راجع به تمدنها ، اگر تمدن شامل تمام جوانب زندگی انسان باشد و اينها
با هم تناقض نداشته باشند و در يك مسير سير كنند حكم يك وجود واحد را
دارند چنانكه در روايتی از پيغمبر 9 وارد است : " مثلالمومنين فی
تواددهم كمثل الجسد الواحد " .
ما هنوز داريم نظريات را میگوييم . گفتيم كه نظريه ماركسيسم اين است
كه تمدنها تكحياتی هستند و يك روح بر همه آنها حاكم است و آن يك روح
حاكم هم اقتصاد است . حالا ، حرف سوم ما اين است : حتی ممكن است كسی
آن دو مقدمه را قبول كند يعنی تمدن را تكحياتی بداند ولی روح حاكم بر
تمدن را اقتصاد نداند ، يعنی همه تمدنها را هم يكنواخت بداند ولی روح
حاكم بر آنها را اقتصاد نداند ، مثلا قائل باشد به اينكه چون بشر يك
موجود عاقل و با اراده است [ روح حاكم بر تمدنها ] عقل و اراده است .
در واقع مثل اينكه [ روح حاكم ] نوعی فلسفه [ است ، ] نه فلسفه مصطلح به
آن معنا كه به يونانيها بالخصوص نسبت میدهيم . میگوييم بشر به حكم
اينكه يك موجود عاقل شاعر آزاد هست ، همانطور كه روح يك فرد را [ عقل
و اراده ] تشكيل میدهد [ روح جامعه را نيز عقل و اراده تشكيل میدهد . ]
در روح يك فرد هم اين مساله مطرح است . آيا عقل و ارادهاش اصل است و
باقی ديگر فرع ، يا اينكه نه ، عقل و ارادهاش اصل نيست بلكه چيز ديگر
اصل است . اتفاقا مساله را به اين صورت طرح كنيم خيلی خوب است . آنچه
كه ايشان طرح كردند و آنچه كه شما طرح كرديد سبب شد كه من يك مساله
جديدی را طرح كنم .
نهادهای مختلف در فرد انسان
اساسا ما بياييم سراغ فرد . به جامعه كاری نداريم ، برويم سراغ فرد
انسان ، انسان از آن جهت كه انسان است ، يك فرد انسان . انسان وجودش
دارای نهادهای مختلف است . (در جامعه میگويند نهاد ، ما حالا در فرد هم
میگوييم نهاد ، قسمتهای مختلف . )انسان به دليل اينكه نيازهای مختلف
دارد قهرا تمايلات و ميلهای مختلف دارد . انسان در دستگاه ادراكی خودش
حواس دارد ، با حواس ادراك میكند . دستگاه تخيل دارد كه به نوعی روی
فراوردههای حواس خود عمل میكند و آن عمل مثلا در شكل ، زيبا كردن و زشت
كردن است كه هنرها از اينجا پيدا میشود .