سرمايه هم به او تعلق میگيرد همچنانكه زيان سرمايه هم به او تعلق میگيرد
و اگر خطری هم متوجه اصل سرمايه شود ، متوجه او میگردد . اما اگر انسان
پولش را تبديل به دين كرد ، يعنی آن را به قرض داد ، در اين صورت
مالك عين ، مقترض است و مقرض ، مالك دين است يعنی مالك يك امر
اعتباری و قراردادی . اينكه انسان وقتی میخواهد به مسافرت برود ، پولش
را به بانك میدهد تا در مقصد از شعبه بانك دريافت كند ، يا به شخصی
قرض میدهد تا در آنجا از وكيل او تحويل بگيرد ، به همين جهت است كه
پول را از خطر تلف شدن نجات دهد . پول را قرض میدهد . از آن ساعت اگر
اين پول تلف شد ، قرض دهنده آن را پس میگيرد ، میگويد مال تو بوده كه
تلف شده مال من نبوده است . آدمی كه میخواهد برود به نجف ، پولش را
به تاجری در اينجا میدهد كه سه ماه بعد در آنجا از وكيل او تحويل بگيرد .
اگر امروز كه قرض داد فردا صندوق اين تاجر آتش گرفت و مال التجارهاش
از بين رفت ، او حق دارد پولش را مطالبه كند و آن تاجر نمیتواند بگويد
پولی كه تو به من دادی ، عين آن تلف شد ، زيرا آن شخص میگويد آن عين ،
مال من نبود ، از ساعتی كه به تو دادم ، مال تو شد .
پس طبيعت قرض اين است كه انسان پول را ، سرمايه را ، مملوك خودش
را از عينيت خارج میكند و به آن ذهنيت و اعتباريت میدهد ، وجود
اعتباری میدهد . خاصيت وجود اعتباری يكی اين است كه تلف و زيان در آن
معنی ندارد . دنيا را اگر آب ببرد ، آن از بين نمیرود . [ داستان
رباخوار ] قصه ملا نصر الدين است كه ديگ همسايه را قرض گرفت . بعد از
مدتی كه ديگ را پس داد ، يك
|