است . پس هميشه عاقل غير از معقول و همچنين حاس غير از محسوس و متخيل‏
غير از متخيل است .
بنابر قول منكرين اتحاد عاقل و معقول ، مثل نفس ، مثل نويسنده‏ای است‏
كه با قلمی و مركبی بر صفحه كاغذی می‏نويسد . يعنی نفس به منزله شخص‏
نويسنده ، و قوای ادراكی از قبيل قوه باصره و سامعه و غيره به منزله قلم‏
، و مواد خارجی كه در اثر تماس با آنها صورت پيدا می‏شود به منزله مركب‏
، و صفحه ذهن و لوح نفس به منزله صفحه كاغذ است و همانطور كه كاغذ در
اثر نقوش بر كاغذيتش افزوده نمی‏شود نفس نيز چنين است . يكی از
اشكالات اين قول اين است كه آيا محل ادراكات ما ، در " بدن " است و
هر ادراكی محلی در بدن دارد و يا محل ادراكات ، " نفس " است . اگر
محل ادراكات بدن است پس اين اعراض نفسانی نيست ( و البته بر اين‏
مطلب ايرادات ديگری هم وارد است ) و اگر محل ادراكات " نفس " است‏
چگونه نفس در عين بساطت محل عوارض متكثر عرضيه واقع شده ؟ آيا بنابر
اتحاد صور طوليه است و در هر مرتبه كه صور سابقه احضار می‏شود صور تفصيلی‏
با عقل بسيط اجمالی انشاء می‏شود و يا آنكه قبض و بسط پيدا می‏شود ؟ و
بعلاوه نفس و ادراكات دو سنخ و دو جنس از قبيل كاغذ و خطوط نيستند ،
بلكه نفس يك جوهر ادراكی است و در اينكه هر دو از جنس ادراك هستند
شريكند و اين را هم نمی‏شود نگفت كه هر دو از سنخ وجودند و وجود با جوهر
، جوهر است ، و با عرض ، عرض ، زيرا از برای ادراكات تعينی نيست كه‏
بعضی را جوهر و بعضی را عرض بدانيم و مخصوصا در صور معقوله هيچ خصوصيتی‏
نيست كه منشأ عرض بودن آنها واقع شود .