شهید آوینی

حصن دین

باد چون دامان پُرگل می رود از بوستان 

گلشن طبع مرا گویی بهار است این خزان 


كرده ما را فارغ از گلشن ز سیر گلستان 

می كنم زین حرف ها، كلك زبان را امتحان 


سرور دنیا و دین، فخر زمین وآسمان 

آن كه می بالد سخن بر خود زمدحش هر زمان 


حكم حق را بود گوش و حرف حق را بُد زبان 

راه حق را رهنما و حصن دین را پاسبان 


گر شود قدر سخن با این سبك قدری، گران 

لفظ و معنی گرددش بر گرد سر پروانه سان 


نیست جز تعریف عرض حال منظوری از آن 

وقت همراهی است ای امید گاه شیعیان 


بی كسم، بیچاره ام، بی دست و پایم، الامان! 

گر تو برداری زخاكم، آسمانم، آسمان 

"واعظ قزوینی "

گلشن طاها

بهار آمد هوا چون زلف یارم باز مشکین شد 

زمین چون رویش از گلهای رنگارنگ رنگین شد 


نگارستان چینی شد زمین از نقش گوناگون 

چمن رشک ختن از یاسمین وز بوی نسرین شد 


دلِ آشفته شد محو گلی از گلشن طاها 

اسیر سنبلی از بوستان آل یاسین شد 


چه گویم از گل رویش؟ مپرس از سنبل مویش 

ز فیض لعل دل جویش مذاق دهر شیرین شد 


به میزان تعادل با گل رویش چه باشد گل 

که با آن خرمن سنبل کم از یک خوشه پروین شد 


جمال جانفزای او ظهور غیب مکنون بود 

دو زلف مشکسای او حجاب عزّ و تمکین شد 


به باغ استقامت اولین سرو آن قد و قامت 

به میدان کرامت شهسوار ملک تکوین شد 


سلیل پاک احمد، زیب وزن مسند سرمد 

ابوجعفر محمد، باقر علم نبیّین شد 


محیط علم ربّانی، مدار فیض سبحانی 

که در ذات و معانی ثانی عقل نخستین شد 


حقایق گو، دقائق جو، رقائق جو، شقایق بو 

سراج راه حق، کز او رواج دین و آیین شد 


مرارتها چشید آن شاه خوبان از بنی مروان 

مگر آن تلخ کامی بهر زهرکین به تمرین شد 


عجب نبود گر از آن اخگر سوزان سراپا سوخت 

چه او را شاهد بزم حقیقت شمع بالین شد 


برای یکّه تاز عرصه ی میدان جانبازان 

ز جور کینه مروانیان اسب اجل زین شد


"محمدحسین غروی اصفهانی"

مخزن علم

ای ز سرو قد رعنا بر صنوبر طعنه زن 

و ای ز ماه روی زیبا مهر را رونق شكن 


همچو من هر كس رخ و قدّ تو بیند تا ابد 

فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن 


گر خرامی صبحدم در طرف باغ ای گل‌عذار 

غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن 


ای تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبری 

هر كجا دارند خوبان دو عالم انجمن 


نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنك 

صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن 


چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر 

بوی گیسویت شكسته رونق مشك ختن 


كی توانم كرد وصف و چون توانم داد شرح 

زآنچه عشقت می‌كند ای نازنین با جان من 


بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر 

با خیال قد رعنایت كنم موزون سخن 


در مدیح صادر اول امام پنجمین(ع) 

كَش بود مدّاح، ذات ذوالجلال ذوالمنن 


شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان 

مخزن علم النبییّن كاشف سرّ و علن 


حضرت باقر ضیاء دیده خیرالنساء 

حامی شرع رسول‌الله هوادار سنن 


جلّ اجلاله توانایی كه گر خواهد كند 

روز، شب، خورشید، مه، افلاك، غبرا، مرد، زن 


بلبل و قُمری شوند از امر او زاغ و زغن 

بی ولای آن گل گلزار دین نبود، اگر 


لاله خیزد در چمن یا سبزده روید از دمن 

كوی او چون خانه حق قبله اهل یقین 


اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و مِحَن 

هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین 


هم به عیسی گفت: كلّم هم به موسی گفت: لن 

من‌ چه گویم وصف ذاتش جز ‌كه عجز آرم به ‌پیش 


دُرّ دریای حقیقت را كه می‌داند ثمن؟ 

دشمن ار بنمود مسمومش بر آن معهود بود 


كز ازل تیر بلا را جان پاكش شد مِجَن 

خصم اگر ورزید كین با وی فزدوش عزّ و جاه 


مر سلیمان را نكاهد قدر، كین اهرمن 

طعنه بر عرش برین هر دم زند ارض بقیع 


تا كه آن نور الهی یافت اندر وی وطن 

تا كه اندر باختر خورشید می‌گردد نهان 


تا كه از خاور شود هر صبحدم پرتو فكن 

دوستانش چون صغیر آزاد از قید هموم 



"محمدحسین صغیر اصفهانی"

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo