اجتماعی ، انسان در مقام عمل - كه میخواهد آن را پياده كند - میتواند
بفهمد كه آيا اين فلسفه برای عمل كردن رسا هست يا رسا نيست ، و الا
انسان تا وقتی در مقام عمل بر نيايد خيال میكند رساست . تا اين حد ،
حرفش حرف نسبتا درستی است ولی حرف تازهای نيست . همان حرف ديگران
است در مورد جامعه . ولی اينها میخواهند مساله را توسعه بدهند . میگويند
" با تغيير جهان " . ما جهان را كه نمیتوانيم تغيير بدهيم ، جامعه
خودمان را تغيير میدهيم . جهان را هم اگر تغيير میدهيم يعنی همين طبيعت
محدود اطراف خودمان . فلسفه كه اين نيست كه مثلا بشر سروكاری دارد با
اين زمين و اين آب و اين هوا و اين نور . حال فرض كنيد با طبيعت در
حال مبارزه است ، اينها را تغيير میدهد . در جامعه هم خودش هميشه در
حال مبارزه است و در صدد تغييردادن و دگرگونكردن جامعه است . حداكثر
تجربياتی است در حد جامعه ، تجربياتی است در حد اين طبيعت محدود .
تغيير جهان يك حرف مسخره است كه آدم بگويد من جهان را دارم تغيير
میدهم . چه چيز جهان را داری تغيير میدهی ؟ ! اگر ما همه انسان را و همين
زمين خود را ، نه تنها زمين خود را ، و همه منظومه شمسی را [ تغيير دهيم
] ، تازه ما نسبت به زمين چقدر هستيم و زمين ما در مجموع منظومه شمسی
خودش چقدر است ! اگر ما تمام زمين و منظومه شمسی را نسبت به كهكشانی
كه اين منظومه شمسی جز آن است حساب كنيم اصلا قابل حساب كردن نيست ،
مثل اين است كه يك ريگی را در كوير به حساب آورده باشيم ، بعد در آن
ريگ يك تغييراتی ايجاد كنيم بگوييم ما داريم كوير را تغيير میدهيم . و
تازه آن يك كهكشان آن است ، كهكشان ما در مقابل كهكشانهای ديگری كه در
عالم هست به حساب نمیآيد ، در صورتی كه بشر - از جمله خود اينها - وقتی
میخواهد جهان را تفسير كند میخواهد كل جهان و كل هستی را در تمام ابعادش
تفسير كند . اصلا اين حرف مفت است كه انسان بگويد ما جهان را تغيير
میدهيم ، آن وقت با تغييرش داريم تفسير میكنيم .
به هر حال ، اين جمله هم كه گفتهاند همين است ، يعنی باز يك مساله
تقدم كار بر انديشه به معنی اين است كه تكامل انديشه را از راه تكامل
كار بايد به وجود آورد .
عبارت را میخواستيم بخوانيم ولی نمیرسيم . بحث خيلی خوبی است .
|