شهید آوینی

پیوند و همکاری متقابل بهائیت و صهیونیسم (1)

بهائیان، فرقه ای از آئین بابی هستند که خود، برخاسته از مکتب شیخیه و تفکر رکن رابع است. مؤسس اصلی آئین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری است که ابتدا پیرو باب بوده و در تبلیغ و ترویج بابیت تلاش می کرده است. و با استقرار در عکای فلسطین اشغالی و حمایت دولتمردان انگلیسی و آمریکا فرقه ضاله‌ی بهائیت شکل گرفت و با توجه به اهداف مشترک با صهیونیست‌ها پیوندی بین آنها بوجود آمده است.

نویسنده: محمدرضا نصوری

پیوند,بهائیت,صهیونیسم,بهائی,آئین بابی,بهائیان,اسرائیل,امیرکبیر,انگلیسی,آمریکا

اشاره

بهائیان، فرقه ای از آئین بابی هستند که خود، برخاسته از مکتب شیخیه و تفکر رکن رابع است. مؤسس اصلی آئین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری است که ابتدا پیرو باب بوده و در تبلیغ و ترویج بابیت تلاش می کرده است. و با استقرار در عکای فلسطین اشغالی و حمایت دولتمردان انگلیسی و آمریکا فرقه ضاله‌ی بهائیت شکل گرفت و با توجه به اهداف مشترک با صهیونیست‌ها پیوندی بین آنها بوجود آمده است.

 

مقدمه

در سال 1265 ق، شورش بابی ها در ایران پیش آمد و در پی آن، میرزا تقی خان امیرکبیر، به دستور ناصرالدین شاه تصمیم به سرکوبی آنان گرفت. دوشنبه، 27 شعبان 1266 ق، علی محمد باب در تبریز اعدام شد و طبق وصیت میرزا یحیی، رهبری بابیان را بر عهده گرفت. از طرفی امیرکبیر به سبب نقش مهم حسینعلی در شورش های بابیان، از وی خواست ایران را به قصد کربلا ترک کند. وی در شعبان 1267ق به کربلا رفت و با قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268ق و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری به ایران بازگشت. مدتی بعد (شوال 1268ق)، ترور نافرجام ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر دستگیری و اعدام بابی ها آغاز شد. میرزا حسینعلی برای مصون ماندن از دستگیری و اعدام، به مقر تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران پناه برد. او مورد حمایت سفیر روس قرار گرفت، تا اینکه از سوی حکومت ایران، به بغداد تبعید شد و این شهر و شهرهای کربلا و نجف، مرکز فعالیت بابی ها گشت.
میرزا یحیی -که عموم بابیان او را جانشین باب می دانستند- هنگام ترور ناصرالدین شاه، به نور رفته بود. او، چهار ماه زودتر از برادرش (حسینعلی) مخفیانه وارد بغداد شده بود و حتی پس از ورود حسینعلی، بیشتر اوقات در خفا بود. این مسأله سبب شد حسینعلی گه گاه نزد خواص، ادعاهایی مطرح کند. وقتی این موضوع به گوش میرزا یحیی رسید، حسینعلی نوری، دو سال- با نام مستعار درویش محمد- بغداد را ترک کرد و به جبال سلیمانیه عراق رفت. و بعد از بازگشت به سوی برادرش (سال 1278ق)، کتاب ایقان را در اثبات ادعاهای باب نوشت و بر جانشینی میرزا یحیی تأکید کرد.

 

اختلاف دو برادر و انشعاب در بابیت

از طرفی به سبب بروز برخی مشکلات و اختلافات میان بابی ها و مسلمانان و اعتراض مردم به دولت عثمانی و به تبع آن به دولت ایران، دولت عثمانی -با هماهنگی دولت ایران- در اوایل سال 1280ق آنان را از بغداد به استانبول و پس از چهار ماه، به ادرنه کوچ داد. همزمان با خروج بابی ها از بغداد، میرزا حسینعلی، ابتدا در باغ نجیب پاشا در بیرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمه‌ی "من یظهره الله"1 سرداد. این ادعا سبب، دیگری برای بروز اختلاف شد؛ عده ای از بابی ها، طرفدار میرزا یحیی (صبح ازل) ماندند که به "ازلی" معروف شدند و عده ای به طرفداری از میرزا حسینعلی (بهاءالله) پرداختند که "بهایی" خوانده شدند. میرزا حسینعلی بهاء، رسماً بابیان را به آیین جدید خود دعوت کرد. او حتی نامه‌ای به ناصرالدین شاه نوشت و درباره‌ی وضعیت پیروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال در ادرنه مطالبی نگاشت. از محتوای نامه این طور برداشت می شود که می خواسته به گونه ای تبعیت از شاه را ابراز کند.2
در هر صورت، منازعات ازلی و بهائی در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و حتی کشتار، رواج یافت. هر یک از دو طرف، اسرار یکدیگر را آشکار می کردند؛ میرزا حسینعلی کتابی به نام بدیع نوشت و جانشینی میرزا یحیی را انکار کرد و حتی او را به مباهله دعوت کرد. سرانجام، حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیری ها، میرزا حسینعلی و پیروانش را به "عکا" در فلسطین و میرزا یحیی و یارانش را به "ماغوسه" در قبرس فرستاد.

 

شکل‌گیری "بهائیت"

با ورود بهاءالله به عکا، حرکت اصلی بهائیت و شکل‌گیری آن آغاز شد. این شهر که بعدها با مرگ بهاءالله یک قداست کاذب یافت. میعادگاه بهائیت شد. تا جنگ جهانی اول، فلسطین جزء امپراطوری عثمانی بود و بهائیان در آن، آزادی عمل نداشتند ولی پس از آن جنگ، با توجه به علاقه و پیوند بهائیان با صهیونیسم‌ها، فعالیت آنان بیشتر شد. و با تشکیل دولت غاصب اسرائیل و نزدیکی مصالح و منافع دو طرف آرام آرام، بین بهائیت و اسرائیل غاصب پیوندی شکل گرفت. بهائیان، ایران را سرزمین موعود خود می‌دانستند و با نفوذ خود در ایران -به ویژه در عصر پهلوی دوم که دوران طلایی بهائیت بوده- زمینه‌ی گسترش روابط ایران و اسرائیل پدید می‌آید. به طوری که وقتی بهائیان، سمت های دولتی ایران را به دست می آوردند - با حمایت‌های آمریکا و لندن -رابطه بسیار نزدیکی با اسرائیل برقرار کردند که بر محور منافع مشترک، با داشتن دشمن مشترکی به نام مسلمانان بود.3
عباس افندی هنگام رفتن به انگلستان می‌گوید:
آمدن من به اینجا، سبب الفت بین ایران و انگلستان است... در نتیجه به درجه‌ای می‌رسد که به زودی، [عده ای] از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا می‌کنند.4
و بعدها می بینیم چگونه انگلستان بین بهائیان و صهیونیسم پیوند ایجاد می کند.

 

شروع رابطه علنی بهائیان و اسرائیل غاصب

رابطه علنی و رسمی بهائیان و اسرائیل غاصب به بعد از جنگ جهانی اول بر می‌گردد و افرادی مانند که عباس افندی، در جنگ جهانی اول، در عکا به جاسوسی برای انگلیس پرداختند مأموران دولت انگلستان در خاک عثمانی به افرادی جاسوس و هماهنگ با نقشه های آنان- مبنی بر تحقق زمینه‌ی نفوذ و و احیاناً ایجاد- آشوب بسیار نیاز داشتند. شوقی افندی میگوید:
کلنل سرآرنولد باروز کمبل (Kemble colonel sir Arnold barrows) که در آن اوان، سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد حائز بود، چون علوّ مقامات حضرت بهاء الله را احساس نمود، شرحی دوستانه به ساحت انور، تقدیم و به طوری که هیکل اطهر، بنفسه الاقدس شهادت داده، قبول حمایت و تبعیت دولت متبوعه خویش را به محضر مبارک پیشنهاد نمود، و در تشرّف حضوری نیز متعهد گردید که هرگاه وجود اقدس، مایل به ارسال پیامی به "ملکه ویکتوریا" باشند، در مخابره‌ی آن، به دربار انگلستان اقدام نماید. حتی معروض داشت حاضر است ترتیباتی فراهم سازد که محل استقرار وجه اقدم، به هندوستان یا هر نقطه‌ی دیگر- که مورد نظر مبارک باشد- تبدیل یابد....5
اواخر جنگ جهانی اول -در شرایطی که عثمانی ها درگیر جنگ با انگلیس بودند- "آرتور جیمز بالفور" در صفر 1336ق (نوامبر 1917م)، اعلامیه مشهور خود، درباره‌ی تشکیل "وطن ملی یهود" در فلسطین را صادر کرد. جمال پاشا (فرمانده کل قوای عثمانی)، برای اعدام عبدالبهاء و نابودی مراکز بهایی در عکا و حیفا، تصمیم قطعی گرفته بود. منشأ این تصمیم، روابط پنهانی عبدالبهاء با انگلستان بود که این مطلب را شوقی افندی با صراحت بیان می کند:
جمال پاشا (فرمانده کل قوای عثمانی)، تصمیم گرفت عباس افندی را به جرم جاسوسی اعدام کند.ولی دولت انگلستان به حمایت جدی عباس افندی برخاست و وزارت امور خارجه وقت، جناب لرد بالفور دستور تلگرافی به جنرال آلنبّی در فلسطین صادر و تأکید نمود که جمیع قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشند.7
پس از آن خدمات و جاسوسی ها، عبدالبهاء از سوی ژنرال آلّنبی (فاتح انگلیسی قدس، در جنگ اول جهانی) به لقب "سِر" (Sir) مفتخر شد و مدال قهرمانی "نایت هود" (Knighthood) را دریافت کرد.8 عباس افندی هم به شکرانه‌ی این حمایت در تاریخ 17 دسامبر 1918م دست به دعا برداشته و با چاپلوسی تمام، گفت:
اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه... و نشکرک و نحمدک... اللهم ایّد الامبراطور الاعظم جورج الخامس عامل انکلیزا بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل ...؛
بارالها! سراپرده‌ی عدالت، در این سرزمین برپا شده است... و تو را شکر و سپاس می‌گوییم... پروردگارا! امپراطور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیات مؤید بدار و سایه بلندپایه او را بر این اقلیم جلیل [فلسطین]، پایدار ساز.
9
عبدالبهاء در برنامه ها و لوح های دیگر، از تسلط انگلستان بر خاک فلسطین ستایش کرده بود. لرد بالفور به ژنرال آلنبی تأکید کرد با تمام قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد.10 تمام این حمایت ها به این سبب بود که بهائیان مهره‌ی خوبی برای کمک به یهودیان در استقرار آنها در فلسطین بودند و می توانستند با هم همکاری نزدیکی داشته باشند.
با مرگ عباس افندی و دفن وی در حیفای اسرائیل (1340 ق)، این شهر نزد بهائیان مقدس شده و مرکز تجمع آنان گشت. تشکیلات مرکزی بهائیت در حیفا هیأت نه نفره در مقری بنام بیت‌العدل اعظم، رهبری تمام مؤسسات و تشکیلات بهائیان را با توجه به عهده گرفته و پشتیبانی و هدایت کردند.
سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌های انگلیس در کشورهای خاورمیانه، از مرگ رهبر بهائیان اظهار تأسف و همدردی کردند: وزیر مستعمرات حکومت پادشاه انگلستان "مستر ونیستون چرچیل" (Winston leonard spencer chuchill) به مجرد انتشار خبر مرگ عبدالبهاء، پیامی به صورت تلگراف برای "سر هربرت ساموئل" (Samuel Herbert) 11 صادر کرد و از وی تقاضا نموده مراتب همدردی و تسلیت حکومت انگلستان را به جامعه‌ی بهایی ابلاغ نماید.12
در مراسم تشیع جنازه عبدالبهاء، مقدم بر همه "سر هربرت ساموئل" ‌حرکت می‌کرد. مأمور سیاسی انگلستان "سر رونالد استورز" درباره‌ی تشییع جنازه عبدالبهاء می‌گوید:
ما در رأس مشایعین -که جمعیتی مرکب از کلیه‌ی مذاهب و ادیان بود- سراشیبی کوه کرمل را با قدم آهسته بالا رفتیم، و این درجه‌ی اظهار تأسف و احترام مشترک نفوس، با رعایت سادگی فوق‌العاده، در خاطر من کاملاً ماند.13

 

بهائیان و تشکیل نامشروع کشور اسرائیل

تشکیل کشور غاصب اسرائیل، در زمان حیات شوقی افندی، با جریانات جالبی شروع شده بود. ژوئن 1922 م چرچیل نوشته‌ای منتشر کرد به این مضمون که دولت انگلستان در صدد است یک کانون ملی یهود در فلسطین بنا کند. در پی این اعلام، مسلمانان، سخت معترض شدند و موج جدیدی از اعتراض به راه افتاد؛ به‌ویژه رفتار صهیونیست ها با مسلمانان که سبب شد عواطف آنان جریحه دار گردد و حتی کار به سازمان ملل هم کشیده شد.2 آوریل 1947 م این مطلب در جلسه عمومی سازمان ملل مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت و کمیته‌ای مخصوص رسیدگی به مسأله فلسطین تشکیل شد. هنگام بررسی گزارش کمیته، ماهیت گروه‌ها و دولت های مختلف و موضع‌گیری‌ها و چهره واقعی آنان - از جمله بهائیان- مشخص شد. 14‌جولای 1947م، شوقی افندی در نامه ای به رئیس کمیسیون مخصوص سازمان ملل متحد نوشت:
... موقعیت بهائیان در این کشور، تا حدی منحصر به فرد است؛ زیرا در حالی که اورشلیم، مرکز روحانی عالم مسیحی است، این مرکز اداری کلیسای روم، با هیچ یک از مذاهب دیگر دیانت عیسوی نمی‌باشد و نیز، هر چند اورشلیم در نظر مسلمانان نقطه‌ای است که یکی از مقدس‌ترین مقامات اسلامی در آن قرار دارد، معذالک اعتاب متبرکه‌ی دیانت محمدی و مرکزی که برای ادای فریضه‌ی حج بدانجا می‌روند، در سرزمین عربستان است، نه در فلسطین. تنها یهودیان هستند که علاقه‌ی آنها نسبت به فلسطین تا اندازه‌ای قابل قیاس با علاقه‌ی بهائیان به این کشور است؛ زیرا که در اورشلیم، بقایای معبد مقدسشان قرار داشته و در تاریخ قدیم، آن شهر مرکز مؤسسات مذهبی و سیاسی آنان بوده است....14
تأمل در محتویات نامه به خوبی بیانگر علاقه بهائیان به رویکارآمدن حکومت صهیونیستی است. اینکه شوقی افندی تصریح می کند: "عده زیادی از پیروان ما، از اعقاب یهودیان و مسلمین بوده" یکی از بزرگترین حیله های او در جلب توجه بیش از پیش یهودیان به شمار می رود؛ در حالی که حداقل ده قرن، اجداد و آبای سران بابیت و بهائیت، همگی مسلمان بوده اند و تمام بهائیان - به استثنای تعدادی انگشت شمار- در آن ایام، از خانواده مسلمانان محسوب می شدند.15
پس از اینکه در14 می‌1948 م، انگلستان به قیمومیت در فلسطین پایان داد و همان روز، شورای ملی یهود در تل‌آویو شکل گرفت و تشکیل دولت غاصب اسرائیل اعلام شد.
چند ساعت بعد، ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) هم این دولت غاصب را به رسمیت شناخت.16
شوقی‌افندی (چهارمین رهبر بهائیان)، در دیدار با دولت اسرائیل، مراتب دوستی بهائیان را نسبت به اسرائیل بیان کرده و آمال و ادعیه‌ی آنان را برای ترقی و سعادت اسرائیل اظهار کرد. وی در لوح نوروز 108 بدیع، نظر جامعه‌ی بهائیت را درباره‌ی تاسیس کشور اسرائیل به صراحت ابراز میدارد:
... مصداق وعده‌ی الهی به ابناء خلیل و وارث کلیم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر، و به استقلال و اصالت آیین متینه به مرکز بین المللی جامعه‌ی بهائی مرتبط به استقلال و اصالت آئین الهی مقر، و به ثبت عقدنامه‌ی بهائی و معافیت کافه موقوفات امریه در برج عکا و جبل کرمل و لوازم ضروریه بنای بنیان مقام اعلی از رسوم دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه متبرکه محرمه موفق و مؤید....17
تشکیل دولت اسرائیل، از نظر بهائیت و بنا به قول شوقی افندی، یک وعده الهی بوده است که حسینعلی و عباس افندی به آن بشارت داده بودند! این روابط دیرینه، به خوبی از زبان رئیس جمهوری اسرائیل غاصب، هویدا می شود وی هنگامی که از رهبران صهیونیسم بوده و یهودی کردن فلسطین را دنبال می نمود، با عباس عبدالبهاء ملاقات و مذاکرهای داشته که از چنین ملاقاتی با خشنودی و رضایت یاد می کند؛ در حالی که می دانیم، آن روزها میان صهیونیسم و انگلستان از یک سو، و مردم مسلمان عرب از سوی دیگر، منازعات شدیدی بروز کرده بود. این، تنها بهائیان بودند که از یک سو با انگلستان و از سوی دیگر با کارگزاران یهودی در فلسطین روابط نزدیکی داشتند؛ از این رو، بیان شوقی افندی در نامه به رئیس کمیسیون قضیه‌ی فلسطین، از روی سیاست و محافظه کاری بوده که اظهار بی طرفی نسبت به کمیسرهای انگلیسی در فلسطین کرده است. او به خوبی می دانست که اگر مسلمانان عرب روی کار آیند و حکومت فلسطین را از دست انگلیس خارج کنند، بی تردید، شبکه‌ی بهائیت را -که دارای همه نوع همکاری با آنها بودند- نابود خواهند کرد و وجود آنان را -به دلیل نسخ اسلام و ادعای پیغمبری و کتاب جدید و خدایی از سوی رهبران بابیت و بهائیت- به هیچ وجه تحمل نخواهند کرد و حاضر به هم زیستی با آنها نخواهد بود؛ به ویژه آنکه مهر سرسپردگی به بیگانه بر پیشانی همه‌ی رهبران آنان نقش بسته بود؛ زیرا مسلم است تنها مسلمانان عرب بودند که حاضر به هیچ گونه مصالحه -و حتی زندگی مشترک سیاسی- با یهودیان مهاجر نبودند. در برابر، برای موفقیت بهائیان زمینه‌ی مساعد فراهم بود و آنان از لقب "سر" و حمایت بی چون و چرای انگلیسی ها برخوردار بودند. از الواح و نامه هایی که عباس افندی در عظمت امپراطوری انگلستان و تجلیل از موقعیت حاصل از استعمار فلسطین و استقرار نیروهای انگلیسی نوشته نمی‌توان بی اعتنا گذشت.
بهائیان به همه این مسائل توجه داشته اند که ظواهر اسلامی را در سرزمین فلسطین رعایت می‌کردند؛ در نماز جماعت و جمعه شرکت می کرند و به هیچ وجه به یاران خود اجازه‌ی تبلیغ در سرزمین فلسطین نمی دادند. منافع بهائیت تنها در صورتی می توانست محفوظ بماند که یا انگلستان به استعمار خود در فلسطین ادامه دهد یا صهیونیسم به عنوان حافظ منافع انگلستان و میراث خوار استعمار روی کار آید. در غیر این صورت، مرکز -به اصطلاح- جهانی بهائیت، دیر یا زود، به دست مسلمانان عرب و به عنوان مرکز جاسوسی و دشمنی صریح با منافع ملی مسلمانان، برچیده می‌شد؛ از این رو، بهائیان در فلسطین و کشور اسرائیل برخلاف مصالح صهیونیسم سخنی نگفتند و در مسیر تحکیم روابط خود با صهیونیسم حاضر به همه گونه همکاری شدند.18

پی‌نوشت‌ها:
1 . من یظهره اللهی یعنی کسی که خدا او را ظاهر و آشکار می کند. میرزا علی محمد باب در اوایل ادعای بابیت و ذکریت و رسالت می کرد و می گفت: "من از جانب امام زمان مأموریت دارم"؛ در ادامه‌ی، ادعای قائمیت کرد و گفت: "من، همان امام زمان هستم" و بعد، ادعای نبوت کرد و کتاب "بیان" را تألیف نمود؛ این ادعاهای متفاوت، با هم سازگار نبود، لذا در صدد توجیه و تأویل ادعا، نوشته‌ها سابقش برآمد. او، عنوان قائم و مهدی را در نوشته‌ی خود به یک کلمه‌ی کلی و مبهم تبدیل کرد و گفت: "منظور من از قائم، " من یظهره الله" است". حسنعلی بهاء هم از این عنوان استفاده کرد و ادعای من یظهره اللهی کرد و گفت: "من همانم که علی محمد باب از ظهور او خبر داده است و کتاب بیان منوط به امضای من است و من مرام علی محمد را نسخ کردم (محمد محمدی اشتهاردی، بابی گری و بهایی گری، ص66-67).
2 . برای دیدن متن کامل نامه، ر.ک: عبدالبهاء، مقاله‌ی شخصی سیاح، ص 114-165.
3 . روح الله حسینیان، سه سال ستیز مرجعیت شیعه (1341-43)؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1382 ش، ص 169.
4 . عبدالبهاء، خطابات، ج1، ص 23.
5 . شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 125، تهران، مؤسسه ملی مطبوعاتی امری.
6 . همان، ج 3، ص 291.
7 . همان، ص 297.
8 . اسماعیل رایین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، مؤسسه تحقیقی رایین، تهران، بی‌تا، ص118؛ قرن بدیع، ج 2، ص 214.
9 . دکتر یوسف فضایی، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابگری، بهائیگری، ... و کسرویگرایی، ص 195، آشیانه کتاب، تهران، 1382ش-، مکاتیب، ج3، ص 347.
10 . شوقی افندی، قرن بدیع، ج3، ص347.
11 . سر هربرت ساموئل (Samuel Herbert): وی تحصیلات سنتی و مذهبی را در انگلستان گذراند و به علت خوی صهیونیستی و استعماری بسیار قویاش از طرف دولت انگلستان به عنوان اولین کمیسر عالی در فلسطین انتخاب شد. وی یهودی بود و در سال 1914 م طرحی را برپایه تأسیس یک دولت یهودی ارائه داده بود و خواستار اولویت‌هایی برای مهاجرت یهودیان به فلسطین بود. (بهرام افراسیابی- تاریخ جامع بهائیت، ص2-421)
12 . شوقی افندی، قرن بدیع، ج3، ص 321.
13 . مجله اخبار امری، ارگان محفل ملی بهائیان ایران، شماره 7و 8 (آبان و آذر 1324)، ص 7.
14 . افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص560، نشر مهرفام، چاپ دهم، 1382ش.
15 . سید محمد باقر نجفی، بهائیان، ص 664، نشر مشعر، پاییز 1383، چاپ اول.
16 . ژرژ پنجافسکی، تاریخ خاورمیانه، ص 342 (به نقل از تاریخ جامع بهائیت، ص 561)
17 . شوقی افندی، توقیعات مبارکه، ص290، تهران مؤسسه‌ی ملی مطبوعات امری بدیع 125.
18 . سیدمحمد باقر نجفی، بهائیان، ص 670.

 

منبع : حرف آخر

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo