اما خیلی زود و پس از
آن در سال 1909 فیلمهای بوسه یهودا و تولد عیسی در فرانسه ساخته شد.
در همان سال اولین فیلم درباره عیسی مسیح در آمریکا را توماس آلوا
ادیسون تحت عنوان ستاره بیت اللحم ساخت و در 1911 کمپانی ویتاگراف فیلم
گرچه گناهت نابخشودنی است را تهیه کرد که در آن چارلز کنت در نقش حضرت
مسیح و جولیا گوردون در نقش حضرت مریم ظاهر شدند.
در 1912 موج فیلمسازی درباره حضرت مسیح به ایتالیا رسید و کمپانی
آمبروسیو فیلمی چهار قسمتی به نام شیطان یا درام انسانیت را به
کارگردانی لوئیجی ماجی ساخت که اپیزود دوم آن به زندگی حضرت عیسی مسیح
میپرداخت.
در طی سالهای 1910-1912 شخصیت حضرت مسیح در بخشهایی از فیلمهای
گوناگون نشان داده شد. مانند: نجات یافته از مشیت الهی ، بیگانه
اسرارآمیز ، نجار ، بن هور (نسخه اولکات) و زائر (کاسه ینی).
مسیح
و بالاخره اولین فیلم بلند از زندگی حضرت عیسی (ع) ساخته شد؛ فیلم از
رهبری تا صلیب به کارگردانی سیدنی اولکات که در مصر و فلسطین
فیلمبرداری شد و فیلمنامه نویس آن که خود نیز نقش مریم مقدس را ایفا
کرد، جین گانتر بود. در این فیلم نقش حضرت عیسی (ع) را هندرسون بلاند
ایفا نمود.
موضوع زندگی، برانگیخته شدن و تصلیب حضرت عیسی مسیح (ع) یکی از دیرینترین
موضوعات تاریخ سینما به شمار میآید که تقریباً از همان اوان پیدایش
هنر هفتم و دوران سینمای صامت تا به امروز به انحاء مختلف و از زوایای
گوناکون و توسط بسیاری از فیلمسازان برجسته تاریخ سینما جلوی دوربین و
بر پرده سالنهای سینما رفته است.
براساس آمار موجود تاکنون 250 فیلم درباره حضرت عیسی مسیح (ع)، 120
فیلم درباره حضرت موسی (ع)، 40 فیلم با موضوع بودا و 89 فیلم هم درباره
سایر پیامبران الهی از جمله حضرت ابراهیم (ع)، حضرت یوسف و حضرت داوود
ساخته شده است. اما در طول تاریخ سینما تنها یک فیلم درباره پیامبر
عظیم الشان اسلام (ص) تولید شده و پس از گذشت 35 سال از پیروزی انقلاب
اسلامی هم فیلم دیگری درباره کودکی و نوجوانی حضرت در دست ساخت است.
شاید بتوان گفت تقریباً اغلب فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما وظیفه خود میدانستند
که به گونهای به ماجرای حضرت مسیح (ع) بپردازند که این پرداخت شیوهها
و فرمهای مختلفی داشت؛ از نقل کامل زندگی ایشان که جزییات تولد و بعثت
و معجزات و ارتباط با حواریون را در بر میگرفت تا اشاراتی مختصر و یا
حکایتی از حضرت مسیح در پس زمینه داستان اصلی فیلم، تا بازگویی داستانهای
حضرت مریم (س) و یا دیگر قدیسین و تا بالاخره خلق شخصیتها و کاراکترها
و قهرمانهایی در داستانهای خیالی که به لحاظ خصوصیات و ویژگیهای
شخصیتی و تاریخی بر شخصیت حضرت عیسی مسیح (ع) منطبق میشدند. از این
طریق نوعی از فیلم در سینما پدید آمد که امروزه محور تولیدات جریان
اصلی سینمای غرب به خصوص هالیوود را تشکیل میدهد به نام سینمای
آخرالزمانی !
حتی وقتی که قرار شد سینما در رقابت با تلویزیون، برگ برنده پرده عریض
(اسکوپ) را به میدان بیاورد، بازهم روایتی در حاشیه حکایت عیسی مسیح
(ع) توسط هنری کاستر، دست مایه فیلمی به نام خرقه قرار گرفت تا در سال
1953 برپرده سینماها رفته و تماشاگران مفتون جعبه جادو را بازهم مسحور
پرده سینما گرداند.
اما نخستین اثر معروف و ماندگاری که نشانی از حکایت حضرت مسیح را برخود
داشت در سال 1916 توسط دیوید وارک گریفیث از بنیانگذاران سینمای غرب
ساخته شد، فیلم تعصب که در 4 اپیزود، 4 روایت مختلف را نشان میداد و
تنها در یکی از قسمتهای 4 گانه فیلم، صحنه به صلیب کشیدن حضرت مسیح
توسط یهودیان تصویر میشد که بعدا به دلیل نفوذ و تسلط یهودیان بر
سینما، این صحنه حذف گردید و رومیان عامل تصلیب مسیح نشان داده شدند.
4 سال بعد در دانمارک و در یکی از اولین فیلمهای فیلمساز مولف، کارل
تئودور درایر به نام برگهایی از دفتر شیطان (که در واقع برداشتی از
همان فیلم تعصب بود) بازهم در یکی از اپیزودهای چهارگانه فیلم، وسوسه
شیطان برای یهودا نشان داده میشد تا مکان مخفی شدن عیسی مسیح (ع) را
لو دهد.
پس از آن، فیلمهای متعددی زندگی حضرت مسیح را تا به صلیب کشیده شدن او
نمایش دادند، از فیلم بزرگترین داستان عالم ساخته 3 فیلمساز معروف دهههای
50 و 60 یعنی جرج استیونس، دیوید لین و ژان نگولسکو گرفته تا فیلم شاه
شاهان از نیکلاس ری تا عیسای ناصری از فرانکو زفیرلی (که یکی از کاملترین
فیلمها در این دسته آثار به حساب میآید) تا فیلم سوال برانگیز مارتین
اسکورسیزی یعنی آخرین وسوسه مسیح و تا مصائب مسیح ساختهی مل گیبسون که
در همین اوایل هزاره سوم واکنشهای جنجالی را در عالم سینما به راه
انداخت و در مکان هشتمین فیلم پرفروش تاریخ سینما قرار گرفت. حتی در
سینمای خودمان نیز نادر طالب زاده به این موضوع پرداخت و براساس انجیل
برنابا فیلم بشارت منجی را ساخت. اگرچه روایاتی که در فیلمهای دیگر
مورد بهرهبرداری فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان آثار یاد شده قرار
گرفت، اغلب همان روایات مجعول انجیلهای تحریف شده بودند. اما بیشتر
منتقدین و کارشناسان سینما، این دسته فیلمها را نه آثاری دینی بلکه
فیلمهایی تاریخی محسوب نمودند.
اما دستهای دیگر از فیلمها، روایت حضرت مسیح را در پس زمینه داستان
اصلی خود قرار دادند، اگرچه آنرا به عنوان محور تغییر و تحولات قهرمان
فیلم خود مطرح ساختند، مانند فیلم بن هور که در یکی از ورسیونهای نخست
خویش به سال 1925 (به کارگردانی 5 فیلمساز مشهور آن روزهای سینما یعنی
فرد نیبلو، رکس اینگرام، چارلز برابین، کریستی کابین، جی جی کوئن )
عنوان فرعی داستانی درباره مسیح را برخود داشت و هنگامی که 34 سال بعد
در نسخهای هفتاد میلیمتری توسط ویلیام وایلر بر پرده سینما رفت،
همچنان شخصیت عیسی مسیح اگرچه تنها در صحنهای کوتاه دیده میشد اما
تاثیر اصلی را بر کاراکتر اصلی یعنی خود بن هور میگذاشت. یا در فیلم
باراباس که چندین بار در تاریخ سینما ساخته شد (و معروفترین آنها در
سال 1961 توسط ریچارد فلایشر ) در صحنه آزاد سازی باراباس توسط نماینده
سزار، آزادی او یا عیسی مسیح به رای مردم گذارده میشود که چنین صحنهای
در همین فیلم مورد بحثمان یعنی پسر خدا نیز وجود دارد.
موضوع زندگی حضرت مسیح (ع) در آثار فیلمسازانی که به زندگی قدیسان یا
هنرمندان مومن مسیحی پرداختند نیز حضور جدی داشت همچون "آندری روبلف"
آندری تارکوفسکی، "برادر خورشید خواهر ماه" فرانکو زفیرلی، "فرانچسکو"
لیلیانا کاوانی، "ترز" آلن کاوالیه، "عیسای مونترال" دنیس آرکاند و...
و حتی روایات متفاوتی همچون "انجیل به روایت متی" پی یر پائولو
پازولینی (که عقاید مادی گرایانه داشت!) و "مسیح" ساخته روبرتو روسلینی.
اما حضور عیسی مسیح در گروهی کثیر از فیلمها (که به فیلمهای
ایدئولوژیک آخرالزمانی مشهور شدند) مربوط به آخرالزمان و در شکل و
شمایل نمادین و براساس عقاید و باورهای اوانجلیکی مبنی بر بازگشت یا
ظهور مسیح ترسیم شد که معتقدند وی لزوما عیسی بن مریم (ع) نبوده و بعضاً
وی را عیسی بن داوود و از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه میدانند.
این ظهور مسیح به عنوان منجی آخرالزمانی را از آثاری همچون نارنیا میتوان
رویت کرد که به طور رسمی شیر اصلان در آن فیلم را مسیح لقب دادند تا
امثال هری پاتر در مجموعه فیلمهایی به همین نام، تا فرودو در مجموعه
فیلمهای ارباب حلقه ها تا لوک اسکای واکر در مجموعه فیلمهای جنگهای
ستارهای تا نئو در مجموعه فیلمهای ماتریکس تا دختر بچه فیلم قطب نمای
طلایی ، تا سوفی فیلم رمز داوینچی (که رسماً مسیح بودنش در فیلم اعلام
میشود) و تا رییس جمهور آمریکا در فیلم امگا کد 2.
پوستر فیلم پسر خدا
اما مسیح فیلم پسر خدا که برگرفته از مینی سریال تلویزیونی کتاب مقدس
است، در واقع ترکیبی از چند نوعی است که در زمینه فیلمهای مسیحایی ذکر
شد و سینمای غرب در طول یک سده، به مخاطبانش عرضه داشته است.
کریستوفر اسپنسر (کارگردان فیلم که پیش از این مستندساز تلویزیونی به
شمار میآمده و البته در تلویزیون هم 3 اپیزود از مینی سریال کتاب مقدس
را نیز کارگردانی کرده است) براساس فیلمنامهای که با همراهی ریچارد
بدسر (نویسنده برخی مستندهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک تلویزیونی مانند
امپراتوری ها : جنگجویان مقدس – ریچارد شیردل و صلاح الدین )، کالین
سواش (نویسنده برخی سریالهای تلویزیونی همچون غرب وحشی یا سیاره میمون
انسانها : نبردی برای زمین و همین مینی سریال کتاب مقدس ) و نیک یانگ
(نویسنده مستند و فیلمهای تلویزیونی مثل آنچه هیندنبورگ را نابود کرد
یا دیوار بزرگ چین و یا نجات رونالد ریگان ) نوشت، روایتی بیوگرافیک
ایدئولوژیک از زندگی عیسی مسیح (ع) ارائه میدهد که مخلوطی از فیلمهای
تاریخی زندگی مسیح و آثار آخرالزمانی به نظر میآید.
اسپنسر و همکارانش در قالب یک فیلم زندگینامهای و تاریخی، اثری
ایدئولوژیک به سبک و سیاق فیلمهای آخرالزمانی تولید کردهاند که در
نگاه اول وجه دوم چندان به نظر نمیآید اما با اندکی دقت میتوان به
سهولت، آن را دریافت.
نخستین عنصری که وجه ایدئولوژیک فیلم را بر بُعد تاریخیاش میچرباند،
روایتگری فیلم توسط یوحنا است که گفته میشود از حواریون حضرت عیسی
مسیح بوده است. این در حالی است که تقریباً در هیچیک از فیلمهای
تاریخی که روایتگر زندگی حضرت مسیح (ع) بودهاند، راوی وجود نداشته است.
از طرف دیگر یوحنا یکی از حواریون است که بخش انتهایی عهد جدید یعنی
مکاشفات یوحنا به وی نسبت داده شده است. یعنی تنها بخشی از عهد جدید که
پیشگوییهای آخرالزمانی دارد و امروزه تمامی تئوریهای غرب صلیبی -
صهیونی برای نبرد آخرالزمان براساس همین بخش از کتاب مقدس (به علاوه
سفر دانیال و سفر حزقیال از عهد قدیم) استوار شده است. (البته در برخی
نقلها، یوحنای نویسنده مکاشفات متفاوت از یوحنای حواری فرض شده است
اما در فیلم پسر خدا یوحنای روایتگر فیلم، همان یوحنایی است که طی
سفرهای متعددش، مکاشفات را به صورت شعر مینویسد تا بعدها به کتاب مقدس،
الصاق شود!)
فیلم پسرخدا
دومین عنصر، دو پاره بودن جماعت یهودی در برخورد با عیسی مسیح (ع) است
که بخشی با نمایندگی از سوی یکی از خاخامهای بلندپایه وی را حمایت
کرده و حتی پس از تصلیب و در برابر جسدش، دعای عبرانی میخواند و بخش
دیگر به سرکردگی رییس خاخامها مخالف حضرت عیسی بوده و وی را مسیح نمیدانند.
سومین عنصر اینکه از زبان مسیح فیلم پسر خدا کمتر آیهای میشنویم که
در انجیل یا عهد عتیق آمده باشد، تنها آیهای که در فیلم به طور مشخص
بر زبان میآورد آیه موسوم به باد هرکجا میخواهد میوزد است که هشتمین
آیه از باب سوم انجیل یوحنا است و همین نیز تاکیدی دیگر بر تسلط
مکاشفات یوحنا بر فیلم است.
و اینکه برخلاف روایات گوناگونی که در فیلمهای تاریخی مختلف درباره
عیسی مسیح (ع) ساخته شده، پس از اینکه در اغلب فیلمهایی که به زندگی
حضرت مسیح پرداخته شده، شاهدیم مسیح پس از مصلوب شدن، برای آخرین بار
40 روز پس از بازگشتش، به عنوان وداع بر یارانش ظاهر شده و برای مدت
زمان طولانی تا روز موعود نزد خداوند به آسمانها میرود اما در فیلم
پسر خدا بعد از گذشت سالها در حالیکه یوحنا پیر شده، بازهم بر وی
ظاهر شده و او را به ماموریتش تشویق میکند! در واقع یوحنا، تنها حواری
اوست که در این فیلم، همچنان همراهش است و هدایتش میکند!! (کنایه از
هدایت جریانات آخرالزمانی از سوی خود عیسی مسیح؟!)
فیلم پسر خدا تقریباً تمامی روایاتی که پیش از این درباره تولد و زندگی
و دوران حضرت عیسی مسیح (ع) در فیلمهای تاریخی مختلف دیده بودیم (که
نام بعضی از آنها در ابتدای این مقاله آورده شد) را شامل میشود؛ از
تولدش در ناصریه و حضور پیشگویانی از سرزمینهای دور که تولد پیامبر
جدیدی را نوید داده بودند، تا برخوردش با حواریون و جذب تک تک آنها
مانند پطرس و یوحنا و... و نجات مریم مجدلیه از سنگسار شدن تا ورودش به
اورشلیم و معجزاتی مانند زنده کردن مرده و شفا دادن افلیج و کور و بعد
احساس خطر کردن جماعت یهود، مراسم شام آخر و سپس دستگیرشدن و شلاق
خوردنش تا بردوش کشیدن صلیب تا پای تپه جلجتا (که این صحنه در بسیاری
از فیلمهایی که اشارهای به حضرت مسیح داشتهاند مانند تعصب یا آندری
روبلف هم وجود داشته است).
فیلم پسر خدا
اما پرداخت سینمایی و بصری صحنههای یاد شده در فیلم پسر خدا نسبت به
فیلمهای مشابه یاد شده، بسیار ضعیف و سردستی از کار درآمده است. شاید
بتوان گفت قبل از هریک از عناصر ساختاری، در واقع فیلمنامه از انسجام و
پردازش قابل قبولی برخوردار نیست که میتواند علت آن ناشی از تکیه
فیلمساز بر بازی و فیزیک و چهره بازیگران اصلی باشد که متاسفانه اغلب
آنها نیز ضعیف از کار درآمدهاند. اگرچه بازیگر نقش مسیح یعنی دیاگو
موراگادو (که برای نقشی مشابه در سریال کتاب مقدس نامزد دریافت جایزه
امی هم شده بود) شباهتهایی به براد پیت داشته و خیلی سعی میکند با
برخی میمیکهای صورت، خود را بیشتر به بازیگر یاد شده نزدیک سازد اما
بازی تک بعدی وی که هیچ ارتباطی با تماشاگر برقرار نمیکند، مانع
هرگونه تاثیر لازم در فیلم میشود.
از طرف دیگر به نظر میرسد سابقه فیلمنامه نویسان در نوشتن متن فیلمهای
مستند، مانع از آن شده که بتوانند خلاقیت خود را در دراماتیزه کردن یک
داستان مذهبی به خرج دهند، از همین روی غالب صحنههای فیلم فاقد روح
دراماتیک و جذابیتهای لازم فیلمنامه داستانی است.
فیالمثل بدون آنکه پیش زمینهای از سوی فیلمنامه نویسان برای کاراکتر
عیسی مسیح در نظر گرفته شود و حس و ارتباط لازم بوجود آید، ناگهان او
را در حال معجزه کردن برای پطرس میبینیم و آنهم با حالتی که بیشتر
شبیه جادو و سحر از کار درآمده و گویا مشغول نوعی تردستی و شعبده است!
او برای جلب نظر پطرس، با دست زدن به دریا، تور وی را پر از ماهی میگرداند
و بعد سبد مردم دهکده را از نان و ماهی مملو کرده و در صحنهای دیگر
برادر یکی از اهالی شهر را زنده میکند و بدون آنکه از قدرت خدا و یا
نقش خداوند در این معجزات یادی نماید، همهی معجزات را به خود نسبت میدهد
و حتی در صحنهای میگوید که پدر (یعنی خدا) همهی قدرتش را به پسر (یعنی
مسیح) واگذار کرده و اینک خود عیسی است که راساً اقدام به معجزه میکند!
یا در شام آخر وقتی حواریون در مقابل سخنانش مبنی بر پیمودن راه، میپرسند
که راه کجاست و چیست؟ پاسخ میدهد که راه خود من هستم!
مسیح پسر خدا
دعوت کاراکتر مسیح در فیلم به ایمان، بسیار غیرمنطقی و سطحی و حتی به
نوعی کاسبکارانه مینمایاند، مثلاً او در همان صحنهای که فردی را زنده
کرده، به گونهای مضحک و سخرهآور به میان مردم میآید و انگار که
تردستی و شعبدهای را (همچون دیوید کارپرفیلد یا کریس انجل) به اجرا
درآورده، در دیالوگی به شدت سطحی از حاضرین دعوت میکند، به وی
بپیوندند تا زندگی جاودانه پیدا کنند و در واقع زندگی جاودانه را به
خود نسبت داده و آن را به گونهای مادی معنی میکند!!
اینگونه دیالوگها در برخی صحنههای فیلم کاملاً بدون منطق و ارتباط،
حتی به ضد پیشگوییهای خود مسیح بدل میشوند. مثلاً در آخرین لحظات
حضور عیسی مسیح در میان یارانش، برای پطرس پیشبینی میکند که در اثر
بگیر و ببند سربازان رومی قبل از سپیده دم، سه بار او را تکذیب میکند.
چنین صحنهای در فیلم عیسای ناصری (فرانکو زفیرلی-1977) نیز وجود دارد.
در آن فیلم حضرت عیسی به پطرس میگوید قبل از اینکه خروس بخواند (کنایه
از سحر) تو سه بار مرا تکذیب میکنی و براساس همین پیشگویی، در چند
صحنه بعد، پس از آنکه پطرس در مقابل سوال سربازان روم، 3 بار میگوید
عیسی مسیح را نمیشناسد، صدای خروسی را میشنویم که میخواند و در اینجا
دوربین با نمای درشت از چهره پطرس، وی را در حال یادآوری جملات حضرت
مسیح نشان میدهد (بدون اینکه دوباره آن جملات تکرار شوند). اما در
فیلم پسر خدا علیرغم اینکه مسیح به پطرس گفته قبل از سپیده دم وی را 3
بار تکذیب میکند اما وقتی پطرس چنان عملی را انجام میدهد، هوا کاملاً
روشن است! و آفتاب گسترده شده، گویی ساعتها از سپیده و سحر و خروسخوان
گذشته!! با اینحال در این صحنه (انگار کارگردان عمداً قصد دارد اشتباه
خود را به رخ بکشد) دوربین چهره درشت پطرس را که در کنار عیسی مسیح بر
زمین افتاده، در کادر خود میگیرد (در حالیکه به صورت مسیح نگاهی تاسف
بار دارد)، جمله مسیح بر روی صورت پطرس به گوش میرسد که: تو قبل از
سپیده دم 3 بار مرا تکذیب خواهی کرد!!!
از همینجا میتوان وجه تسمیه مناسبتری در مورد عنوان پسر خدا برای
فیلم کریستوفر اسپنسر یافت، اینکه در این فیلم اعتقاد بر پسر خدا بودن
عیسی مسیح، بیش از همه آثار بصری و مکتوب مربوطه نمود پیدا کرده و به
گونهای یادآور پسران خدایان در عقاید شرک آمیز یونان باستان است که
همان قدرت خدایان را بدون نیاز به پدران خود، دارا می شدند. امثال
پرسیوس، هرکول و... که در افسانههای گادها و گادستها، نیمه خدا و
نیمه انسان اطلاق شده ولی دارای قدرت خدایی میشوند و حتی بعضاً علیه
پدران خود نیز وارد عمل میشوند همچنانکه پرسیوس علیه کورنیوس وارد
عمل شد. در آن آثار نیز مردم برای نجات خود، از پسر خدا مانند پرسیوس
میخواهند که برای نجاتشان از ظلم خدایان به کمکشان بیاید، چون تنها او
میتواند با خدایان بجنگد!
به نظر میرسد این نوع برداشتهای اومانیستی از روایت زندگی حضرت مسیح
و رساندن او به جایگاه خدازادههای یونان باستان، با سمت و سوی
ایدئولوژیک امروز غرب صلیبی - صهیونی کاملاً هماهنگ بوده و به نوعی
آلودن اندیشههای الهی به تفکرات مادیگرایانه به شمار میآید که در
تازهترین محصول سینمایی غرب در اینباره جلوه پیدا کرده است.
|