دارد . هر چند می‏توان گفت كه اگر مقصود از نفس و عقل مطلق شی‏ء شاعر به‏
ذات خود باشد خود اين يك مرتبه از مراتب نفس است ولی اگر مقصود از
نفس ، جوهر عاقل باشد مدعا اثبات نشده است ، زيرا اين مطلب با عرضيت‏
صورت معقوله نيز سازگار است .
پس خلاصه اشكال اين است كه منتهای مطلبی كه با برهان صدرالمتألهين‏
ثابت می‏شود اين است كه معقول بما هو معقول در همان مرتبه عاقل هم هست‏
، اما بدين وسيله ما اثبات وحدت نفس و معقول را نكرده‏ايم بلكه نفی‏
عاقليت نفس را كرده‏ايم . و به عبارت ديگر يك وقت هست كه ما نفس را
عاقل می‏دانيم و اتحاد نفس را با معقول اثبات می‏كنيم و يك وقت هست كه‏
ما برهان اقامه می‏كنيم بر اينكه معقول در مرتبه ذات خود " عاقل " است‏
نه در مرتبه خارج از ذات . آن وقت اين اشكال باقی می‏ماند كه ممكن است‏
اين از آن جهت باشد كه نفس يك نوع اتحادی با معقول پيدا كرده و نسبت‏
نفس به معقول مانند نسبت محل به حال و حتی نسبت علت به معلول نيست و
ممكن است از آن جهت باشد كه اساسا مرتبه ذات نفس " عاقل " نيست ،
خواه آنكه نسبت نفس را به معقول مانند نسبت محل به حال بگيريم و يا
مانند نسبت علت به معلول .
برای رفع اين اشكال بايد مقدمه ديگری اضافه نمود و آن اينكه ذات نفس‏
، يعنی آنچه به او " من " گفته می‏شود عاقل صورت معقوله است .
اين مطلب همان مقدمه ششم از نه مقدمه‏ای است كه در اول اين فصل گفته‏
شد و نيازی به تكرار آن نيست .
شايد لازم باشد كه مطلب ديگری نيز اضافه شود و آن قبول اشتداد در جوهر
صوری است ، و الا صرف رابطه ماده و صورت داشتن كافی نيست . زيرا بين‏
اينكه