شعارشان خانه نشین کردن آوینی بود
مهدی همایونفر از اعضای اصلی گروه جهاد تلویزیون در زمان جنگ
بود و در بیشتر ساختههای تصویری سیدمرتضی آوینی، از همکاران وی به شمار میرفت.
اگرچه کار اصلی و هدایت مجموعه هنگام شکلگیری گروه روایت فتح به عهده آوینی بود،
اما مسئولیت اجرایی گروه را، در سالهای جنگ و پس از آن، همایونفر بر عهده داشت.
سید معتقد بود که طیف قابل توجهی از اهالی سینما که متأسفانه بعضی از بچههای متدین
پس از انقلاب نیز در میان آنها هستند هنرمند نیستند. میگفت: «فلانی که الان با من
قهر است، پشت سرش نماز میخوانم، اما فیلمساز نیست.»
مهدی همایونفر از اعضای اصلی گروه جهاد تلویزیون در زمان جنگ بود و در بیشتر
ساختههای تصویری سیدمرتضی آوینی، از همکاران وی به شمار میرفت. اگرچه کار اصلی و
هدایت مجموعه هنگام شکلگیری گروه روایت فتح به عهده آوینی بود، اما مسئولیت اجرایی
گروه را، در سالهای جنگ و پس از آن، همایونفر بر عهده داشت. پس از شهادت سیدمرتضی
آوینی و ایجاد تغییرات در مؤسسه روایت فتح، همایونفر از مجموعه جدا شد. او در حال
حاضر به طور خصوصی به ساخت فیلمهای مستند و داستانی ادامه میدهد. او مدتی هم مدیر
کل تولید شبکه العالم بوده است. از او میخواهیم از آوینی بگوید؛ میگوید:
اگر بخواهید مرتضی آوینی را آنگونه که بوده مطرح کنید باید مصلحتاندیشی و
محافظهکاری کنید. اگر بخواهید خلاف آنچه را میگویند منتشر کنید باید بگویید مرتضی
خیلی عوض شده بود. توبه کرده بود. مصادیقی داشت. میگفت: «هرچه دستنوشته، شعر و
کتاب داشتم همه را سوزاندم و اصلاً نمیخواهم به گذشته بازگردم.»
شاید 50-40 سال بعد بتوان درباره او به عنوان شخصیتی تاریخی چنین اظهار نظر کرد که
وی مثل حر توبه کرد و به اسلام گروید. آوینی دوره روشنفکری خودش را با لوازمی هم که
داشت دوست نداشت یا ترجیح میداد درباره آنها حرفی نزند. به هرجهت این حرف در مورد
آوینی صحت دارد که توبه کرد، توبهای تمام عیار، طوری که به هرچه گذشته بود پشت پا
زد یا همان اصطلاحی که میگویند: "هرگوشتی در آن سالها درآورده بود، زایل کرد!"
خیلی روزه میگرفت، روزههایش خیلی طولانی بود بالاخره در همین سلوک ساخته شد و پس
از آن تبدیل شد به آن کسی که ما الان به عنوان سیدمرتضی آوینی میشناسیم.
اینطور ترجیح میدهم یعنی صحبت درباره بخشهایی از زندگی او واقعاً برایم دشوار
است. برای همین آنها را نخواهم گفت. خود او هم راضی نخواهد بود. رابطه ما طی
سالهای طولانی برقرار بود و ما خیلی به هم نزدیک بودیم. یعنی آنقدر زمان
مراودههای ما طولانی بود که نمیشود حساب کرد، شاید روزی 18 ساعت ظرف 10 سال
دائماً باهم بودیم. من در دورهای در مورد چمران کار میکردم. به خاطر مخالفت، بعضا
بخشهای زیادی را سانسور کردیم اما معتقدم که الان باید آن مطالب گفته شود. چمران
طی سالهایی که در امریکا بود، عاشق دختری میشود که بعداً هم اسمش را عوض میکند و
پروانه میگذارد. با او ازدواج میکند و سالهای بعد صاحب سه فرزند میشود. چمران
همسرش را راضی میکند تا با او به مصر و بعد لبنان بیاید. آنها مدتی هم در لبنان
باهم زندگی میکنند اما بعد از مدتی کاسه صبر همسرش لبریز میشود. خانم ربابه صدر
که این سکانس را تعریف میکرد، میگفت که خیلی سکانس درامی بود. شاید تصور شود که
چمران هم مثل هر مرد دیگری که در شرایط سخت مبارزاتی قرار گرفته، همسر و فرزندانش
حاضر نبودند با او زندگی کنند و او ترجیح میدهد به مبارزات خود ادامه دهد و از
زندگی شخصیاش بگذرد اما خانم صدر میگفت «روزی که چمران خانوادهاش را به فرودگاه
میبرد من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسیر گریه میکرد یعنی در نهایت عشقی
که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم
بود که راضی به این جدایی شد. پس از مدتی همسر چمران تلاش کرد تا وی را وادار کند
تا هراز گاهی به دیدن آنها برود اما چمران گفت دیگر تمام شد. واقعاً دنیا را با
تمام ویژگیهایش طلاق داد و دیگر هم سراغ آنها نرفت. این نرفتن حتی بعد از انقلاب
هم ادامه پیدا کرد. او به همسرش گفت: «یا با من بمان و به این زندگی با همه
ویژگیهایش ادامه بده یا برو. بعد از مدتی فرزند پسرش در سواحل امریکا غرق شد.»
هماکنون دو دختر و همسرش در قید حیات هستند. هرگز هیچکس نخواست چمران را از این
منظر ببیند. گرچه به نظر ما که با فیلم و سینما آشنا هستیم این منظر خیلی خوبی است،
چون به لحاظ درام قوی است و خلاف شرعی هم در آن نیست یعنی چمران عاشق یک خانم بوده،
با او ازدواج کرده، صاحب فرزند میشود اما به جایی میرسند که دیگر نمیتوانند باهم
ادامه بدهند البته زندگی مرتضی چنین نیست؛ اما به هرصورت، دوستانش مایل به انتشار
آن نیستند.
مشکل در مورد شهید آوینی فقط آن مقطع قبل از انقلابش نیست. یک مقطع دیگر هم هست که
راجع به آن هم هیچکس حاضر به حرف زدن نیست. مقطع قبل از شهادتش، دوره آخر، راجع به
آنها هم خیلیها از صحبت پرهیز میکنند. البته من هم تمایل ندارم درباره این موارد
صحبت کنم و فقط بعضی مواردی را که شاهدش بودم عرض میکنم.
* شما اولینبار آوینی را در چه فضایی ملاقات کردید؟ صرفنظر از آوینی، فضای فرهنگی
اول انقلاب یعنی سالهای 59-58، چه شرایطی داشت؟ اوضاع و شرایط در آن زمان که
جوانهایی مثل شما وارد جهاد، سپاه، نهضت و ... میشدند چگونه بود؟
سال 57، در کمال ناباوری، با سرعتی غیرقابل پیشبینی انقلاب پیروز شد و یک حکومت
اسلامی تشکیل داد. در آن دوره نسلی که پیش از این خود را آماده کرده باشند تا حکومت
کشور را در دست بگیرند وجود نداشت. در مقطعی که درباره آن صحبت میکنیم، صدا و
سیمایی با ویژگیهای صدا و سیمای شاه در کشور وجود داشت. طیفی از تودهایها،
روشنفکران و از ما بهتران آنجا حاکم بودند. البته بخش فنی قابل تحمل بود، ولی بخش
هنری نه.
متولیان اصلی پیروزی انقلاب هم که غالباً از روحانیون بودند، اصلاً با هنر آشنا
نبودند یا حداقل زمینه کار هنری نداشتند و کار و تخصصشان از مقوله هنر جدا بود.
طیفهای سازماندهی شدهای مثل سازمان مجاهدین خلق هم تکلیفشان معلوم بود. از سال 58
گرچه آنها در ظاهر همراه انقلاب بودند اما همه متولیان سیاسی کشور میدانستند که
اینان شمشیرهای کشیده علیه انقلاباند. حادثه خرداد 1360 نیز نشان داد که آنها
عملاً رو در روی انقلاب ایستادهاند. در میان پیکاریها و فداییان خلق هم افراد
هنرمندی بودند که بعضی از آنها نیز مسئولیتهایی داشتند. آنها از زمان شاه در
تلویزیون فعالیت میکردند. طیفی از روشنفکران متمایل به بنیصدر نیز اوایل انقلاب
بیش از سایرین بر صدا و سیما تأثیرگذار بودند. اما خیلی زود از انقلاب جدا شدند.
در آن زمان دانشجوی دانشکده صدا و سیما بودم. قبل از انقلاب هم عضو انجمن اسلامی
دانشگاه تهران بودم. بعد از انقلاب فرهنگی یعنی اردیبهشت 59 که دانشگاهها تعطیل شد
برنامهای ترتیب داده شد تا به بچههای انجمن اسلامی علاقهمند آموزش داده شود تا
وارد عرصههای هنری شوند. 120 نفر ثبتنام کردند. از اردیبهشت 59 قرار بر این شد که
دورهای در «تله فیلم» که مؤسسهای وابسته به تلویزیون بود آغاز شود. برای طی کردن
دوره باید به لوکیشن سیما فیلم کنونی میرفتیم تا طی شش ماه و حداکثر نه ماه، یعنی
تا پایان سال 59، بتوانیم صدا و سیما را اداره کنیم. اداره نه به مفهوم مدیریت بلکه
به معنای انجام کارهای فرهنگی و هنری و این که پی ببریم فیلم و دوربین و مونتاژ و
... چیست؟ این دورهها را گذراندیم. تقریباً از شهریور 59 با آن که خودم دانشجوی
دانشکده بودم و به صدا و سیما رفت و آمد داشتم اما دنبال کار بودم. چون صدا و سیما
اصلاً قابل تحمل نبود. صدا و سیمایی که در آن تعداد زیادی از خانمهای بیحجاب و
هنرمندانی از طیفهای مختلف که ربطی به انقلاب نداشتند کار میکردند.
*ایده برگزاری این دوره 120 نفره را چه کسی مطرح کرد؟
دفتر تحکیم وحدت. مرکز انجمنهای اسلامی دانشگاهها به این نتیجه رسیده بودند.
*همین طیف باغ فردوس بودند مثل سعید حاجی میری و ...
نه تله فیلم. جلوتر بود. یک سری از این بچهها بعداً به باغ فردوس رفتند.
*چه کسانی آموزش میدادند. محتوای آموزشها چه بود؟
اغلب آقای اکبر عالمی بحثهای لابراتواری را آموزش میداد. آقای کلهر که در حال
حاضر نماینده رئیس جمهور در هیأت نظارت بر صدا و سیما است، آقای دکتر مکی، آموزش
موسیقی را برعهده داشت و همچنان در این زمینه فعالیت میکند. عدهای از هنرمندان
این دوره را تحریم کردند و دلیلشان این بود که اگر اینها کار یاد بگیرند، بعداً چوب
لای چرخ هنرمندان قدیمی میگذارند.
البته از روشنفکرانی که در حال حاضر در سینما فعالیت میکنند نام نمیبرم. اما همین
بزرگان سینمای کنونی میگفتند که اینها نباید وارد کار شوند و اگر بیایند ما هیچ
نوع همکاری با آنها نمیکنیم. البته هیچ کار و کمکی نیز نکردند.
*اسامی آن 120 نفر را به خاطر دارید؟
بله. آقای مسعود شاهی، مشیری، اثنی عشری، خاکبازان، علی مردانی، شمقدری، درمنش،
حاجی میری و ... بسیاری از این افراد سالها در ارشاد دارای مسئولیت بودند. عدهای
از اینها خیلی سریع جذب مدیریت شدند مانند آقای دکتر شهابالدین صدر که در حال حاضر
رئیس سازمان نظام پزشکی است و سالها معاونت فرهنگی را بر عهده داشت یا آقای
مرادخانی که سالهای بسیاری مسئول مرکز موسیقی بود.
*این دوره در ارشاد برگزار شد یا کاملاً مستقل بود؟
نه. این دوره زیر نظر انجمنهای اسلامی بود اما صدا و سیما و ارشاد هم کمک کردند.
*چرا از «تله فیلم» جدا شدید؟
خیلی از بچهها جدا شدند. رضا مقدم، خدا رحمتش کند، یکی از همان بچهها بود. جنگ که
شروع شد گفت «من اصلاً نمیمانم.» گفتیم که حداقل با فیلمسازی به جنگ برو. اما قبول
نکرد، رفت و بالاخره هم شهید شد.
*چند ماه از «تله فیلم» گذشته بود که جنگ شروع شد؟
اردیبهشت شروع دوره بود و شهریور هم جنگ شروع شد. با آغاز جنگ عدهای از بچهها
یکباره راهشان را جدا کردند، عدهای هم ماندند و عده دیگری هم جنگ و کارهای هنری را
باهم تلفیق کردند. آذر 59 من، مصطفی دالایی و حاج محمدباقر به این عرصه وارد شدیم.
خاکبازان و حیدریان هم میگفتند «اگر میخواهید کار کنید یک آدم دانه درشتی در جمع
15-10 نفره ما به نام آوینی هست که همه کاره است. اگرچه مسئولیتی ندارد ولی خوب است
که با او صحبت کنید. ما هم رفتیم و طرحی را که در سر داشتیم با او در میان گذاشتیم.
مرتضی خیلی استقبال کرد و سریع وارد کار شدیم، چون آن موقع بحث حقوق و پول و ...
نبود. اصلاً کسی به این چیزها فکر نمیکرد. دوربین و امکانات به ما دادند ما هم دست
به کار شدیم و فیلمسازی را شروع کردیم.
*آن برجستگیها که امثال خاکبازان و حیدریان در آوینی دیده بودند چه بود؟
تا آنجا که من میدانم، این افراد با انگیزههای ارتباط با آوینی، جذب آنجا نشده
بودند. سال 58 که جهاد تشکیل شد، اولین مرکزی بود که در تلویزیون شکل گرفت تا کار
تلویزیونی انجام بدهد. در همان مقطع جهاد، فقط جهاد سازندگی نبود، جهاد وزارت نیرو
بود، جهاد وزارت کار بود و ...
*مثل بسیج و ...
بله. یعنی مرکزی از انقلاب که همان کار را میخواست انجام بدهد با این تفاوت که
بسیج در عرصه نظامی فعال بود.
*متولیان جهاد به عنوان مرکزی که بتواند کار تلویزیونی انجام بدهد چه کسانی بودند؟
در یک دوره، سیدمحمد بهشتی، یک دوره کوتاهی هم آقای سمیع آذر و رضا بهزادیان.
*آوینی در چه دورهای به اینها ملحق شد؟
نمیدانم. فکر میکنم آن موقع رضا بهزادیان مسئول گروه جهاد بود اما چون قرار بود
برود میخواست حمید خاکبازان را به جای خود بگذارد. آوینی طبق گفته خودش، تابستان
58 برای ساختن فیلمی در مورد فعالیتهای جهاد در شهرستان «دورود» به تلویزیون آمده
بود تا از آنها امکانات بگیرد که آنها هم امکانات داده بودند و آوینی هم کارش را
مونتاژ کرد. از آن به بعد دیگر آوینی ماندگار شد.
*فعالیت آوینی در «دورود» چه بود؟
جمع آنها که از فارغالتحصیلان دانشکده هنرهای زیبای معماری و آرشیتکت بودند قصد
داشتند روستایی را برای مستضعفین آن منطقه بسازند. آنها با افرادی مثل آقای مهندس
تبریزی، مهندس مخبر، دوست بودند و با هم کار میکردند.
*پیش از این شغل رسمی آوینی چه بود؟
من براساس آنچه که در زندگینامهاش آورده میگویم. میگفت: «به من پیشنهاد
میکردند که برو فلانجا کار کن، من هم میرفتم و کار میکردم. آنها انتظار
آرشیتکتی داشتند من هم روحیه لطیف هنری داشتم. سه ماه کار میکردم اما وقتی بدبختی
کارگرها را میدیدم دیگر نمیتوانستم ادامه بدهم. برای همین کار را رها میکردم و
میرفتم.»
*چرا دوام نیاورد؟
روحیه هنرمندانهای داشت، نمیتوانست نسبت به آنچه در اطرافش میگذرد بیتفاوت
باشد. اما از سوی دیگر، خیلی تندمزاج و چکشی بود و دوست داشت فضای کاری برایش فراهم
باشد که البته فراهم هم بود. او میخواست کار جنگ انجام دهد. بچههایی مثل آقای
خاکبازان موضوع را خیلی مدیریتی میدیدند.
*فیلمسازی را از کجا یاد گرفته بود؟
آکادمیک یاد نگرفته بود. میتوان گفت به طور تجربی.
* همین مونتاژ و ...
قبل از انقلاب خیلی به فیلمسازی علاقه داشت اما فیلمسازی و مونتاژ نکرده بود. فیلم
زیاد دیده بود. آثار سینمایی بسیاری را خوانده و دیده بود ولی در این زمینه کار
نکرده بود. تا این که تابستان 58 فیلمسازی را آغاز کرد و طی مدت کوتاهی توانست
فیلمهای خوبی هم بسازد. از اولین آثاری که ساخت میتوان «سیل خوزستان»، «شش روز در
ترکمن صحرا» را نام برد. مشهورترین اثرش هم «خان گزیدهها» بود. با ساخت «خان
گزیدهها» آن مجموعه و کار خود مرتضی شهرت یافت. این فیلم اثر بینظیری بود که نگاه
جدیدی داشت و در جایگاه سیاست وقت، خیلی اثرگذار بود چون مقطعی بود که بنیصدر حاکم
بود و حزباللهیها و نیروهای انقلاب با او مخالف بودند ولی تلویزیون دست بنیصدر
بود. این اثر که پخش شد، گفتند این حزباللهیها بالاخره راهی پیدا کردند که به
بنیصدر ضربه بزنند. بنیصدر و مسئولین وقت تلویزیون شکایت کردند چون آن اثر نگاهی
کاملاً مغایر با نگاه بنیصدر به جریانات داشت. بدین ترتیب آوینی پس از ساخت «خان
گزیدهها» با نگاه جدیدی در همین مستندسازی آشنا شد و آن را آموخت. بلافاصله پس از
آغاز جنگ، همین کار را در جنگ ادامه داد و در پی آن توانست اثر گرانبهای «حقیقت» را
بسازد.
*در آن مقطع، آوینی چقدر دغدغههای سیاسی داشت، دغدغهای داشت؟ یعنی با توجه به
این که در آن زمان، غوغای گروهها، گروهکها و انواع و اقسام نحلهها و احزاب به
راه افتاده بود آوینی جریانات سیاسی را دنبال میکرد؟
از این جهت پشت امام بود و به هرقیمتی با امام همراه بود. فقط کاری را که با نگاه
امام سازگاری داشت،انجام میداد. با بنیصدر اصلاً خوب نبود اما وارد درگیریهای
سیاسی هم نمیشد. ناخواسته با ساختن «خان گزیدهها» ضربهای به بنیصدر زد که گرچه
مخالف این ضربه نبود اما از سوی دیگر وارد بازیهای سیاسی نمیشد. در حقیقت، قصد او
از ساخت این فیلم، برخورد با بنیصدر نبود اما فیلم که ساخته شد به ضرر بنیصدر
تمام شد.
*یک جنبه بسیار مهم در حیات شهید آوینی این است که در عین سیاسی بودن آرمانگرا
بود. برخلاف بسیاری دیگر که نام آنها ذکر شد و در حال حاضر همه عنوان چپ یا راست
دارند. یعنی این طور نشده است که هم در صحنه باشند، هم موضعگیری کنند و هم وجهه
فرهنگیشان کماکان حفظ بشود و صبغه فرهنگی بر وجهه سیاسیشان غلبه داشته باشد. اما
در مورد آوینی به نظر میرسد که او یک سری ظرافتهایی را رعایت میکرد.
فرمایش شما کاملاً صحیح و متین است. آوینی در مقاطع پایانی حیاتش کاملاً در برابر
بعضی مسائل، موضع بسیار تندی داشت اما این موضع باعث نمیشد که علیه این جریانها
فیلم بسازد. او آن فیلمی را میساخت که فکر میکرد درست است. اما گاه این فیلمها
مخالف با بعضی جریانات درمیآمد. شما نمیتوانید بگویید «روایت فتح» علیه چه کسی
بود، چون علیه کسی نبود یا فیلم «نسیم حیات» با ویژگیهای خاصی که داشت نمیتوان
گفت از حزب الله حمایت میکند. مثلاً اگرچه در دوران طولانی حاکمیت بنیصدر با او
میانه خوبی نداشت اما در اوج حوادثی که برای بنیصدر اتفاق افتاد مثل جریان 14
اسفند –هیچوقت علیه او فیلم نساخت با آنکه میتوانست به عنوان یک هنرمند به موضوع
14 اسفند بپردازد، 14 اسفندی که قبل و بعد هم داشت اما او چنین نکرد.
در یکی از مقاطع، آقای هاشمی رئیس وقت مجلس چندین بار توپ و تشر آمد که پس این
هنرمندان تلویزیون چه کاری انجام میدهند؟ سینما که محلی نداشت و تلویزیون به عنوان
یک رسانه جدی فراگیر مطرح بود. ایشان میگفت «در جهت این انقلاب چه کاری میکنید؟
به نفع این انقلاب چه کاری میکنید؟ فقط بدبختی، فقر و فلاکت را میگویید!» این
حرفها حاصل چند اثر ساخته شده مرتضی در سال 61 بود مانند «هفت قصه از بلوچستان» و
«بشاگرد». بشاگرد توانست جامعه را تکان دهد.
*مگر اینها متعلق به سال 58 و پیش از جنگ نیست؟
نه، «بشاگرد» و «هفت قصه...» محصول سال 61 است. در این مقطع، به نظر مرتضی در جنگ
اتفاقاتی نمیافتاد که لازم باشد از آن فیلم ساخته شود. مرتضی کاری نداشت انجام
بدهد، برای همین دو، سه اثر گرانبها مثل «بشاگرد» ساخت که آن موقع جامعه را تکان
داد. در حال حاضر تصور این موضوع هم محال است که «بشاگرد» مردم ایران را دیوانه
کرد! اکنون شاید موضوع عجیب و غریبی نباشد اما آن زمان جامعه را بسیار تکان داد.
مرتضی با انگیزه و ارادتی که به امام داشت این کار را کرد. پس از مدت کوتاهی نیز
«هفت قصه از بلوچستان» را ساخت. من نیز در آن دوره به عنوان عضوی از گروه به سفر
رفتم. زمان فیلمبرداری اردیبهشت 61 بود. یکی دو ماه پس از آن نیز فیلم ماندگار «هفت
قصه از بلوچستان» با متن شعرگونه مرتضی ساخته شد. فکر میکنم «بشاگرد» چند ماه قبل
یا تقریباً همزمان ساخته شد. اگر طبق زمانبندی پیش برویم، آذر 60 هنگام عملیات
«طریقالقدس» مرتضی مجموعه «حقیقتها» را ساخت و پس از آن «این است فتح الفتوح»
مربوط به عملیات طریقالقدس را ساخت که مصادف شد با شهادت علی طالبی. اواخر 60 و
اوایل 61 این کارها پخش شد، سال 61 تقریباً بیکار بودیم. مرتضی مانده بود و اکیپش.
سهیل نصیری جزو اعضای ثابت اکیپ بود و پس از مدتی نیز با خواهر مرتضی ازدواج کرد.
اوایل 60، سهیل از گروه جدا شد و مرتضی درگیر این قضیه بود که چه اکیپی را تشکیل
دهد که کار جنگ را انجام دهند. آن زمان جهاد تلویزیون، درگیر این قضیه بود. 10، 15
عضو داشت. مرتضی کسی جز علی طالبی را پیدا نکرد. علی طالبی میگفت «من مردانه پای
جنگ هستم» و با او همهجا آمد. سهیل نصیری رفت اما حمید خاکبازان و حیدریان مانده
بودند. حیدریان کارهایی انجام میداد. افرادی چون من، مصطفی دالایی و حاج محمد
باقر، هم جوانتر بودیم و هم تازهکار و چون به لحاظ هنری به اندازه کافی با کار
آشنا نبودیم فیلمهایی که میساختیم قابل دفاع نبود. تیم مرتضی به فردی چون علی
طالبی نیاز داشت. با شهادت علی طالبی در آذرماه 60 مرتضی خلع سلاح شد. از این مرحله
به بعد «فتحالمبین» پیش آمد و گروهی را به منطقه فرستادیم برای این که این بچهها
آموزش ببینند و نه برای این که مرتضی تیم تشکیل داده باشد. برای همین «فتحالمبین»
اصلاً یک کار جدی نیست. از «بیتالمقدس» هم یکی، دو کار معمولی داریم که اصلاً قابل
دفاع نیستند. مقطع «حقیقت» و «والفجر» که تمام شد روایت فتح در سال 65 آغاز شد. به
نظر میرسد مرتضی در یک دوره طولانی فیلمی نساخته است اما میتوان به عنوان
مشهورترین آثار سالهای 61 تا 65 همین «بشاگرد» و «هفت قصه از بلوچستان» و چند اثر
دیگر را نام برد. مرتضی با تیمهایی کار میکرد که انگیزه یا توان ساخت فیلم درباره
جنگ را نداشتند و فقط میتوانستند فیلمهای غیرجنگی بسازند. با این تیمها کارش را
ادامه داد که حاصل آن «بشاگرد» بود. یعنی توانست اثر و تیم خوبی درست کند. از این
آثار «حقیقت» در نیامد اما این تیمها توانستند بعدها «روایت فتح» را بسازند.
خاطره خاصی از آن مقطع دارید؟
به خاطر دارم که پس از ساخت «بشاگرد» که بسیار نیز مؤثر واقع شد آقای رفسنجانی گفت
که چرا از بدبختی و مصیبت حرف میزنید؟ پس از مدت کوتاهی از ساخت «بشاگرد»، «هفت
قصه» و «بشاگرد 2» پخش شدند که کار همین تیم بود. اعتقاد مرتضی بر این بود که
گفتههای آقای هاشمی درست است و باید به نحوی استمالت جست البته از انقلاب نه از
آقای هاشمی. فکر میکرد شاید در این مورد کوتاهی شده که درباره فعالیتهای مثبتی که
برای مستضعفان انجام شده، فیلمی ساخته نشده است. از اینرو یک تکقسمتی به نام
«بشاگرد دیگر دیار فراموشی نیست» ساخت که توانست تا حدی اثرات منفی آن فیلم تکان
دهنده «بشاگرد دیار فراموشی» را جبران کند اما دیگر آن اثر، اثر هنری نشد چرا که
واقعاً از دل مرتضی برنیامده بود و صرفاً نوعی انجام وظیفه بود. از آن دوره یک اثر
دیگر هم باقی است که تنها برای انجام وظیفه ساخته شده و یک اثر هنری محسوب نمیشود.
ساخت این اثر با نام «قیام لله» زمان بسیاری را صرف کرد یعنی شش ماه از سال 63 برای
69 دقیقه، گرچه مستند زیبایی است اما درباره فعالیتهای جهاد در کشور و برگرفته از
آیه «انما اعظمکم بواحده ان تقومو لله مثنی و فرادا» است، آیهای که در آرم جهاد
نیز گنجانده شده. در شرایطی که از یکسو جهاد از او انتظار داشت فعالیتهای مثبت
جهاد را منعکس کند و از سوی دیگر تیمی نداشت تا درباره جنگ بسازد در این ایام،
مرتضی به مرتضایی تبدیل شد که برای «قیام لله» شش ماه زمان صرف کرد. این امر برای
مرتضایی که کارها را به سرعت انجام میداد بعید بود.
*از بعد جنگ بگویید
پس از تمام شدن جنگ افرادی که زندگیشان با جنگ تعریف میشد، حالا باید از
زندگیشان تعریف جدیدی میکردند. آنها نمیدانستند حالا باید چه کار کنند. اصلاً ما
تصویری برای خودمان نداشتیم، فکر میکردیم جنگی شروع شده و قطعاً در آن کشته
میشویم و پایان جنگ را نخواهیم دید. طبیعتاً درباره این که بعد از جنگ چطور زندگی
و کار کنیم تصویری نداشتیم، دست کم ما نداشتیم. حالا جنگ تمام شده بود و ما در واقع
با یک زندگی جدید بدون تصویر روبرو بودیم. به این فکر افتادیم که از این پتانسیل
فیلمسازی که در اختیار داریم چگونه استفاده کنیم. خیلی صحبت کردیم اما آنچه به
ذهنمان نمیرسید این بود که درباره جنگ هم بتوان کار کرد. فکر کردم میتوانیم در
زمینه صدور انقلاب کار کنیم یا در زمینه نقاط مثبت و منفی انقلاب. البته
مجموعههایی در آن دوره نیز ساخته شد. مثلاً مجموعهای تحت عنوان «نسیم حیات»
درباره حزبالله لبنان ساخته شد. اما بالاخره مرتضی این قبیل کارها را تعطیل کرد و
به حوزه هنری پیوست.
* آوینی در «نسیم حیات» نقش جدی داشت؟ خودش هم به لبنان رفت؟
بله، کارگردان جدی آن بود اما خودش به منطقه نرفت. اساساً نوع ساخت مستند مرتضی از
این گونه نبود. روایت فتح این همه زیبا ساخته شد و هیچکس هم نمیتواند منکر شود که
روایت فتح را مرتضی آوینی کارگردانی کرده، اما دورانی که خود وی در خطوط مقدم حضور
داشت خیلی کم بود.
* در عملیات هم شرکت میکرد؟
بله. مهمترین مقطعی که حضور بسیار جدی داشت، دوران شروع جنگ بود که «حقیقتها» را
ساخت. تقریباً در پنجاه درصد از سفرها خودش حضور داشت. پس از حضور در عملیات
«طریقالقدس» فیلم «این است فتحالفتوح» را ساخت و ماجرای شهادت طالبی در دامن
مرتضی اتفاق افتاد. تا سال 65 در عملیاتها نبود تا آن که دوباره در کربلای پنج
حضور جدی داشت و مجددا حضور نداشت تا آن که جنگ پایان یافت.
* مجموعه سراب چگونه شکل گرفت؟
دوست عزیزی داشتیم به نام حاج محمدباقر که پیشنهاد کرد به کمک بعضی از بچههای
وزارت و بعضی از مراکز دیگر، درباره ایرانیانی که میخواهند به کشورهای دیگر
پناهنده بشوند و مشکلاتی که برایشان پیش میآید اطلاعاتی را جمعآوری کنیم مقدمات
این کار را خود حاج محمدباقر فراهم کرد. البته حضور آوینی در این کار کمرنگتر از
کارهای دیگرش بود. یعنی مرتضی که مثلاً در «نسیم حیات» به عنوان کارگردان حضور
جدیتر داشت، سهمش در سراب از 40-30 درصد هم کمتر بود. در حقیقت، حاج محمدباقر،
آقای مقدم و دوست عزیز دیگری که از لحاظ محتوایی بسیار به حاج محمد باقر کمک
میکرد، در شکل گرفتن «سراب» نقش مهمی داشتند. مرتضی از جایی وارد کار شد که کمی
عقبتر از جایی بود که همیشه وارد میشد. اما همان زمان هم سعی بسیاری کرد تا شکل
قابل قبولی به این مجموعه بدهد.
* «سراب» هم در گروه جهاد ساخته شد؟
بله، این هم در گروه جهاد ساخته شد و محصول 69-68 بود.
* مهمترین خطی که آوینی در سراب دنبال میکرد، یا جدیترین ایدهای که درباره این
سوژه داشت چه بود؟
در حقیقت، مرتضی بیشتر به جنبه دراماتیک قضیه کمک کرد. همچنین از قسمت دهم به بعد
از لحاظ محتوایی نیز تأثیرگذار بود. اما آنچه پخش شد، عمدتاً قبل از ورود مرتضی از
لحاظ محتوا شکل گرفته بود. از جمله مستندهایی که به نحوی به مرتضی منتسب هستند،
«سراب» یکی از ضعیفترین کارهای منتسب به او است. در سایر کارها نقش مرتضی بسیار
برجستهتر و پررنگتر بود.
اواخر سال 69، من، مرتضی آوینی و چند نفر دیگر به این نتیجه رسیدیم که نمیتوانیم
به کار با جهاد تلویزوین که هم به جهادو هم به تلویزیون وابسته بود، ادامه دهیم. ما
نتوانستیم با غلامرضا فروزش که آقای هاشمی او را به عنوان وزیر جهاد معرفی کرده
بود، به تفاهم برسیم. فروزشی که وزیر جهاد شد، همان کسی نبود که ما زمان جنگ
میشناختیم.
جهاد تلویزیون و مدیران جهاد میگفتند «ما دیگر نمیخواهیم شما درباره ارزشهای
انقلاب اسلامی به مفهومی که به جنگ و صدور انقلاب پرداختید، کار کنید. شما یک واحد
وابسته به جهاد سازندگی هستید و ما میخواهیم الان درباره مرغ و خروس و گاو و
گوسفند و کود دامی کار کنید!»
فکر میکردیم وقتی آقای فروزش –که قبلاً از مسئولان جنگ بود- وزیر جهاد بشود،
اتفاقهای مثبتی میافتد اما قضیه کاملاً برعکس شد. هرکس حاضر بود گاو و گوسفندی
کار کند، ماند و هرکس دوست نداشت، رفت!
نگاه آوینی را نمیپسندیدند و دیگر برایشان قابل قبول نبود. بعد از بحث مفصلی که با
آقای کلانتری معاونت وقت جهاد کردیم و به نتیجهای نرسیدیم، قرار شد در جلسهای با
فروزش که وزیر بود، حرفهایمان را بزنیم و اتمام حجت کنیم. با آوینی پیش فروزش
رفتیم موقع بازگشت، تصمیم گرفتیم از جهاد برویم. آقای فروزش حرفهایی را زد که ما
اصلاً انتظار نداشتیم. «یا کار جدید جهاد را انجام بدهید و یا جایی بروید که فکر
میکنید میتوانید آنجا کار کنید.»
مرتضی زود خودش را پیدا کرد. به نظرش رسید که باید در عرصه نگارش و به تعبیری
مطبوعات و در کنارش در زمینه سینما فعالیت کند. البته هدف وی کارگردانی، یا داشتن
شغلی از مشاغل سینما نبود بلکه هدفش مدیریت، نقد سینما و نظریهپردازی برای سینما
بود اما به نظر میآمد که سینمای ما نظریهای ندارد. این دوره با استعفای سیدمحمد
از سوره مصادف بود. این عمل استعفا نبود، در واقع تحت فشار قرار دادن آقای زم برای
این بود که شرایط بچهها را بپذیرد. بچهها تصمیم دسته جمعی گرفته بودند که سوره را
بخوابانند برای این که امتیازهایی بگیرند. منظورم امتیازهای معنوی برای اداره سوره
در سال 69 است.
* آقای زم اجازه چه کاری را نمیداد؟
نمیدانم، شاید دیدگاه خاصی را دنبال میکرد. من هیچوقت از او یا سیدمحمد در
اینباره سؤال نکردم. دراین دوره، مرتضی یکی از نویسندگان سوره بود. مرتضی از این
لجبازیها زیاد داشت و در بعضی از کارهایش بسیار لجوج و یکدنده بود. او تصمیم گرفت
سردبیری را بعد از سیدمحمد قبول کند و بیاید یک تنه سوره را بچرخاند، ولو بلغ
مابلغ، ولو همه دوستان و همه خودیها با او بد شوند وهمه او را بگذارند و بروند و
همه بگویند تو با این کارت عملاً به جامعهای از بچههای خودی سوره پشت کردی. چون
جمع خودی در آن مقطع خیلی کم بود، اینطور نبود که مثل الان طیف نویسندگان اینقدر
زیاد باشد. اما او تصمیمش را گرفته بود. اصرار بقیه هم فایدهای نداشت. در جواب
بچهها میگفت: «من مسئولیتش را میپذیرم، هرکسی هم میخواهد برود، برود. من به
هرقیمتی شده سوره رانگه میدارم.» فکر میکنم آذرماه سال 69 بود که مرتضی سردبیر
سوره شد. در آن زمان من نسبتی با سوره نداشتم بعداً هم با سوره نسبتی پیدا نکردم.
بعد از مدتی متوجه شدم درگیر کار سوره شده و خیلی هم در این کارش مصمم و جدی است.
به ما علت جدیتش را نمیگفت اما تصمیش را گرفته بود. تقریباً 2-3 ماه بعد آقای زم
به او پیشنهاد کرد در بخشهای سینمایی حوزه هنری هم مسئولیت بپذیرد، سینمایی،
تلویزیونی، فیلمنامه، آن موقع حوزه واحدهای مختلفی داشت. نمیدانم الان هم هست یا
نه. من هم که دوست داشتم در جوارش باشم وقتی به من پیشنهاد همکاری کرد، پذیرفتم. طی
صحبت با آقای زم پی بردیم که ایشان میخواهد یک واحد تلویزیونی تازه راه بیندازد که
با بخشهای سینمایی و قسمتهای دیگر رابطه جدی داشته باشد. شاید سوره هم با این
قسمتهای تلویزیونی و سینمایی حوزه بیارتباط نبود، چون بخشی از نگاه او را به
سینما درسوره منعکس میکرد و لازم بود که سیاست واحدی بر آن حاکم شود. گرچه من به
سوره آمدم، اما کاری با آن نداشتم. وارد بخش تلویزیونی شدم و در بخش فیلمنامه در
کنار مرتضی مشغول شدم. در واقع ما کمک کردیم تا آن بخشها شکل بگیرد، طی مدت
کوتاهی، مرتضی به عنوان نظریهپردازی علاقمند سایهاش بر همه بخشهای فیلمی حوزه
افتاد. یعنی کار به جایی رسیدکه غیر از سوره، عملاً مسئول بخش فیلمنامه هم شد و در
پی آن مسئولیت تأثیرگذاری بر ساخت آنها نیز به عهده او قرار گرفت. درتولید هم وارد
شوراها شد و بدین ترتیب به تدریج سایه مرتضی بر همه بخشهای فیلم حوزه گسترده شد و
در سوره هم حرفهایش را زد.
با حضور مرتضی در عرصه سینمای حوزه، سیاستگذاری جدیدی از سال 69 شکل گرفت. حوزه
دوره مخملباف و دوره مستقل از مخملباف را هم طی کرده بود و به یک مقطع جنجالی رسیده
بود. به نظر من نوعی بلاتکلیفی در سیاستهای جدید حوزه در عرصه سینما وجود داشت که
دلیل آن نیز از یکسو جذب طیفی از بچههای قدیمی حوزه در عرصه سینما و از سوی دیگر
بایکوت حوزه از سوی عدهای بود. طیفی از بچه مسلمانها، حوزه را بایکوت کرده و آن
را ترک کردند. طیف کمی هم که مانده بود حرف و حدیث و درگیری داشتند. شاید اگر
بخواهیم سوءتفاهم ایجاد کنیم باید بگوییم که آقای زم میخواست پشت آوینی سنگر
بگیرد، کسی نتواند به او حمله کند که شما ضدانقلاب شدهاید و روشنفکر شدهاید و
...! و دیگر این که مرتضی بتواند آن نگاه درستی را که به سینما دارد در حوزه اعمال
کند. حساسترین مقطع این دوره ساخت فیلم «عروس» است، «عروس» در حوزه ساخته نشد،
اما حمایت جنجالی که سوره به راه انداخت همه اذهان را به این سمت کشاند که «عروس»
براساس تفکر حوزه سال 70-69 ساخته شده است، حمایت مرتضی آوینی که مسئول ارشد
سیاستگذاری سینمای حوزه بود از «عروس» افخمی باعث شد تا همه نگاهها دوباره به سمت
حوزه بازگردد و همه بپرسند که چی شد؟! شما آن موقع که توبه نصوح را منکر شدید و
کنار گذاشتید، دنبال عروس بودید؟! آن دوره خیلی متشنجی بود. الان حرفها را به
راحتی میتوانم بگویم که زیاد با ساخت «عروس» موافق نبودم، بهروز را از قدیم
میشناختم و خیلی هم به وی ارادت داشتم. آن زمان، بهروز یکی از اعضای شورای
تصمیمگیری سینمای حوزه بود که مرتضی او را آورده بود. یعنی مرتضی آن موقع که
مسئولیت پذیرفت، از جمله کسانی را که دعوت به همکاری کرد بهروز افخمی و مرحوم
مهرزاد مینویی بود.
* آن موقع افخمی درتلویزیون بود؟
نه، باید سوابقش را مرور کنید، افخمی تازه میرزا کوچکخان را ساخته بود، به خاطر
مسؤولیتی که در تلویزیون داشت توانسته بود این امتیاز را از تلویزیون بگیرد و حالا
با تلویزیون قهر کرده بود و میخواست به سینما بیاید و هیچکس حمایتش نمیکرد.
اینها طیف بچه مسلمانهای تلویزیون بودند مثل مهرزاد مینویی، افخمی. با افخمی الان
مقایسه نکنید. افخمی سال 69 که هنوز فیلم نساخته و در تلویزیون بوده، حالا میخواهد
وارد سینما بشود و برای سینماحرفهایی دارد که بزند، ولی نه کسی قبولش دارد و نه...
اما آوینی از او حمایت کرد واین اتفاق افتاد. آمدن طیف جدیدی از بچهها برای طیف
قبلی حوزه خیلی گران تمام شد. آنها مرتضی را هم جزئی از این دسته میدانستند. آنها
درست یا غلط مرتضی را کسی میدانستند که آمده تا نگاه تازهای به سینما، داشته باشد
واین موضوع اصلاً برای آنها قابل قبول نبود. حتی مسئولین وقت مؤسسه فارابی مثل
سیدمحمد بهشتی و ... به این نگرش با تردید یا با شک نگاه میکردند یا اگر معتقد
بودند تردید میکردند که مبادا علیه آنها حرف و حدیثی درست شود، لذا خیلی با احتیاط
برخورد میکردند اما مرتضی آدم رک و صریحاللهجهای بود. در آن مقطع وارد بازی
سیاست سینمای وقت کشور شده بود و طبیعتاً شمشیرهای زیادی علیه او از غلافها درآمده
و آماده شد تا به هرقیمتی مرتضی و نگاه او را منکوب کنند. با همه این فشارها نظرش
عوض نشد.
طی این مدت درمورد سینما و مقاله و مطلب مینوشت اما رویکردش عوض نشد. گرچه
میدانست صراحت، آن هم از طریق مجلهای متعلق به ارگان خاصی مانند حوزه هنری، کار
دشواری است. اما این امر باعث نشد که نگاه او تغییر کند. از اینرو در رویکردهای
بعدی از پوراحمد و سینمای او و فیلم «نیاز» داوودنژاد بسیار حمایت کرد. دیدگاه او
همان دیدگاه بود، از همان دیدگاههایی که سال 70-69 مطرح بود. استوار ماند و حرفش
را عوض نکرد. آن دیدگاه باعث شد طیفی از بچههای ظاهراً متدین سینما به شدت در
مقابل مرتضی آوینی موضع بگیرند. این طیف همان کسانی بودند که بعداً در روزنامهها و
مجلات وقت مقالات تندی نوشتند و به شدت به مرتضی حمله کردند تا جایی که یکی دو ماه
پیش از شهادتش، کاملاً گذشته مرتضی را زیر سؤال بردند.حتی گذشته پس از انقلاب او
را! آنها آوینی را یک «روشنفکر» مینامیدند و میگفتند که تاکنون در اشتباه بودند و
مترضی را نشناخته بودند. این وقایع مربوط به 3-2 ماه قبل از شهادت اوست. من خود از
نزدیک شاهد این جریانات بودم. آنها کاملاً او را بایکوت کردند. درجلسات راهش
نمیدادند، به خاطر حضور او در جلسات شرکت نمیکردند. اصلاً جواب سلامش را هم
نمیدادند. مرتضی میگفت: «فلانی و فلانی امروز من را در خیابان دیدند اما حتی جواب
سلام مرا ندادند!» در حقیقت آنها هرگز قایل به مرتضی آوینی و ویژگیهای او به عنوان
یک هنرمند و نویسنده انقلابی نبودند و مقالات شدیداللحن دو – سه ماه آخر بر همین
امر دلالت دارد. جمعی از بچههای متدین هنر جمعی را راه انداختند تحت عنوان «مجمع
هنرمندان مسلمان» یا هنر هم داشت. هیأت هم داشت! ماجرا هم از همینجا شروع شد که
بعد از ولایت رهبر انقلاب، آقا در عرصه هنر حرفهای زیادی داشت و صاحب نظر بود.
جامعه روشنفکری که هیچ چیز را نمیپذیرفت و در مقابل رهبر انقلاب هم ایستاده بود!
باید یادآوری کنیم آقا در شرایطی مسئولیت پذیرفته بود که مراکز مختلف از جمله صدا و
سیما با نگاه ایشان اداره نمیشد. چندسال طول کشید تا رئیس وقت صدا و سیما، با نظر
آقا عوض شد. ایشان هرقدر تلاش کردند تا تغییراتی در صدا و سیما صورت بگیرد میسر نشد
این شرایط ادامه داشت تا آن که ایشان رئیس سازمان را عوض کردند. این مجمع شکل گرفته
بودکه به نوعی پایگاه هنرمندان و نویسندگان مسلمان باشد و مرتضی هم در آن حضور
داشت.
مرتضی در هیچ کاری دمدمی مزاج نبود. او اهل فکر، اندیشه و مطالعه بود. در همان زمان
بود که کتاب «آینه جادو» را نوشت. باید سازنده، فیلمساز و صاحب اثر هنری، هنرمند
بوده و ذوق هنری داشته باشد. او معتقد بود که طیف قابل توجهی از اهالی سینما که
متأسفانه بعضی از بچههای متدین پس از انقلاب نیز در میان آنها هستند هنرمند
نیستند. او معتقد نبود که آنها آدمهای خوبی نیستند. او میگفت: فلانی که الان با
من قهر است، پشت سرش نماز میخوانم، اما فیلمساز نیست.» و میگفت: متأسفانه سالها
از آن گذشته و بسیاری از همان افراد فیلم ساختند و هماکنون نیز فیلم میسازند.
* نظریه آوینی درست بود؟ آنها هنوز هم فیلمساز نشدهاند؟ مشکل آنها چیست؟
آوینی معتقد بود که اینها هنرمند نیستند چون سینما را نشناختهاند. بهتر است فیلم
نسازند و به فعالیتهای دیگر بپردازند. آن زمان، آقای مهدی نصیری سردبیر کیهان بود
و با مرتضی هم در این موضوعات خیلی مشکل داشت. به یاد دارم که در همان جلسات هیأت
هنرمندان مسلمان نیز این مشکل بروز کرد.
آقای نصیری یکی از علمدارهای جدی مخالفان با دیدگاه سینمایی مرتضی بود و آن مقالات
تند علیه آوینی ولو به قلم اشخاص دیگر، در روزنامه ایشان منتشر میشد. مرتضی
حقیقتاً یک هنرمند بود. هیچ دلیلی وجود نداشت که او از پوراحمد یا از فیلمش حمایت
کند. برای او مهم نبود که این نماز میخواند یا نه، خانمش حجاب دارد یا نه، اصلاً
کاری به این حرفها نداشت. به اعتقاد مرتضی، او این سینما را شناخته بود و
میتوانست برای سینمای ملی کار کند. از سوی دیگر، وقتی موضوع به مسائل اسلام
میرسید، محکم میایستاد. یعنی اگر کسی میخواست حریم اسلام را نقض یا با حقیقت آن
مخالفت کند، مرتضی محکم و استوار درمقابل او میایستاد. این دیدگاهها و نظرات هرگز
عوض نشد و رویکردش همیشه همین بود.
کسی که کاملاً وقف جنگ بود، یکباره به منتقد تمام عیار سینما تبدیل شده بود. معلوم
است که چه اتفاقی افتاده بود و تا این حد موضوع برایش اهمیت یافته بود. اگر اکنون
چنین میشد، این همه جای تعجب نداشت. 15 سال پیش که جامعه متدین و متشرع اهل هنر و
فرهنگ اصلاً این اتفاق را نمیپذیرفت و به سید مرتضی آوینی خرده میگرفت، فکر
میکرد سینما وظیفه اصلی جامعه مسلمان نیست. بعضی سینما را جای نحسی میدانستند که
نباید وارد آن شد.
سیدمرتضی آوینی از وقتی نظرش را به طور دقیق درباره مصداقهای خاص سینمایی نوشت،
مورد انتقاد جدی قرار گرفت. وقتی گفت مثلاً سینمای مطلوب از نظر من «عروس» است یا
فلانی اصلاً کارگردان نیست، یا همیشه استاد، یعنی هیچکاک شمشیرهای زیادی علیه او
کشیده شد.
مرتضایی که در زمان جنگ میشناختم، با مرتضای سالهای 71 و 72 هیچ فرقی نداشت. همان
ویژگیها را داشت با همان ایمان و تعهد و تقید. اما عدهای سعی میکردند اینطور
نشان دهند که در ایمان و تعهد وی خللی وارد شده. آنها و حتی خود ما نمیفهمیدیم این
فرد با این درجه از معنویت و تعبد، به فضایی مثل سینما نزدیک یا عضو هیأت داوران
جشنواره بشود! اگر در خانه مینشست و مرتاض میشد، بهتر قابل درک بود اما وقتی از
بعضی از فیلمها دفاع میکرد، آنها و حتی ما نمیتوانستیم مسأله را برای خودمان حل
کنیم. اصلاً به آنانی که علیه مرتضی حرف زدند و مطلب نوشتند، خرده نمیگیرم، اما یک
چیز را نمیپذیرم خب، قبول نداری بگو مرتضی آوینی را قبول ندارم. این را هم به خوبی
درک میکنم. اما چرا آدمهای متدین اهل فرهنگ و هنر با مرتضی قهر باشند و جواب
سلامش را ندهند. چرا باید حرفهای ناروا پشت سرش بگویند؟
جریان دیگری که غیر از مطبوعاتیها در برابر مرتضی موضع داشتند تلویزیونیها
بودند. حوزه هنری به خاطر وضعیتی که در تلویزیون زمان محمد هاشمی داشت، شروع به
ساختن برنامههایی کرد که برای پخش در تلویزیون مناسب باشد. کارهایی در واحد
تلویزیون حوزه شروع شد. کارها ساخته میشد و به طور رایگان برای پخش به تلویزیون
میرفت. محمد هاشمی موضع نشان داد و کارهایی که ساخته میشد –خوب یا بد-
برمیگرداند و میگفت خوب نیست! کار به جایی رسید که اقای زم، طی نامههایی به محمد
هاشمی از او خواست که فلان برنامه پخش شود. از معروفترین این کارها «خنجر و شقایق»
محصول مشترک نادر طالبزاده و سیدمرتضی آوینی بود اما تلویزیون این برنامهها را
پخش نکرد. دیگر درباره این برنامه، آقای زم کوتاه نیامد و نامهای به دفتر رهبری
نوشت که «اینطور نمیشود و ...»
جریان حاکم بر تلویزیون که دراوج قدرت بود و نمیخواست با آقای زم مقابله کند، در
موضعی سیاسی سعی کرد آوینی را تنبیه کند چون آن زمان وی مسئول رسمی واحد تلویزیونی
حوزه هنری بود. این جریان دیگری غیر از جریان مطبوعاتی علیه آوینی بود. کار به جایی
رسید که جمعی از بچههای قدیمیتر جهاد تلویزیون را که نسبت کمتری با کارهای جنگ و
روایت فتح داشتند تحریک کردند تا طی نامهای اعلام کنند اساساً آوینی هیچ نسبتی با
روایت فتح نداشته و مجموعه روایت فتح را ما ساختهایم و آوینی کارهای نبوده است!
اینها کسانی بودند که در جنگ و ساختن کارهایی مربوط به آن حضور فعالی نداشتند و اگر
هم حاضر بودند کاری کنند، نمیخواستند در سایه آوینی باشند و بیشترشان رفتند. کار
تلویزیونی جهاد زیر نظر آوینی بود و او هم چیزی غیر از جنگ نمیساخت. آنقدر فاصله
حرفهای بین کارهای آوینی و چیزهایی که آنها سعی میکردند بسازند، زیاد بود که
نمیشد اصلاً با هم مقایسه کرد. شاید به همین خاطر سعی کردند از آوینی انتقام
بگیرند. شاید تلویزیون هم قولهایی به آنها داده بود. طیفی که معتقد بودند باید گفت
مرتضی در روایت فتح کارهای نیست، هنوز هم نظرشان عوض نشده است. این دو جریان موازی
هم بودند و یک کار انجام میدادند ولی ظاهراً ارتباطی با هم نداشتند. جریانی که شکل
گرفته بود و جریان مطبوعاتی که علیه آوینی فعالیت میکرد، کارشان حذف سیدمرتضی
آوینی از فضای فرهنگی و هنری کشور بود. شعارشان هم این بود: «خانهنشین کردن مرتضی
آوینی». این کارها آنقدر ادامه پیدا کرد که اواخر اسفندماه به آوینی گفتم: «با این
وضعیت دوستان مطبوعاتی و تلویزیونی و حوزه هنری... چه خواهی کرد؟ گفت «با این وضعیت
دیگر در «سوره» نخواهم ماند و از ابتدای سال 72، حوزه هنری را ترک خواهم کرد.»
آقای زم از وقتی بحثهای سینمای مطلوب و سینمای اسلامی مطرح شد، نظرش با نظر آوینی
یکی نبود و لااقل تغایر داشت. مرتضی هم که به طور شفاف و روشن موضعش را در مجله
وابسته به حوزه هنری منتشر میکرد، مورد نظر آقای زم نبود. فشارهایی به مرتضی آمد
که شاید معنیاش این بود که «دیگر در سوره نمان!» همه حوزه هنری آن روز هم سوره بود
و واحد سینمایی و تلویزیونی. بخشهای دیگر که اصلاً حرفی برای گفتن نداشتند. همه
اینها به طور همزمان برای آوینی پیش آمد. مرتضی بار سنگینی را بر دوش میکشید.
فشارها، حملات مربوط به سوره، تبلیغات مطبوعاتی، جریان تلویزیونی و ... همه اینها
فشارهایی بود که بر او تحمیل میشد.
آوینی که پیش از این بسیار به «مجمع هنرمندان مسلمان» علاقه داشت و امیدوار بود که
آنها بتوانند در فضای فرهنگی جامعه کاری انجام بدهند، دیگر به جایی رسید که در مجمع
شرکت نمیکرد. در نتیجه ما هم نمیرفتیم. میگفت «چه اصراری است ما در جمع دوستانی
باشیم که ما را دوست ندارند.» ...و... هیچکدام علاقهای به آوینی نشان نمیدادند.
حرفهای مختلفی میزنند، اما مرتضی آوینی به بهانههای مختلف، دیگر حاضر به شرکت در
این جلسات نبود.
فشارهای مختلف مرتضی را از پای درآورد. هفتههای اول سال دو سفر به فکه رفت که در
سفر دوم شهید شد.
منبع : سوره. شماره 24.(فروردین و اردیبهشت 85)
منبع:
سوره. شماره 24.(فروردین و اردیبهشت 85)