آنان كه خونین شهر را زنده كردندبه دست كساني كه خرمشهر را كشتند نگاه كنيد. به ناخنهايي كه چشم نخلها را در آوردند نگاه كنيد. به نقشههايي كه اروندرود را به طرف عراق كشيده است نگاه كنيد. لعنت به اسپريهاي ساخت عراق كه روي ديوارهاي خرمشهر نوشت: آمدهايم كه بمانيم. نگاه كنيد به برق سرنيزههايي كه درختان «كنار» و «اكاليپتوس» را در آستانه مسجد جامع سر بريدند. حيف از انعكاس آبهاي اروند كه در آن نوزده ماه به صورت خواب زده
سربازان عراقي تابيده بود. اين خبر هم خوب است؛ شهرداري بصره خط اتوبوسراني بصره - خرمشهر و بالعكس را داير ميكند. حالا... حالا به صف سربازان عراقي كه در كنار قصر شيخ خزعل منتظرند تا مسافران اردوگاههاي ايران شوند، نگاه كنيد. به زانوان لرزان سرهنگ «احمد زيدا» كه ميدان مين را آلوده كرد، نگاه كنيد. به سرهنگ بيچاره «جواد اسعد شيتنه» و سرهنگ «صلاح القاضي» كه به خاطر
بيلياقتي در دفاع از خرمشهر، سينهشان در مگسك جوخه اعدام قرار گرفت، نگاه
كنيد. حالا نگاه كنيد به دستِ عقيقنشانِ كساني كه خرمشهر را زنده كردند.
نگاه كنيد. زنگ اول فتح خرمشهر فتح خاک نيست، فتح ارزشهاى اسلامى است. خرمشهر
شهر لاله هاى خونين است. خرمشهر را خدا آزاد کرد. “ مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود که مىتپيد و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد جامع خرمشهر، مادرى بود که فرزندان خويش را زير بال و پر گرفته بود و در بىپناهى پناه داده بود و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نيز که خرمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگزير شدند که به آن سوى شط خرمشهر کوچ کنند باز هم مسجد جامع، مظهر همه آن آرزوهايى بود که جز در پازپسگيرى شهر برآورده نمىشد. مسجد جامع، همه خرمشهر بود. خرمشهر از همان آغاز، خونينشهر شده بود. خرمشهر خونين شهر شده بود تا حقيقت از افق غربت و مظلوميت رزمآوران و بسيجيان غرقه در خون ظاهر شود. آنان در غربت جنگيدند و با مظلوميت به شهادت رسيدند و پيکرهاشان زير تانکهاى شيطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پيوست. اماا راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا درنمىيابند. گردش خون در رگهاى زندگى شيرين است اما ريختن آن در پاى محبوب، شيرينتر است؛ و نگو شيرينتر، بگو بسيار بسيار شيرينتر است. راز خون در آنجاست که همه حيات به خون وابسته است. اگر خون يعنى همه حياتا و از ترک اين وابستگى دشوارتر هيچ نيست پس، بيشترين از آن کسى است که دست به دشوارترين عمل بزند. راز خون در آنجاست که محبوب خود را به کسى مىبخشد که اين راز را دريابد. آن کس که لذت اين سوختن را چشيد در اين ماندن و بودن جز ملالت و افسردگى هيچ نمىيابد. آنان را که از مرگ مىترسند از کربلا مىرانند. مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند که راه حقيقت وجود انسان را از ميان هاويه آتش جستهاند. آنان ترس را مغلوب کردهاند تا فتوت آشکار شود و راه فنا را به آنان بياموزد. آنان را که از مرگ مىترسند از کربلا مىرانند. وقتى که کار آن همه دشوار شد که ماندن در خرمشهر معناى شهادت گرفت، هنگام آن بود که شبى عاشورايى برپا شود و کربلائيان پاى در آزمونى دشوار بگذارندا کربلا مستقر عشاق است و شهيد سيد محمد على جهانآرا چنين کرد تا جز
شايستگان کسى در آن استقرار نيابد. شايستگان، آنانند که قلبشان را عشق تا
آنجا آکنده است که ترس از مرگ، جايى براى ماندن ندارد. شايستگان جاودانند؛
حکمرانان جزاير سرسبز اقيانوس بىانتهاى نور که پرتوى از آن همه کهکشانهاى
آسمان دوم را روشنى بخشيده است.
|