رضايت صاحب حق ، ساقط نخواهد شد ـدقت كنيد.

(آيه 35).

حقيقت توسل !.

در اين آيه روى سخن به افراد با ايمان است و به آنها سه دستور براى رستگارشدن داده شده.

نـخست مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد)) (يا ايـها الذين آمـنوا اتقوا اللّه) سپس دستور مى دهد كه : ((وسيله اى براى تقرب به خدا انتخاب نماييد)) (وابتغوا اليه الوسيلة) و سرانجام ((دستور به جهاد درراه خدا مى دهد)) (وجاهدوا فى سبيله) و نتيجه همه آنها اين است كه ((در مسيررستگارى قرار گيريد)) (لعلكم تفلحون).

((وسـيـله)) در آيه فوق معنى بسيار وسيعى دارد و هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى شود شامل مى گردد كه مهمترين آنها را على (ع) در ((نهج البلاغه)) اين چنين بر مى شمرد:.

((بهترين چيزى كه به وسيله آن مى توان به خدا نزديك شد ايمان به خدا وپيامبر او و جهاد در راه خـداسـت كـه قـلـه كوهسار اسلام است ، و همچنين جمله اخلاص (لااله الا اللّه) كه همان فطرت تـوحـيـد اسـت ، و بـرپاداشتن نماز كه آيين اسلام است ، و زكوة كه فريضه واجبه است ، و روزه ماه رمـضـان كـه سـپرى است در برابر گناه و كيفرهاى الهى ، و حج و عمره كه فقر و پريشانى را دور مـى كـنند و گناهان رامى شويد، و صله رحم كه ثروت را زياد و عمر را طولانى مى كند، انفاقهاى پـنـهـانـى كـه جـبـران گناهان مى نمايد و انفاق آشكار كه مرگهاى ناگوار و بد را دور مى سازد وكارهاى نيك كه انسان را از سقوط نجات مى دهد)).

و نـيـز شـفـاعـت پـيـامـبـران و امامان و بندگان صالح خدا كه طبق صريح قرآن باعث تقرب به پروردگار مى گردد، در مفهوم وسيع توسل داخل است.

لازم بـه تـذكـر اسـت كـه هـرگز منظور از ((توسل)) اين نيست چيزى را از شخص پيامبر يا امام مستقلا تقاضا كنند، بلكه منظور اين است با اعمال صالح يا پيروى ازپيامبر و امام ، يا شفاعت آنان و يا سوگند دادن خداوند به مقام و مكتب آنها (كه خوديكنوع احترام و اهتمام به موقعيت آنها و يك نـوع عـبـادت است) از خداوند چيزى رابخواهند و اين معنى ، نه بوى شرك مى دهد و نه بر خلاف آيات ديگر قرآن است ونه از عموم آيه فوق بيرون مى باشد ـدقت كنيد.

(آيـه 36)ـ در تـعـقـيب آيه قبل كه به مؤمنان دستور تقوا و جهاد و تهيه وسيله مى داد،در اين آيه بـه عـنـوان بـيـان عـلـت دسـتـور سـابق به سرنوشت افراد بى ايمان وآلوده اشاره كرده ، مى فرمايد: ((افـرادى كـه كـافرشدند اگر تمام آنچه روى زمين است وهمانند آن راداشته باشند تا براى نجات ازمجازات روزقيامت بدهند ازآنهاپذيرفته نخواهد شد وعذاب دردناكى خواهند داشت)) (ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الا رض جميعاومثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ما تقبل منهم ولهم عذاب اليم).

تنها در پرتو ايمان و تقوا و جهاد و عمل مى توان رهايى يافت.

(آيـه 37)ـ سپس به دوام اين كيفر اشاره كرده ، مى گويد: ((آنها پيوسته مى خواهند از آتش دوزخ خـارج شوند ولى توانايى بر آن را ندارند و كيفر آنها ثابت وبرقرار خواهد بود)) (يريدون ان يخرجوا من النار وماهم بخارجين منها ولهم عذاب مقيم).

(آيه 38).

مجازات دزدان !.

در چـند آيه قبل احكام ((محارب)) بيان شد، در اين آيه ، به همين تناسب حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى برد بيان گرديده است ،نخست مى فرمايد: ((دست مرد و زن سارق را قطع كنند)) (والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما).

از روايـات اهـل بـيـت (ع) اسـتفاده مى شود كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى شود، نه بيشتر، اگرچه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته اند!.

در ايـنجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حد زناكار، زن زانيه بر مرد زانى مـقـدم ذكـر شـده اسـت ، اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه درمورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمترزنان بى بندو بار!.

سـپـس مـى گويد: ((اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده اند ومجازاتى است از طرف خداوند)) (جزآ بما كسبا نكالا من اللّه).

و در پـايـان آيـه بـراى رفـع ايـن توهم كه مجازات مزبور عادلانه نيست مى فرمايد: ((خداوند توانا (قدرتمند) و حكيم است)) (واللّه عزيز حكيم).

بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و كسى را بى حساب مجازات كند.

(آيه 39)ـ در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرمايد: ((كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهدبخشيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است)) (فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان اللّه يتوب عليه ان اللّه غفور رحيم).

آيـا بـوسـيـلـه توبه تنها گناه او بخشوده مى شود و يا اين كه حد سرقت (بريدن دست) نيز ساقط خواهد شد؟.

معروف در ميان فقهاى ما اين است كه : اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حد سـرقت نيز از او برداشته مى شود، ولى هنگامى كه از طريق دوشاهد عادل ، جرم او ثابت شد با توبه حد از بين نمى رود.

(آيـه 40)ـ بـه دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام (ص)كرده ، مى فرمايد: ((آيـا نـمـى دانـى كـه خـداونـد مالك آسمان و زمين است (و هرگونه صلاح بداند در آنها تصرف مـى كـنـد) هـر كس را كه شايسته مجازات بداند، مجازات وهر كس را كه شايسته بخشش ببيند، مى بخشد و او بر هر چيز تواناست)) (الم تعلم ان اللّه له ملك السموات والا رض يعذب من يش ويغفر لمن يش واللّه على كل شى قدير).

آيه 41ـ شان نزول : از امام باقر(ع) نقل شده كه : يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شـوهـردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس خيبرمحسوب مى شد عمل منافى عفت انجام داد، يـهـوديـان از اجـراى حـكـم تورات (سنگساركردن) در مورد آنها ناراحت بودند، اين بودكه به هم مسلكان خود درمدينه پيغام فرستاندند كه حكم اين حادثه را از پيامبراسلام (ص) بپرسند (تا اگر دراسـلام حـكـم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آن را نيز به دست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى خواستند توجه پيامبراسلام (ص) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند).

در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شودنازل گرديد، ولى آنها از پذيرفتن اين حكم شانه خالى كردند !.

پـيـامبر(ص) اضافه كرد: اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده ، آيا موافقيدكه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد گفتند:آرى.

پيامبر(ص) گفت : ابن صوريا كه در فدك زندگى مى كند چگونه عالمى است ؟.

گـفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است ، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر(ص) آمد به او فرمود: آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى درتورات بر شما نازل شده است يا نه ؟.

او در پاسخ گفت : آرى ! چنين حكمى در تورات آمده است.

پيامبر(ص) گفت : چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى كنيد؟.

او در جـواب گـفـت : حـقـيـقـت ايـن است كه ما در گذشته اين حد را در باره افرادعادى اجرا مـى كـرديـم ، ولـى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم ، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت به همين جهت ما قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم.

در اين هنگام پيامبر(ص) دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجدسنگسار كنند.

و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را زنده نمودم بعد از آن كه يهود آن را از بين بردند.

در اين هنگام آيه نازل شد و جريان مزبور را بطور فشرده بيان كرد.

تفسير:.

داورى ميان دوست و دشمن.

از ايـن آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند باشرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غيرمسلمانان نيز قضاوت كنند.

آيه مورد بحث با خطاب (ي ايها الرسول) ((اى فرستاده !)) آغاز شده ، گويابه خاطر اهميت موضوع مى خواهد حس مسؤوليت را در پيامبر(ص) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد.

سـپس به دلدارى پيامبر(ص) به عنوان مقدمه اى براى حكم بعد پرداخته ومى فرمايد: ((آنها كه با زبـان ، مـدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بريكديگر سبقت مى جويند هرگز نـبـايـد مـايه اندوه تو شوند)) زيرا اين وضع تازگى ندارد(لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم).

بـعـد از ذكـر كار شكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مـى گـويـد: ((همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى پيمايندنبايد مايه اندوه تو شوند)) (ومن الذين هادوا).

بعد اشاره به پاره اى از اعمال نفاق آلود كرده ، مى گويد: ((آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند) اما اين گوش دادن براى درك و اطاعت نيست ، بلكه براى اين است) كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند)) (سماعون للكذب).

ايـن جـمله تفسير ديگرى نيز دارد، ((آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند)).

صـفـت ديـگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضرمى شوند، بلكه ((در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند))(سماعون لقوم آخرين لم ياتوك).

يـكـى ديـگـر از صفات آنها اين است كه ((سخنان خدا را تحريف مى كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خودتشخيص دهند) آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى كنند)) (يحرفون الكلم من بعدمواضعه).

عـجـب تر اين كه آنها پيش از آن كه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته اند،((بزرگان آنها به آنان دستور داده اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت ،بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد)) (يقولون ان اوتيتم هذافخذوه وان لم تؤتوه فاحذروا)).

اينها در گمراهى فرو رفته اند و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست ، و خدامى خواهد به اين وسـيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند ((و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوايى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى)) (ومن يرداللّه فتنته فلن تملك له من اللّه شيئا).

آنـهـا بـه قـدرى آلوده اند كه قابل شستشو نمى باشند به همين دليل ((آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد قلب آنها را شستشو دهد)) (اولئك الذين لم يرداللّه ان يطهر قلوبهم).

در پايان آيه مى فرمايد: ((آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت)) (لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الا خرة عذاب عظيم).

(آيـه 42)ـ در ايـن آيه بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه ((آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند)) و يا گوش شنوايى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند (سماعون للكذب).

اين جمله به عنوان تاكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است.

عـلاوه بـر ايـن ((آنـهـا زيـاد امـوال حرام و ناحق و رشوه مى خورند)) (اكالون للسحت) سپس به پـيـامـبـر(ص) اخـتـيار مى دهد كه ((هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به تو مراجعه كردند مـى تـوانـى در ميان آنها داورى به احكام اسلام كنى و مى توانى ازآنها روى گردانى)) (فان جؤك فاحكم بينهم او اعرض عنهم).

و براى تقويت روح پيغمبر(ص) اضافه مى كند: ((اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نـمـى تـوانند به تو برسانند)) (وان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا)((و اگر خواستى در ميان آنها داورى كـنـى حـتما بايد اصول عدالت را رعايت نمايى ،زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد)) (وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان اللّه يحب المقسطين).

(آيه 43)ـ اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر(ص)كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند و از روى تعجب مى گويد: ((چگونه اينها تو رابه داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد آنهاست و حكم خدا در آن آمده است وبه آن ايمان دارند)) ! (وكيف يحكمونك وعندهم التورية فيها حكم اللّه).

بـايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است.

عجب اين كه ((بعد از انتخاب تو براى داورى ، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنهاست نمى پذيرند)) (ثم يتولون من بعد ذلك).

((حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند)) وگرنه با احكام خدا چنين بازى نمى كردند)) (وم اولئك بالمؤمنين).

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved