شهید آوینی

 

امام مهدى (ع) درحديث ثقلين

 وَ قَد تركتُ الثقلَيْن فيكم  الآل و القُرآن فى أَيديْكم  أنبأنى اللَطيف أَن يَتَّفِقا  الى وُرود الحَوض لَنْ يَفْتَرقا پس از خود دو چيز نفيس بر جاى مى‏گذارم: اهل بيتم و قرآن ؛ و اين هر دو در دستان شماست، خداى لطيف آگاهم ساخت كه اين دو با همند، و تا ورودتان در حوض هرگز از هم جدا نمى‏شوند.                                                         

«از قصائد علامه عجيلى، عبقات الانوار، ج 1، ص 771»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

پيشگفتار:براى شناخت اسلام و درك اصول و فروع آن دو منبع اصلى و اساسى وجود دارد، نخست كلام خدا قرآن، كه قانون اساسى اسلام است. و ديگرى سنت و حديث، كه شارح و مفسر و مبين قرآن مى‏باشد. اين دو منبع اصلى دريافت مبانى اسلام است.قرآن كلام خداست، كه به تدريج بر پيامبر توسط فرشته وحى نازل شده است. و در زمان پيامبر و به دستور ايشان توسط چند تن از اصحاب نوشته و جمع آورى شده است، و در آن تحريف و تغييرى نيست.حديث در لغت به معناى ضد قديم است. و در اصطلاح روايى ؛ گفتار، كردار و تقريرى است، كه از پيامبر رسيده است. به اجماع علما، حديث اصل دوم از اصول احكام است. فقها در بيان كتاب خدا و در استنباط احكامى كه در قرآن درباره آنها آيه‏اى وارد نشده است، به حديث مراجعه مى‏كنند. از اين رو حديث يا مبين قرآن است، و يا مؤكد آنچه در قرآن آمده، و يا احكامى را اثبات مى‏كند كه قرآن به طور آشكار آن را بيان نكرده است.1


1. ابن تيميه: علم الحديث (تحقيق و تعليق موسى محمدعلى، چاپ دوم)، عالم الكتب، 1405 ه. ص 9-8.

 

بنابراين، اقوال، افعال و تقريرات پيامبر به صريح قرآن حجت است، و عامل هدايت، رستگارى و نجات. زيرا: «لا يَنْطِق الاّعن وَحْى، و لا يُقِرّ اِلاّ الحَقّ الثابت».1 پيامبر جز از وحى سخنى نمى‏گويد، و جز چيزهايى را كه حق است و آدمى را از گمراهى نجات مى‏دهد، تقرير نمى‏كند.درباره سخن پيامبر و اطاعت از او، داورى قرآن چنين است: «وَ ما يَنْطِق عن الهَوى، إنْ هو اِلاّ وَحىٌ يُوحى».2 (پيامبر) از روى هوا (بيهوده و براساس هواى نفس و گرايشهاى نادرست و غير الهى) سخن نمى‏گويد، گفتار او همان چيزى است كه به او وحى شده است. «مَنْ يُطع الرَّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه‏».3 هر كه از رسول پيروى كند، همانا از خداوند اطاعت كرده است. «وَ اِنْ تُطيعوه تَهْتَدوا».4 اگر از پيامبر اطاعت كنيد، هدايت مى‏شويد، و راه درست را مى‏يابيد. «فَلْيَحْذَرِ الّذين يُخالفون عن أمره اَنْ تُصْيبَهم فتنةٌ او تُصيبَهُم عذابٌ أليم».5 كسانى كه دستور و راهنمايى‏هاى پيامبر را بر نمى‏تابند، و با آنچه آن حضرت مى‏گويد و مى‏خواهد، مخالفت مى‏كنند، بترسند از اين كه ممكن است آنان را فتنه‏اى يا عذاب دردناكى فرا گيرد.حديث آنچه را در قرآن به اجمال مطرح شده، روشن مى‏سازد، اطلاقات آن را مقيد مى‏كند، عام آن را تخصيص مى‏دهد، احكام آن را به تفصيل باز مى‏گويد، و مشكلات آن را توضيح مى‏دهد.


1. همان.2. نجم (53) : 4-3.3. نساء (4) : 80.4. نور (24) : 54.5. نور (24) : 63.

 از اين رو حديث را مى‏توان شارح اصول شريعت و قرآن دانست.1آنان كه از پرتو درخشان احاديث، هدايت بجويند، در دگرگونيهاى روزگار از راستى و سعادت محروم نمى‏مانند، كسانى كه به اين اصل اساسى چنگ زنند، به حياتى مبارك و پاكيزه دست مى‏يابند. «و ذلك الاقتصار على الكتاب رأىُ قومٍ لاَخلاقَ لهم». (مردمانى كه تنها كتاب را براى ديندارى كافى بدانند، و به آن بسنده كنند، و به سنت پيامبر ـ اقوال، افعال و... ـ بى اعتنا باشند، بهره درست از دين ندارند)، چه بسا اين كار آنان را به تأويلات نابجا وا دارد، ادعاهاى باطل را مطرح سازند، در هواهاى نفسانى فرو افتند، بى دليل (قانع كننده و استوار) به طرح مسائلى بپردازند، و از منطق سالم و صحيح دور شوند. و اين بدان خاطر است كه گفتار و كردار پيامبر بر اساس نص صريح قرآن حق است.2 «فماذا بَعْدَ الحقّ الاّ الضَّلال»3 و پس از حق چيزى جز گمراهى نيست.براى حديث تقسيمات زيادى ذكر شده است. بعضى از آنها به 82 قسم مى‏رسد: حديث متواتر، مشهور، صحيح، حسن، ضعيف، مرسل، مرفوع، مسند، موقوف، مقطوع، شاذ، منكر، معروف، متروك، مضطرب، متفق، ناسخ و...4در يك تقسيم كلى، حديث را به سه قسم تقسيم كرده‏اند: 1. صحيح 2. حسن 3. ضعيف. زيرا حديث يا مقبول است و يا مردود، حديثى كه بالاترين صفات قبول را داراست، حديث صحيح ناميده مى‏شود.


1. علم الحديث ، ص 12.2. همان، ص 24.3. يونس (10): 32.4. علم الحديث ، ص 81.

 

 حديث حسن برخى از اين ويژگيها را دارد، و حديث مردود ضعيف است.در نگاه ديگر، حديث به خبر واحد و خبر متواتر تقسيم مى‏شود. متواتر آنست كه گروهى آن را نقل كنند، و تعداد آنها به اندازه‏اى باشد كه بطور عادى اتفاق آنها بر كذب محال گردد. انگيزه‏هاى نقل خبر دروغ از آنان نفى شود، و در آنچه خبر مى‏دهند پوشيده گويى و شبهه روا نباشد. چنين خبرى موجب علم است، و انسان به صدق آن يقين مى‏يابد.1 خبر واحد آنست كه به حد تواتر نرسد، و علم قطعى به صدور آن پديد نيايد.2ابن تيميه مى‏گويد: مقصود از متواتر هر خبرى است كه علم آور باشد. و علم گاه از كثرت مخبران حاصل مى‏شود، و گاه به خاطر ويژگيهايى كه راويان دارند (متدين هستند، ضابطند) پديد مى‏آيد. و گاه خبرى قرائنى را در بردارد كه از مجموع آنها علم به دست مى‏آيد،3 (از اين رو) در تواتر عدد معتبر نيست.4وى مى‏گويد: خبرى را كه ائمه حديث پذيرفته‏اند، و به تصديق آنان رسيده است، و يا به موجب آن عمل كرده‏اند، نزد جماهير خلف و سلف (نسل اندر نسل عالمان) مفيد علم است. و اين اخبار متواتر معنوى است. ولى برخى چنين خبرى را مشهور و مستفيض مى‏نامند، و خبر را به متواتر، مشهور و خبر واحد تقسيم مى‏كنند.5


1. خطيب بغدادى: الكفاية فى علم الرواية، دارالكتب العلمى، 1409 ه، ص 16
.2. همان.
3. علم الحديث، صص 16-115.
4. همان، ص 118
5.همان، ص 116.

 

با توجه به اين اشاره كوتاه درباره حديث و اين كه خبر متواتر، مستفيض، و واحد، هر سه اعتبار دارد، مى‏توان گفت: حديث ثقلين از احاديث بسيار معتبر است، زيرا :1ـ حديث ثقلين از احاديث متواتر است، و در صدور آن از پيامبر نمى‏توان ترديد داشت.1 اين حديث را 34 نفر از اصحاب به طرق گوناگون روايت كرده‏اند. و به مناسبتهاى مختلف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را يادآور شده است.2 3 تعداد محدثان بزرگ اهل سنت كه اين حديث را نقل كرده‏اند، از سده دوم هجرى تا قرن چهاردهم هجرى به 187 تن مى‏رسد.4 بعضى از بزرگان مانند حافظ محمد بن طاهر مقدسى (ابن قيسرانى)، متوفاى سال 507 هجرى در اين زمينه رساله‏اى مستقل نگاشته است.5 62ـ حديث ثقلين به تصريح كسانى چون حاكم، ابن حجر و سيوطى از احاديث صحيح است.7 كه در تعريف آن گفته شده: «الصحيح ما اتّصَلَ سندُه بِعُدول ضابطين بلا شذوذٍ و لا علّة خَفيّة».8 حديث صحيح آنست كه در سلسله سند آن راويان عادل قرار دارد، كسانى كه بدرستى خبر را ضبط مى‏كنند و انتقال مى‏دهند، فرد شاذ در سند حديث وجود ندارد، و احتمال علت پنهانى و پوشيده در آن نمى‏رود.


1. ميرسيدحامد حسين موسوى: عبقات الأنوار، ج 2-1 چاپ دوم، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (چاپ حبل المتين)، 1380 ه ، صص 7 و 82-575.2. همان، ج 4-3، ص 11-103. علامه سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرسول ذوى الشرف» پس از تفسير آيه مودت، حديث ثقلين را از طرق مختلف نقل كرده است. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به: عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 83-575.4. همان، ج 2-1، صص 15-9.5. همان، صص 62 - 361 و نيز ج 6-5، صص 45-12.6ـ عنوان رساله ابن قيسرانى چنين است: «طرق حديث انى تارك فيكم الثقلين».7. رجوع كنيد به متن كتاب، بحث جايگاه سندى.8. اسنى المطالب، ص 22 .

 

بزرگانى چون ابن تيميه حديث متواتر را از اقسام حديث صحيح ميداند. بنابراين به فرض حديث ثقلين متواتر نباشد از احاديث صحيح و معتبر دانسته مى‏شود. 3ـ حديث ثقلين در صحيح مسلم آمده است كه درباره آن عالمان بزرگ چنين اظهارنظر كرده‏اند: ابن تيميه مى‏نويسد:«فكثير من متون الصحيحين متواترُ اللفظ عند أهل العلم با الحديث و ان لم يَعرف غيرُ هم أنه متواتر، و لهذا اَكْثر متون الصحيحين مما يَعلم علماءُ الحديث علما قطعيا انّ النبىّ صلي الله عليه و آله وسلم قاله.».1 بسيارى از احاديثى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده است ، نزد عالمان حديث متواتر لفظى است ، هر چند ديگران آنها را متواتر ندانند. و از اين رو عالمان حديث يقين دارند كه بيشتر روايات اين دو كتاب از پيامبر صادر شده است. ابن صلاح مى‏گويد:«انّ ماروياه او أحدهما فهو مقطوعٌ بصحّته ، والعلمُ القطعى حاصل فيه،...».2 آنچه را بخارى و مسلم و يا يكى از اين دو روايت كند، صحت آن قطعى است. و علم قطعى به صحت آن حاصل مى‏شود. ابن حجر مى‏نويسد:


1. علم الحديث ، صص 4-103.2. محمد ابوريّه:اضواء على السنة المحمديه أو دفاع عن‏الحديث، چاپ پنجم، مؤسسه اعلمى، ص 278.

 

«هما أصحّ الكُتُب بعدَ القرآن بِاِجماع مَن يُعَتّد به».1 اجماع استوارى وجود دارد كه (صحيح بخارى و مسلم ) صحيح‏ترين كتابها بعد از قرآن است. حافظ ابوعلى نيشابورى مى‏گويد:«ما تَحْت أديم السماء أَصَحّ مِن كتاب مسلم فى علم الحديث».2 در زير آسمان صحيح تر از كتاب مسلم در علم حديث، پديد نيامده است. مسلم خود در كتابش مى‏نويسد:«أوردتُ فى هذا الكتاب ما صحّ و أَجمَعَ عليه العُلماء».3 آنچه را صحيح است و علما بر آن اجماع دارند، در اين كتاب گرد آوردم.4ـ به فرض حديث ثقلين از احاديث آحاد باشد ، خبر واحدى است كه مورد پذيرش عالمان است ، و افاده علم به صدور مى كند.ابن تيميّه مى‏نگارد: «و خبرُ الواحد المتلقّى بالقبول يُوجب العلمَ عند جُمهورِالعلما، مِن اَصحاب أبى حنيفه و مالك و الشافعى و احمد، و هو قولُ اكثر اصحاب الاشعرى كالاسفرائينى و ابن فورك ،...».4 خبر واحدى كه مقبول دانسته مى‏شود، نزد جمهور عالمان موجب علم است. كسانى مانند اصحاب ابوحنيفه، مالك، شافعى، و احمد آن را علم آور مى‏دانند. نظر بيشتر اصحاب اشعرى مانند: اسفرائينى و ابن فورك نيز همين است.5ـ


1. عبقات الأنوار ، ج 6-5 ، ص 869 (به نقل از صوا عق المحرقة).2. همان ج 2-1 ، ص 156 ، 159 ، 163.3. همان ، ص 163.4. علم‏الحديث، ص 104.

 

 و نيز اگر آنچه گذشت ناديده انگاشته شود، و حديث ثقلين از احاديث «حسن» به حساب آيد، باز هم اهتمام به آن لازم است ؛ زيرا: در اصطلاح ترمذى ، حديث حسن، روايتى است كه در ميان راويان آن كسى به كذب متهم نشود، و نيز شاذ مخالف با احاديث صحيح نباشد.1 ابن كثير مى‏گويد: «و كتاب الترمذى اصل فى معرفة الحديث الحسن»،2 كتاب ترمذى در شناخت حديث حسن اصل است.پيداست كه حديث ثقلين در صحيح ترمذى آمده است.3بعضى از متأخران درباره حديث حسن چنين اظهار نظر كرده‏اند: «الحديثُ الذى فيه ضعفٌ قريب محتمل ، هو الحديث الحسن ، و يَصْلَحُ للعمل به». حديث حسن، حديثى است كه در آن ضعف احتمالى وجود دارد، و صلاحيت دارد به آن عمل شود. 6ـ همچنين مى‏توان ادعا كرد كه الفاظ اساسى حديث ثقلين در قرآن به كار رفته است و مضمون آن از كتاب الهى استفاده مى‏شود4 و نيز اگر كسى اين حديث را از احاديث «حوض» به حساب آورد، ادعاى گزافى نكرده است. زيرا در برخى از نقلها در آغاز آن وصف حوض آمده است. و در بسيارى از آنها جمله «وَ لَنْ يَفْتَرقا حتى يَرِدا عَلَىّ الحوض»5 وجود دارد. روشن است كه احاديث حوض، نزد عالمان حديث، تواتر لفظى6 و معنوى دارد7، و حتى كسانى كه خبر متواتر را در سنت نفى كرده‏اند، احاديث حوض را مستثنا دانسته‏اند.8 


1. همان: ص 101.2. همان.3. ابوعيسى ترمذى: صحيح، ج 2، ص 308.4. واژه «ثقلان» ، «استمسك» ، «اهل البيت» ، «كوثر» ، جمله «واعتصموا بحبل الله» و... در قرآن آمده است، و مضمون گويايى درباره اين حديث دارد. در متن كتاب اين ويژگيها بيشتر روشن مى‏شود.5. ابن حجر هيتمى: صواعق المحرقه ، چاپ مكتبة قاهره، دارالطباعة محمديه، ص 75 .6. اضواء على السنة المحمديه ، ص 280.7. علم الحديث ، صص 2-71.8. همان ، ص 119.

 

اين شواهد ، همه به نحوى صدور و مضمون حديث ثقلين را تقويت مى‏كند و بر اعتبار آن مى‏افزايد ، و آدمى را از بى‏توجهى به آن برحذر مى‏دارد.به اين ترتيب روشن مى‏گردد كه حديث ثقلين ، از احاديث مسلم و قطعى است. و اكنون در اين رساله سخن از اين حديث است ، در سنت نبوى و دو چيز گرانمايه بجا مانده از پيامبر، كه عصاره همه دين و تعاليم الهى به حساب مى‏آيد. سخن در تمسك است ، تمسك به قرآن و عترت ، و هدايت يابى در پرتو اين دو، شناخت كتاب خدا و عمل به آن و درك عظمت عترت و نقش محورى كتاب و عترت در نجات و سعادت آدمى و بقا و قوام جامعه هاى انسانى.در قرآن آنچه زندگى درست را براى آدمى فراهم مى‏سازد ، و به او قوام مى‏بخشد ، و نيازهاى اصليش را برمى‏آورد، و فطرت انسان را زنده مى‏سازد، و او را به كمال مى‏رساند؛ آمده است. صراط مستقيمى كه مسلمان با پيمودن آن تعالى مى‏يابد، در قرآن نمايانده شده است. اين كتاب در زمينه خلقت هستى، و انسان، ارزشهايى كه زندگى بسامان در دنيا و فرجامى نيك در آخرت را به همراه دارد ، اصول و احكامى كه به زندگى فردى و اجتماعى جهت درست مى‏دهد، حقايق و واقعيتها را مى‏نماياند، و عمل به آن به سعادت انسان در هر دو جهان مى‏انجامد.اين كتاب علم و هدايت ، در سخن پيامبر ثقل اكبر ناميده شده است، و پيامبر مردمان را به تمسك به آن فرا خوانده است ، چنانچه در ديگر احاديث نيز از مردمان خواسته شده كه به قرآن چنگ زنند و از آن جدا نگردند. در صحيح مسلم جابر از پيامبر نقل مى‏كند:«و أنّى قد تركتُ فيكم ما لَن تَضِلّوا بعده اِن اعْتَصَمْتُم به ، كتاب الله ، و أنتم مَسئولون عنّى فما أنتم قائلون».1 همانا من در ميان شما چيزى را بر جاى مى‏گذارم ، كه اگر به آن چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد. و آن كتاب خدا (قرآن) است. و شما درباره من (و آنچه بر جاى نهاده‏ام) بازپرسى مى‏شويد، پس چه خواهيد گفت (اگر نسبت به من و قرآن كوتاهى كرده باشيد)؟پيامبر در حديث ثقلين و احاديث فراوان ديگر2، قرآن را مانند ريسمانى معرفى كرده است، كه رابط بين انسان و خداست. و راه هموار براى حركت به سوى بى‏نهايت و عوالم بى پايان الهى.همچنين در اين حديث پيامبر مردم را به شناخت و پيروى از يك شى‏ء گرانمايه ديگر، كه ثِقل اصغر ناميده شده، دعوت مى‏كند. چيز نفيسى كه عِدل قرآن است ، و به منزله همتاى قرآن دانسته مى‏شود. و اين بدان معناست كه ويژگيها و امتيازات كتاب خدا، در اين ثِقل نفيس، كه پيامبر آن را اهل بيت و عترت خود مى‏داند، موجود است. و همچون قرآن بيانگر بسيارى از چيزها و حقايق و اصول است. و تمسك به آن انسان را نجات مى‏دهد، و غفلت از آن گمراهى و تباهى مى‏آورد. حديث ثقلين نكات درس آموز و مهمى را در بردارد. و چنانچه


1. يوسف بن اسماعيل النبهانى: منتخب الصحيحين من كلام سيد الكونين، انتشارات دارالفكر، 1403ه ، ص 116.2. رجوع كنيد به: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1 ص 174 و نيز علم الحديث ص35.

 

عالمان و محدثان سنت از آن استفاده كرده‏اند. خبر از گسست ناپذيرى قرآن و عترت ، تا روز قيامت مى‏دهد.علامه مناوى در توضيح حديث مى‏نويسد:«و فى رواية انّ اللطيف اَخْبَرَ نى أَنّهما «لن يفترقا» اى الكتاب و العترة ، أى يستمرّ امتلا زمين «حتى يرد اعَلَىَّ الحوض» أى الكوثر يوم القيامة. زاد فى رواية «كهاتين» و أَشارَ بأَصْبَعَيْهِ ، و فى هذا مع قوله أولاً انّى تاركٌ فيكم، تلويحٌ بل تصريحٌ بأنهما كَتوأمين خَلَّفَهما، وَ وَصّى أمتّهَ بِحُسن مُعاملتهما ، و ايثار حَقَّهما على اَنْفُسِهم و اسْتِمساك بهما فى‏الدين».1 در روايتى آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود خداى لطيف مرا خبر داد كه قرآن و عترت همراه همند، و اين تلازم ادامه دارد تا اين كه در حوض كوثر در قيامت بر من وارد آيند. در روايتى اضافه شده كه پيامبر دو انگشت خود را كنار هم نهاد و گفت: مانند اين دو. اين جمله از روايت و نيز صدر آن كه مى‏فرمايد من دو چيز گرانمايه بر جاى مى‏گذارم ، اشاره دارد، بلكه تصريح است به اين كه پيامبر قرآن و عترت را به صورت ملازم با هم ، در ميان امت گذاشته است. و به مردمان سفارش كرده كه با اين دو به نيكى رفتار كنند، و بر خودشان مقدم بدارند ، و در دين به اين دو چنگ زنند.و نيز براساس اين حديث ، در هر زمانى و در هر نسلى از امت اسلامى فردى از اهل بيت وجود دارد ، و عالمان بزرگ اهل سنت اين حقيقت را بازگو كرده‏اند.مناوى مى‏نگارد:


1. عبدالرؤوف مناوى: فيض القدير، ج 3، انتشارات دارالفكر، 1416ه،ص 19.

 

«قال الشريف: هذا الخَبَر يفِهم وجودَ مَن يكونُ أهلاً للتمُّسك به من أهل البيت، والعترةِ الطاهرة فى كلِّ زمنٍ الى قيامِ الساعة ، حَتّى يَتَوجَّهَ الحَثُّ المذكور الى التمسك به، كما أن الكتاب كذلك ، فَلِذلك كانوا أمانا لِأهلِ الأِرْض، فااذهَبُوا ذَهَبَ أهلُ الأرض».1 شريف (سمهودى) گويد: اين خبر (حديث ثقلين) مى‏فهماند كه فردى از اهل بيت و عترت، كه اهليت براى تمسك دارد، تا زمان قيامت، وجود دارد. همان گونه كه قرآن چنين است. در غير اين صورت ، فراخوان پيامبر به تمسك به اهل بيت معناى درست نمى‏يابد. و از اين روست كه اهل بيت براى ساكنان زمين سبب ايمنى و بقايند ، و آن گاه كه از ميان بروند (و فردى از عترت در زمين نماند) اهل زمين نابود مى‏شوند. ابن حجر نيز مى‏نويسد:«و فى أحاديثِ الحثِّ على التَمَسّك بِأَهلِ البيت اِشارةٌ الى عَدَم انْقِطاع مستأهلٌ منهم لِلتمسّك به الى يَومِ القيامة...».2 در احاديثى كه مردمان را بر مى‏انگيزد كه به اهل بيت متمسك شوند. و به دامان عترت چنگ زنند. اشاره است به اين‏كه همواره‏فردى از آنان كه شايستگى براى تمسك دارد، تا روز قيامت‏موجوداست.اين مضمون را علامه عجيلى3، شهاب الدين دولت آبادى4، كمال الدين جهرمى،5 نيز بازگو كرده‏اند. و نيز علامه زرقانى6، و مولوى حسن زمان7 ،


1. فيض‏القدير، ج 3 ، ص 20.2. صواعق المحرقه، ص 90.3. عبقات‏الأنوار ج 4-3 ، ص 67 (به نقل از ذخيرة المآل).4. همان ، ص 66 (به نقل از هداية السعدا).5. همان (به نقل از براهين قاطعه).6. همان ، ص 67 (به نقل از شرح مواهب الدنية).7. همان، صص 8-67 (به نقل از قول مستحسن).

 

سخن نورالدين سمهودى در «جواهر  العقدين»1 را در اين زمينه، در كتابهاى خود آورده‏اند. و اين همه استوارى مطلب را دو چندان مى‏سازد.و از آن جا كه پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله وسلم اين خبر را مى‏دهد ، و بارها آن را به مناسبتهاى مختلف بازگو مى‏كند، روشن مى‏گردد كه جدائى ناپذيرى قرآن و عترت از حقيقتى استوار حكايت دارد، و واقعيتى است كه هرگز تخلف نمى‏پذيرد. و «كُلُّ علمٍ و كُلّ قولٍ رَدَّ على مُخالِفَةِ النبى صلي الله عليه و آله وسلم ، فهو زَنْدَقَةٌ و شَيْطَنَة»2، هر علم و سخنى كه به مخالفت با گفته پيامبر بينجامد، بى دينى و شيطنت است.اكنون رساله حاضر به تبيين برخى از نكات اين حديث گرانمايه مى‏پردازد. انگيزه اصلى اين است كه عظمت حديث ثقلين نمايان شود. و بررسى هاى بيشتر در اين باره ادامه يابد. براستى اين سئوال بسى اساسى و مهم است كه چرا پيامبر بارها و در هنگام رحلت با تأكيد، بار ديگر مردمان را به تمسك به قرآن و عترت دعوت مى‏كند، و نجات و هلاكت را دائر مدار پيروى از اين دو ، و يا روى برتابى از آنها مى‏داند.اين كتاب روشن مى‏سازد كه ثقل اصغر و همتاى قرآن ، موعود آخرالزمان است. او كسى است كه دگر بار اسلام را حيات مى‏بخشد، به كتاب و سنت پيامبر عمل مى‏كند، تفرقه را برمى‏اندازد، دين واحد را در جهان مى‏گستراند، همگان را به آيين توحيد و اعتصام به «حبل الله» فرا مى‏خواند. و حكومتى را بر پا مى‏دارد كه اهل آسمانها و زمين و همه موجودات عالم خشنود مى‏گردند، و زمين را كه پر از ظلم و ستم گشته است ، آكنده از عدل و داد مى‏سازد.


1. همان ، ص 66.2. عبقات الانوار ، ج 2-1 ، ص 568 (به نقل از هداية السعداء).

 

اين يگانه روزگار كه رسول گرامى آمدن او را بشارت داده، مردى از اين امت، و از نسل پيامبر و از اهل بيت و عترت آن حضرت است. او كسى است كه پيامبر در اين حديث تأكيد كرده كه مسلمانان به دامنش چنگ زنند ، از او جدا نگردند ، در اطرافش گردآيند ، به او محبت ورزند ، و در گستره هدايتهايش راه جويند.پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسائل بسيارى در زمينه مسائل آخر الزمان و مهدى گفته است:از صورت و جمال مهدى،از سيرت ، اخلاق و صفات آن پيشوا،ازعلم وجود و كرمش،از چگونگى داورى و قضاوت او،از اصلاحاتى كه در زمان حكومت مهدى پديد مى‏آيد،از كسانى كه با او بيعت مى‏كنند،از عيسى كه از آسمان فرو مى‏آيد ، و پشت سر مهدى نماز مى‏گذارد،از نداى آسمانى و آيات سماوى،از آشوبها و فتنه‏ها و علاماتى كه پيش از ظهور مهدى رخ مى‏دهد،از محل ظهور و ياران آن حضرت و ويژگيهاى آنها،از اين كه ملائكه مهدى را يارى مى‏رسانند،از اين كه چگونه زمينه هاى قيام او پديد مى‏آيد،از بركاتى كه هنگام ظهور مهدى جهان را فرا مى‏گيرد،از شرف و منزلت مهدى، از مدت خلافت او ، و...اين مسائل همه در كتابهاى خاصى كه عالمان اهل سنت درباره مهدى نوشته‏اند، و تعداد آنها نزديك به 50 كتاب مى‏رسد، آمده است. «عرفُ الوردى» ، «عقدالدرر» ، «البرهان» ، «المشرب الوردى» ، نمونه‏هايى از آنهاست.بارى ؛ حديث ثقلين از همراهى عترت و گسست ناپذيرى آن از قرآن خبر مى‏دهد، و اين كه در هر زمانى فرهيخته‏اى از خاندان پاك پيامبر وجود دارد. و اين كتاب نيز اشاره‏اى است كوتاه به بزرگى منزلت قرآن و عترت، و نقش اساسى اين دو در حيات آدمى. و يادآورى مصداقى روشن از عترت ، كه همان مهدى است، و در سنت پيامبر پيشينه‏اى استوار دارد. هر چند برخى از روشنفكر نمايان بر نفى آن اصرار مى‏ورزند؛ و با انديشه‏اى واژگون به اين مسأله حياتى مى‏نگرند، و راهنماييهاى درست و سعادت ساز را در ساخت و پردازهاى ذهنى خود مى‏جويند. و از آن جا كه شهامت نفى اصل دين و سنت را ندارند ، با مهارتهاى موذيانه، در سنت زدايى و زندگى غيردينى مى‏كوشند، آنچه را اصول كلى است و به گرايشهاى نفسانى آنها آسيب نمى‏رساند ، برمى‏گيرند و آنچه را كه به مذاقشان تلخ مى‏آيد، و سازگار با اميال لذت جويانه خود نمى‏بينند، و سلطه طلبيها و تجاوز گريهايشان را محدود مى‏سازد، توجيهات ناروا مى‏كنند. و بر آنند تا دينداران را با خود همسو سازند تا در فضاى بى‏دينى زمينه‏هاى تأمين خواسته‏هاى شهوانى بيشتر و گسترده تر برايشان فراهم آيد، و آدميان از انديشه مدينه آرمانى و در عين حال عينى و قابل تحقق اسلامى باز مانند، و در راستاى خواسته‏هاى بحق و فراموش شده انسان نكوشند.اميد كه اين كتاب مورد توجه دانش پژوهان و معتقدان به آينده روشن و درخشان جهان در پرتو اصول و هدايتهاى دينى، قرار گيرد. و عظمت قرآن و عترت در دلها بدرخشد و با آمدن فردى از عترت و تحقق مدينه فاضله اسلامى به دست مهدى، آدمى به خواسته هاى به حق خود برسد. و ديگر بار اسلام بر سراسر گيتى حاكم گردد.حديث ثقلين با فريادى بلند و روشن تمسك به قرآن و عترت را مطرح مى‏سازد و همه را به سوى اين دو فرا مى‏خواند و راه هدايت و رستگارى را در ظلمتهاى زمانه و تجاوزگريهاى انسان ، در پرتو هدايت قرآن و عترت مى‏داند. و فرمان پيامبر است كه خود مى‏گويد: «فاذا أَمَرتُكم بِشَى‏ءٍ فَأتْوا منه ما اسْتَطَعْتُم»1. هر گاه شمار ا به چيزى فرا خواندم ، تا حدى كه مى‏توانيد آن را انجام دهيد (نهايت تلاش خود را بكار بنديد).بر مسلمانان است كه در حد توان به دعوت پيامبر درباره تمسك به قرآن و عترت جامه عمل بپوشانند. از ناپاكيها و نارواها خود را تزكيه كنند، از هدايت الهى هدايت جويند و براى فراهم آمدن زمينه احياى مجدد اسلام به دست عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، مهدى (ع) بكوشند. و آنچه را بايسته است براى ظهور مصلح آخرالزمان انجام دهند. و در حالت آماده باش بسر برند، تا نداى آن مهدى همه جا طنين افكن شود و روزگار پرشكوه آن حضرت كه عزت بخش مسلمانان و احياگر اسلام و قرآن است، فرا رسد. و رنجها، نامردميها و كمبودها و بى‏حرمتيهاى مظلومان جهان پايان يابد. و آن مصلح حقيقى هر چيزى و هر كسى را در جايگاه بايسته‏اش قرار دهد. و همه طاغوتها، زبردستان و زور گويان و زياده خواهان را براندازد.


1. منتخب الصحيحين ، ص 223.

بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود (عج) 

 

بخش اوّل

متن حديث ثقلين در كتب اهل سنت

 

حديث ثقلين را حدود 34 نفر از اصحاب نقل كرده‏اند1 و بزرگان اهل سنت كه اين حديث را در طول قرنها در كتابهاى خود آورده‏اند، به 187 نفر مى‏رسد2. اين حديث به وسيله راويان گوناگون، با تغيير اندكى درالفاظ، با كم و زيادهايى بازگو شده است. و مناسبتها و موقعيتهايى كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسلمانان را به اين حديث توجه داده، مختلف است.3 ابن حجر در كتاب صواعق ، آن را حديث تمسك (به قرآن و عترت) مى‏نامد.4 صحيح مُسلم5 ، صحيح ترمذى6، مُستدرك7، مُسند احمد بن حنبل8، مسند عبد بن حميد9 ، كَنزُ العمال10 ، سنن دارمى11، سُنَن بيهقى12، جامع الاصول13 ، فيض‏القدير14 ،


1. عبقات الانوار ، ج 4-3، صص 11-10 و نيز ج 2-1 ، صص 83-575.2. همان، ج 2-1، صص 824-15.3. همان ، ص 665 و ج 4-3 ص 11.4. صواعق المحرقه، ص 75.5. مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح، ج 5، چاپ اول (تحقيق دكتر موسى و احمد)، مؤسسه عزالدين، 1407 ه ، ص 26.6. صحيح ترمذى، ج 2 ، ص 308.7. امام‏حافظ حاكم‏نيشابورى: مستدرك‏الصحيحين، ج 3،صص109و 148 (چاپ دارالمعرفة).8. احمد بن حنبل: مسند، ج 4 ص 366 و ج 5 ص 181، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59، (چاپ دار صادر). 9. عبد بن حميد، مسند، ج 7 ، ص 102.10. على بن حسام الدين متقى هندى: كنز العمال، ج 1، صص 76-172 (چاپ مؤسسه الرسالة).11. ابن بهرام دارمى: سنن، ج 2 ، ص 431 (چاپ دارالفكر).12. احمد بن حسن بيهقى: سنن بيهقى ، ج 2 ، ص 148 (دارالمعرفة ، 1413 ه).

 

تفسير ابن كثير1 ، تفسير در المنثور2، التحاج الجامع لِلأصول3 الخصائص4، حلية‏الاولياء5 ، اسد الغابة6، صواعق المحرقة 7، طبقات الكبرى8 ، تاريخ بغداد9، المسند الجامع10، جامع الصغير11، مجمع الزوائد12، نمونه‏هايى از كتابهايى است كه حديث ثقلين را آورده‏اند. در برخى از اين كتابها، حديث بسيار مورد توجه قرار گرفته، و ابعاد آن شرح داده شده است.13نمونه‏هايى از متن اين حديث چنين است:1. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اَيّها الناس... فأنّى سائِلُكم حين تَرِدُون عَلَىّ عن الثَّقَلَيْن فَانْظُروا كيف تَخْلِفُونى فيهما ؛ الثِقْلُ الأكبر كتابُ اللّه‏... فاستمسِكوا به لا تَضِلّوا...


1. ابن اثيرجزرى: جامع الاصول ، ج 1، چاپ اول، 1368 ه ، ص 187.2. فيض القدير ج 3 ، صص 20-19 و ج 2 ص 217.3. تفسير ابن كثير، ج 9 ص 114.4. جلال‏الدين‏سيوطى: الدرالمنثورفى‏التفسيرالمأثور، ج2، دارالفكر، 1403 ،ص285.5. شيخ منصورعلى‏ناصف: التاج‏الجامع‏للأصول، ج 3 ، دارالمعرفة ، 1406 ه ، ص 348.6. نسائى: الخصائص ، ص 21.7. ابونعيم اصفهانى: حلية الاولياء ، ج 1 ، چاپ اول ، دار الكتب العلميه ، 1409 ه ، ص 355 و نيز ج 9، ص 64.8. ابن اثير جزرى: اسدالغابه ، ج 2 ، احياء التراث العربى ، ص 12 .9. الصواعق المحرقة ، صص 75 و 89.10. ابن سعد: طبقات الكبرى ، ج 2 ، داربيروت ، 1405 ه ، ص 194.11. ابوبكر خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج 8، صص 43-442.12. بشار عواد معروف و همكاران: المسند الجامع، ج 5، دارالجيل و شركة المتحده، چاپ اول، 1413 ه، ص 551.13. جلال الدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 1، چاپ اول، دارالفكر، 1401 ه، ص 402.14. نورالدين على ابن ابى بكر هيثمى: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، چاپ دوم، دارالكتاب العربى، 1967 م، صص 64 - 162. و نيز ج 10، ص 363.15. به عنوان نمونه، علامه مناوى اين حديث را كه سيوطى با تغيير اندكى در الفاظ در دو جاى جامع الصغير مى‏آورد، در فيض القدير شرح مى‏دهد. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به؛ فيض القدير ج 2، ص 217 و ج 3 صص 20-19.ابن حجر نيز در كتاب صواعق، ص 90 به شرح اين حديث پرداخته است. و شهاب الدين دولت آبادى در هداية السعدا، يكايك الفاظ و جمله‏هاى اين حديث را توضيح مى‏دهد.

 

... و عترتى أهل بيتى، فأنّه قَدْ نَبَّأنى اللطيفُ الخَبير انّهما لَنْ يَفْترِقا حتّى .يردا علىّ الحوض».1 اى مردمان! آن گاه كه در رستخيز نزد من آييد، از دو چيز نفيس از شما مى‏پرسم ؛ پس نيك بنگريد كه درباره اين دو پس از من چه مى‏كنيد، ثقل و گرانبهاى بزرگتر كتاب خداست، كه اگر به آن چنگ زنيد، گمراه نشويد (و ثقل ديگر) عترت و اهل بيت من است. همانا خداى دانا و لطيف مرا خبر داده كه اين دو از هم جدا نشوند، تا در حوض (ميقات و وعده گاه مخصوص در قيامت) نزد من آيند.2. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اَلا يا ايّها الناس... انى تارك فيكم الثقلين ؛ أوّلُهما كتابُ اللّه‏ فيه الهُدى و النور، فخذوا بكتاب اللّه‏ وَ اسْتَمْسَكوا به... و أهلُ بيتى ؛ أُذَكِّر كُم اللّه‏ فى أهلِ بيتى...».2 هان! اى مردم (من به زودى فراخوان پروردگارم را اجابت مى‏كنم و به سوى او مى‏شتابم) و در ميان شما دو چيز گرانبها برجاى مى‏گذارم ؛ نخست آن دو، كتاب خداست، كه هدايت و نور در آن است، پس كتاب خدا را برگيريد و به آن متمسّك شويد. و گرانقدر ديگر اهل بيت من است، خدا را بيادتان مى‏آورم درباره اهل بيتم.3. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «و أَنَّكم واردونَ علىّ الحوض، عَرْضُه ما بين صَنْعاء الى بُصرى، فيه عددُ الكواكب مِنْ قَدَحانِ الذهب و الفضّة، فَانْظُروا كيفَ تَخْلِفونى فى الثقلين، قيل و ما الثَقَلان يا رسول اللّه‏ قال: الأكبرُ كتابُ اللّه‏ طَرْفُه بيدِاللّه‏ و طرفُه بأيديكم، فَتَمسَّكوا به لَن تَزِلّوا و لن تَضِلّو، و الأصغرُ عترتى. و انّهما لن يَفْترقا حتى يِرِدا علىّ الحوض و سألتُ لهما ذلك ربّى، و لا تُقَدِّموهما فَتَهْلِكوا و لا تُعَلِّمُوهما فانّهما أَعْلَمُ منكم».3 همانا شما در حوض نزد من مى‏آييد؛ گستره آن از صنعاء تا بصرى است، به شمار ستارگان ظرفها طلا و نقره در آن قرار دارد. پس بنگريد (بعد از من) درباره دو چيز نفيس و مهم چگونه رفتار مى‏كنيد.


1. حلية الأولياء، ج 1، ص 355.2. صحيح مسلم، ج 5، ص 26.3. صواعق المحرقه، ص 75 و نيز مجمع الزوائد، ج 9، صص 63-162.

 

 كسى سؤال كرد: اى رسول خدا! اين دو چيز گرانقدر چيست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خداست، كه (همچون ريسمانى) يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دستان شماست (و رابط بين شما و خداست). و اگر به آن دست يازيد، هرگز نلغزيد و گمراه نشويد. و ثقل كوچكتر عترت من است. اين دو از هم جدا نشدنى اند تا در حوض بر من وارد آيند. و اين تفكيك ناپذيرى و با هم بودن اين دو را، من از خدا خواسته‏ام. از اين دو پيشى نگيريد، وگرنه هلاك مى‏گرديد. و به قرآن (چيزى) نياموزيد (انديشه‏ها و نظرات خود را بر آنها تحميل نكنيد، و خويش را داناتر ندانيد)، كه آنها از شما آگاهترند.4. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «أنِّى خَلَفّتُ فيكم اِثْنَتَيْن، لَن تَضِلّوا بَعْدَهما أبدا ؛ كتابَ اللّه‏ و نَسَبى، و لن يفترقا حتى يردا عَلَىَّ الحَوْضَ».1 در ميان شما دو چيز بر جاى مى‏گذارم، كه پس از آن دو هرگز گمراه نشويد؛ كتاب خدا و نَسَبَم، اين دو از هم جدا نشوند، تا در حوض نزد من آيند. 5. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «انّى تاركٌ فيكم خَليفَتَيْن: كتابَ اللّه‏... و عترتى اهل بيتى؛ و أنهما لن يفترقا حتى يَرِدا علىّ الحَوْضَ».2


1. مجمع الزوائد ج 9، ص 9 و صص 166. و نيز نورالدين هيثمى. كشف الاستار ج 3، (تحقيق حبيب الرحمن اعظمى)، چاپ اول، مؤسسه الرسالة، 1404 ه، ص 223.2. جامع الصغير، ج 1، ص 402. و مسند الجامع، ج 5، ص 551. و مجمع الزوائد، ج1، ص 175. و نورالدين هيثمى: مجمع البحرين فى زوائد المعجمين، ج 3 (تحقيق محمدحسن اسماعيل شافعى)، چاپ اول، دارالكتب العلميه، 1419 ه، ص 406.

 

من مى‏روم و در ميانتان دو جانشين بر جاى مى‏گذارم ؛ يكى از آن دو كتاب خداست و ديگرى اهل بيت من است. و اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض بر من وارد آيند.6. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «تركتُ فيكم شَيْئَيْن لن تِضِلّوا بعدهما ؛ كتابَ اللّه‏ و سُنَّتى، و لَن يفترّقا حتى يَرِدا علىّ الحوض.»1 در ميان شما دو چيز بر جاى مى‏گذارم كه هرگز پس از آن دو گمراه نشويد؛ كتاب خدا و سنّتم، اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض نزد من آيند.7. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : قد تركتُ فيكم ما اِن أَخَذْتُم به لَن تَضِلّوا؛ كتاب اللّه‏ -تعالى- سَبَبُه بِيَدِه و سَبَيُه بِاَيْدِيكم، و اهل بيتى».2 در ميان شما چيزى را بر جاى نهادم كه تا آن را برگيريد هرگز گمراه نشويد: كتاب خداى متعال، كه يكسوى آن در دست خداست و سوى ديگرش در دستان شما، و أهل بيتم.چنانچه در اين احاديث ملاحظه مى‏شود، در برخى از نقلها به جاى واژه «ثقلين»، واژه‏هاى «خَليفَتَيْن»، «اِثْنَتَين»، «شَيْئَيْن»، است. و در حديثى به جاى كلمه «عترتى»، واژه «نسبى» جلب توجه مى‏كند. و نيز در بعضى از احاديث تغييرات اندكى در الفاظ حديث مشاهده مى‏شود. به عنوان نمونه در آغاز احاديث مختلف اين جملات و الفاظ جلب توجه مى‏كند: «فانما اَنَا بشرٌ يوشك اَنْ يأتى رسولُ ربّى فأُجيب»، «كأنّى قد دُعيتُ فأجُيب»، «فانّى لَأَرانى يُوشك اَنْ أُدْعى فَأُجيب»، «اَيّها النّاس! انّه قد نَبَّأَنى اللطيفُ الخبير»، «انّى قانِتٌ فيكم اثنين»، «انى


1. فيض‏القدير ج 3 صص 292 و 543.2. ابن حجر عسقلانى: المطالب العاليه بزوائد الثمانية، ج 4 (تحقيق ابى بلان و غنيم بن عباس غنيم)، چاپ اول، دارالوطن، 1418 ه، ص 252.

 

مُخَلِّف فيكم الثَقَلَيْن»، «فأنّى مُوشكٌ أن اُدْعى فَأُجيب»، «يُوشَكُ ان اُقبَضُ قَبْضا سريعا»1، «اِنّى مقبوضٌ»2، «اِنّى لكم فَرَطٌ».3 و اينها همه در معناى حديث تغيير اساسى پديد نمى‏آورد، و از اهميت تمسك به قرآن و عترت نمى‏كاهد. بلكه جنبه صدور روايت از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيشتر تقويت مى‏شود، و بر استحكام سندى آن مى‏افزايد. و اين گونه تعدد در الفاظ كه داراى مضمون يكسانند و گوناگونى راويان و طريق حديث، به نحوى تواتر معنوى حديث را مى‏رساند. واژه «سنتى»آنچه در اين ميان شايان توجه مى‏نمايد، كلمه «سنّتى» است، كه درباره آن يادآورى نكاتى، خالى از فايده نيست:1. حديث با اين واژه در برخى از كتابهاى معتبر اهل سنت مشاهده نمى‏شود. و كسانى مانند سيوطى آن را روايت صحيح نمى‏داند. 2. با توجه به جايگاه والاى عترت در اسلام و روايات صحيحى كه از پيامبر درباره آنها رسيده است و كسى در آنها ترديد ندارد، لزوم گرامى داشت اهل البيت در ميان عالمان اهل سنت نسل اندر نسل امرى مسلم است. بزرگان در كتابهاى خود بابى با عنوان باب «فضائل اهل البيت» آورده‏اند.4 و نيز در اين زمينه كتابهاى مستقل به نگارش درآمده است، مى‏توان گفت كه اهميت عترت و توجه به آن و شناخت اهل بيت، از فراخوانهاى اساسى سنت دانسته مى‏شود، و تمسك به اهل بيت، مصداق تمسك به سنت است.


1. عبقات الأنوار ج 2-1، صص 83-575 (به نقل از «استجلاب ارتقاء الغرف». و ص 676 (به نقل از عقد النبوى).2. همان، 625 (به نقل احياء الميت».3. همان، ص 627 (به نقل از درالمنثور).4. به عنوان نمونه ؛ هيثمى در مجمع الزوائد، ج 9، صص 68-165، بابى دارد به نام «باب فضائل أهل البيت»، ابن حجر عسقلانى نيز در مطالب العاليه، ج 4، ص 262، بابى با همين عنوان آورده است. در سنن بيهقى، ج 2، ص 148، عنوان چنين است: «باب بيان اهل بيته الذين هم آله». در مسند احمد حنبل، ج 3، ص 167، عنوان «مسند أهل البيت» جلب توجه مى‏كند.

 

 و احاديث فراوانى كه در آنها واژه «عترتى» و «اهل بيتى» بكار رفته، مراد از سنت را در اين مقام روشن مى‏سازد، و اطلاق سنت در اين جا به عترت منصرف است.ملك العلما در «هداية السعدا» مى‏گويد در كتاب «شفاء» آمده است: «المُتمسّك بِسُنّتى عند فسادِ اُمّتى له أجرُ مائة شهيد». يعنى آن روز كه مردمان بفساد گرايند، هر كه چنگ در زند در سنت من، مر او را ثواب صد شهيد باشد، و آن سنت دوستى قرآن و فرزندان رسول است»1وى در فراز ديگرى مى‏نويسد:«عزيز من! دوستى و تمسك به اولاد رسول بفعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است... پس هر كه با قرآن و فرزندان رسول تمسك ندارد، اگر چه علم اولين و آخرين بخواند، چون كتابيست، و اگر زهد كند مانند راهبست، و فرداى قيامت او را برو اندازند در دوزخ.23. برخى از كسانى كه حديق ثقلين را با واژه «سُنّتى» آورده‏اند، آن را از امور يقينى دانسته‏اند. سياق كلام آنها نشان مى‏دهد كه روشنى حديث و مسلم بودن دلالت آن، در حدى است كه آن را از سند بى نياز مى‏كند ؛ زيرا هيچ مسلمانى نمى‏تواند در تمسك به قرآن و سنت شك كند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدايت و نجات نداد.شك كند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدايت و نجات نداد.


1. عبقات الأنوار ج 4-3 صص 74-273. و نيز ج 2-1، صص 68-566.2. همان.

 

 اساس اسلام و مسلمانى بر اين دو استوار است.1 و در اين مطلب ترديدى وجود ندارد. همين ويژگى خود بر صحت ديگر واژگان حديث و درستى مضمون و جملات آن مى‏افزايد، و با توجه به آن مى‏توان از ضعف برخى از راويان كه در دسته‏اى از نقلها ادعا شده است، چشم پوشيد و اصل صدور حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم حتمى و يقينى دانست. 4. با توجه به كثرت نقل حديث با واژه «عترت» و «اهل بيت» و يا هرد و، به وسيله راويان مختلف در كتابهاى گوناگون (تفسير، حديث، تاريخ و...)، از سوى عالمان اهل سنت در قرون متوالى و نيز قلّت نقل حديث با واژه «سنّتى»، مى‏توان دريافت احتمال تحريف لفظ در واژه «سنتى» به مراتب بيش از ديگر واژه هاست، به ويژه آن كه اين واژه از نظر ظاهرى به واژه «نَسَبى» بسيار شبيه است. و احتمال اين كه عالمان و بزرگان حديث در ذكر واژه «عترت» و «اهل بيت» اشتباه كرده، و معناى آن را مورد توجه قرار نداده باشند، بسيار بعيد به نظر مى‏رسد. 5. اين كه در كتاب گرانسنگ و معتبر اهل سنت، يعنى در صحيح مسلم كه همتاى صحيح بخارى - والاترين مجمع حديثى - است، جمله «اُذَكّرُكم اللّه‏ فى اَهْل بيتى»،2 در پايان حديث چند بار تكرار شده است، خود تأييدى است بر اين كه يكى از دو ثقل و يكى از دو ميراث گرانمايه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، «اهل بيت» است نه «سنّت». زيرا سنت در زمان پيامبر در ميان مسلمانان امرى پذيرفته بود، و از نخستين گامها در اسلام و مسلمانى به حساب مى‏آمد. از اين رو يادآورى و سفارش نسبت به آن، با اين شدت نياز نبود. و اين چنين ترغيب و ترهيب ويژه‏اى درباره آن، بجا و مناسب با شأن و منزلت مسلمانان نمى‏نمود.


1. موسى محمدعلى در مقدمه‏اى بر كتاب احمد بن تيميه، (علم الحديث) مى‏نويسد: «رهايى از تشنجاتى كه به جامعه اسلامى هجوم مى‏آورد و رشد مى‏كند و فرقه هايى كه با انديشه‏هاى خود حق را نادرست مى‏نمايانند، و به انحراف از سنت نبوى دست مى‏يازند، و افكار وارداتى و فلسفه‏هاى ناكارامد را دنبال مى‏كنند، و دغدغه‏ها و اضطرابهايى كه امروزه با آن روبرو هستيم... رهايى از همه اينها در بازگشت به كتاب و سنت است. وى پس از اين جمله، حديث تمسك را با لفظ «سنتى» به جاى «عترتى» مى‏آورد. 2. صحيح مسلم، ج 5، ص 26 و نيز؛ منتخب الصحيحين، ص 77. و نيز؛ مسند احمد، ج 4، ص 367.

 

 

 

بخش دوم

بررسى اسناد حديث ثقلين

 

حديث ثقلين از نظر سند خدشه‏ناپذير و از نظر دلالت روشن است گرچه بنا بر ادعاى هيثمى برخى از راويان اين حديث ضعيف و برخى منكرند، و در بعضى از آنها اختلاف است.1 ولى در مجموع با توجه به جرح و تعديلها و نظر به جوانب مختلف و شواهد و مؤيدات، حديث ثقلين در دسته احاديث صحيح قرار دارد، و عالمان بسيارى به صحت آن تصريح كرده‏اند، در بسيارى از كتابها آمده است، و راويان از صحابه به دهها نفر مى‏رسد، و به مناسبتهاى مختلف پيامبر آن را بازگو كرده است. 1. اظهار نظر مسلم بن حجاجامام مسلم حديث ثقلين را در صحيح خود به طرق متعدد روايت كرده است. و خود درباره كتابش مى‏گويد: «ليس كلُّ شى‏ءٍ عندى صحيحٌ وَ ضَعْتُه هُنا، انّما وَضَعْتُ ما أَجْمَعُوا عليه» تنها آنچه در نظر خودم صحيح مى‏آمد، در اين كتاب نياوردم، بلكه آنچه را اجماعى است و همه بر صحت آن اتفاق دارند، نقل كردم.2


1. مجمع الزوائد، ج 9، صص 77-165.

 

شيخ عبدالحق دهلوى نيز نظير اين اظهارنظر را از سوى مسلم تأييد مى‏كند.1 و از اين گذشته بزرگان بسيارى چون: ابن صلاح، ابو اسحاق و ابو حامد اسفرائينى، شيخ ابو اسحاق شيرازى، قاضى عبدالوهاب مالكى، عبدالرحيم سرخسى حنفى، ابوعلى حنبلى، ابن فورك، ابن طاهر مقدسى، عسقلانى، سيوطى، شاه ولى اللّه‏ و... قائلند كه صحت احاديث صحيحين قطعى است.2 و در آنها ترديد بى مورد است. پيداست كه حديث ثقلين در صحيح مسلم آمده است، و از اين رو حكم به صحت آن مى‏شود، و در دسته احاديثى قرار مى‏گيرد كه علماء حديث به صحت آن اتفاق نظر دارند. 2. ديدگاه ابوعيسى ترمذىحديث ثقلين را ترمذى در صحيح خود نقل كرده است، كه از كتابهاى بسيار مهم حديث به حساب مى‏آيد، و يكى از صحاح سته است، كه درباره آن علامه طيبى در كاشف مى‏نويسد: اهل شرق و غرب به صحت احاديثى كه در صحاح سته آمده است، اتفاق نظر دارند.3 ترمذى خود درباره كتابش مى‏گويد: «صَنَّفْتُ هذالكتاب فَعَرضْتُه على علماء الحجاز، فَرَضُوا به. و عَرَضْتُه على علماء العراق، فَرَضوا به. و عَرَضْتُه على علماء الخراسان فَرَضوا به، وَ مَنْ كان فى بَيْتِه هذ الكتاب، فكأنّما فى بيته نَبىٌّ يَتَكَلّم.4 اين كتاب را نوشتم، و از عالمان حجاز،


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 837.2. همان.3. همان. 4. همان، ص 852.5. همان.

 

عراق و خراسان خواستم در باره آن اظهار نظر كنند، همه آنان اين كتاب را پسنديدند. اين كتاب در خانه هر كس كه باشد، گويا در منزلش پيامبرى است كه با او سخن مى‏گويد. حافظ ابوعلى نيشابورى صحيح مسلم را بر ديگر كتب احاديث ترجيح مى‏دهد و مى‏گويد: در زير آسمان صحيح‏تر ا زاحاديث كتاب مسلم نمى‏توان يافت. دسته‏اى ديگر از عالمان نيز اين گفته را تأييد مى‏كنند، زيرا شرط مسلم در نقل روايت آنست كه حديث را دست كم بايد دو نفر تابعى ثقه از دو نفر صحابى روايت كرده باشند، و اين شرط (دو نفر راستگو و مورد اعتماد) بايد در طبقات راويان و سلسله سند تا خود مسلم محفوظ بماند. و راوى علاوه بر عدالت مى‏بايست شرايط شهادت را نيز دارا باشد. و پيداست كه به نظر اين گروه در صحيح بخارى اين گونه دقتها رعايت نشده است.1 3. نظر حاكم نيشابورى در مستدرك پس از نقل حديث از زيدبن ارقم مى‏نويسد: «هذا حَديثٌ صحيح».2 اين حديث از احاديث صحيح است.4. قول ابن حجرابن حجر در صواعق حديث تمسك را نقل مى‏كند، و آن گاه اذعان مى‏دارد كه «هى روايةٌ صَحيحة».3 اين روايت (از نظر سند) روايت صحيح است.


1. همان، ص 839.2. مستدرك الصحيحين، ج 3، صص 109 و 148.3. صواعق المحرقه، ص 136.

 

5. نظر سيوطىسيوطى در جامع الصغير اين روايت را به دو طريق نقل مى‏كند. و بنابر هر دو طريق آن را صحيح مى‏داند.1 و گذشته از اين در مقدمه كتاب خود مى‏گويد كه از احاديث آنچه را اتقان داشته و داراى سند استوار بوده است، نقل كرده است. عبارت سيوطى در «جامع الصغير» چنين است: «صح: لِا حمد فى مُسنده و الطَبَرانى فى الكبير، كِلاهما عن زيدِ بْنِ ثابت. حديثٌ صحيح».2 احمد در مسندش، و طبرانى در «الكبير» اين حديث را صحيح دانسته‏اند، و هر دو از زيد بن ثابت روايت كرده‏اند. اين حديث، حديث صحيح است. 6. نظر شهاب الدين دولت آبادى (ملك العلماء)ملك العلما در «هداية السعداء» و در «شرح سنت» حديث ثقلين را با قلمى شيوا و گويا نقل مى‏كند و شرح مى‏دهد. و درباره سند آن در كتاب اخير مى‏نويسد: «در صحت اين حديث، محدثان سلف و خلف مُتفق اند.»37. توجه عالمانحديث ثقلين را بسيارى از عالمان اهل سنت در سده‏هاى متوالى مورد توجه قرار داده‏اند. و در كتابهاى خود نقل كرده‏اند. تعداد اين كسان بيش از 180 نفر است.4 گذشته از كتاب صحيح مسلم و


1. فيض القدير، ج 3، صص 20-19 و ج 4، ص 217.2. جامع الصغير، ج 1، ص 402 .3. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 559.4. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 15-9.

 

صحيح ترمذى و مسند احمد و مسند عبد حميد و مسند دارمى، اين حديث در صحيح بن خزيمه، صحيح ابو عوانه، مسند بزار، مسند ابويعلى، و فضائل القرآن (ابن ابى دنيا)، كتاب السنة (ابن أبى عاصم)، ذرّية طاهره (دولابى)، مصاحف (ابن انبارى)، امالى (محاملى)، كتاب الولاية (ابن عقده)، كتاب الطالبيين (جعابى)، معاجم سه گانه طبرانى، شرف النبوه (خركوشى)، طرق حديث الثقلين (ابن طاهر) و... آمده است.1 و گفته ابن جوزى را كه بر ناصحيح بودن اين حديث ناظر است، بسيارى از بزرگان همچون ابن حجر، مناوى و... خطا دانسته‏اند. ابن حجر اين سخن را ناشى از غفلت مى‏داند و مناوى برخاسته از توهم و ابن شيخانى راهى به خطا.2 عالمان ديگرى همچون سخاوى، سمهودى از اظهارنظر ابن جوزى در اين باره در شگفت مانده‏اند. و از اين خطاى فاحش تعجب كرده‏اند.38. راويان حديثراويان حديث ثقلين در ميان اصحاب به دهها تن مى‏رسد، حذيفة بن أُسَيد، زيد بن ثابت، ابوهريره، جابربن عبداللّه‏، ابو سعيد خدرى، على بن أبى طالب، حسن بن على، ابوذر، سلمان، ابن عباس، زيد بن ارقم، انس بن مالك، عمر و بن عاص، سعد بن أبى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، براء بن عازب، عبداللّه‏ حنطب، عدى بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوقدامه انصارى،... و فاطمه، ام سلمه و ام هانى، از آن جمله‏اند.4


1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 905.2. همان، صص 7-906.3. همان، ص 904.

 

بنابراين كه در تواتر عدد معتبر باشد، با اين همه راويان حديث تمسك، از احاديث متواتر دانسته مى‏شود، كه مرتبه آن از نظر سند قطعى است. به گونه‏اى كه يقين به صدور حاصل مى‏شود، و احتمال توافق بر خلاف وجود ندارد.ترمذى پس از نقل حديث از جابربن عبداللّه‏ انصارى مى‏نويسد: «فى الباب، عن أبى ذرو أبى سعيد، و زيد بن ارقم، و حذيفة بن اُسيد».1 اين حديث از ابوذر، ابوسعيد زيد بن ارقم، و حذيفه نيز نقل شده است. نورالدين سمهودى در كتاب «جواهر العقدين» اين حديث را به طرق متعدد نقل مى‏كند و مى‏گويد: «و فى الباب ما يَزيدُ عَلَى عِشرين من الصَحابة».2شمس الدين سخاوى نيز در «استجلاب ارتقاء الغرف» پس از آن كه حديث را از ابو سعيد خدرى و زيد بن ارقم نقل مى‏كند، حدود 20 نفر از اصحاب را برمى شمارد كه اين حديث را نقل كرده‏اند.3ابن حجر مكى نيز در صواعق درباره سند حديث اين گونه اظهار نظر مى‏كند «ثم اعلم انّ لحديث التمسك بذلك طرقا كثيرة وردت عن نيّف و عشرين صحابيّا».4 بدان كه حديث تمسك به قرآن و عترت، طرق فراوانى دارد، اين حديث را بيست و اندى از اصحاب نقل كرده‏اند


1. در اين زمينه رجوع كنيد به: كنزالعمال، ج 1، ص 173. صحيح مسلم، ج 5، ص 26. مسند احمد، ج 3، ص 14. المسند الجامع، ج 5، ص 551. مجمع الزوائد، ج 9 ص 164. حليه الاولياء، ج 9، ص 64. اسدالغابة ج3، ص 147. صحيح مسلم ج 2، ص 362. صواعق المحرقه، ص 136. فيض القدير، ج 3، صص 20-19. مستدرك، ج 3، ص 148. طبقات الكبرى، ج 2، ص 194. و نيز عبقات الانوار، ج 4-3، صص 10-2.2. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11 .3. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11. و نيز فيض القدير، ج 3، ص 20.4. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11.5. همان.

 

9. مناسبتهاى نقل حديثدر اين زمينه ابن حجر در صواعق مى‏نويسد: «و مَرَّ له طرقٌ مبسوطة... و فى بعضِ تلك الطرق أنه قال ذالك بِحَجّة الوِداع بعرفة. و فى أخرى أنّه قاله بالمدينة فى مرضه، و قد اْمَتَلَأَتْ الحُجْرة من أصحابه، و فى أخرى أنّه قال ذلك بِغدير خُم، و فى أخرى أنّه قال لمّا قام خطيبا بعد انْصِرافه من الطائف... و لا تَنا فى اِذ لا مانعَ من أنّه كَرَّ رَ عليهم ذلك فى تلك المواطن و غيرهما، اِهتماما بِشأن الكتاب العزيز و العِترة الطاهرة».1 طرق گسترده‏اى براى حديث تمسك در قبل ذكر گرديد... در برخى از آنها آمده است كه پيامبر اين حديث را در حجة الوداع در عرفه، گفته است. و در بعضى گفته‏اند، آن حضرت در مدينه هنگام بيمارى - در حالى كه اصحاب اطرافش گرد آمده بودند - بيان كرده است. طريق ديگر اين است كه پيامبر اين حديث را در غدير خم فرموده، و نيز آمده است كه آن حضرت آن گاه كه از سفر طائف برگشت، در ضمن خطابه‏اى آن را ايراد كرد... اين طرق با هم سازگارند، زيرا مانعى ندارد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين جاها و در مكانهاى ديگر حديث تمسك را بازگو كرده باشد، تا از اين طريق مردمان به شأن كتاب عزيز و منزلت والاى عترت طاهره، بيشتر توجه يابند و اهميت دهند. از آنچه گذشت مى‏توان دريافت كه حديث ثقلين از احاديث صحيح و متواتر است. و اگر كسى آن را در حد حديث «حسن» تنزل دهد، بنابر آنچه علماء حديث در باره حديث حسن گفته‏اند، بى توجهى نسبت به آن با ديانت سازگار نمى‏نمايد.


1. همان.

 

و اگر از هر حيثى به سند آن خدشه شود، باز هم نمى‏توان از عمل به مضمون آن سربرتافت. زيرا در زمره احاديث ترغيب و ترهيب در مى‏آيد كه تساهل در سند آنها رواست. خطيب بغدادى به نقل از ابن سنجرى در اين باره مى‏گويد: «سمعتُ النوفلى... يقول:... اذا رُوِينا عَنِ النبى صلي الله عليه و آله وسلم فى فَضائلِ الاعمال و ما لا يَضَع حُكما و لا يرفعه تَساهَلْنا فى الأسانيد»1 احمد بن محمد سجزى به نقل از نوفلى و او به نقل از احمد حنبل مى‏گويد: هر گاه روايتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم درباره فضائل اعمال بما رسد، و حكمى را اثبات يا نفى نكند، از ضعف سندى آن چشم مى‏پوشيم. 10. يادآورىاين نكته نيز شايان توجه به نظر مى‏رسد، كه نفى تواتر حديث ثقلين از اعتبار آن نمى‏كاهد، زيرا در حديث متواتر اختلاف است. بعضى آن را در سنت نفى كرده‏اند و برخى آن را ثابت مى‏دانند:1. شاطبى امام شاطبى مى‏نويسد: بيشتر نقل سنت با خبر واحد است، بلكه به ندرت مى‏توان حديثى را يافت كه به طور متواتر از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده باشد.2 2. ابن صلاح


1. الكفاية فى علم الروايه، ص 134.2. أضواء على السنة المحمديه، صص 80-279.

 

در نظر ابن صلاح، آنچه را بخارى و مسلم يا يكى از اين دو روايت كند، صحت آن قطعى است. و در علم حديث (و بحث اسناد) از متواتر بحث نمى‏شود. جزائرى نيز در «توجيه النظر» گفته اخير ابن صلاح را تأييد مى‏كند، و در آن جاى شكى نمى‏بيند.1 3. ابن تيميه شيخ الاسلام ابن تيميه به كسانى كه حديث متواتر را نفى كرده‏اند مى‏تازد، و تواتر را به دو قسم لفظى و معنوى تقسيم مى‏كند. در نظر وى عدد در تواتر شرط نيست،2 و تواتر نزد علماء حديث از غير آنها متمايز است.3 در باور ابن تيميه حديث «مَنْ كَذَبَ عَلَىّ مُتَعَمّدا...» تواتر لفظى دارد، و احاديث شفاعت، حوض و... داراى تواتر معنوى است.4از مجموع اين اظهار نظرها مى‏توان دريافت كه تواتر در احاديث حوض هم لفظى5 و هم معنوى است. در روايتهاى مختلف جمله‏ها يكسانند، و در احاديث گوناگون معنا و مضمون واحدى مورد توجه و سفارش قرار گرفته است.


1. همان.2. علم الحديث، صص 58-157.3. «فأهل العلم بالحديث والفقه قد تواتر عند هم من السنة ما لم يتواتر عند العامه، ك... الحوض...». نزد عالمان حديث و فقه، از سنت اخبارى متواتر است، كه نزد همگان متواتر نيست، مانند احاديث حوض... (علم الحديث، ص 119).4. علم الحديث، صص 2-71 و ص 119.5. برخى از عالمان تواتر لفظى را در غير حديث «من كذب عَلَىّ» و احاديث حوض و چند حديث ديگر نفى كرده‏اند (اضواء على السنة المحمديه، ص 280).

 

با توجه به اين نكته مى‏توان ادعا كرد كه حديث ثقلين در دسته احاديث حوض قرار دارد، زيرا گذشته از پايان آن كه به لفظ «حوض» ختم مى‏شود، در برخى روايتها اوصاف حوض در آغاز آن آمده است.1 و اين خود بر جايگاه سندى اين حديث مى‏افزايد. همچنين شايان ذكر است كه مضمون حديث ثقلين با جملات ديگر نيز از پيامبر نقل شده است، كه خود جنبه صدور آن را تقويت مى‏كند. در كتاب شفاء از پيامبر نقل شده كه فرمود: «اُوصيكُم بِكتاب اللّه‏ و عترتى».2 شما را به كتاب خدا و عترتم سفارش مى‏كنم. و در بحر الأنساب به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده است: «حسبك كتاب اللّه‏ و عترتى».3 كتاب خدا و عترتم شما را كافيست.مناسب است پايان بحث سندى، با سخن مولوى رشيد الدين خان دهلوى در كتاب «ايضاحٌ لطافة المقال»، زينت يابد، وى مى‏گويد:«آيا عاقلى تجويز مى‏كند كه اهل سنت با وجود اين كه مُتَشَبِّث بثقلين‏اند، و به حكم حديث «انّى تاركٌ فيكم الثَقَلين» تمسك را به عترت طاهره، مثل تمسك به قرآن لازم مى‏دانند. و حكم بوجوب محبت اهل بيت اطهار، مثل محبت سرور ابرار مى‏نمايند. با وجود روايت نمودن ايشان اخبار و احاديث فضائل حسنين را، كه به درجه متواتر معنوى رسيده‏اند، بلا ضرورت داعيه بل وجود ورود احاديث حرمت بغض ايشان، اعتقاد [به] مضمون روايات وجوب حبّ اين حضرات نداشته باشند.»4


1. صواعق المحرقه، ص 75.2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 273.3. همان.4. همان، ج 2-1، صص 91-790 (به نقل از ايضاح لطافة المقال).

 

بخش سوم
بررسى دلالت حديث ثقلين

 

حديث ثقلين از نظر دلالت واضح است. ابهام و اجمال در استعمال الفاظ آن وجود ندارد، و مراد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را از آن به روشنى مى‏توان دريافت. 1. شرح علامه مناوىسيوطى در جامع الصغير حديث را اين چنين نقل مى‏كند:«انّى تاركٌ فيكم خليفتين: كتابَ اللّه‏ حبلٌ ممدودٌ ما بَيْنِ السماء و الأرْضِ، و عترتى اَهْلَ بيتى، و اِنّهما لَنْ يَفتَرّقا حتى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ».و مناوى در فيض القدير، اين گونه آن را شرح مى‏دهد:«انى تاركٌ فيكم» بعدَ وفاتى «خليفتين» زاد فى روايةٍ أَحَدُهما أكبرُ من الآخر، و فى رواية بدل خليفتين، ثقلين، سَمّاهما به لِعَظْم شَأْنهما «كتاب اللّه‏» القرآن «حبل» أى هو حَبْل «ممدودٌ ما بينَ السَماءِ و الأرض». قيل: اَرادَ به عَهْدَه. و قيل: السَبَبَ المُوصِل الى رضاه. «و عترتى» بمثناة فوقية «أهل بيتى» تفصيلٌ بعد اجمال بَدَلاً أو بيانا، وَ هُم أصحابُ الكِساء الّذين أَذْهَبَ اللّه‏ عنهم الرِّجْسَ و طَهَّرهُم تطهيرا. و قيل: مَنْ حَرُمَتْ عليه الزكاةُ، وَرَجَّحَهُ القُرطبى، يعنى اِنِ ائْتَمَرتم بِأوامر كتابه وَ انْتَهَيْتُم بِنَواهيه وَ اهْتَدَيْتُم بهُدى عِتْرتى وَ اقْتَدَيْتُم بِسيرتهم، اِهْتَدَيْتم فلم تَضِلّوا. قال القرطبى[و غيره]: هذه الوصيّة و هذا التأكيد العَظيم، يَقْتَضى وجوبَ اِحترامِ أهله و اِبْرارهم و توقيرهم و مَحبَّتهم، وُجوبَ الفروض المؤكدة التى لا عُذر لأحدٍ فى التَخَلُّف عنها. هذا مع ما علم من خُصوصيّتهم بالنبى صلي الله عليه و آله وسلم و بأنّهم جزءٌ منه، فانهم أُصُوله التى نَشَأَ عنها، و فروعه التى نَشَأوا عنه [بها]، كما قال: «فاطمةُ بضعةٌ منّى». و مع ذلك فقابَلَ بنو أُمية عظيمَ هذه الحقوق بالمخالفةِ والعُقوق، فَسَفَكوا من أهلِ البيت دماءَهم، و سَبُوا نساءَهُم، و أَسَرُوا صِغارَهُم، و خَرَبُوا دِيارَهم، و جَحَدوا شرفَهم و فضلَهم و استباحوا سَبَّهم و لَعْنَهم، فخالفوا المُصطفى صلي الله عليه و آله وسلم فى وَصيّته، و قابَلُوه بِنَقيضِ مَقصوده و أُمنِيّته. فواخَجِلهم اذا وَقَفوا بين يديه، و يا فَضيحَتهم يوم يَعْرِضون عليه. «و انّهما» أى والحال أنّهما و فى روايةٍ أن اللَطيفَ اَخْبَرَنى أنّهما «لن يفترقا» أىِ الكتاب و العترة‏اى يَسْتَمِرامتلا زِمَيْن «حتّى يَرِدا عَلَىّ الحوضَ» اى الكوثَرَ يوم القيامة. زاد فى رواية «كهاتين»، و أشار بِأِصْبَعَيْه. و فى هذا مع قوله أولاً انى تاركٌ فيكم تلويحٌ بل تصريحٌ بأنهما كتوأمين خلفهما، و وَصّى أمّته بحُسن مُعاملتهما، و ايثار حَقِّهما على انفسهم، و استمساك بهما فى الدين. أما الكتاب فَلِأنّه معدنُ العلومِ الدينيّة و الأسرارِ و الحكمِ الشرعية و كنوزِ الحقائق و خفايا الدقايق. و اما العترةُ فَلِأنّ العُنْصُر اذا طابَ أعان على فهمِ الدين، فَطِيبُ العنصر يُؤَدّى الى حُسن الأخلاق، و محاسِنُها تُؤَدّى الى صفاءِ القلب و نَزاهَتِه و طهارته. قال الحكيم: والمرادُ بِعترته هنا ؛ العلماءُ العاملون اِذهم الذين لا يُفارقونَ القرآن. اما نحُو جاهلٍ و عالمُ مِخْلَط، فَأَجْنَبىٌّ مِن هذ المقام [المرام]،... و لا يعارض حثّه هنا على اتّباعِ عترته حَثّه فى خبرٍ على اتّباعِ قريش، لِأَنَّ الحُكم على فردٍ من أفراد العام بِحُكمِ العام، لا يُوجِب قَصْرَ العام على ذلك الفَرْد على الأَصَحّ. بل فائِدُتُه مزيدُ الاِهتمام بِشَأنِ ذلك الفردُ، و التَنْويه بِرَفْعَة قَدْرِه.1

من پس از وفاتم در ميان شما دو جانشين مى‏گذارم، در روايتى آمده است كه يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است. و نيز در روايتى لفظ «ثقلين» به جاى «خليفتين» مشاهده مى‏شود. قرآن و عترت به خاطر بزرگى شأن و منزلتشان، ثقلين (دو چيز گرانمايه) ناميده شده‏اند. كتاب خدا، قرآن، رشته‏اى است بين آسمان و زمين. گفته شده مراد عهد خداست. و گفته شده، مقصود از حبل بودن قرآن اين است كه قرآن همچون وسيله‏اى مى‏تواند انسان را به مقام رضاى الهى برساند.عترت و اهل بيت معناى يكسانى دارند، اهل بيت به عنوان بدل يا بيان، تفصيل پس از اجمال است و مراد از عترت را روشن مى‏سازد، كه همان اصحاب كسايند. كسانى كه خدا پليدى را از آنان زدوده، و به پاكيزگى ويژه آنان را آراسته است. گفته شده مراد از عترت كسانى از آنهاست كه زكات برايشان حرام است. قرطبى همين معنا را ترجيح مى‏دهد. (پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين جمله‏ها مى‏خواهد بگويد:) اگر به دستورات كتاب خدا عمل كرديد، و از آنچه نهى كرده، دروى گزيديد. و از هدايت عترت، هدايت جُستيد، و رفتار، كردار و گفتارتان را با سيره آنان همسو و سازگار ساختيد. هدايت مى‏يابيد، و گمراه نمى‏شويد. قرطبى مى‏گويد: اين سفارش و اين تأكيد بس بزرگ، احترام اهل بيت را به طور مؤكد واجب مى‏كند، به گونه‏اى كه براى كسى عذرى باقى نمى‏ماند.


1. فيض القدير، ج 3، صص 20-19 و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 98-697.

 

براساس اين وصيت بر مسلمانان واجب است به اهل بيت محبت ورزند، به آنان نيكى كنند و بزرگشان بدارند. و اگر اين سفارش نبود باز هم احترام و بزرگداشت آنها واجب بود، زيرا نسبت آنان به پيامبر بر همه آشكار است. پيداست كه آنان جزئى از وجود پيامبرند، ريشه‏هايى‏اند كه پيامبر از آنها برخاسته است، وشاخه هايى هستند كه بر اين درخت تناور روييده‏اند. چنانچه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود مى‏فرمايد: «فاطمه پاره تن من است».و با اين همه، بنى اميه اين حقوق بس بزرگ را پاس نداشتند، و به مقابله و مخالفت با اهل بيت پرداختند، و آزارشان دادند. خون عترت پيامبر را ريختند، به خانواده آنها ناسزا گفتند، كودكانشان را به اسارت گرفتند، و خانه هايشان را ويران ساختند و شرف و فضلشان را انكار كردند، ناسزا و لعن بر آنها را مباح دانستند، و به اين وسيله وصيت پيامبر را زير پا نهادند، و برخلاف خواست و آرمان پيامبر عمل كردند.چقدر شرمنده مى‏گردند، آن گاه كه به حضور پيامبر برسند!! و چه اندازه رسوا مى‏شوند روزى كه پرونده اعمالشان بر پيامبر عرضه شود!! و اين دو (در روايتى آمده است كه خداى لطيف مرا خبر داده كه اين دو) يعنى كتاب و عترت هرگز از هم جدا نشوند، و همواره با همند، تا اين كه روز قيامت در حوض كوثر نزد من آيند. در روايتى اضافه شده كه پيامبر دو انگشت خود را كنار هم نهاد و اشاره كرد مانند اين دو.در اين عبارت و آنچه در آغاز حديث آمده است «انى تارك فيكم»، اشاره بلكه تصريح است به اين كه، قرآن و اهل بيت (مانند دوقلو) دو چيز با همند. و پيامبر اين دو را با هم بر جاى گذاشته، و به امت سفارش كرده كه با اين دو بايسته و نيك رفتار كنند، و حق آنها را بر جانشان مقدم بدارند، و در دين (و آنچه صلاح دنيا و آخرت را تأمين مى‏كند) به اين دو متمسك شوند. زيرا كتاب خدا معدن علوم دينى و اسرار حكم شرعى است، گنجينه حقايق نهان است و كانون دقايق پنهان. و لزوم تمسك به عترت از آن روست كه جوهره پاك انسان را در فهم دين مدد مى‏رساند، و پاكيزگى عنصر به حسن اخلاق مى‏انجامد، و محاسن اخلاق با صفاى قلب و طهارت آن پيوند مى‏يابد.حكيم ترمذى مى‏گويد: مراد از عترت در اين جا عالمان عامل است، زيرا آنان كسانى‏اند كه از قرآن جدا نمى‏شوند. عالمان ناپرهيزگار و آنان كه در واقع جاهلند، از اين مقام بدورند... و اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در خبرى مسلمانان را بر پيروى از قريش فرا خوانده است، با سفارشى كه در اين جا نسبت به عترت دارد ناسازگار نيست. زيرا بنا بر قول صحيح جريان حكم عام در فردى از افراد آن، موجب انحصار عام در آن فرد نمى‏شود، بلكه اين شيوه اهتمام بيشتر شأن اين فرد را مى‏رساند، و يادآور علوّ قدر آنست.سيوطى در جاى ديگر از جامع الصغير حديث را اين گونه مى‏آورد. «اما بعد» الا ايّها الناس فأنّما أنا بَشَرُ يُوشَك أن يَأتى رسولُ ربّى فُأجيب، و أنا تاركٌ فيكم ثقلين: اوّلهما كتاب اللّه‏ فيه الهُدى و النور، من استمسك به و أخذ به كان على الهدى، و من اَخْطَاَه ضَلَّ فْخَذُوا بكتاب اللّه‏ تعالى، وَ اسْتَمْسَكوا به، و اهل بيتى. اُذَكِّر كم اللّه‏ فى اهل بيتى، اُذَكِّركم اللّه‏ فى اهل بيتى»1


1. فيض القدير، ج 2 ص 217.

 

و علامه مناوى آن را اين چنين شرح مى‏دهد:«أما بعد اَلا اَيُّها الناس» الحاضرون اوِ أعمّ «فانّما أنا بَشَر يوشك أن يأتى رسول ربّى» يعنى ملك الموت «فأجيب» أى اَموت، كَنّىَ عنه بالاجابة اشارةٌ الى أنه يَنْبَغى تَلَقّيه بالقبول، كأنّه مُجيبُ اليه بِاِختياره. «و انا تاركٌ فيكم ثقلين» سَمّا به لِعظم شأنهما و شَرَفها «اوّ لهما كتاب اللّه‏» قَدَّمَه لِأَحَقِّيتهِ بالتَقَّدُم «فيه الهدى» من الضَلال «والنور، من استمسك به و أخذ به كان على الهدى، و من اَخْطَأهَ‏ضَلَّ» أى اَخْطَأَ طريقَ السعادة و هَلَكَ فى ميادينِ الحَيْرَةِ والشَقاوة. «فَخُذوا بكتاب اللّه‏ تعالى، و استمسكوا به»، فانه السَبَبُ المُوصِل الى المقاماتِ العِلّية و السعادة الأبديّة. «و أهل بيتى» و ثانيهما أهل بيته و هم من حَرُمت عليهم الصدقه من أقربائه. قال الحكيم: حَضَّ على التمسك بهم لأنّ الأمر لهم معاينةً فهم اَبْعَد عن المِحنة، و هذا عامٌ ُأريد به خاص، و هم العلماء العاملون منهم، فَخَرَج الجاهلُ و الفاسق،... و كما أنّ كتابَ اللّه‏ منه ناسخٌ و منسوخ، فارتفع الحكمُ بالمنسوخ، هكذا اِرْتَفَعْت القُدْوَة بغيرِ علمائهم الصُلَحاء. و حَثَّ على الوصّية بهم لما عَلِمَ ممّا سَيُصيبَهم بعده من البلايا و الرَزايا، انتهى.«اُذَكِّر كم اللّه‏ فى اهل بيتى» أى فى الوصية بهم و احترامهم و كَرَّره ثلاثا للتأكيد. قال الفخرُ الرازى: جعل اللّه‏ تعالى أهلَ بيته مساوين له فى خمسة اَشْياء، فى المَحَبّة و تَحْريم الصدقة، و الطهارة، والسلام و الصلاة، و لم يقع ذلك لِغيرهم. «تَتِمّة»: قال الحافظ جمالُ الدين الزرندى فى نظم «دُرَرُالسمطين»: وُ رِدَ عن عبداللّه‏ بن زيد عن أبيه أنه (عليه الصلاة و السلام) قال: «مَن أَحَبَّ اَنْ [يجعله ]يُنْسَأ له فى أجله و اَنْ يَمَتَّعَ بما خَوَّلَه اللّه‏ [تعالى]، فَلْيُخْلِفْنى فى أهلى خِلافَةً حسنة، فمن لم يخلفنى فيهم بتره عمره، و ورد علىّ يوم القيامة مسودا وجهه».1

اما بعد، هان اى مردم كه در اين جا حاضريد، يا اعم از حاضر و غائب (اين زمان و زمانهاى بعد)، بدانيد كه من - مانند شما - بشرم، نزديك است كه فرستاده پروردگارم، (ملك الموت) بيايد، پس او را اجابت كنم (يعنى بميرم. با اجابت از لفظ مرگ، كنايه آورده، تا اشاره كند به اين كه بجاست آن را بپذيرد، گويا به اختيار به مرگ تن در مى‏دهد.) و من در ميان شما دو چيز گرانمايه بر جاى مى‏گذارم (دو چيز را نفيس و گرانقدر ناميده، به خاطر بزرگى شان و شرف آن دو)؛ نخست آن دو كتاب خداست. (كتاب را مقدم داشته زيرا سزاوار تقدم است) در آن هدايت است (از گمراهى)، و نور ؛ هر كس به آن چنگ زند و برگيرد، بر طريق هدايت است، و هر كس از آن روى برتابد گمراه مى‏شود (از راه سعادت به دور مى‏افتد، و در ميدانهاى حيرت و شقاوت هلاك مى‏گردد). پس كتاب خدا را برگيريد و به آن متمسك شويد (زيرا قرآن راه رسيدن به مقامات بلند مرتبه و سعادت ابدى است). و اهل بيتم (چيز نفيس دوم اهل بيت من است، و آنها كسانى از نزديكان و خويشان پيامبر است كه صدقه برايشان حرام است).(حيكم ترمذى گويد: پيامبر مردم را بر تمسك به اهل بيت فرا خوانده و ترغيب كرده است زيرا اين امر نسبت به اهل بيت با حضور پيامبر آنان را از مشكلات دورتر مى‏كند. و اين حكم عامى است كه از آن خاص اراده شده است. و مقصود از اهل بيت علماء عاملند، از اين رو كسانى از آنها كه جاهل وفا سقند، اين فضيلت را ندارند،... و چنانچه قرآن ناسخ و منسوخ دارد، و با آمدن ناسخ، حكم منسوخ  تمسك به اهل بيت نيز چنين است، كسان ناصالح از آنها قابليت تمسك را ندارد.


1. همان و نيز عبقات الانوار، ج 2-1، صص 96-695.مرتفع مى‏شود.

 

 پيامبر نسبت به اهل بيت مردم را سفارش كرده است، زيرا مى‏دانسته كه به زودى پس از وى آنان را بلاها و مصيبتها در بر مى‏گيرد.)خدا را بيادتان مى‏آورم درباره اهل بيتم (يعنى در سفارش نسبت به ايشان، و گراميداشت آن‏ها. پيامبر اين جمله را براى تأكيد سه بار تكرار كرده است. فخر رازى گفته است: خداى متعال اهل بيت پيامبر را با او در 5 چيز همسان قرار داده است ؛ در محبت، در حرمت صدقه، در طهارت و در سلام و صلوات. براى غير پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت او اين فضيلتها نيست.)نكته پايانى در اين باره، گفته حافظ جمال الدين زرندى در نظم دررالسمطين است. در آن جا روايتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل مى‏كند كه فرمود: «هر كس دوست دارد اجلش تأخير افتد، و از نعمتهاى خدا در دنيا بهره‏مند شود، بايد پس از من نسبت به اهلم، جانشينى نيك و بايسته باشد. و گرنه عمرش كوتاه مى‏گردد، و روز قيامت نزد من رو سياه خواهد بود. 2. شرح ابن حجردر صواعق المحرقه، ابن حجر هيتمى، در تنبيهى حديث ثقلين را شرح مى‏دهد و مى‏نويسد:«سَمَّى رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم القرآن و عترته...- و هى بالمثناة الفوقية الأهلُ و النسل والرَهْطُ الأدنون - ثَقَلَين، لأن الثقل كُلّ نفيس خطير مَصون، و هذانِ كذلك؛ اِذ كُلّ منهما معدنٌ لِلعلوم الدينية والأسرارِ والحِكَمِ العلّيه، و الأحكامِ الشرعية، و لذاحَثّ صلي الله عليه و آله وسلم عَلَى الاقتداء و التَمَسّك بهم، و التعليم منهم. و قال: الحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَ فينا الحكمةَ أهلَ البيت. (و قيل) سُمِّيا ثقلين لِثِقْل وجوبِ رعايةِ حقوقهما.ثُمّ الذينَ وَقَعَ الحَثُّ عَلَيهم منهم، انما هم العارفون بكتاب الله و سُنّة رسوله،اذهم الذين لا يُفارقون الكتاب الى الحوض. و يُؤَيّد الخبرُ السابق (و لا تُعَلِّموهم فانّهم اَعْلَمُ منكم) و تَمَيّزُوا بِذالك عن بَقيّة العلماء لِأن اللّه‏ اذهب عنهم الرجسَ و طَهّرهم تطهيرا، و شَرَّفُهم بالكرامات الباهرة المزايا المتكاثرة و قدمَرَّ بعضها، و سيأتى الخبرُ الذى فى قريش (و تُعَلُّمُوا منهم فَاِنّهم اَعْلَمُ منكم). فأذا ثَبَتَ هذا لِعموم قريش فأهلُ البيت أولى منهم بذلك، لأنهم امتازوا عنهم بخصويات لايُشاركهم فيها بقيةُ قريش.و فى أحاديث الحث على التمسك بأهل البيت اشارةٌ الى عدم انقطاع متأهّلٍ منهم للتَمَسُّك به الى يوم القيامة، كما اَنَّ الكتاب العزيز كذلك. و لهذا كانوا اَمانا لأهل الأرض، - كمايأتى - و يشهد لذلك الخبر السابق (فى كُلّ خَلَفٍ مِن اُمّتى عُدول من اَهلِ بيتى)... ثم اَحقّ من يَتَمَسّك به منهم اِمامُهم و عالِمُهم علىُ بن ابى طالب (كرم اللّه‏ وجه)، لما قَدَّمْنا مِن مَزيدِ علمه و دقائقِ مُسْتَنْبِطاته و مِن ثَمَّ قال ابوبكر: علىٌ عترةُ رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم اَىِ الذين حَثَّ على التمسّك بهم، فَخَصَّهُ لِما قلنا...».1پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قرآن و عترت (خانواده و نسل و خويشان نزديك) خود را، ثقلين ناميده است. زيرا ثقل هر چيز نفيس، ارزشمند و محفوظ است. و اين دو چنين اند. هر كدام از آنها معدن علوم دينى اند و اسرار و حكم بلند مرتبه و احكام شرعى را در بردارند. و از اين رو پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را به تمسك و پيروى از اين دو فرا خوانده و خواسته است كه از آنان علم بياموزند، و فرموده: سپاس خداى را كه در ما خاندان حكمت و علم را قرار داد.


1. صواعق المحرقه، ص 9، (به نقل فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، صص 6-55). و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-665 و 84-683.

 

(و نيز گفته شده) كه اين دو از آن رو ثقلين ناميده شده‏اند كه رعايت حقشان بس گران و سنگين است. مقصود از عترت در فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كسانى از آنهاست كه عارف به كتاب خدا و سنت رسول اند، زيرا آنانند كه تا ورود در حوض از قرآن جدا نمى‏شوند. روايتى كه مى‏گويد: «به آنها چيزى نياموزيد، كه آنان از شما داناترند» اين گفته را تأييد مى‏كند.وجه تمايز اينان از ديگر عالمان اين است كه خدا آنان را از آلودگيها و زشتيها پاك ساخته است، و به كرامات آشكار و مزاياى فراوان مفتخرند.درباره قريش روايتى است كه مى‏گويد: «از قريش علم بياموزيد كه آنان از شما عالمترند» هر گاه اين سخن درباره همه قريش صادق باشد، درباره اهل بيت به اولويت صدق مى‏كند، زيرا آنان به خصوصياتى ممتازند كه قريشيهاى ديگر فاقد آنند.در احاديث اصرار بر تمسك به اهل بيت، اشاره است به وجود پيوسته، كسى از آنان كه براى تمسك اهليت دارد، تا قيامت. همان طور كه قرآن چنين است، و از اين روست كه آنان سبب ايمنى براى ساكنان زمين‏اند. و حديثى كه مى‏گويد: «در هر نسلى از امتم، عدالت گسترى از اهل بيتم، وجود دارد» شاهد اين مطلب است.و سزاوارترين كس از ميان ايشان براى تمسك امام و عالم آنها على بن ابى طالب است، كه علم فراوان و استنباطهاى موشكافانه و دقيق دارد. و به همين خاطر ابوبكر گفته است: «على عترت رسول خداست»، يعنى از كسانى كه پيامبر خواسته مردمان به آنان متمسك شوند...نيز ابن حجر اشاره مى‏كند: «و فى رواية: كتاب اللّه‏ و سُنّتى، و هى المراد من الاحاديث المُقْتَصِرة على الكتاب، لِأنّ السنّة مُبَيّنة له، فَأَغْنَى ذِكُره عن ذِكرِها، فالحاصل اَنّ الحَثَّ وَقَعَ على التمسك بالكتاب و بالسنة و بالعُلماء بهما من أهل البيت و يُستفادُ مِن مجموع ذلك بقاءُ الأمورِ الثلاثة الى قيامِ الساعة».1 در روايتى دو چيز گرانمايه به جاى كتاب خدا و عترت، كتاب خدا و سنت آمده است. و مراد از سنت احاديثى است كه بيانگر قرآن است، از اين رو ذكر كتاب (در روايات) دربردارنده سنت نيز هست، و با آوردن لفظ كتاب نيازى به ذكر لفظ سنت نيست.حاصل اين كه اصرار (و فراخوان) پيامبر بر تمسك به كتاب و سنت است و بر عالمانى از اهل بيت كه عامل به اين دو اند. و از مجموع اينها استفاده مى‏شود، كه اين سه (كتاب، سنت و اهل البيت) تا قيام قيامت باقى اند.3. شرح عالمان بزرگ ديگرعالمان بزرگ ديگر چون محيى الدين نووى (م 676 در شرح صحيح مسلم)2، طيبى (م 743 در كاشف)3، سعدالدين تفتازانى (م 791 در شرح مقاصد)،4 زرندى (م 750 واندى، در نظم دررالسمطين)،5 شهاب الدين دولت آبادى (ملك العلماء) (م 849 در هداية السعداء)


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-664.2. عبقات الأنوار، ج 2-1 ص 655.3. همان، صص 96-494.4. همان، صص 521.5. همان، صص 8-507.

 

1 ملا حسين كاشفى (م 910 در رساله عليه)،2 نورالدين سمهودى (م 911 در جواهر العقدين)،3 ملاعلى قارى (م 1014، در شرح شفا)،4 عبدالحق دهلوى (م 1052 در لمعات)،5 خفاجى (م 1069 در نسيم الرياض)،6 عزيزى (م 1070 در سراج منير)،7 زرقانى (م 1122 در شرح مواهب)،8 ولى اللّه‏ لكهنوى (م 1270 در مرآة المؤمنين)،9 و استوانه‏هاى علمى همچون، روزبهان خنجى، ابن ايثر جزرى، ابن منظور، شمس الدين سخاوى، مولوى حسن زمان، مولوى حسن خان، بدخشى، سيدشريف جرجانى، عجيلى، سيوطى و...10 هر كدام جداگانه و يا به مناسبتى به شرح مبسوط يا بخشى از حديث ثقلين پرداخته‏اند، و مضمون سخنان آنها در آنچه از ابن حجر و مناوى نقل گرديد، با اندكى كم و زياد، موجود است. در اين جا مناسب است سخنان يكى از آنان كه حديث را به زبان فارسى شرح كرده، نقل شود. تا اهميت مطلب روشنى بيشترى يابد.4. شرح ملك العلماءملك العلماء در هداية السعداء پس نقل حديث مى‏نويسد:«حضرت رسالت صلي الله عليه و آله وسلم چون حجة الوداع باز گشت، يعنى چون


1. همان، صص 71-557.2. همان، ص 619 .3. همان، ص 638.4. همان، صص 94-689.5. همان، صص 20-719 .6. همان، صص 24-722.7. همان، صص 31-730.8. همان، صص 38-734.9. همان، صص 786.10. همان، ج 4-3، صص 300-26.

 

مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم در حج حاجيان را وداع كرد و فرمود: سلام من بر كسى كه در اين مقام بيايد. در حاجيان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز مى‏گردانيد، نه ايستاده تا خم كه منزلست رسيده، پس مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم فرمود كه پالانهاى اشتران انبار كنند و بطريق منبر سازند، پس مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم برآمد. ياران گفتند: يا رسول اللّه‏! قائم مقام بجاى تو كه را ببينيم؟ فرمود: قرآن و فرزندان من بجاى من بعد من ببينيد، و اگر چنگ برين هر دو زنيد بعد من هرگز گمراه نگرديد.پس بدين حديث ثابت شد كه بقاء ايشان تا قيامت باشد و ازيشان راهنمايان بحق اند، متمسك ايشان هرگز گمراه نگردد.»1و در كتاب «شرح سنت»، به طور مفصل (كلمه به كلمه و جمله به جمله) حديث را شرح مى‏دهد:قوله: «نزل غدير خم»چون در موضع غدير خم آمد، اين نصيحت كرد، تا هر كه از حاجيان در آن موضع تا قيامت آيند، اين نصيحت از سر تازه شود و ياد دارند. قوله: «أمر أن يُجْمَعُ رِحالُ الإبل»فرمود تا پالانهاى اشتران جمع كنند تا هر يكى از صحابه بشنود و مجموع عليه (...) شود، كسى را بعد ؛ خلاف و اختلاف نباشد، لأنّه أمرٌ عظيمٌ للهداية...قوله: «قام»از آن كه آواز ايستاده اشهرست و ابلغ، و غرض مصطفى در قيام تعليل اكرام و تعظيم ايشان بود...


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 558 و ج 4-3، صص 72-271.

 

قوله: «فَحَمِدَ اللّه‏ و أَثْنى عليه.»تا معلوم شود قرآن و فرزندان عظيم القدرند، و تمسك بديشان امرى عظيم است... قوله: «ذَكَرَ» و خدا را بسيار ياد كرده (...) تا دلها نرم بلرزد، و به اميد نزديك شوند.قوله: «و وَعَظَ»پند داد و دلها نرم گردانيد، زيرا چون تخم در زمين بريزى اول نرم كنى، آن گاه آن تخم ميوه دهد...قوله: «يا اَيّها الناس!»... يا، نداء، أىّ، اسمُ المنادى،ها، كلمةُ تنبيهِ المُخاطب، الناس، اِسمٌ عام يَتناول جميعَ بنى آدم العاقلِ و غيرِالعاقل، الحاضرو الغائب، الصغير و الكبير، الاّ اَنّ المرادَ ههنا العاقلون البالغون، مبلغ الخطاب دون المجانين و الاطفال. قوله: «(انما) أنا بَشَرٌ»تا كسى انكار نيارد از اولاد او از آن كه بشر را ولد باشد، و نيز كسى نگويد كه ملك بود... قوله: «و انّى تركتُ و تاركٌ »و حال اينست كه من مى‏گذارم در شما متروكه يادگار، تا از ديدن آن مرا ياد آريد... تاركٌ، از آن گفت، زيرا چه رسم پدرانست كه چون موت به نزديك رسد متروكه به فرزندان سپارند. اُمّتى ابْنائى فَأَنّا اَبُوهم. [امتم فرزندان من هستند و من پدر ايشان ]هر آينه به امت سپرد.قوله: «فيكم»بدان كه «انى تاركٌ لكم و لِأَجْلِكم» نگفت، تا امت مقام و محل قرآن و سادات را باشد، و در بليات و ناكامى ايشان، امت سپر باشد، چنانچه كيسه مال را سپر بلاست... قوله: «ان تَمَسّكتُم بهما لن تَضِلّوا من بعدى»شرط هدايت آنست كه اگر تمسك كنيد بدين هر دو هرگز گمراه نگرديد، پس هر كه يكى از اين هر دو ترك دهد، يا قرآن را يا فرزندان رسول را يا تمسك نكند، هدايت نيابد و گمراه تواند بود... قوله: «الثَقَلَيْن»... و عرب را عادتست چيزى كه بفضل و شرف ياد كنند آن را به ثقل و رجحان و وزن وصف كنند...قوله: «فيكم». و قوله: «اِن تَمَسَكْتُم بهما»، و قوله: «و لن يَفتَرّقا حتى يَرِدا». و قوله: «كيف تخلفونى فيهما».در جميع ضمائر مذكوره قرآن و فرزندان رسول جمع كرد تا اشارت باشد كه تعظيم مجموع يعنى قرآن و فرزندان برابرست. و هيچ كسى از گويندگانِ «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» نباشد، اگر از يكى منكر شوى و بر يكى ايمان آرى ايمان نباشد، و اگر هر دو بمرتبه تعظيم برابر نمودندى، جمع ضمير جايز نشدى...قوله: «كتابَ اللّه‏ و عترتى»ذكر بالعَطف. قال الشيخ الامام عبدالقاهر الجرجانى: العَطْف هو الجمعُ بين الشَيْئَين فى العطف (الحكم) و الأصلُ فيه الواو، و هو لِمُطلق الجمع عندنا، اى الجَمْع بين المعطوف و العطف فى الحُكم الذى هو الاثبات او النفى، و عليه عامّةُ اهل اللغة و اَئِمَّةُ الفَتْوى.قوله: «خُذوا بِكتاب اللّه‏ وَ اسْتَمْسَكوا به».يعنى: ثابت و محكم باشيد در دوستى قرآن و فرزندان من از آن كه حبّ قرآن علامت حب خداست، و حبّ اولاد من علامت حبّ من است...قوله: «عترتى»... فى تاجِ الأسامى، العترة ؛ فرزندان و فرزندانِ فرزندان.قوله: «اهل بيتى»فى «النكات» اهل بيت الرجل: ولده و ولد ولده...قوله: «اذكّر كم اللّه‏»بدان كه ذكر را از باب تفعيل فرمود از بهر بزرگى دادن ايشان. فى «تاج المصادر»: فى الحديث: فَذَكِّروه، اى فَاَجِلُّوه، لِأنّ فى ذِكر الشى‏ء اِجلاله (الاجلال بزرگداشتن)يعنى: مى‏دارم شما را در دوستى فرزندان خود و ياد مى‏دهانم شما را خداى، در دوستى فرزندان خود، تا فراموش نكنيد...قوله: «لَنْ يَفتَرَّقا».در محل «لَنْ تَرانى»، لن براى تأكيدست و لن اينجا براى تأييد است. يعنى جدا نشود اين هر دو از تعظيم و فضل و شرف در دنيا و عقبى.قوله: «حتى يِرِدا عَلَىَّ الحوضَ»هرگز جدا نشود تعظيم قرآن و فرزندان رسول اللّه‏ تا آن كه بيايند بر حوض كوثر.ذكر كوثر كرد، تا يادآرند از آن كه همه را ورود بر كوثر باشد، مؤمن از مشرك، و موحد از ملحد، و موافق از منافق آن جا جدا گردد،... يعنى: بر حوض كوثر هر كه محب خاندانست آمدن دهند، و منافق را از دور برانند.قوله: «فانظروا كيف تخلفونى فيهما.»

 

فى «تاج المصادر»: النَظَر بمعنى الاعتبار و التأمّل. لقوله تعالى: «اُنْظُر كيف فَضَّلْنا» و الخَلَف و الخِلافه: بجاى كسى كه از تو بوده ايستادن و الخِلْف: از پى كسى در كسى در آمدن و خلف بودن.يعنى: پس عبرت گيريد و انديشه كنيد كه بعد من با قرآن و فرزندان من چگونه خواهيد بود. «ثم جَعَلْنا كم خَلائِفَ فى الارض من بعد هم لِنَنْظُرَ كيف تَعْمَلون»هر آينه خداوند مى‏بيند آنچه به ايشان خواهيد كرد، خلف بد مباشيد، تا فردا نگويم شما را: «بِئْسَما خلفتُمونى مِن بعدى».1ملك العلماء در جلوه دوم مى‏گويد:«الجلوة الثانيه: فى مذمة من لا يتمسّكهم (لا يتمسك بهم) قال اللّه‏ تعالى: «فَلْيَحْذَرِ الذين يُخالفون عن اَمرِه اَنْ تُصيْبَهم فتنةٌ او يُصِيبهم عذابٌ اليم وَ مَنْ يُشاقِقُ الرسولَ...».عزيز من! دوستى و تمسك به اولاد رسول به فعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است. پس هر كه بجا نيارد و منكر گردد، از قومى باشد: «مَن يقول آمنّا باللّه‏ و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين»، قال اللّه‏ تعالى: «و ما آتيكُم الرسولُ فَخُذوه و ما نَهيكم عنه فَانْتهوا». عن ابن مسعود أنه عمومٌ (عام) فى كُلِّ ما أَمَرَهم النبىُّ و نَهَاهُم عنه.پس هر كه تمسك بقرآن و اولاد رسول نكند، اگر چه ظاهر خود را مؤمن گويد ايمان او سودمند نباشد و فردا سياه رو گردد.»25. واژگان عمده حديث ثقلين


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 65-558.2. همان، ص 567.

 

اكنون بجاست درباره واژگان عمده و اساسى حديث بررسى بيشتر انجام گيرد:آ. ثقلينواژه ثقلين ريشه قرآنى دارد «ثِقال»، «الثَقَلان»، «ثَقُلَت»، «أثْقال» و «ثَقيل» و... در آيات قرآن بكار رفته است:«هو الذى يُرسل الرياحَ بُشرا بين يدى رَحْمَتِه حَتّى اذا اَقَلَّتْ سَحابا ثِقالاً».1 پروردگار شما كسى است كه از باب بشارت به رحمتش (بر جانداران) بادها را مى‏فرستد تا ابرهاى سنگين (و متراكم را شكل دهند) و جابجا سازند.«اِنفِروا خِفافا و ثِقالاً».2 (در راستاى تحقق اهداف دينى و استوارى دين و حكومت دينى در جامعه در دسته‏ها و يا در حالت) سبك و سنگين (آسانى و دشوارى، خواه جوان و سبكبال و آسوده خاطر و توانمند، و خواه تهيدست و عائله دار و دل نگران مال و خانواده و سالمند) هجرت كنيد (و بپاخيزيد).واژه ثقال در سوره رعد نيز استعمال شده است.3«سَنَفْرُغُ لكم اَيُّه الثَقَلان».4 اى دو چيز گرانمايه به زودى به شما مى‏پردازيم (و فارغ از هر شغلى به شما رسيدگى مى‏كنيم).«فمِن ثَقلَت موازينه فاولئك هم المفلحون».5 كسانى رستگارند كه (حاصل زندگى، عمر و تلاشهاى فردى و اجتماعى آنها) بارى سنگين (و اندوخته‏اى بايسته و ارزشمند) است.


1. سوره اعراف (7): 57.2. توبه (9): 41.3. رعد (13): 12.4. رحمن (55): 31.5. اعراف (7): 8 و مؤمنون (23): 102.

 

«يَسْئَلونك عَنِ السّاعة... ثَقُلَتْ فى السماوات و الأرض، لا تَأْتِيكم الاّ بغتةً».1 از ساعت (لحظه فرا رسيدن رستاخيز قيامت) از تو مى‏پرسند... (بدان كه واقعه رستاخيز) در آسمانها و زمين گران و سنگين است، و عظمت دارد و جز ناگهانى واقع نشود. «فامّا من ثَقلَت موازينه، فهو فى عيشة راضية».2 كسى كه (در قيامت و روز حسابرسى) بارش سنگين (ارزشمند و در خور توجه) است، عيش و زندگى پسنديده و خشنود دارد. «أنا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً».3 به زودى بر تو قولى (كلمه‏ها و جمله‏هاى) سنگين (و بس مهم و ارزشمند و سرنوشت ساز) فرو افكنيم.«و لَيَحْمِلُنّ اَثْقالَهم و اَثْقالاً مع اَثْقالِهم».4 كافران بار (و حاصل عملكردشان را كه از آن‏ها جدا نشدنى است) بر دوش كشند، و نيز همراه آن بارهايى (و تبعاتى از كارهاى ديگران را كه به وسيله آنان به گمراهى و انحراف گراييده‏اند).«وَ الأنعام خَلَقَها لكم... و تَحْمِل اَثْقالكم الى بلدٍ لم تكونوا بالغيه الاّ بِشِقِّ الأَنْفُس».5 خداوند چهار پايان را براى شما آفريد... اين حيوانات بارهاى سنگينتان را به شهرها حمل مى‏كنند، و اگر آنان نبودند شما نمى‏توانستيد جز با زحمت و رنج مشقت زا اين بارهاى گران را به شهرها ببريد.راغب در ماده ثقل چنين مى‏گويد:


1. اعراف (7): 187.2. قارعه (101): 7-6.3. مزمل (73): 5.4. عنكبوت (29): 13.5. نحل (16): 5 و 7.

 

سنگينى و سبكى مقابل همند، هنگام... وزن و يا اندازه‏گيرى، به طرفى كه برترى دارد، سنگين گفته مى‏شود. اين ماده در اصل در اجسام به كار مى‏رود، و پس از آن در معانى استعمال مى‏گردد... ثقيل و خفيف بر دو وجه استعمال مى‏شود.1. به نحو مضايفه، و آن اين است كه به چيزى سنگين و سبك گفته نمى‏شود مگر به اعتبار غير آن...2. استعمال ثقيل در اجسامى كه تمايل به فرود آمدن به پايين دارند مانند سنگ و كلوخ. و خفيف به اجسامى گفته مى‏شود كه به صعود متمايلند مانند آتش و دود.1 مضمون كلام ابن منظور در اين زمينه چنين است:ثِقَل (سنگينى) نقيض خفت (سبكى) است. جمع ثِقَل، ثِقال، و جمع ثِقْل اَثْقال است. به بار سنگين ثقل گويند... در نظر عرب دلاور قهرمان و بخشنده وزنه و بارى است بر زمين، آنگاه كه كشته شود يا بميرد زمين احساس سبكى مى‏كند. به گناه نيز ثِقل گفته مى‏شود. و به هر چيز نفيس، ثَقَل، و ثقيل و ثاقل مى‏توان گفت. معناى ثقيل در آيه «انا سَنُلْقى عليك قولاً ثقيلاً» سنگينى عمل به آن است. زيرا حرام و حلال و همه اوامر خدا با قبول نوعى زحمت همراه است و بر انسان سنگين مى‏نمايد و ادا نمى‏گردد. و گفته شده كه مراد واجبات الهى است. ثَقل به معناى كالا و كسان مسافر است و ثِقَل به معناى شدت يافتن مرض. ثَقَل به معناى ثِقل نيز آمده است. خداوند در قرآن جن و انس را ثَقَليْن ناميده، زيرا آن دو را


 

1. حسين بن محمد معروف به راغب اصفهانى: المفردات فى غريب القرآن، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، 1404 ه، صص 80-79.

 

به وسيله قدرت تمييز و عقل بر ديگر جانداران برترى داده است.1پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قرآن و عترت را «ثَقَلين» ناميده است تا به اين وسيله بزرگى قدر و جايگاه ارزشمند آن دو را بنماياند، و شأن و منزلت بالاى آن دو را يادآور گردد. عرب به هر چيز نفيس و خطير «ثَقَل» گويد.2صاحب كتاب مرقاة المفاتيح - كه شرحى بر كتاب مشكاة المصابيح است - پس از ذكر حديث ثقلين، درباره واژه «ثقلين» چنين اظهار نظر مى‏كند:«الثَقَلين بفتحتين أى الأمرين العظمين. سَمَّى كتابَ اللّه‏ و اهل بيته بهما، لعظم قدرهما، و لأنّ العمل بهما ثقيل على تابعهما... و قد شَبَّه بهما الكتاب و العترة. لأنّ الدين يَسْتَصْلِحُ بهما و يَعْمُرُ، كما عُمِرَتِ الدنيا بالثَقَلين اى الجن و الأنس) و كُلّ شى‏ءٍ له وزن و قدر متنافس فيه، فهو ثقيل».3 ثقلين (به فتح دو حرف نخست) به معناى دو امر بزرگ است، كتاب خدا و اهل بيت پيامبر از آن رو كه قدر و ارزششان بزرگ است ثقلين ناميده شده‏اند، و نيز بدان خاطر كه عمل به آن دو بر پيروان آنها ثقيل (و سنگين) است... اين كه كتاب و عترت به دو چيز گرانقدر تشبيه گرديده، براى اين است كه دين با كتاب و عترت صلاح مى‏يابد و آباد مى‏گردد، چنانچه دنيا با انس و جن به عمران مى‏گرايد. و هر چيزى كه وزن و ارزشى (در خور توجه و نفيس) داشته باشد، به گونه‏اى كه در راستاى دستيابى به آن بدون ضرر رساندن به ديگران تلاش و كوشش شود، ثقيل است.


1. علامه ابن منظور: لسان العرب، ج 11، نشر أدب الحوزه، 1405 ه، صص 8-85.2. همان، ص 88.3. على بن سلطان محمد القارى: مرقاة المفاتيح (شرح مشكاة المصابيح)، ج 5، چاپ و نشر مكتبه الاسلاميه حاج رياض الشيخ، ص 593. (و نيز عقبات الأنوار ج 2-1، ص91-690).

 

و نيز به نقل از طيّبى مى‏گويد: «قال الطيبى فى قوله، أنى تاركٌ فيكم ثقلين... اشارةٌ الى أنّهما بمنزلة التُوأمَيْن الخلفين عن رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم ، و أنّه يُوصى الأمةَ بحُسْن المخالقة معهما و ايثارِ حَقّهما على انفسهم كما يوصى الأبُ المُشفق الناسَ فى حَقِّ أولاده...».1 طيّبى گفته است اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانقدر بر جاى مى‏گذارم و مى‏روم... اشاره است به اين كه كتاب و عترت به منزله دو فرزند همزاد و دو قلوى پيامبرند، رسول گرامى (همانند پدر دلسوزى كه درباره فرزندانش وصيت مى‏كند) امت را سفارش كرده است كه با اين دو به خوبى و نيكى رفتار كنند، و حق آن دو را بر خويش مقدم بدارند.ب. اهل بيتاين واژه نيز در قرآن استعمال شده است:«انّما يُريد اللّه‏ لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجسَ اهل البيت و يُطِهِّركم تطهيرا»2.همانا! خدا اراده كرده است تا پليدى را از شما خاندان دور سازد، و به شيوه‏اى ويژه شما را پاكيزه گرداند.امام فخر رازى در تفسير آيه مى‏گويد: نكته لطيف در آيه اين است كه گاهى عين پليدى زايل مى‏شود ولى محل پاك نمى‏گردد، معناى آيه اين است كه خدا گناهان را از شما مى‏زدايد و لباس كرامت را به شما مى‏پوشاند. اين كه خداى متعال خطاب به ضمير مؤنث را (با توجه به فراز پيشين) رها كرده و با ضمير مذكر خطاب آورده، براى آن است كه زنان و مردان اهل بيت (هر دو را) شامل گردد.3


1. همان، ج 5، ص 600.2. احزاب (33): 33.

 

در اين كه اهل البيت چه كسانى اند، اقوال مختلف است، بهتر آن است كه گفته شود، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرزندان آن حضرت و زنان او هستند، و حسن و حسين از آنان است، و نيز على از ايشان است، زيرا وى به سبب معاشرت (و ازدواج) با دختر پيامبر و ملازمت با آن حضرت، از اهل بيت شده است.1در ذيل اين آيه رواياتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده است كه مقصود از اهل بيت را روشن مى‏سازد، نمونه‏هاى زير از آن جمله‏اند:1. عن عائشه ؛ «خرج رسول اللّه‏ غداة و عليه مِرْطٌ مُرَحَّل من شَعر اَسود فجاء الحسن بن على فَأَدْخَلَه، ثم جاء الحسين فَدَخَلَ معه، ثم جائت فاطمة فأدخلها ثم جاء علىٌ فأدخله ثم قال: انّما يُريد اللّه‏ ليذهب...». عايشه مى‏گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم سپيده دمى (از خانه) بيرون آمد، در حالى كه جامه‏اى نادوخته و بافته شده از موى سياه كه با تصاوير پالان شتر مزين شده بود، بر خود افكنده بود. حسن و حسين، فاطمه و على، به ترتيب (يكى پس از ديگرى) آمدند، پيامبر همه آنان را در زير آن جامه جاى داد، و آن گاه فرمود: انّما يريد اللّه‏...22. در صحيح ترمذى روايت شده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم زمان نزول آيه تطهير در خانه‏ام سلمه بود، فاطمه، حسن و حسين را خواست و عبا را بر آنها پوشانيد و على را نيز به درون عبا فرا خواند و آن گاه گفت: «اللهمّ هؤلاء اهل بيتى فَأَذْهِب عنهم الرِّجْسَ و طَهِّرْهم تطهيرا...»


1. امام فخر رازى: تفسير كبير، ج 25، چاپ سوم، دار احيا التراث العربى، ص 209.2. همان. 3. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 147. اين حديث در كتاب صحيح مسلم نيز آمده است، حاكم در مستدرك مى‏گويد اين حديث صحيح است (همان). و بيهقى: سنن، ج 2، ص 149. و التاج الجامع الاصول، ج 3، صص 333 و 347. و ابن جرير: تفسير جامع البيان، ج 10، چاپ اول، دارالكتب العلميه بيروت، 1412 ه ص 296.

 

 پروردگارا اينان اهل بيت منند، پليدى را از آنان بزداى، و به نحوى خاص آنها را پاك گردان.1نزديك به همين مضمون، حديث از ام سلمه نيز روايت شده است.23. در ذيل حديث ثقلين در بعضى از روايات چنين آمده است:«فقلنا: مِن اهل بيته نِساؤه؟ قال: لا، و أِيْمُ اللّه‏ أنّ المرأةَ تكون مع الرَجُل العصر من الدهر، ثمّ يُطَلِّقها فَتَرْجعُ الى أبيها و قومها. اهل بيتُه أَصْلُه و عُصْبَتُه الذين حُرِّموا الصدقةُ بعده».3 (راوى حديث مى‏گويد از زيد بن أرقم كه حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل كرد پرسيدم) آيا زنان پيامبر از اهل بيت او هستند؟ گفت: نه، به خدا سوگند زن با مرد مدت زيادى زندگى مى‏كند، و آن گاه كه مرد او را طلاق مى‏دهد، به سوى پدر و قوم خود بر مى‏گردد. اهل بيت پيامبر اصل او و فرزندان از نسل اويند، كسانى كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صدقه بر آنها حرام است.در صحيح مسلم روايت به گونه ديگر نيز ذكر شده است: «فقال له حصين، و من اهل بيته يا زيد؟ أليس نِساؤه مِن اهل بيته؟ قال: نساؤه من اهل بيته و لكن اهل بيتُه من حُرّمَ الصدقةُ بعده، قال: و من هم؟ قال: هم آلُ على و آلُ عقيل و آلُ جعفر و آل عباس. قال: كُلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم».4 حصين از زيد بن ارقم پرسيد، اهل بيت پيامبر كيست؟


1. مسند احمد، ج 6، ص 292. و على‏بن‏احمدواحدى‏نيشابورى: اسباب‏النزول، چاپ دارالكتب العلميه،بيروت،1400ه،ص239. و اسدالغابة، ج 2، ص 12.2. تفسير طبرى، ج 10، ص 296. اسباب النزول، ص 239. اسدالغابة، ج 5، صص 521 و 589 مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 416. سنن بيهقى، ج 2، ص 150. تاريخ بغداد، ج 9، ص 126.3. صحيح مسلم، ج 5، ص 27.4. صحيح مسلم، ج 5، ص 26 .

 

آيا زنان پيامبر از اهل بيت او نيستند؟ زيد پاسخ مى‏دهد: آرى، زنان پيامبر از اهل بيت او به حساب مى‏آيند، و لكن أهل بيت (منظور در اين جا) كسانى‏اند كه پس از پيامبر صدقه بر آنها حرام است. حصين سؤال مى‏كند آنها كيانند؟ زيد مى‏گويد: آنان آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس (منسوبين پيامبر) هستند حصين مى‏پرسد آيا بر همه اينها صدقه حرام است، و زيد جواب مى‏دهد: بلى. نووى در توضيح اين قسمت از حديث مى‏گويد:«المراد بالصدقة الزكاة و هى حرام على بنى هاشم و بنى المُطّلب، و قال مالك: بنو هاشم فَقَط، و قيل: بنى قصى، و قيل: قريش كلّه... فى هذاه الرواية دليل على اِبطال قول من قال قريش كلّها، فقد كان فى نسائه قُرَشِيات؛ و هنّ عائشة و حَفْصَة و اُمّ سلمه و سوده و ام حبيبة... والمعروف فى مُعْظم الروايات فى غير مسلم أنه قال: نساؤه ليس (لن. ظ) مِن أهل بيته فَتَناول الرواية الأولى، على أن المراد اَنَّهنّ من اهل بيته الذين يُساكِنونه و يَعُو لُهنّ و أَمَرَ بِاِحترامهم و اِكرامهم و سَمّاهم ثقلاً و وَعَظَ فى حقوقهم، فنساؤه يَدْخُلنَ فى هذا كلّه، و لا يَدخُلنَ فيمن حرم الصدقه...».1 مراد از صدقه زكات است، كه بر فرزندان هاشم و مطلب حرام است، مالك گفته زكات تنها بر بنى هاشم حرام است، و گفته شده فرزندان قصى و نيز گفته شده بر همه قريش... و اين روايت بطلان گفته كسانى را مى‏رساند كه زكات را بر همه قريش حرام مى‏دانند زيرا در ميان زنان پيامبر، عائشه، حفصه، ام سلمه، سوده و ام حبيبه همه قرشى اند، و براساس اين روايت صدقه بر آنها حرام است... و آنچه از بيشتر روايات استفاده مى‏شود اين است كه زنان پيامبر جزو اهل بيت پيامبر (به معناى خاص) به حساب نمى‏آيند.


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 655.

 

 و مراد از روايتى كه آنها را جزو اهل بيت آن حضرت دانسته، اين است كه آنان عيال پيامبرند، با آن حضرت زندگى مى‏كنند، و پيامبر آنها را ثقل ناميده و از مردم خواسته با احترام و اكرام با آنان رفتار كنند، و حقوقشان را پاس بدارند. در اينجا همه زنان پيامبر داخلند، ولى از كسانى نيستند كه صدقه بر آنها حرام است.منصور على ناصف در شرح حديث عبا مى‏گويد: «هنّ أهل بيته‏اى الساكنات معه و يَعُو لهنّ و لكنهنّ لَسْنَ من اهل الذين حرمت الصدقة عليهم، لأنّها اوساخٌ فلا تليق بالأشراف، فسأله عن أهل البيت بهذا المعنى فقال: آل على و هؤلاء هم بنى هاشم و عليه الجمهور...».1 زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت اويند (بدين معنا كه) با او زندگى مى‏كنند و عائله (خانواده) پيامبر به حساب مى‏آيند. و حضرت سرپرست آنهاست. ولكن آنان از كسانى نيستند كه صدقه برايشان حرام است، چه اين كه صدقه (گى) آلودگى دانسته مى‏شود و بر بزرگان و نجيبان نمى‏زيبد. از وى سؤال شد كه اهل بيت به اين معنا چه كسانى‏اند؟ گفت: آل على، و آنان همان بنى هاشم اند. و جمهور عالمان بر همين عقيده‏اند. ابو سعيد خدرى از پيامبر روايت مى‏كند كه فرمود: «نزل هذه الآيه فى خَمسة فىّ و فى على و فاطمه و حسن و حسين».2 آيه تطهير درباره 5 نفر نازل شده است ؛ من و على و فاطمه و حسن و حسين. ابن جرير و ابن ابى حاتم از قتاده نقل مى‏كند كه درباره اين آيه گفت: «هم أهلُ بيت طهّرهم اللّه‏ من السوء، و اختصّهم برحمته».3 اينان اهل بيتى اند كه خدا آنان را از بدى پاك ساخته و مختص رحمتش كرده است.


1. التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 347.2. الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 6، ص 604. و كشف الاستار، ج 3، ص 221.3. الدر المنثور، ص 606.

 

 در سنن ترمذى، و مسند احمد و مسند عبد بن حميد به نقل از انس آمده است: «انّ رسول اللّه‏ كان يَمُرّ بباب فاطمة سِتّة اَشْهَر اذا خرج الى الصلاة الفجر، يقول: الصلاة يا اهل البيت! انما يريد اللّه‏...».1 همانا پيامبر شش ماه هنگامى كه براى نماز فجر (صبح) خارج مى‏شد، به در خانه فاطمه عبور مى‏كرد و مى‏گفت: نماز! اى اهل خانه، و آيه تطهير را مى‏خواند.در حديث زير ويژگيهاى ديگرى از اهل بيت بازگو شده است، و روشن مى‏سازد كه اهل بيت همان عترت و ذريّه پيامبر است:«قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : من سرّه اَنْ يحيى حياتى و يَموت مماتى و يَسْكُنَ جَنّةَ عدنٍ غَرَسها ربّى، فليو الِ عليّا من بعدى و ليوالِ وليّه و ليقتدى باهل بيتى من بعدى فانّهم عترتى، خُلِقوا من طينتى و رُزِقوا فَهْمى و علمى، فويلٌ للمكذّبين بفضلهم من امّتى، القاطعين فيهم صِلَتى، لا أنَالُهم اللّه‏ُ شفاعتى».2 (طبرانى در كبير و رافعى در مسند خويش با بيان سند تا ابن عباس مى‏نويسد:) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: هر كه دوستدار زندگى و مرگى همچون زندگى و مرگ من است، و مى‏خواهد در بهشت عدن - كه پروردگارم آفريده - ساكن شود، بايد پس از من على و دوستداران او را دوست بدارد، و به اهل بيتم اقتدا كند، همانا اهل بيت من همان عترت منند، آنان از طينت و سرشت من آفريده شده‏اند، و فهم و علم من را دارايند. واى بر كسانى از اُمتم كه فضل آنها را تكذيب كند، و رابطه خود را با من به وسيله قطع رابطه با آنان بِبُرد، خدا چنين كسانى را از شفاعتم محروم مى‏سازد.


1. همان و نيز: المسند الجامع، ج 2، ص 446 و مطالب‏العاليه ج 4، صص 45-144.2. كنز العمال، ج 6، ص 217 (منتخب كنز العمال در حاشيه مسند ج 5، ص 94) .

 

از برخى روايات جايگاه محورى و اساسى اهل بيت را آشكارا مى‏توان دريافت. و خود شاهدى است بر اين كه چرا آنان عدل قرآن و يكى از دو ثقل معرفى شده‏اند:پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «حُرمت الجنةُ على من ظَلَمَ أهل بيتى و آذانى فى عترتى».1 بهشت حرام است بر كسى كه بر اهل بيت من ظلم كند و (با اذيت و ستم به عترت) مرا بيازارد. محمد بن مسلم بن أبى الفوارس رازى در كتاب اربعين خود (كه در آغاز آن حديث ثقلين را آورده است.) از پيامبر نقل مى‏كند كه فرمود:«.. اَلا! و ان ّ اهل بيتى أمان اُمّتى فاذا ذَهَبَ أهل بيتى جاء أمتى مايوعدون، ألا! و انّ اللّه‏ عصمهم من الضلالة و طَهَّرَهم من الفواحش، و اصطفاهم على العالمين، اَلا! و انّ الله أوجب مَحبّتهم و أمر بمودّتهم، اَلا! و انّهم الشهداء على العباد فى الدنيا و يوم المعاد، اَلا! وانّهم اهل الولاية الدالون على طُرُق الهداية، اَلا! و انّ اللّه‏ فَرَضَ لهم الطاعةَ على الفِرَق و الجماعة، فمن تمسّك بهم سَلَكَ و من حادَ عنهم هَلَكَ،...».2 هان! (بدانيد) اهل بيت من امان است براى امتم، آن گاه كه زمين از آنها تهى شود، وعده الهى (قيامت) فرا مى‏رسد. همانا! خداوند آنان را از ضلالت مصون داشته و از پليدى‏ها پاك ساخته است، و بر همه عالميان برگزيده است. آگاه باشيد! كه خدا محبت آنها را واجب كرده و مردمان را به دوستى آنان فرا خوانده است. در دنيا و آخرت بر بندگان گواهند. اهل بيت من اهل ولايتند و راهنمايان راههاى هدايت، همانا خداوند پيروى از آنها را بر همه فرقه‏ها و گروهها واجب كرده است هر كس به آنان متمسك شود، راه درست را مى‏يابد و به مقصد مى‏رسد، و هر كه از آنان روى برتابد هلاك مى‏گردد.


1. الجامع الاحكام القرآن، ص 22. 2. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 19-418.

 

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اِسْتَوصوا بأهل بيتى خيرا، فانّى أُخاصِمَكم عنهم غدا و من اكن خصيمه اُخَصِّمُه، و من أُخَصِّمه دَخَلَ النار».1 درباره اهل بيتم به نيكى سفارش كنيد، همانا در فرداى قيامت شاكى كسى كه به آنان بد رفتارى كند منم. و هر كه طرف دعوايش من باشم، و با او خصومت كنم به دوزخ مى‏رود. «و اجعلوا أهل بيتى منكم مكانَ الرأس من الجَسَد و مكانَ العَيْنَين من الرأس، و لا يَهتدى الرأسُ الاّ بالعينين».2 اهل بيت مرا نسبت به خود مانند سر براى بدن بدانيد، و آنان را همچون چشمان براى سر در نظر آوريد. سر بدون چشم (جايى را نمى‏بيند) و هدايت نمى‏شود. (اهل بيت نيز براى جامعه و امت اسلامى چنين اند. )* در دسته‏اى از احاديث اهل بيت كشتى نجات امت و مانع اختلاف آنان دانسته شده است: «قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : اَلا اِنّ مَثَلُ اهل بيتى فيكم مثلُ سفينة نوح من رِكِبَها نجى و من تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ».3 ابوذر مى‏گويد كه) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آگاه باشيد! همانا مثل اهل بيت من در ميان شما و نقش آنها مثل كشتى نوح است، هر كه به آن درآيد نجات پيدا مى‏كند، و هركس از آن تخلف ورزد (و به اهل بيت چنگ نزند) غرق مى‏شود و هلاك مى‏گردد.


1. همان، ص 638، 665 و 682.2. شيخ يوسف النبهانى: الشرف المؤبد، ص 31.3. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 151 و نيز مطالب‏العاليه، ج 4، صص 63-262.

 

«قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم :... و أهلُ بيتى أمانٌ لِاُمّتى من الاختلاف (فى الدين) فاذا خالَفَتْها قبيلةٌ من العرب (يعنى فى احكام اللّه‏) اختلفوا. فصاروا حِزبَ ابليس».1 (ابن عباس روايت مى‏كند كه) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اهل‏بيت مانع اختلاف امتم (در دين) هستند. پس هر گاه قبيله‏اى از عرب (در احكام خدا) با اهل بيت مخالفت كند (و از آنان روى برتابد)، با هم اختلاف مى‏يابند و پراكنده مى‏شوند، و حزب شيطان مى‏گردند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «النُجوم اَمانٌ لأهل السماء و اهل بيتى أمان لأمّتى».2 ستارگان باعث ايمنى اهل آسمان اند، و اهل بيت من سبب در امان ماندن امّتم (از هلاكت و از لغزشها و انحرافها).هيثمى اين حديث را در مجمع الزوائد نقل مى‏كند و مى‏گويد طبرانى در «الأوسط» آن را نقل كرده و اسناد آن خوب است.3 امام فخر رازى در اين زمينه بيانى زيبا و لطيف دارد، وى مى‏گويد:ما اكنون در درياى تكليف هستيم، و امواج (خروشان) شبهه‏ها و شهوتها بر ما فرود مى‏آيد، سفر در درياى (متلاطم) نيازمند دو چيز است:


1. همان، ج 3، ص 149.2و3- محمدبن درويش حوت بيروتى: اسنى المطالب فى احاديث مختلفه المراتب، چاپ اول، دارالفكر، 1412 ه، صص 11-510 و نيز؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 177 . مطالب العاليه ج 5، ص 83 و ج 4، ص 262.

 

1. كشتى بى عيب و سالم،2. ستارگان نور افشان و آشكار،هر گاه انسان در كشتى سالم و عارى از نقص بنشيند و نگاهش را به ستارگان درخشان اندازد (با توجه به حركت و جايگاه ستارگان)، به طور غالب اميد مى‏رود سالم به مقصد برسد.1در اين عبارات امام فخر رازى اهل بيت را چون كشتى عارى از نقص مى‏بيند، كه در درياى خروشان و در ميان امواج شبهه و شهوت مى‏تواند مسافران را از خطرها نجات دهد. به كسانى اميد مى‏رود به سلامت به مقصد برسند، كه در كشتى اهل بيت سوار شوند، و به دامان آنان چنگ زنند.* احاديثى نيز از وجود كسانى ممتاز و برجسته از اهل البيت در همه زمانها و نسلها خبر مى‏دهد: در روايتى كه ابن حجر در صواعق آن را شاهد گفته خود در اين زمينه قرار مى‏دهد، آمده است: «فى كل ّ خَلَف عدولٌ من اهل بيتى».2 در هر نسلى (و در هر عصر و زمانى) فردى (ممتاز و عادل كه همسنگ و همطراز با فرد پيش از خود است)، از اهل بيت من وجود دارد.راغب در مفردات مى‏نويسد:اهل انسان در اصل كسانى اند كه با او در يك جا سكونت دارند، و به طور مجاز به كسانى كه داراى نسب يكسانند، اهل بيت انسان گفته مى‏شود. هر گاه اهل بيت به طور مطلق گفته شود، مراد خويشاوندان پيامبر است.3ابن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤل» در مراد از «اهل البيت» مى‏نويسد:اهل بيت منتسبان به جد نزديك پيامبر (جد بى واسطه) هستند. و قولى گويد كسانى كه با پيامبر در يك رحم مشتركند مراد است و نيز


1. تفسير كبير، ج 25، ص 167.2. الصواعق المحرقة، ص 90 .3. المفردات، ص 29.

 

گفته شده اهل بيت آنانند كه به نسب يا سبب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مى‏رسند. همه اين معانى در ائمه عليه السلام موجود است، نسب آنان به جد بى واسطه پيامبر (عبدالمطلب) مى‏رسد، با پيامبر در يك رحم مشتركند، و از حيث نسب و سبب به او متصلند، بنابراين آنها اهل بيت حقيقى پيامبرند و خواه معناى آل و اهل بيت يكى باشد و خواه با هم اختلاف داشته باشد، حقيقت معناى اين دو لفظ براى امامان عليه السلام ثابت است.1در شرح مشكاة آمده است: به طور غالب اهل منزل به صاحب آن و احوال او مطلعند. مراد از اهل البيت (در حديث ثقلين) اهل علم است، آنان كه بر سيره پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آگاهند و طريقه و شيوه آن حضرت را به خوبى مى‏شناسند، از حكم و حكمت پيامبر درك درست دارند، و به اين صفات است كه صلاحيت دارند عدل و معادل كتاب خدا قرار گيرند.2ابو عبداللّه‏ محمد بن درويش حوت بيروتى در كتاب اَسنى المطالب، بيانى دارد، كه از آن معناى محدودترى از «اهل بيت» استفاده مى‏شود، وى مى‏نويسد:عده زيادى از اهل جفر احاديثى را گرد آورده‏اند كه از آينده خبر مى‏دهد، آنان با اين عوام فريبى مى‏خواستند خود را مطرح سازند، و كار خود را رواج دهند. در اين زمينه كتابهايى نوشته‏اند و به سيد ما على (رض) نسبت داده‏اند، و نيز به اهل البيت مانند: زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق و موسى كاظم.3


1. به نقل از صدرالدين صدر: المهدى، مكتبة المنهل، 1398 ه، ص 9-58.2. القارى فى المرقاة فى شرح المشكوة، ج 5، ص 600.

 

بيروتى در جاى ديگر درباره عدم صحت نسبت بعضى از آرامگاهها و مكانها به انبيا و غير آنان مى‏نويسد: از مكانهاى دروغ، يكى محلى است كه در قاهره به مشهد الحسين مشهور است، زيرا حسين (رض) به اتفاق در آن جا دفن نشده است... احتمال مى‏رود فاطميان آن را آباد كرده باشند، زيرا آنان اهل البيت را گرامى و بزرگ مى‏داشتند و خود را به حسين نسبت مى‏دادند...1بيروتى در اين دو بيان به طور روشن مصداق هاى اهل بيت را بيان مى‏كند، و مى‏گويد: اهل بيت كسانى اند همانند ؛ حسين بن على، زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق، موسى كاظم.ج. آلواژه آل نيز كه در قرآن بكار رفته است، مترادف با كلمه «اهل البيت» است. ابن ايثر مى‏گويد: در آل محمد (كسانى كه صدقه بر آنان حلال نيست» اختلاف است، اكثر بر اين هستند كه آنان اهل بيت پيامبرند.2 بيهقى در سنن بابى به همين عنوان دارد «باب بيان اهل بيته الذين هم آله».3 (باب بيان اهل بيت پيامبر و كسانى كه آل اويند) شافعى گويد: اين حديث كه صدقه بر محمد و آل محمد حلال نيست، دلالت مى‏كند كه آل محمد كسانى اند كه صدقه بر ايشان حرام است، و در عوض خمس به آنها تعلق مى‏گيرد.


1. اسنى المطالب، صص 588 و 609.2. همان.3. لسان العرب، ج 11، ص 38.4. سنن بيهقى، ج 2، ص 148. در اين باب بيهقى روايت ثقلين را مى‏آورد كه در ذيل آن مراد از آل، آل على و... است.

 

 ابو العباس احمد بن يحيى مى‏گويد: در اين كه آل پيامبر كيانند، مردمان مختلفند. گروهى گويند آل پيامبر كسانيند كه از او پيروى كنند، خواه خويشاوند پيامبر باشند و خواه نباشند. و نيز آل پيامبر خويشاوندان او هستند خواه از او تبعيت كنند و خواه نكنند و طائفه‏اى گويند آل و اهل يكى است به اين دليل كه تصغير آل «اُهيل» است.1امام فخر رازى مى‏گويد: به عقيده من آل محمد كسانى اند كه بازگشت امرشان به پيامبر است، بنابراين هر كس وابستگى و نسبتش به پيامبر شديدتر و كامل‏تر باشد، آل اوست. و بى گمان نسبت فاطمه و على و حسن و حسين به پيامبر بسيار استوار است (و روشنى اين امر همانند نقل متواتر يقينى و حتمى است)، از اين رو واجب است كه آنها آل باشند.و نيز اينكه مردم در اين كه آل چه كسانى هستند اختلاف دارند. برخى گويند آل همان خويشاوندان پيامبر است، و برخى امت پيامبر را (كسانى كه دعوت او را پذيرفته‏اند) آل مى‏دانند. بنابر همه تقديرات اين چهار نفر آل پيامبرند (زيرا هم خويشاوند اويند و هم دعوتش را پذيرفته‏اند)، اما اينكه غير آنها داخل تحت لفظ آل باشد، اختلاف است... به اين ترتيب ثابت مى‏شود كه اين چهار نفر خويشاوند پيامبرند. و در نتيجه واجب است بزرگداشت زياد ويژه آنان باشد.(و گذشته از اين) وجوه زير بر اين مطلب دلالت دارد: 1. «لا أَسْأَلُكم عليه أجْرا الاّ المودّةَ فى القربى». پاداشى نخواهم از شما جز مودت خويشاوندانم.


1. لسان العرب، ج 11، ص 38.

 

2. بدون شك پيامبر فاطمه را دوست مى‏داشت و مى‏گفت: «فاطمة بضعةٌ منّى يُؤْذينى مايُؤذيها». فاطمه پاره تن من است. آنچه او را آزاد دهد، مرا مى‏رنجاند. و به نقل متواتر ثابت شده است كه آن حضرت على، حسن و حسين را دوست مى‏داشت. و وقتى اين مطلب ثابت گرديد، بر امت واجب است كه همانند پيامبر عمل كنند (اين 4 نفر را دوست بدارند)، زيرا خدا در قرآن مى‏گويد «واتبعوه لعلّكم تَهْتَدون». (از پيامبر پيروى كنيد شايد هدايت شويد.)، «فليحذرِ الذين يُخالفون عن اَمرِه». (آنان كه از امر پيامبر مخالفت ورزند بايد ترسان باشند)، «قل اِن كنتم تُحِبّون اللّه‏ فاتبعونى يُحْبِبْكم اللّه‏ُ». (بگو اى پيامبر اگر شما خدا را دوست مى‏داريد، مرا تبعيت كنيد، خدا دوستتان مى‏دارد)، «لقد كان لكم فى رسولِ اللّه‏ اسوةٌ حسنة». (به راستى پيامبر برايتان الگوى نيك و پسنديده‏اى است).3. وجه سوم اين است كه دعا بر آل منصب بزرگى است، به همين خاطر پايان تشهد در نماز دعا بر آل است. و نيز پيامبر فرموده است: «خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست و محمد و آل او را غريق رحمت خود گردان». و اين چنين تعظيمى را در حق غير آل نمى‏توان يافت. و همه اينها دلالت مى‏كند كه حب آل محمد واجب است، شافعى مى‏گويد:  «اِن كانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحَمَّد  فَلْيَشْهَد اَيُّها الثَقَلان اَنّى رافضىٌ» اگر حُب آل محمد رفض (خروج از دين) است، اى دو چيز گرانمايه (انس و جن) گواه باشيد كه من رافضى ام (آل محمد را دوست دارم)1.


1. تفسير كبير، ج 25، صص 66-165.

 

زمخشرى در تفسيرش روايت زيرا را از پيامبر درباره آل محمد مى‏آورد، كه فخر رازى و نيز قرطبى آن را به نقل از وى در تفسيرشان آورده‏اند:قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : «اَلا و من ماتَ على حُبّ آل محمد مات شهيدا. الا و من مات على حَبّ آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حبّ آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حبّ آل محمد مات مُستكمل الايمان... بَشَّرُه الملك الموت، بِالجنّة، ثم منكر و نكير،... فتح له فى قبره بابان الى الجنة،... جَعَلَ اللّه‏ قبره زوّار ملائكة الرحمة، الا و من مات على حبّ آل محمد مات على السُنّة و الجَماعة. الا و من مات على بُغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيسٌ مِن رحمةِ اللّه‏... مات كافرا... لم يَشُمّ رائحةَ الجَنّة».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: هان آگاه باشيد! هر كس بر حُب (دوستى) آل محمد بميرد شهيد مرده است. گناهانش آمرزيده مى‏شود و توبه‏اش پذيرفته است و ايمانش كامل. ملك الموت او را به بهشت بشارت مى‏دهد، (و سپس در قبر) منكر و نكير او را بشارت دهند، در قبر دو در به بهشت برايش گشوده مى‏شود. خدا قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى‏دهد. هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، بر سنت (پيامبر) و جماعت (مسلمانان) مرده است و هر كس بر دشمنى آل محمد بميرد، روز قيامت بين دو چشمش (پيشانى) نوشته شده: نا اميد از رحمت خدا. چنين شخصى كافر مى‏ميرد، و بوى بهشت به مشامش نمى‏رسد.


1. محمود بن عمر زمخشرى: الكشاف، ج 4، منشورات بلاغة، صص 21-220. و تفسير كبير ج 27، صص 66-165. و ابو عبداللّه‏ محمد بن انصارى قرطبى: الجامع لاحكام القرآن، ج 17، دار احياء التراث العربى، 1405، ص 23.

 

بارى، اين حديث كه مورد توجه بزرگان اهل سنت قرار گرفته است، و در كتابهاى خود به آن اشاره كرده‏اند، عظمت اهل بيت پيامبر و عترت را مى‏نماياند، و تأييدى است بر اين كه لفظ عترت يا اهل بيت در حديث تمسك بجا و درست است. و با چنين منزلت و جايگاهى به راستى آنان يكى از دو چيز گرانمايه‏اند، هر كه پيرو سنت پيامبر است بايد آنان را دوست بدارد، و از دشمنى با آنها بپرهيزد. زيرا دوستى آنان انسان را نجات مى‏دهد، و دشمنى با آنها انسان را هلاك مى‏سازد و از رحمت خدا دور مى‏كند. د. عترتدر حديث ثقلين بر اساس برخى از نقلها به جاى كلمه «اهل البيت» واژه «عترة» جلب توجه مى‏كند، و گاه هر دو با هم ذكر شده و اهل البيت به عنوان بدل عترت آمده است: زيد بن ثابت مى‏گويد: «قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : انى تارك فيكم الثَقَلين خَلفى؛ كتابَ اللّه‏ و عترتى فانّهما لَنْ يتفرّقا حتى يَرِدا علىَّ الحوضَ».1 من در ميان شما دو چيز گرانقدر مى‏گذارم و مى‏روم ؛ كتاب خدا و عترت من. همانا! اين دو از هم جدائى ناپذيرند، تا اين كه در حوض بر من وارد شوند.ازهرى به نقل از محمد بن اسحاق مى‏گويد: «هذا حديثٌ صحيح».2 اين حديث صحيح است: در بعضى از احاديث عترت، اهل البيت دانسته شده است: قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : «انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللّه‏ و عترتى اهل بيتى».


1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. همان .

 

در احاديث ديگر نيز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را نسبت به عترت سفارش كرده است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اوصيكم بعترتى خيرا و انَّ موعِدُكم الحوض...».1 نسبت به عترتم شما را به خير (نيكى، رفتار بايسته و درست) سفارش مى‏كنم، و همانا (بدانيد كه در اين باره) وعده گاه (من و) شما حوض است.از اين رو بجاست كلمه عترت نيز مورد بررسى قرار گيرد؛ بزرگان ادب و علم درباره اين واژه چنين اظهار نظر مى‏كنند:1ـ ابن اثير مى‏گويد: «عترة رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم ولد فاطمه (رض): هذا قول ابن سيده... عترة الرجل أخصُّ أقاربه».2 عترت انسان به خاص‏ترين (و نزديكترين) خويشاوندان وى اطلاق مى‏شود، و عترت رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم فرزندان فاطمه (رض) هستند. قول ابن سيده نيز همين است. 2. ابن اعرابى مى‏گويد: «العترةُ ولدُ الرجل و ذريّته و عقبُه من صُلبه... فعترة النبى صلي الله عليه و آله وسلم ولد فاطمة البتول عليها السلام».3 عترت فرزند و ذريه انسان است، كه (به تدريج و نسلى پس از ديگرى) از صُلب وى پديد مى‏آيند، از اين رو عترت پيامبر فرزندان فاطمه بتول (رض) است. 3. از ابى سعيد روايت شده: «العترةُ ساقُ الشجرة»... و عترةُ النبى صلي الله عليه و آله وسلم عبدالمطلب و ولده» عترت به معناى تنه درخت است و


1. كشف الاستار، ج 3، ص 224.2. النهاية، ج 3، ص 177. ملا على قارى نيز در شرح شفا، آن جا كه حديث ثقلين را شرح مى‏دهد، مى‏نويسد: «المراد بعترته اخصّ قرابته. و قيل: المراد علماء امّته». مراد از عترت پيامبر ويژه‏ترين خويشاوندان اوست و گفته شده مراد از عترت عالمان امت آن حضرت است. (عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 690).3. لسان العرب، ج 4، ص 538.

 

عترت پيامبر عبارتند از (جدش) عبدالمطلب و فرزندان او.انس بن مالك از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم روايت مى‏كند كه فرمود: «نحن سبعة بنو عبدالمطلب، ساداتُ اهل الجنّة، أنا، و أخى علىٌّ و عمّى حمزة و جعفر، والحسن، والحسين، و المهدىّ»1 ما هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب، سادات (بزرگان و سروران) بهشتيان هستيم، من، برادرم على، عمويم حمزه و جعفر و حسن و حسين و مهدى.4. ابو عبيده و عده‏اى ديگر مى‏گويند: «عترة الرجل و أُسرتُه و فصيلتُه ورهْطُه الأدنون»2 عترت انسان و اُسره او (كسانى كه فرد به وسيله آنها توانمند مى‏شود و قوت مى‏گيرد)3 و فرزندان او،4 همان خويشاوندان نزديك به انسان است. 5.ابن منظور معانى گوناگونى را كه براى عترت ذكر شده يادآور مى‏شود و مى‏نويسد: عترت انسان نزديكان وى شامل فرزند و غير آن است، و گفته شده عترت گروه و عشيره نزديك به شخص است، و كسانى را كه در گذشته‏اند و يا در آينده به دنيا مى‏آيند در بر مى‏گيرد.و درباره عترت پيامبر چنين اظهار نظر مى‏كند: گفته شده: عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت نزديك آن حضرت است، و آنان فرزندان پيامبرند و على و فرزندانش. و گفته شده ؛ عترت پيامبر اهل بيت نزديك و دور وى است. و نيز گفته شده ؛ عترت انسان پسر عموهاى نزديك اويند.


1. يوسف بن يحيى مقدسى شافعى: عقدالدرر فى اخبار المنتظر، (تحقيق دكتر عبدالفتاح محمد الحلو، تعليق على نظرى منفرد)، انتشارات نصايح، 1416، صص 95-194.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. مفردات راغب، ص 18.4. لسان العرب، ج 11، ص 522 .

 

در حديث ابوبكر آمده كه در هنگام مشاورت با اصحاب درباره اسيران بدر، به آن حضرت گفت: «عترتت و قومت» مراد وى از عترت پيامبر، عباس است و كسانى از بنى هاشم كه در ميان آنان وجود دارد، و مقصودش از قوم پيامبر قريش است.1ابن منظور مى‏گويد: مشهور و معروف اين است كه عترت پيامبر اهل بيت آن حضرت‏اند. افرادى كه زكات و صدقه واجب بر آنها حرام است. و ايشان همان ذوى‏القربى هستند، كسانى كه خُمس (51 غنيمت بر اساس آنچه در سوره انفال ذكر شده) به آنها تعلق دارد.2به اين ترتيب مى‏توان گفت ؛ واژه عترت نيز ريشه قرآنى دارد. و از مصداقهاى روشن «ذو القربى» و «ذريّه» است. كلمه ذوالقربى به معناى خويشاوند 16 بار در قرآن به كار رفته است،3 به عنوان نمونه آمده است:«واعلموا انّما غَنِمْتُم مِن‏شى‏ء فَاِنَّ للّه‏ خُمُسه و للرّسول ولِذى القربى...».4 بدانيد 51 غنيمت هر چيزى كه بدست آورديد، ويژه خدا و رسول و خويشاوندان و... است. «قُل لا اَسْئَلُكم عليه اَجرا الاّ المودَّة فى القربى»


1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به سوره مائده آيه 106، توبه آيه 113، فاطر آيه 18، حشر آيه 6، بقره آيه 83و177، بنى اسرائيل آيه 26، روم آيه 38 و...4. انفال (8) : 41 .5. شورى (42): 23.

 

.5 بگو (اى پيامبر)! اجرى از شما نمى‏خواهم مگر مودت نسبت به خويشاوندان نزديكم.در تفسير الدرالمنثور به نقل از ابن عباس آمده است:قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم : «لا أَسْئَلُكم اجرا الاّ المودّةَ فى القربى أَنْ تَحْفِظُونى فى اهل بيتى و تَودُّو هم لى».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: پاداشى از شما نمى‏خواهم مگر مودت نسبت به خويشاوندان نزديكم (با نگهدارى و حفظ اهل بيت من و اظهار محبت نسبت به آنان، مرا حفظ كنيد)، حفظم كنيد در اهل بيتم، و به آنان محبت ورزيد، به خاطر (خشنودى) من.و نيز ابن عباس گويد، زمانى كه آيه مودت نازل گرديد، از پيامبر پرسيدند: «يا رسولَ اللّه‏ من قرابتك هؤلاء الذين وَجَبْتَ علينا مَوَدَّتَهم قال: على و فاطمه و وُلْداهما».2 اى پيامبر خدا مودت چه كسانى از خويشاوندانت بر ما واجب است؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و فرزندان اين دو.بنابراين، واژه‏هاى عترت، اهل بيت، و ذى القربى از نظر معنا بهم نزديك اند ولى پيداست كه مراد از عترت در حديث ثقلين محدود است و همه منسوبان به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را در بر نمى‏گيرد، بلكه مقصود كسانى اند كه امتيازات ويژه‏اى دارند، با قرآن همتايند و مانند قرآن ارزشمند و گرانبهايند، تمسك به آنها آدمى را از گمراهى نجات مى‏بخشد و مانع لغزش و انحراف مى‏گردد، همانند قرآن روشنگرند و مردمان را هدايت مى‏كنند، و چنانچه قرآن دربردارنده همه آگاهيهايى است كه انسان را سعادتمند مى‏سازد، آنان نيز چنين هستند، چيزى بر آنها پوشيده نيست و آنان از همه داناترند. علامه مناوى در اين زمينه مى‏گويد:«والمراد بعترته العلماءُ العاملين منهم اِذ هم الّذين لا يُفارقون القرآن».3


1. الدرالمنثور فى التفسير المأثور، ج 7، ص 348.2. همان.3. فيض القدير، ج 3، ص 15.

 

مراد از عترت، عالمان عامل از ايشان است (كسانى كه به همه آنچه در قرآن آمده، و نيز در سنت پيامبر يادآورى شده، عمل مى‏كنند)، زيرا اينان كسانيند كه از قرآن جدا نمى‏شوند. در جاى ديگر مناوى درباره نسبت فرزندان فاطمه به پيامبر چنين اظهار نظر مى‏كند:«و مِن خصائصه أَنّ أولادُ بناته يَنْتَسِبُون اليه بخلاف غيره، و أولادَ بنات بناته لا يشاركون أولادَ الحَسَنَيْن فى الاِنتساب إليه و ان كانوا من الذُرّيّة».1 از ويژگيهاى پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين است كه فرزندان دخترش به او نسبت داده مى‏شوند، (به خلاف غير آن حضرت)، و فرزندان دختر دخترانش مانند فرزندان حسنين (حسن و حسين) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت داده نمى‏شوند (و در اين فضيلت شركت ندارند)، اگر چه آنان از ذريه (پيامبر) هستند.بغوى در معالم التنزيل در تفسير آيه مودت مى‏نويسد:«و قال بعضم معناه: الاّ أن تودّوا قراَبتى و عترتى و تحفظونى فيهم... وَاخْتَلَفُوا فى قرابته، قيل: فاطمة الزهراء و على و ابناهما و فيهم نزل «انّما يريداللّه‏...».2 بعضى (مانند سعيد بن جبير و ابن شعيب) گفته‏اند معناى آن اين است كه خويشاوندانم و عترتم را دوست بداريد، و با اين شيوه مرا پاس داريد... در اين كه خويشان پيامبر چه كسانى اند، اختلاف است، گفته شده (مراد) فاطمه زهرا، على و دو فرزندش مى‏باشد، و در حق ايشان آيه «انّما يريد اللّه‏...» نازل شده است.


1. اسنى المطالب، ص 336 (به نقل از محمود ارناؤوط در پانويس).2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 373.

 

حافظ ابوالقاسم، عبدالرحمن نخعى سهيلى، در كتاب شرح سيره رسول‏اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم درباره فضيلت و برترى فاطمه (س) بر زنان جهان مى‏نويسد: «و من سُؤدَدِها اَنّ المهدىَّ المُبَشِّرَ به فى آخر الزمان من ذُريّتها، فهى مخصوصةٌ بهذه الفضيله دونَ غيرها».1 از دلايل سيادت و عظمت فاطمه (س) اين است كه آن مهدى كه مژده ظهور را و در آخرالزمان داده‏اند. از ذريه فاطمه است. پس اين فضيلت ويژه فاطمه است، نه غير او.اين سخن نيز آنچه را در مقصود از عترت (به معناى خاص) گفته شد تأييد مى‏كند، زيرا كسانى چون مهدى (ع) را از آنها مى‏داند، و تولد او را از نسل فاطمه (س) فضيلتى بزرگ براى وى به حساب مى‏آورد.ه. تمسكاين واژه نيز ريشه قرآنى گويايى دارد، و مشتقات مختلفى از آن در قرآن استعمال شده است: «فَمَنْ يَكْفُر بالطاغوت و يُؤمن باللّه فقد استمسك بالعُروةِ الُوثقى لا انْفِصامَ لها».2 هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به دستاويزى استوار و محكم چنگ زده است، دستاويزى كه ناگسستنى است.


1. عقدالدرر، ص 205.2. بقره (2): 256.در اين آيات نيز اين ماده آمده است: زخرف (43): 43. احزاب (33): 37، فاطر (35): 41 . ممتحنه (60): 10.

 

راغب در معناى اين ماده مى‏گويد:امساك چيزى، يعنى آويختن به آن و نگهدارى آن... زمانى كه انسان به قصد چنگ زدن و گرفتن چيزى بكوشد، و در گفتار و عمل تلاش كند، گويند به آن چيز چنگ زده و محكم به آن چسبيده است.1در لسان العرب آمده است:اين كه در قرآن آمده است كسانى كه به كتاب خدا متمسك مى‏شوند، يعنى به آن ايمان مى‏آورند، و بر اساس آنچه در آن است حكم مى‏كنند... امساك، تمسك و استمساك به چيزى، همه به معناى اعتصام (چنگ زدن و ملازم بودن) است.2طيبى در «كاشف» حديث ثقلين را شرح مى‏دهد، در معناى جمله «ما اِن تمسكتم» مى‏گويد: چون پيامبر از تمسك ذكرى به ميان آورد، به دنبال آن آشكارا متمسك (ريسمان) را آورد و فرمود: «كتاب خدا ريسمانى است كشيده شده بين آسمان و زمين» و در اين جمله اشاره‏اى به آيه (176 سوره اعراف) است: «اگر مى‏خواستيم با آيات خود او را بالا مى‏برديم، و لكن او به زمين چسبيده، و از هوس خود پيروى مى‏كند».بر اين اساس مردم در چاله‏هاى طبيعتشان فرو افتاده‏اند، و به امور شهوانى مشغولند، و خداى متعال به لطف خود مى‏خواهد آنها را بيرون آورد. از اين رو ريسمان قرآن را در دسترسشان گذاشته، تا از اين ورطه (هلاكت) رهايشان سازد. پس هر كس به آن تمسك كند نجات مى‏يابد، و هر كه به زمين بچسبد، هلاك مى‏شود. معناى تمسك به قرآن عمل به آن چيزهايى است كه در قرآن آمده، اوامر قرآن را فرمان بردن، و...


1. المفردات، ص 468. عبقات‏الانوار ج 2-1، ص 495 (به نقل از طيبى در كاشف).2. لسان العرب، ج 10، صص 88-487.

 

و دورى از آنچه قرآن منع كرده، است و هدايت يابى به هدايت و سيره آنها.1با توجه به واژه‏هاى ثقلين،... و تمسك مى‏توان اظهار داشت كه در حديث ثقلين، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستاورد رسالت خود را دو چيز گرانمايه مى‏داند، و اين دو كتاب خدا و عترت آن حضرت‏اند كه از هم تفكيك ناپذيرند، و عامل راهيابى و سعادت و رستگارى انسانها تا روز قيامت. و پيامبر در اين حديث از مسلمانان مى‏خواهد كه براى نجات از گمراهى به كتاب و عترت متمسك شوند،و اين دو را باور كنند. و براساس آنچه در قرآن آمده، و عترت آن را تفسير مى‏كند، راه جويند و زندگى خويش را سامان دهند، لحظه‏اى از قرآن و عترت جدا نشوند و ملازمت با اين دو را از مهمترين وظايف دينى خود بدانند.و. حوضاز جمله واژه‏هاى حديث ثقلين، كلمه «حوض» است، و به همين مناسبت مى‏توان آن را از احاديث حوض به حساب آورد، كه روايات آن در حد تواتر است. محل جمع شدن آب را حوض گويند... و حوض پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، جايگاهى است در قيامت كه از آن امتش را سيراب مى‏سازد.2همانند ديگر واژه‏هاى حديث، كلمه حوض نيز ريشه قرآنى دارد:«أِنّا اَعْطيناك الكَوثَرَ».3 (اى پيامبر) ما كوثر را به تو عطا كرديم. و در حديث به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده است:«هل تَدْرُون ما الكوثر... فانّه نهر وَ عَدنيه ربّى فى الجنّة -تبارك و تعالى-


1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 495 (به نقل از كاشف، فصل دوم).2. لسان العرب، ج 7، ص 141. 3. كوثر (108): 1.

 

آنِيَتُه اكثرُ من عَدَدِ الكواكب، تِرِدهُ علىّ أُمّتى، فُيخْتَلَجُ العبدُ منهم، فأقول: يا ربّ انّه من امّتى فيقول: انّك لا تدرى ما أَحْدَثَ بعدك».1 آيا مى‏دانيد كوثر چيست؟... همانا! كوثر نهرى است در بهشت كه پروردگارم به من وعده داده است، ظرفهاى آن بيشتر از عدد ستارگانند، در آن جا امتم بر من وارد مى‏آيند، پس كسانى از آنها به آن نمى‏رسند (از ورودشان به كوثر جلوگيرى مى‏شود) مى‏گويم: پروردگارا! او از امت من است. (خدا) مى‏گويد: نمى‏دانى بعد از تو چه كردند.در حديث ديگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مى‏گويد:«دخلتُ الجنّة فاذا انا بِنَهْر حافَتاه اللؤلؤ، فغرفتُ بيدى فى مجراى ماءه، و اذا مِسْكٌ اَذْفَر: قلتُ يا جبرئيل، ما هذا؟ قال: هذا الكوثر الذى أعطا كه اللّه‏».2 وارد بهشت شدم، به نهرى برخوردم كه كرانه‏هاى آن را لؤلؤ در برگرفته بود. كفى آب از مجراى آن برگرفتم بوى مشك مطبوعى از آن برخاست، به جبرئيل گفتم: اين چيست؟ گفت اين همان كوثرى است كه خدا به تو بخشيده. الفاظ روايت در صحيح بخارى و مسلم، به نقل از انس و حذيفه چنين آمده است: «ليردّنّ علىّ ناسٌ من اصحابى الحوضَ اذا رأيتُهم و عرفتهم اِخْتَلَجُوا دونى، فأقول: يا ربّ أصحابى أصحابى! فيقال لى: انك لا تدرى ما احدثوا بعدك».3 به يقين كسانى از اصحابم در حوض بر من وارد مى‏آيند، و آن گاه كه آنها را ديدم و شناختم از من دور مى‏گردند و رابطه آنان با من بريده مى‏شود، پس مى‏گويم: پروردگارا! اصحابم اصحابم.


1. ابو عبدالرحمن احمد بن شعيب بن على النسائى: تفسير نسائى، ج 2 (تحقيق و تعليق سيد بن عباس جليسى و صبرى عبدالخالق شافعى)، چاپ اول، مكتبة السنة، 1410 ه، صص 56-555. و المسند الجامع، ج 2، ص 402. و منتخب الصحيحين، ص409.2. تفسير نسائى، ج 2، ص 559. و المسند الجامع، ج 2، ص 407.3. منتخب الصحيحين، ص 328 و المسند الجامع ج 2، ص 40.

 

به من گفته مى‏شود: نمى‏دانى آنها بعد از تو چه كردند. در صحيح مسلم، حديث به نقل از ابى هريرة چنين است:«فانهم يأتون يوم القيامة غُرّا مُحَجِّلين من الوضوء، و أنا فَرَطُهم على الحوض، اَلا لَيُذادنَّ رجالٌ عن حوضى كما يذادّ البعيرُ الضالّ. أناديهم: الا هَلُمَّ اَلا هَلُمّ، فيقال: انّهم قد بَدَّلُوا بعدك، فأقول: سُحْقا فَسُحْقا فَسُحقا».1 پس آنان روز قيامت (نزد من) مى‏آيند در حالى كه پيشانى آنها از اثر وضو مى‏درخشد، و من پيش از آنها در حوض حاضر مى‏شوم. آگاه باشيد كه مردمانى از حوضم طرد مى‏شوند، چنانچه شتر بيگانه از آبشخور رانده مى‏شود. صدايشان مى‏زنم: هان! بياييد، بياييد، پس گفته مى‏شود: آنها بعد از تو (دين خدا را) دگرگون ساختند، پس مى‏گويم: دور باد، دور باد. و نيز حذيفه از پيامبر نقل مى‏كند كه مى‏گويد: سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، (كسانى را) از حوضم طرد مى‏كنم، چنانچه انسان شتر غريبه را از حوضش دور مى‏سازد.2در احاديث ديگر ويژگى‏هاى بيشترى از حوض نمايان شده و در آنها آمده است كه (رنگ آب) حوض پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از برف و شير سفيدتر، (و مزه آن) از عسل شيرين‏تر است3، و وسعت زيادى دارد 4، زواياى آن مساوى است، و بوى آن از مشك خوشبوتر است، و هركس از آن بياشامد، هرگز تشنه نشود.


1. منتخب الصحيحين، ص 238.2. همان، ص 115.3. همان، صص 421 و 213.4. همان، ص 124.5. همان، صص 213 و 421.

 

5 منبر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر حوض قرار دارد1 داراى خير فراوان است.2 دو آبشار از بهشت به آن مى‏ريزد.3 پرندگانى در آن هستند كه گردنشان همانند گردن شترى كه زمان ذبحش فرا رسيده كشيده و پيداست4، اين نهر در وسط بهشت قرار دارد.5به اين ترتيب از مجموع اين احاديث مى‏توان دريافت كه در قيامت «حوض» جايگاه و منزلت والايى دارد، و كسانى اهل نجاتند و سعادتمند مى‏گردند، كه بتوانند در آن روز به حوض دسترسى يابند و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گرد آيند. نوشيدنى مخصوص حوض مردمان را از گرما و عطش توانفرساى قيامت نجات مى‏دهد، و نويدى براى ورود به بهشت است، و خواص معجزه آساى فراوان دارد. با اين همه كسانى كه در ديندارى پايدار نمانده‏اند از آن رانده مى‏شوند، و نمى‏توانند به حوض دستيابند و از مزاياى آن بهره‏مند گردند. با توجه به آنچه در حديث ثقلين آمده است، دسترسى به حوض نزد پيامبر در صورتى است كه انسان به كتاب و عترت تمسك كند، و هرگز از اين دو جدا نگردد.


1. همان، ص 339.2. همان، ص 409.3. همان ص 421.4. المسند الجامع، ج 2، ص 407. و نيز: تفسير نسائى، ج 2، ص 556.5. تفسير نسائى، ج 2، ص 559.

 

 

بخش چهارم

نكات مهم درحديث ثقلين

 

در حديث ثقلين نكته‏هاى فراوانى نهفته است، موارد زير از آن جمله‏اند:1. اهميت قرآن و عترتبا توجه به واژه ثقلين و قرينه‏هاى موجود در حديث، و نيز احاديثى كه درباره عترت و اهل بيت از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسيده است، مى‏توان دريافت كه پيامبر در اين حديث عظمت و شرافت عترت را مى‏نماياند. و از جايگاه و منزلت والاى آن خبر مى‏دهد. و مقصود اساسى و هدف اصلى در اين حديث توجه دادن مردمان به عترت است. زيرا كتاب خدا در نزد مسلمانان معلوم بود، و همگان به مرتبه گرانقدر آن توجه يافتند، و آن را دستور زندگى شناختند. با آموزشهاى قرآنى و سخنان پيامبر درباره كلام خدا در زمان وحى عظمت قرآن در دل‏ها جاى گرفت، و سرانجام همه در برابر بزرگى قرآن سر فرود آوردند، و دانستند اين كتاب و جمله جمله آن وحى و معجزه الهى است. آنچه بر مسلمانان پوشيده مى‏نمود، و گرانسنگى آن را همگان درك نمى‏كردند و توجهى ژرف بدان نداشتند، عترت بود. و پيامبر در حديث ثقلين از آن پرده برداشت. در لغت نيز يكى از معانى اثقال گنجهاى پوشيده در درون زمين است، و در معناى «اَخْرَجَتِ الأرضُ اَثْقالَها».1 (زمين اثقال خود را خارج سازد)، آمده است: «قيل كنوزها». 2 گفته شده مراد از اثقال (سنگينى و يا چيزهاى نفيس) گنجهاى زمين (و ذخاير گرانبهاى درون و زير زمينى) است.و از جمله معانى آيه «يسألونك عن الساعة... ثَقُلَت فى السّماوات و الأرضِ...»،3 اين است كه علم به لحظه فرا رسيدن قيامت بر (اهل) آسمانها و زمين مخفى است. پيامبر در اين حديث كه آياتى از قرآن4 و نيز روايات فراوان ديگر آن را تأييدمى كند، مى‏خواهد اين حقيقت را باز گويد كه عترت عدل و همتاى قرآن است. و اهل بيت چون قرآن عظمتى ويژه دارد. و چون سرمايه و كالاى گرانبها و نفيسى است5 كه هر كسى براى داشتن آينده‏اى درخشان و اميدوار به آن نياز دارد، و بايد آن را به همراه خود داشته باشد، و از آن نگهدارى و مواظبت كند، و نقش هدايتگرى و تفسير و تبيين قرآن را از آنان بخواهد و به هدايت آنها تن دهد. ابن حجر در صواعق در فصل آياتى كه در شأن اهل بيت وارد شده، آن گاه كه آيه تطهير را مى‏آورد، در پايان آن مى‏نويسد:همه (آنچه درباره فضائل اهل بيت وارد شده) امور زير كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صادر گرديده تأكيد مى‏كند:


1. زلزال (99): 2. 2. المفردات، ص 80.3. اعراف (7)، ص 187.4. مانند آيه مودت كه قبلاً يادآورى مى‏گرديد.5. ماده ثقل به معناى كالا و توشه نيز آمده و در قرآن به كار رفته است (به ماده‏ثقل رجوع كنيد).

 

مضمون آيه را پيامبر تكرار مى‏كند و مى‏گويد: خدايا اينها اهل بيت منند، پليدى را از آنان بزداى و به شيوه‏اى خاص آنها را پاكيزه گردان. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود را جزو اهل بيت به حساب مى‏آود، تا بركت وجودى آن حضرت آنان را در برگيرد. بلكه در روايتى جبرئيل و ميكائيل را در زمره اهل بيت داخل مى‏كند، تا ارجمندى و ارزش والاى آنها را بنماياند. از خدا صلوات و بركات و رحمت براى اهل بيت مى‏طلبد. مى‏گويد: هر كس خويشاوندانم را بيازارد، مرا رنجانده است، و هر كه من را برنجاند خداى متعال را آزرده است. مى‏فرمايد: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، عبدى به من ايمان نمى‏آورد مگر اين كه دوستم بدارد، و مرا دوست نمى‏دارد مگر اين كه خويشاوندانم (عترتم) را دوست بدارد. و به اين ترتيب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت را همطراز خود مى‏كند و همچون جان خويش مى‏داند. «و مِنْ ثَمّ صَحّ أنّه صلي الله عليه و آله وسلم قال: انّى تاركٌ فيكم ما ان تمسكتم به لن تَضِلّوا كتاب اللّه‏ و عترتى». پس اين حديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه فرمود: «من در ميان شما چيزى را بر جاى مى‏گذارم كه اگر به آن متمسك شويد، هرگز گمراه نمى‏شويد، و آن چيز كتاب خدا و عترت من است.» صحيح و درست است.12. مسئوليت در برابر قرآن و عترتاز جملاتى چون «فانظروا كيف تَخْلِفُونى فيهما».2 (بنگريد پس از


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663 (به نقل از صواعق المحرقه).2. حلية الأولياء، ج 1، ص 355.

 

من به كتاب و عترت چگونه رفتار مى‏كنيد). «فأنّى سائلكم حين تردون علىّ عن الثقلين». (هنگامى كه بر من وارد آييد از قرآن و عترت مى‏پرسم). به روشنى مسئوليت خطير درباره قرآن و عترت استفاده مى‏شود، و براساس آن مسلمانان وظيفه دارند، حرمت اين دو را پاس دارند، و نسبت به قرآن و عترت رفتارى نيك و پسنديده را در پيش گيرند، به احكام خدا عمل كنند و از عترت جدا نگردند. و همواره عترت را در كنار كتاب خدا و همراه با او در نظر آورند. و همه توانايى علمى و عملى خود را براى اقامه اين دو شى‏ء گرانمايه و ارزشمند به كار گيرند. و آنچه را دارند در اين راستا هزينه كنند، و سعادت دنيا و آخرت خود را در تمسك به قرآن و عترت بدانند.ابن حجر در صواعق مى‏نويسد: «روى فى قوله تعالى «وَ قِفُوهم انّهم مَسئولون» عن ولايةِ على و اهل البيت. لأنّ اللّه‏ أمر نبيَّه صلي الله عليه و آله وسلم ان يَعْرفَ الخَلْقَ انه لا يسألهم على تبليغِ الرسالة أجرا الاّ المودّه و فى القربى. و المعنى انّهم يُسائلون: هل والُوهم حَقَّ المولاة كما اَوْصاهم النبى صلي الله عليه و آله وسلم أم أضاعوها و أهملوها فَتَكون عليهم المُطالبة و التَبِعة».1در قرآن آمده است: «اينان را نگهداريد، تا باز پرسى شوند» در روايت آمده است كه از ولايت على و اهل بيت سؤال مى‏شود. زيرا خدا به پيامبر دستور داده مردمان را آگاه سازد كه پاداش رسالت چيزى جز مودت نسبت به خويشان او نيست. معناى آيه اين است: مردمان سؤال مى‏شوند كه آيا به سفارش پيامبر عمل كردند، و آن گونه كه بايسته است دوستدار اهل بيت بودند، يا اين كه آنها را ضايع كردند و در حقشان كوتاهى ورزيدند.


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663.

 

 از اين رو بايد بازخواست شوند، و تبعات عملكرد بد خود را ببينند.طيبى در شرح حديث ثقلين در كاشف، مى‏نويسد:«اذكركم اللّه‏ فى اهل بيتى، اى اُحّذر كم اللّه‏ فى شأن اهل بيتى و اَقُول لكم، و لاتؤْذوهم فاحفظوهم... كما يقول الأبُ المشفق: اللّه‏! اللّه‏! فى حقّ اولادى... و لعلّ الَّرفى هذه الوَصيّة و الاقتران بالقرآن، ايجابُ محبّتِهم لقوله تعالى: «قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المَوَدّة فى القربى»، فانّه تعالى جعل شُكْرَ اِنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بِمَحَبتهم على سبيل الحصر، و كأنّه صلي الله عليه و آله وسلم يوصى الأمّة بقيام الشكر و قيّد تلك النعمة به، و يُحذّر هم عن الكفران فمن قام بالوصيّة و شكر تلك الصنيعه بحُسن الخِلافة بينهما لن يفترقا فلا يفارقانه فى مواطن القيامة و مشاهدها حتّى يَرِدا الحوض، فيشكرا صنيعه عند رسول اللّه‏، «فح» هو بنفسه يكافيه، و اللّه‏ يُجازيه الجزاء الأوفى. و مَن أضاعَ الوصيّةَ و كفر النعمة، فحكمه بالعكس. و على هذا التأويل حسنُ موقع قوله: انظروا كيف تخلفونى فيهما. و النَظَر بمعنى التأمل و التفكّر، اى تفكّروا واستعملوا الرويّة فى استخلافى أيّاكم هل تكونون خَلْفَ صدقٍ او خلف سوء».1 خدا را بياد مى‏آورم درباره اهل بيتم، يعنى بر حذر مى‏دارم شما را از بى حرمتى درباره آنها، اهل بيت مرا پاس بداريد، مبادا آنها را بيازاريد... اين جمله مثل اين است كه پدر دلسوز مى‏گويد: خدا را، خدا را در حق فرزندانم...شايد راز اين وصيت و همتا قرار دادن عترت با قرآن، واجب كردن


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 96-494 (به نقل از كاشف). سخن طيبى را ملا على قارى نيز در كتاب «مرقاة المفاتيح» مى‏آورد (همان، ص 694).

 

محبت اهل بيت است، زيرا در قرآن [ آيه (23) سوره شورى ]آمده است (بگو اى پيامبر! از شما پاداشى نخواهم مگر مودت نسبت به خويشانم). در اين آيه خداى متعالى شكر نعمتها و احسانش را با نزول قرآن، منحصرانه مشروط بر محبت خويشاوندان پيامبر كرده است. گويا پيامبر مردمان را به شكر و سپاسگزارى فرا خوانده است. و اين نعمت را به آن مقيد ساخته است، آنان را بر حذر داشته از اين كه كفران اين نعمت كنند. پس هر كس اين وصيت را بپا دارد، جانشين نيك براى پيامبر باشد، و شكر نعمت ارزنده قرآن را با پاسدارى از اهل بيت، بجاى آورد. قرآن و عترت در مواطن و مشاهد قيامت تا ورود در حوض از او جدا نمى‏شوند و كار نيك او را نزد پيامبر پاس مى‏دارند. و همين او را كفايت مى‏كند، خدا پاداش كامل به وى مى‏دهد. و هر كه وصيت را ضايع سازد و كفران نعمت كند، حكم به عكس است. فرمايش پيامبر كه مى‏گويد: «بنگريد درباره قرآن و عترت پس از من چگونه‏ايد»، به آنچه گفته شد به خوبى ناظر است. زيرا «نظر» به معناى تأمل و تفكر است، و معناى فرمايش پيامبر اين است: تفكر كنيد و انديشه خود را در جانشينى من بكار بنديد، كه آيا خلف راستين هستيد يا خلف نابكار ؟3. سرنوشت انسان در گرو قرآن و عترتاينكه در حديث ثقلين آمده است: «به كتاب خدا متمسك شويد تا در گمراهى نيفتيد و نلغزيد»،1


1. صواعق المحرقه، ص 75. كنز العمال، ج 1، صص 75-174.

 

«خدا را به ياد شما مى‏آورم درباره اهل بيتم»،1 «بر قرآن و عترت پيشى نگيريد وگر نه هلاك مى‏شويد»،2 «تا زمانى كه به قرآن و اهل بيت متمسك هستيد، هرگز گمراه نشويد»،3 سرنوشت ساز بودن تمسك به قرآن و عترت را نشان مى‏دهد. و هشدارى است بر اين كه با بى توجهى نسبت به قرآن و عترت و جدايى از آن دو، انسان هلاك مى‏شود، و به كمال مطلوب نمى‏رسد. و در ميان امواج پر تلاطم خواسته‏هاى نفسانى مى‏افتد، و عقايد پوچ و مذاهب خرافى و انديشه‏هاى شيطانى آدمى را به سوى خود مى‏برد، دامهايى از فتنه‏ها او را در بند مى‏كشد، در باتلاقى از گمراهيها و تفسير به رأيها و انحرافها فرو مى‏رود، صراط مستقيم را گم مى‏كند، استعدادهاى اصيل و فطرى او سركوب مى‏شوند و سرانجام در دوزخى از اضطرابها و نااميدى‏ها و آشفتگيهاى فكرى و عقيدتى جان مى‏سپارد. و با كوله بارى سنگين از نادانى و كج انديشى و تحريف مبانى دين به شقاوت ابدى گرفتار مى‏آيد. و از آن جا كه عهد الهى را پاس نداشته و امانتدارى مسئول نبوده است، و توشه گرانمايه قرآن و عترت را با خود همراه ندارد، رحمت خداوند او را شامل نمى‏شود، و براى هميشه در جهنم مى‏سوزد و عذابى بس دردناك را مى‏چشد. بدرالدين رومى در «تاج الدرة» شعر زير را اين گونه شرح مى‏دهد:  دَعا الى اللّه‏ فالمتمسّكون به  مُتمسّكون بِحَبْل غيرَ مُنْفَصِم پيامبر جن و انس، عرب و عجم، مردمان زمان خود و ديگر مردمان تا قيامت را به دين خدا و آنچه رضاى خدا در آن است، فرا خواند، كسانى كه به دين او چنگ زنند و دعوتش را آن گونه كه بايد و از سر صدق اجابت كنند،


1. صحيح مسلم، ج 5، ص 26.2. صواعق المحرقه، ص 75. و كنز العمال، ج 1، صص 75-174. 3. صحيح ترمذى، ج 2، ص 308. مسند احمد، ج 5، ص 181.

 

به وسيله‏اى دست مى‏يازند كه متصل به خداست و آنان را به رضوان اكبر مى‏رساند، بى آن كه‏هرگز انفصالى پديد آيد.و آن گاه مى‏گويد: اين سبب چيزى نيست جز كتاب خدا، و كسانى از عترت آن حضرت كه عصمت و طهارت دارند. سپس آيه مودت و حديث ثقلين را نقل مى‏كند و مى‏نويسد:«و هذا نَصٌّ فى المقصود، فمن تمسّك بكتاب اللّه‏ تمسّك بهم، و من عَدَلَ فهم عدل عن كتاب اللّه‏ من حيث لا يدرى و هو يقول: آمنتُ باللّه‏ و بكُلّ ما ثَبَتَ مجئ رسول اللّه‏ به مِن عنداللّه‏ (فلا و ربُّك لا يُؤمنون حتّى يُحَكِّموك فيما شَجَرَ بينهم ثم لا يَجِدوا فى أَنْفُسِهم حَرَجا مِمّا قَضَيْتَ و يُسَلِّموا تسليما).1 اين حديث آشكارا و روشن مقصود را مى‏رساند، پس هر كس به كتاب خدا متمسك شود، به عترت پيامبر چنگ زده است، و هر كه از عترت روى گرداند، ناخود آگاه از كتاب خدا روى برتافته است، در حالى كه مى‏گويد به خدا و آنچه پيامبر از جانب خدا آورده ايمان آورده‏ام. (خدا در قرآن مى‏گويد:) «به خدا سوگند به تو ايمان نمى‏آورند، مگر اين كه تو در مشاجرات (و مسائل اختلافى) بين آنها داورى كنى، و آنان كوچكترين وسوسه‏اى در دل خود نسبت به حكم تو نيابند، و تسليم محض داوريت شوند.سعدالدين تفتازانى در كتاب شرح المقاصد مى‏گويد: «الاترى؟ أنّه عليه الصلاة و السلام - قَرَنَهم بكتاب اللّه‏ - تعالى - فى كون التمسّك بهما مُنقِذا من الضلالة ؛


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 86-685.

 

و لا معنى للتمسك بالكتاب الاّ الأَخْذ بما فيه، من العِلم و الهداية، فكذا فى العترة».1 آيا نمى‏نگريد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (در حديث ثقلين) خاندان خود را با قرآن همرديف قرار داده است، در اينكه چنگ زدن به دامان اين دو (و پيروى از اين دو)، مردم را از گمراه شدن نجات مى‏دهد؟ و چنانكه چنگ زدن به قرآن، بجز پيروى از دستورات و هدايت قرآن معنايى ندارد، چنگ زدن به خاندان پيامبر نيز به همين معنى است (فراگيرى معارف و تعاليم آنان و پيروى از آن معارف و تعاليم).24. جدائى ناپذيرى قرآن و عترتاز جمله «لن يفترقا حتّى يَرِدوا عَلَىَّ الْحَوْضَ»،3 كه در احاديث فراوانى آمده است به طور صريح استفاده مى‏شود كه قرآن و عترت همواره با همند، و هرگز از هم جدا نمى‏شوند. معناى «لن يفترقا» نفى ابدى است، يعنى تا قيامت در همه زمانها و عصرها قرآن با عترت است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به نقل از مبدأ وحى اين مطلب را اعلام مى‏كند. و مى‏گويد: «خداوند لطيف و دانا اين خبر را داده است».4 و از آن جا كه جمله فوق قطعى الصدور است، و ممكن نيست سخن وحى و وعده پيامبر خلاف واقع در آيد. مى‏توان دريافت كه تلازم قرآن و عترت هميشگى است، و يكى ديگرى را


1. محمدرضا حكيمى: اجتهاد و تقليد در فلسفه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 108 (به نقل از عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26).2. همان.3. تاريخ بغداد، ج 8، ص 442. حليه الأولياء ج 1، ص 355. مجمع الزوائد، ج 10، ص 363. كنزالعمال ج 7، ص 225.4. همان.

 

تأييد مى‏كند. قرآن مردم را به تمسك و تبعيت از عترت فرا مى‏خواند، و عترت از مردمان مى‏خواهد كه به قرآن عمل كنند، و آن را ملاك قرار دهند، هر كدام بر حجيت ديگرى گواهى مى‏دهد. و اين دو ميراث گرانمايه پيامبر با هم راه رستگارى و كشتى نجات امت اسلامى و عامل استوارى دين و رهيابى درست در زندگى است.بزرگان اهل سنت از حديث همين جداناپذيرى را استفاده كرده‏اند، سخن تفتازانى كه در پيش يادآورى گرديد اين مطلب را تأييد مى‏كند، و سخنان زير نيز مؤيد اين موضوع است:1. علامه مناوى پس از نقل حديث ثقلين، و توجه به معناى آن، جداناپذيرى قرآن و اهل بيت را تا روز قيامت يادآور مى‏شود و به نقل از شريف (سمهودى) مى‏نويسد: «هذا الخبر يُفهم وجودَ من يكون اَهلاً لِلتمسك به مِنْ اهل البيت و العترة الطاهرة فى كلّ زمنٍ الى قيام الساعة، حتى يتوجَّهَ الحثُّ المذكور الى التمسك به، كما انّ الكتاب كذلك. فلذلك كانوا اَمانا لِاهل الارض، فاذا ذَهَبوا ذَهَبَ اهل الأرض».1 اين خبر مى‏فهماند از اهل بيت و عترت طاهره، كسى كه اهليت براى تمسك دارد، در همه زمانها تا برپايى قيامت موجود است. و آن گونه كه تمسك به قرآن توصيه شده، تمسك به اهل بيت نيز سفارش شده است، و از اين رو سبب ايمنى و بقايند براى ساكنان زمين. و آن گاه كه آنان از زمين بروند، اهل زمين نابود مى‏شوند.


1. فيض القدير، ج 3، ص 15.

 

 2. ابن حجر نيز در صواعق مى‏گويد: «و فى احاديث الحَثّ على التمسّك باهل البيت اشارة الى عدمِ انقطاع مستاهل منهم للتمسك به الى يوم القيامة، كما ان اللكتاب العزيز كذلك، و لهذا كانوا امانا لاهل الأرض».1 احاديثى كه مردمان را بر تمسك به اهل بيت فرا مى‏خوانند، اشاره به اين دارد كه از اهل بيت تا روز قيامت، كسى كه براى تمسك شايسته است، همواره وجود دارد. چنانچه كتاب خدا چنين است، و از اين رو آنان سبب ايمنى و بقايند براى ساكنان زمين.3. ملك العلما در كتاب «هداية السعداء» پس از نقل حديث ثقلين مى‏نويسد: «پس بدين حديث ثابت شد كه بقاء ايشان تا قيام قيامت باشد، و ايشان راه نمايان بحق‏اند».24. سعيد بن مسعود كازرونى در كتاب «المنتقى» مى‏نويسد: «و من طعن فى نَسَب شخص من أولاد فاطمه (رض) بأن قال: أَفْنَى الحجاج بن يوسف ذريّتها ولم يَبْق احدٌ منهم، و ليس فى الدنيا احد يَصِحُّ نَسَبُه اليها، فقد ظلم و كذب و أساء، فانّ تعمّد ذلك بعد ما نشأ فى بلادِ علماء الدين، كاد يكون كافرا. لأنّه يُخالِفُ ما قال رسول اللّه‏ صلي الله عليه و آله وسلم ... انّى تاركٌ فيكم ما ان تَمَسَّكْتم به لن تضلّوا بعدى... كتاب اللّه‏... و عترتى اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض... فماد ام القرآن باقيا فأولاد فاطمه باقون، لظاهر الحديث الصحيح».3 هر كس درباره فرزندان فاطمه (س) به ناسزا بگويد: حجاج بن يوسف ذريه وى را نابود كرده، و احدى از ايشان باقى نمانده است، و در دنيا نمى‏توان كسى را يافت كه به فاطمه منسوب باشد. براستى ستم ورزيده و دروغ گفته، و سخن زشت و ناروا بر زبان رانده است. و اگر در شهرهايى به سر مى‏برد كه داراى عالمان دينى اند، و به عمد اين سخن را بگويد، به مرز كفر و بى دينى نزديك مى‏شود.


1. الصواعق المحرقه، ص 90 .2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 272. و ج 2-1، ص 558.3. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 11-510.

 

زيرا باور او بر خلاف فرموده رسول خداست كه مى‏گويد: در ميان شما چيزى بر جاى نهادم كه اگر به آن متمسك شويد هرگز پس از من گمراه نشويد، كتاب خدا و عترتم. اين دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند، تا در حوض نزد من آيند... براساس ظاهر اين خبر صحيح، مادام كه قرآن باقى است، فرزندان فاطمه باقى‏اند.براساس همين جدائى ناپذيرى قرآن و عترت و نقش اساسى و مهم عترت در هستى و بقاى انسانها بايد گفت: در زمان ما نيز فردى از عترت موجود است، و ما بايد در كنار قرآن به وى چنگ زنيم، و از او خواهان هدايت شويم. و اين فرد براساس رواياتى كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسيده و به حد تواتر مى‏رسد، همان موعود آخرالزمان مهدى (س) است. كه روزى ظهور مى‏كند و عدل و داد را در گيتى مى‏گستراند و عيسى عليه السلام پشت سر او نماز مى‏گزارد.5. نقش محورى قرآن و عترتحديث ثقلين در بسيارى از نقلها، قرآن را به عنوان وسيله و رابطى بين خدا و مردم معرفى مى‏كند.1 و جمله‏اى كه در آن انسانها موظف شده‏اند به كتاب خدا متمسك شوند تا از گمراهى نجات يابند، در اين حديث از متواترات است. و نيز در احاديث بسيارى قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر، عنوان شده است.


1. كنزالعمال، ج 1، صص 75-174.2. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109. صحيح ترمذى ج 2، ص 308.

 

2 كه خود جايگاه برجسته و نقش محورى قرآن را مى‏نماياند.بنابر گفته تفتازانى تمسك به قرآن چيزى جز پيروى از دستورات و رهنمودهاى هدايت بخش قرآن نيست،1 و حديث ثقلين خود در برخى از نقلها آشكارا به اين مطلب اشاره دارد و در آن آمده است:«ايّها الناس أنّى تارك فيكم امرين لن تضلّوا ان اتّبعتموهما؛ و هما كتاب اللّه‏ و اهل بيتى عترتى».2 اى مردم من در ميان شما دو چيز بر جاى مى‏گذارم كه اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نشويد، يكى از آن دو كتاب خداست و ديگر اهل بيت و عترتم. ملا على قارى نيز در شرح حديث ثقلين مى‏نويسد: «فالتَمَسُّك بالقرآن التعلّق بأمره و نهيه و اعتقاد جميع ما فيه و حقّيته، والتمسّك بعترته مَحَبّتهم و متابعةُ سِيرتهم».3 تمسك به قرآن به اين است كه انسان به امر و نهى آن بها دهد و عمل كند، و بر همه آنچه در قرآن آمده اعتقاد يابد، و حقّيت و درستى آنها را بپذيرد. و تمسك به عترت، محبت آنان است، و پيروى از سيره و روش آنها. و نيز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مى‏فرمايد:«اعملوا بالقرآن، اَحِلّوا حلالَه، و حَرّموا حَرامه، وَ اقْتَدوا به، و لا تكفروا الشى‏ء منه، و ما تشابه (عليكم) فَرُدّوه الى اللّه‏ - عزوجل - و الى اُولى العلم من بعدى - كَيْما - يُخْبِروكم».4 به قرآن عمل كنيد، به حلال و حرامش پايبند باشيد، و قرآن را مقتداى خود (و اساس) قرار دهيد و چيزى (از حقايق و مسائل مطرح شده در قرآن) را منكر نشويد و نادرست ندانيد. آنچه را بر شما مشتبه مى‏شود و نمى‏توانيد معناى درست آن را دريابيد، به خدا و عالمان ويژه پس از من برگردانيد، تا شما را از حقيقت آن آگاه سازند.


1. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26. 2. مستدرك الصحيحين، ج 3، صص 109 و 148. مسند احمد، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59. صواعق المحرقه، ص 89.3. عبقات الأنوار، ج 2-1 (به نقل از شرح شفا).4. مطالب العاليه، ج 4، ص 65.

 

6. فراخوانهاى قرآن و عترت:آنچه در قرآن آمده است، جوهر رسالت پيامبران را تشكيل مى‏دهد. و عترت نيز مردمان را به اصول مطرح شده در اين كتاب آسمانى فرا مى‏خواند، برخى از تعاليم حيات بخش قرآن چنين است:آ. برپايى قسط و دادگرى در ميان مردماز مهمترين اصولى كه قرآن مردمان را به سوى آن فرا مى‏خواند و كوششهاى فراوان پيامبران را براى استوار ساختن بناى آن يادآور مى‏گردد، اقامه قسط و داد است. و از برخى آيات به طور صريح استفاده مى‏شود كه بر پايى قسط و دادگرى يگانه هدف اصيل بعثت پيامبران و فرود آمدن كتاب آسمانى و ميزان الهى است.بنابراين اصل، تا زمانى كه قسط و دادگرى بر همه شئون اجتماعى و در تار و پود جامعه در همه زمينه‏ها و خط مشيها حاكم نگردد، جامعه اسلامى تحقق نمى‏پذيرد. «لقد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبيّنات، و اَنْزَلنا معهم الكتابَ و الميزانَ، ليقومَ الناسُ بالقِسط».1 همانا پيامبران را با نشانه‏هاى آشكار برانگيختيم، و با آنان كتاب و ميزان فرستاديم، تا مردمان به قسط و دادگرى برخيزند (و همه چيز بر پايه داد و دادگرى باشد).


1. حديد (57): 25.

 

چنانچه در اين آيه و نظائر آن1 ملاحظه مى‏شود، برپايى قسط يك وظيفه همگانى است، و در همه روابط اجتماعى و مسائل اقتصادى، قضاوتها و... بايد حاكم گردد. اقامه دادگرى دستور ترديد ناپذير قرآن است، و شيوه‏اى سعادت آفرين براى سامان زندگى انسانهاست كه خدا آن را دوست مى‏دارد و مى‏پسندد. اين فرمان به اندازه‏اى مهم و محورى و اساسى است، كه اگر قرآن به جز اين چند آيه رهنمود ديگرى نمى‏داشت، بجا بود ثقل اكبر دانسته شود. ب. عدالت اجتماعىاز فراخوانهاى مهم قرآن گسترش عدل در جامعه، واداشتن مردم به پذيرش آن، و دميدن روح عدالت اجتماعى در جامعه انسانى است. دين خدا به عدل زنده است،و صراط مستقيم به آن پيموده مى‏شود. و مردمان وظيفه دارند در هر شرايطى عادلانه رفتار و عمل كنند، و در مسيرعدالت گام نهند و ذره‏اى نلغزند. و رهنمودهاى قرآن در اين زمينه به تنهايى كافى است، كه قرآن را پيامبر بزرگوار اسلام ثقل اكبر معرفى كند. «اِنّ اللّه‏َ يَأْمُرُ بالعَدل و الاِحسان».2 خداوند (همه را) به اجراى عدالت و احسان (به يكديگر) فرا مى‏خواند.ج. رهايى و آزادى انسانقرآن فرو فرستاده شد تا تيره روزيها و فلاكتها را از آدمى دور كند، و بندهايى كه برپاى و دست و انديشه انسان نهاده‏اند، و توان حركت سازنده و درست را از وى ستانده‏اند، بگسلد. و با دعوت به پرستش


1. مانند آيه‏هاى سوره نساء (4): 135. اعراف (7): 29. انعام (6): 152. مائده (5): 42.2. نحل (16): 90. در اين باره تعاليم ارزنده‏اى در قرآن و سنت آمده است. آيات سوره شورى (42): 15. و اعراف (7): 157. نمونه هايى از آنهاست.

 

خدا و عبوديت براى او، آنان را به معناى واقعى كلمه آزاد سازد. به گونه‏اى كه در برابر ستمگران و طاغوتيان سر فرود نياورند، از هيچ چيز جز خدا نترسند، همه انسانها خود را با هم برابر بدانند، و طوق بندگى كسى را بر گردن ننهند. پيداست كه رهايى انسان از قيد و بندها و زنجيرهاى اسارت‏آور، و دستيابى به آزادى و كرامت انسانى و درك اين منزلت شرافت آفرين و سترگ، بسى نفيس و گرانمايه است و از اين نظر نيز قرآن ثقل اكبر به حساب مى‏آيد. «... يأمُرُ هم بالمعروف، و ينها هم عن المنكر، و يُحلّ لهم الطَيّبات، و يُحَرّم عليهم الخَبائث، و يَضَعُ عنهم اِصْرَهُم و الأغلالَ التى كانت عليهم...».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را به نيكى فرا مى‏خواند و از زشتى و بدى باز مى‏دارد، پاكيزه‏ها را حلال مى‏كند و پليديها را حرام مى‏سازد. و بارى را كه بر دوش مردمان سنگينى مى‏كند بر مى‏دارد، و زنجيرهايى كه آنان را در بند كرده‏اند مى‏گسلد. «قل: يا اهل الكتاب تَعالوا إلى كلمة سواءٍ بيننا و بينكم، الاّ نعبُدَ الاّ اللّه‏ و لا نُشرك به شيئا، و لا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعْضا اَربابا من دونِ اللّه‏».2 بگو اى اهل كتاب! بياييد به كلمه‏اى كه ما و شما يكسان بدان معتقديم گردن نهيم، جز خدا را نپرستيم، و چيزى را شريك او قرار ندهيم، و برخى از ما برخى ديگر را ارباب و خدايگان خود نگيرد... د. ساماندهى مادى و معيشتىقرآن فعاليت پيامبران را تنها به قلمروهاى معنوى منحصر نمى‏سازد، بلكه از آنان مى‏خواهد براى بالا بردن سطح زندگى مادى و


1. اعراف (7) : 157.2. آل عمران (3): 64.

 

معيشتى انسانها نيز بكوشند. زمينه‏هاى فساد را از جامعه ريشه كن سازند، و به انواع اصطلاحات دستيازند، مردمان را به كار و تلاش فرا خوانند، با هر گونه روابط اقتصادى نا سالم و سلطه آفرين را كه به شكاف طبقاتى مى‏انجامد مبارزه كنند، و بهترين نعمتها و پاكيزه‏ترين چيزها را به مردمان ارزانى دارند، در اين راه استوار بايستند و توان خود را به كار گيرند. اين رسالت نيز بسيار اساسى است، و با توجه به نقش بنيادى آن مى‏توان قرآن را ثقل اكبر ناميد. «اِنْ اُريد الاّ الاصلاحَ ما اسْتَطَعْتُ...».1 جز اصلاح جامعه - تا سر حد توانايى - قصدى ندارم. «وَ زِنُوا بالقِسْطاس المستقيم، و لا تَبْخَسُوا النّاس اَشياءَهُم».2 با ترازوى درست وزن كنيد، و چيزهاى (كار و كالا و هر چيز بهادار) مردمان را كم بها مكنيد.ه. سازندگى معنوىقرآن كتاب نور است، و مى‏خواهد مردمان آلودگيها را از خود بزدايند، تزكيه شوند و علم و حكمت آموزند، از ظلمتها به درآيند، به سوى نور و معنويت حركت كنند و حقيقت انسانى آنها زنده گردد. و اين واقعيت بر بسيارى از مردمان - اگر نگوييم همه آنها - پوشيده است و درك آن دشوار. و همه كس به اين گنج گرانمايه و نامتناهى دسترسى پيدا نمى‏كند و عظمت آن را در نمى‏يابد. و از اين جهت قرآن بس بزرگ است.


1. هود (11): 88.2. شعرا (26)-182: 183.

 

«و انزلنا اليكم نورا مبينا».1 به سوى شما نورى آشكار فرستاديم. «و يُزَكّيهم و يُعلّمهم الكتابَ والحِكمة».2 و مردمان را تزكيه كند و به آنان كتاب و حكمت آموزد. «يا ايّها الذين آمنوا اسْتَجيبوا للّه‏ و لِلرسول، اذا دَعاكم لِما يُحييكم».3 اى مؤمنان! چون خدا و پيامبر شما را به آيينى فرا خوانند كه سرچشمه زندگى است بپذيريد. و. مبارزه با ظلم و استثمار خدا پيامبران را از ميان توده مردم برانگيخته است، تا به طور ملموس مشكلات و گرفتاريهاى مستمندان و مستضعفان را درك كنند و نيازهاى آنان را دريابند. قرآن از پيامبر مى‏خواهد تا به مسكينان، يتيمان و از راه ماندگان رسيدگى كند و حق آنان را بپردازد. و با آنان باشد و به زرق و برق دنيا رو نكند. و از حق پرستان روى برنتابد. و با كسانى كه خواهان سلطه بر مردمند، و مى‏خواهند آنها را به استضعاف بكشانند در افتد. شكوه و عظمت پوچ مستكبران و شادخواران را در هم شكند، انسانها را در راستاى رسيدن به اهداف والا و سعادت بخش و مبارزه با طاغوتان به استقامت وا دارد. جبارانى را كه به مردمان رحم نمى‏كنند، اموالشان را به يغما مى‏برند، فرزندانشان را مى‏كشند، و هيچ نوع كرامتى و ارزشى براى انسانها قائل نيستند، ستم مى‏روزند و خيانت مى‏كنند، سرنگون سازد و از ميان بردارد. راههاى اصلاح را هموار و آماده كند، و زمينه انتشار دادگرى و استقرار حق و


1. نساء (4): 174.2. جمعه (62): 23. انفال (8) : 24 .

 

حيثيت انسانى را فراهم آورد. اين اصول الهى و انسانى نيز بس بزرگند، و مسئوليتى عظيم مى‏طلبند. روح هر انسان آزاده‏اى خواستار حاكميت اين ارزشهاست. و بجاست كه قرآن به خاطر مطرح ساختن آنها و دعوت عملى به آن، و نويد استقرار آن به طور كامل و فراگير در آينده، ثقل اكبر خوانده شود. «هو الذى بَعَثَ فى الاُمّيين رَسولاً منهم».1 اوست آن كه در مردمى بى كتاب و درس ناخوانده رسولى از خود آنان برانگيخت. «وَ اصْبِر نفسك مع الذين يَدْعون رَبَّهم بالغداوَةِ والعَشىّ يُريدون وَجْهَه و لا تَعْدُ عيناك عنهم تُريدُ زينةَ الحياةِ الدنيا...».2 خويشتن را به همراهى با كسانى شكيبا ساز، كه صبح و شام پروردگار خويش را مى‏خوانند و او را همى طلبند، و چشم از ايشان بر مگير تا خواستار زيور زندگى دنيا شوى... «ما لكم لا تُقاتلون فى سبيل اللّه‏ و المُستضعفين من الرجال والنساء و الوِلدان؟».3 چه تان شده است كه در راه خدا (براى نجات) مردان و زنان و كودكان مستضعف كارزار نمى‏كنيد ؟ «و نُريد اَن نَمُنَّ على الّذين اسْتُضْعِفوا فى الأرضِ و نَجْعَلُهم اَئِمَةً و نَجْعَلَهُم الوارثين».4 ما مى‏خواهيم بر كسانى كه در زمين فرو دست نگاه داشته شده‏اند منت نهيم، و آنان را رهبران و وارثان زمين قرار دهيم.


1. جمعه (62): 2.2. كهف (18): 28.3. نساء (4): 75.4. قصص (28): 5.

 

ز. اتحاد و برادرىقرآن منادى وحدت است و امت اسلامى را از تفرقه و جدايى و گروه گرايى برحذر مى‏دارد. از اين رو بايسته است مسلمانان از هر رنگ و نژاد و جنس كه هستند خود را اعضاى يك پيكر بينگارند، و در حق حيات و زيست با هم برابر بدانند، و برادر وار كنار هم زندگى كنند. «وَاعْتَصِموا بحَبْل اللّه‏ جميعا و لا تَفَرَّقوا».1 به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده مشويد. «و انّ هذا صِراطى مُستقيما فاتّبِعُوه، و لا تَتَّبِعوا السُبُلَ فَتَفَرَّقَ بكم عن سبيله».2 همانا راه راست من همين (قرآن) است، پس از آن پيروى كنيد، و پيرو راههاى ديگر مشويد كه شما را از راه خدا دور و پراكنده مى‏سازد. «اِنّما المؤمنونَ اِخوُة».3 مؤمنان برادران يكديگرند.از آن جا كه عترت عدل قرآن است، و از آن جدائى‏ناپذير، به سوى اين اصول و ارزشها كه در قرآن مطرح گرديده، فرا مى‏خواند. فردى از عترت كه مهدى است بر اساس احاديث فراوانى كه از پيامبر رسيده است بار ديگر احكام الهى را به طور گسترده در جهان حاكم مى‏سازد. به عدل و داد عمل مى‏كند و عدالت را در همه جا مى‏گستراند، سنت پيامبر را بپا مى‏دارد، به مسكينان شفقت مى‏ورزد و مستمندان را بى‏نياز مى‏كند.


1. آل عمران (3): 103.2. انعام (6): 153.3. حجرات (49): 10.

 

 اموال و امكانات را به شيوه‏اى درست و مساوى تقسيم مى‏كند و نيازمنديها را بر مى‏آورد و با ظلم و ستم مى‏ستيزد. و بدينگونه ثقل اصغر به تحقق بخشيدن اصول و مبانى و تعاليم ثقل اكبر مى‏پردازد، و حقايق و آموزشهاى قرآنى و وعده‏هاى كتاب خدا را در متن زندگى و عينيت حيات فردى و اجتماعى آشكار مى‏سازد. از اينرو عترت ثقل اصغر است، و ميراث گرانبهاى ديگر پيامبر و احياگر قرآن و ثقل اكبر در آخر الزمان.7. علوم قرآن و عترتدر حديث ثقلين (براساس برخى از نقلها) اين جمله نيز جلب توجه مى‏كند:«و لا تُعلّمو هما فاِنّهما اعلمُ منكم».1 به قرآن و عترت نياموزيد كه اين دو از شما داناترند.ابن حجر در صواعق مى‏نويسد: «الحديث يدلّ على اَعْلَميّة اهل البيت، لانّه عبّر عنهم بالثقلين و هو يُفيد الأعلمية».2 از حديث ثقلين، اعلميت اهل بيت استفاده مى‏شود، زيرا از آنها به عنوان چيز گرانمايه و نفيس (و داراى وزنه و اهميت زياد) تعبير كرده است، و اين معنا، اعلميت را مى‏رساند.اين مطلب گوياى آن است كه حقايق مطرح شده در قرآن نزد اهل بيت است، و عترت و اهل بيت به تفسير قرآن و كشف ظاهر و باطن آن (براساس كلام پيامبر) از ديگران اعلمند. و امت براى شناخت تعاليم آسمانى قرآن بايد به اهل بيت رجوع كنند، و آموزشهاى آنان را بر درك و دريافت خود مقدم دارند.همچنين از اين جمله و نيز با توجه به فرازهاى ديگر حديث روشن مى‏گردد كه عترت در اين حديث معناى خاص دارد، و همه منسوبان


1. صواعق المحرقة، ص 75.2. همان، ص 90.

 

به پيامبر را شامل نمى‏شود. بلكه افراد ويژه‏اى منظورند، كه همتاى قرآنند، و تمسك به رهنمودهاى آنها لازم است، و به عنوان همگام گرانمايه در كنار قرآن قرار دارند، و دورى از آنها گمراهى و تباهى مى‏آورد. پيامبر خود يكى از مصداقهاى اين عترت را شناسانده است. پرچمدار عدل، مُصلح امت كه در آخر الزمان ظهور مى‏كند، و دين را برپا مى‏دارد و حقايق آن را آشكار مى‏سازد و به تعاليم قرآنى ديگر بار حيات مى‏بخشد و قرآن مهجور و متروك را دوباره بر سراسر زندگى انسان حاكم مى‏سازد.على (ع) درباره او مى‏گويد: «يَعْطِفُ الهَوى على الهُدى، اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يَعطِفُ الرأىَ على القرآن، اذا عَطَفوا القرآن على الرأى... فَيُرِيكم كيفَ عدلُ السيرة، و يُحيى مَيْتَ الكتابِ و السُنّه».1 (چون مهدى آيد) هوا پرستى را به خدا پرستى بازگرداند، پس از آنكه خداپرستى را به هوا پرستى باز گردانده باشند رأيها و نظرها و افكار را به قرآن باز گرداند، پس از آنكه قرآن را به رأيها و نظرها و افكار خود بازگردانده باشند... آنگاه است كه مهدى به شما نشان دهد كه سيرت عدل كدام است، و زنده كردن كتاب و سنت چيست ؟8. ويژگيهاى ابدال (در حديث ثقلين)سيوطى در كتاب الحاوى مى‏گويد: برخى از نادانان كسانى را كه به بزرگان و اولياء (اللّه‏) مشهور گشته‏اند انكار كرده‏اند.


1. نهج‏البلاغه(محمد عبده)، ناشر سفارت جمهورى اسلامى ايران (دمشق)، صص9-308

 

 در حالى كه احاديث و آثار براثبات آنان وارد شده است، و اَبدال، نقيبان، نجيبان، اَوتاد و اَقطاب از آنان به حساب مى‏آيد و انكار اين گونه كسان كه اهل عنادند در اين زمينه قابل اعتنا نيست.1از ابوالزناد و نيز از ابى الدردا، نقل شده است كه انبيا اوتاد (ستونهاى استوار) زمين بودند، آنگاه كه نبوت خاتمه يافت، خداوند بَدَل آنها گروهى از امت محمد را جايگزين ساخت كه به آنان «اَبدال» گفته مى‏شود. برترى اينان بر مردمان (تنها) به خاطر كثرت روزه، نماز و تسبيح بر مردمان نيست، بلكه از آن روست كه اخلاق نيكو دارند، به راستى پارسايند، نيك نيت اند، دلهايشان سالم است. به خاطر خشنودى خدا و جلب رضاى او، خيرخواه همه مسلمانانند و بردبارند و دلسوز، بى آن كه خود را در ذلت افكنند متواضعند، كسى را لعن نمى‏كنند و نمى‏آزارند، به (حقوق) زير دستان خود دستبردى نمى‏زنند، آنان را حقير و ناچيز نمى‏انگارند، بر زبردستانشان حسادت نمى‏ورزند، خود را ناتوان نمى‏نمايانند، به ديگران زارى و التماس نمى‏كنند، خود رأى و خودپسند نيستند، حب دنيا در دل ندارند، نه امروز در وحشتند و نه فردا در غفلت.2از زاذان روايت شده كه مى‏گويد: «ما خَلَتِ الأرضُ بعد نوح من اثنى عشر فصاعدا يَدْفع اللّه‏ُ بهم عن اهل الأرض».3 زمين پس از نوح از دوازده نفر و بيشتر از آن خالى نگشته است، خداوند به آنان (بلاها را) از ساكنان زمين دور مى‏كند.سهل بن عبداللّه‏ مى‏گويد: «صارت الأبدال اَبدالاً بأربعة: قلّةِ الكلام، و قلّةِ الطعام و قلة المنام و اعتزال الأنام».4 اَبدال به چهار چيز اَبدال شده‏اند ؛


1. جلال الدين سيوطى: الحاوى للفتاوى، ج 2، دارالكتب العلميه، 1408 ه، ص 241.2. همان، ج 2، صص 249 و 251.3. همان، ج 2، ص 254.

 

 به كم گويى، ميل اندك به غذا و خوراك، كم خوابى و دورى از مردم. بارى، از اين روايات درباره اَبدال پيداست كه آنان انسانهاى كامل و فراتر از افراد معمولى اند. و به روشنى مى‏توان دريافت كه اين صفات و آثار به طريق اَولى در عترت منظور در حديث ثقلين موجود است. و به خاطر همين محوريت است كه بايد به آنها چنگ زد، و هدايت را در آنان جُست. و به اين ترتيب عترت و اهل البيت (به معناى خاص كلمه) بسى بلند مرتبه‏تر از اَبدال است. و ثقليت و گرانمايه بودن آنان نيز بدان خاطر است كه آن‏ها تحقق بخش حقايق قرآنى‏اند، و كتاب خدا را چنانكه شايسته است تفسير مى‏كنند. آنچه درباره بيعت و پيوست اَبدال به مصداقى روشن از عترت، يعنى مهدى (ع) آمده، دليلى روشن بر اين مطلب است. حذيفه به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مسأله مهدى و ظهور وى نقل مى‏كند:«فتخرج الأبدال من الشام و أشباههم، و يخرج إليه النجباءُ من مصر، و عصائبُ اهل المشرق و اشباههم، حتّى يأتوا مكّه، فيُبايع له بين الرُكنِ والمقام، ثم يخرج متوجّها الى الشام، و جبرئيل على مقدّمته، و ميكائيلُ على ساقته، يَفرَحُ به اهل السماء و اهل الأرض، والطيرُ و الوحوش، و الحتيان فى البحر، و تزيدُ المياهُ فى دولته، و تمدّ الأنهار، و تُضعفُ الأرضُ أُكُلِها، و تُستَخرجُ الكنوز كُلُّها».1اَبدال و همانند آنان از شام (خارج مى‏شوند و قيام مى‏كنند) و نجبا از مصر، و نيز گروههايى از شرقى‏ها. اينان در مكه بهم مى‏رسند، و با مهدى (كه از فرزندان پيامبر است) بين ركن و مقام بيعت مى‏كنند.


1. عقدالدرر، صص 20-119 و 200. سنن الدانى ص 105.

 

 در اين هنگام مهدى (ع) به طرف شام روانه مى‏شود، در حالى كه جبرئيل پيشاپيش و ميكائيل پشت سر اوست (در زمان ظهور و حكومت او) اهل آسمان و زمين، پرندگان، حيوانات وحشى و موجودات دريايى، شاد مى‏شوند (شادمانى همه را فرا مى‏گيرد). در دولت او آبها فراوان مى‏گردد و رودخانه‏ها در بستر دشتها مى‏گسترد، زمين خوردنيها (و رستنيها) يش را چند برابر مى‏كند، و همه گنجهايش را خارج مى‏سازد.9. گرانمايه بودن عترتنظام الدين نيشابورى در تفسير خود، ذيل آيه 101 سوره آل عمران حديث ثقلين را نقل مى‏كند و مى‏نويسد: «... على ان عترته و ورثته يقومون مقامه بحسب الظاهر ايضا لهذا قال: انى تارك فيكم الثقلين...».1 گذشته از اين، عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ورثه آن حضرت، به حسب ظاهر نيز قائم مقام و جانشين پيامبرند، و به همين خاطر پيامبر فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى مى‏گذارم...مناوى در فيض القدير مى‏گويد: «و هذا مع ما عُلم من حضوصيّتهم بالنبى و ما لهم من حرمته، فانّهم اصوله التى نَشَأَ عنها و فروعه التى نشأوا عنه كما قال: فاطمة بضعة منّى».2 نسبت اهل بيت به پيامبر، آنها را از ويژگيهاى خاصى بر خوردار كرده است، و آنان همچون پيامبر داراى حرمت و احترامند. زيرا اهل بيت آن حضرت اصول (و ريشه‏هاى) او هستند كه پيامبر از آنها نشأت گرفته است، و به شاخه‏هايى مى‏مانند كه از او روييده‏اند.


1. نظام‏الدين نيشابورى: غرائب القرآن، ج 2، دارالكتب العلميه، 1416 ه، ص 221.2. فيض القديد، ج 3، ص 14.

 

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود فرموده است: فاطمه پاره تن من است. شارح مشكاة در ذيل حديث ثقلين و در توضيح اين جمله حديث «اُذَكّركم اللّه‏ اهل بيتى» كه در برخى از نقلها آمده مى‏گويد: «المعنى اُنبّهكم حَقّ اللّه‏ فى محافظتهم و مراعاتهم و اكرامهم و احترامهم و محبّتهم و مودّتهم».1 معناى (خدا را به ياد شما مى‏آورم درباره اهل بيتم) اين است، كه شما را آگاه مى‏سازم نسبت به حق خدا درباره محافظت از اهل بيت و مراعات آنها، و اينكه آنان را گرامى بداريد، احترام كنيد، محبت ورزيد و دوستشان بداريد. مولوى مبين در شرح حديث ثقلين در كتاب «وسيلة النجاة» مى‏نويسد:«چنانچه امتثال به احكام كتاب خدا از فرضست؛ همچنين اطاعت و انقياد اوامر اهل بيت به جوارح و اركان، و محبت و عقيدت و مودّت بايشان به قلب و جنان، واجب و فرضست».2 مناوى به نقل از قرطبى و ديگران در ذيل حديث ثقلين نسبت به عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چنين مى‏نويسد: «هذه الوصية و هذا التأكيد العظيم، يَقْتَضى وجوبَ احترام آله و توقيرهم و محبّتهم، وجوبَ الفروض المؤكّدة التى لا عُذر لاِحدٍ فى التَخَلّف عنهما».3 اين گونه سفارش و تأكيد زياد، اقتضا مى‏كند احترام آل پيامبر و بزرگداشت آنها و محبتشان، به نحو واجب مؤكد، لازم شود، و براى احدى در تخلف از كتاب و عترت عذرى  باقي نماند.


1. القارى فى المرقاة فى شرح المشكاة، ج 5، ص 594.2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 778.3. فيض القديد، ج 3، ص 14.

 

 
 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo