اصلا كارهای فلسفی‏ای كه به نام اينها معروف است ، بيشتر كارها را
انگلس كرده نه ماركس و شايد اصلا نبوغ فلسفی انگلس هم خيلی بيشتر از
ماركس بوده ، منتها او نسبت به ماركس خيلی صميميت داشته است ، اين‏
است كه كارهايش را با كارهای او مخلوط كرد و احيانا به نام او كرد و
نقطه ضعفهای كارهای او را اصلاح كرد . خودش را به صورت يك تابع نشان‏
داد و الا شاگردش نبوده است . " شاگرد " در دنيا معروف شده ، يعنی به‏
عنوان تابع ، ولی تابعی است كه نسبت به ماركس خيلی اخلاص و صميميت‏
داشته است .
ما می‏خواهيم تشريح كنيم كه واقعيتهای زمان ماركس كه در ماركس اثر
می‏گذاشت و هم افكار و فلسفه‏هايی كه در زمان او بوده كه در او اثر داشته‏
چه بوده ؟ به طور خلاصه اين موضوع را بيان كنيم كه محيط چه محيطی بود از
نظر واقعيتها و چه محيطی بود از نظر افكار و انديشه‏ها .

واقعيتها و افكار موثر در ماركس

اين محيط واقعيتها را تجزيه كنيم ، همان طور كه اين كتاب كرده . ( اين‏
كتاب خيلی كتاب خوبی است . من هر چه مطالعه می‏كنم بيشتر به اين كتاب‏
معتقد می‏شوم . كتاب عميق و دقيق خوبی است. ) يكی اين كه واقعيتهای زمان‏
ماركس ، آن واقعيتهايی كه روی او تاثير داشت ، چه بوده ؟ و ديگر اين كه‏
چه جريانهای فكری بوده كه اينها ماده‏های اصلی فكری ماركس را تشكيل می‏دهد
؟ مولف آنچه را كه در او موثر بوده در يك جمله خلاصه كرده و آن اين است‏
كه سطح زندگی مادی طبقه كارگر به علت رقابتهای سرمايه‏داری و امثال اينها
خيلی پايين آمده بود ، ولی سطح فكرشان بالا رفته بود ، ايندو با همديگر ،
يعنی در قرن نوزدهم سطح زندگی مادی پايين آمده بود ، قهرا اين طبقه كه‏
طبقه رنجبر بود خيلی بيش از حد رنج می‏كشيد و بيش از حد تحت فشار
سرمايه‏دارها بود ، ولی مقارن با همين ، سطح فكرها بالا رفته بود . لابد در
اثر تعليمات عمومی ، پيدايش روزنامه‏ها ، پيدايش رجال اصلاح‏طلب ، نسبت‏
به گذشته احساس شعور اجتماعی طبقه كارگر بيشتر شده بود . البته هر يك‏
از اينها اگر نمی‏بود زمينه برای پذيرش چنين افكاری وجود نداشت يعنی اگر
طبقه كارگر از يك