. 2 فلسفه بودن و فلسفه شدن
پس طبق اين تقسيمبندی ، هگل در يك جناح قرار میگيرد ، ماركس در جناح ديگری . ولی اين آقای مولف - و شايد خيلی اشخاص ديگر هم نظير او - خواسته است تقسيمبندی را به شكل ديگری بكند(كه خيليها به اين شكل تقسيمبندی كردهاند ) كه در اين شكل به عكس آن شكل ، هگل و ماركس در يك جناح قرار میگيرند و عده ديگر در جناح ديگر ، يعنی از نظر زمانی ، ماقبل هگل الا هراكليت يونانی همه در يك جناح قرار میگيرند و بعد از هگل و ماركس در جناح ديگر ، و آن اين است ، میگويند ما دو نوع فلسفه داريم : فلسفه مبتنی بر هستی يا بودن ، و فلسفه مبتنی بر صيرورت يا شدن . ريشهاش هم در واقع يك امر لغوی است كه ما در عربی و فارسی داريم . در عربی كان يكون داريم و صار يصير . در فارسی هم بودن داريم كه بود و هست و میباشد ، و شدن داريم كه شد و میشود . مثلا يك وقت ما میگوييم زيد عالم بود ، زيد عالم هست ، زيد عالم خواهد بود . يك وقت میگوييم زيد دانا شد ، زيد دانا میشود ، زيد دانا خواهد شد . در ماده " بودن " زمان دخالت ندارد . حالا اين را توضيح ديگری بدهم . زمان گاهی در صيغه كلمات دخالت دارد ، يعنی فعل ماضی دلالت بر زمان گذشته میكند، میگوييم رفت، و فعل مضارع بر زمان حاضر يا آينده، میگوييم میرود. بحث در اين جهت نيست . بحث در اين است كه ماده بعضی از الفاظ ( نه صيغه آنها ) دلالت بر زمان دارد و ماده بعضی الفاظ ديگر دلالت بر زمان ندارد . ماده " هستی " و " بودن " دلالت بر زمان ندارد بلكه به عقيده اينها دلالت بر ثبات دارد و ماده " شدن " دلالت بر زمان دارد . پس اينها اشتباه نشود . نگوييد كه مساله زمان به صيغه مربوط