آمدن را علت سوختن همه اين خانه به شمار آورده‏ايم و حال آنكه در واقع و
نفس الامر چنين نيست كه عدم آمدن ، عامل سوخته شدن باشد . عامل سوخته‏
شدن از يك طرف ، آن مواد قابل احتراق است و از طرف ديگر روشن شدن‏
آتش به واسطه جرقه زغال يا اتصال برق يا باقيمانده چوب كبريت روشن شده‏
و يا باقيمانده سيگار روشن است . اما عوامل اين جهان كه البته همه آنها
عوامل وجودی هستند با يكديگر تزاحم نموده در يكديگر اثر متقابل می‏كنند و
از يكديگر منفعل می‏شوند و نتيجه اين تأثيرات متقابل ، تغيير مجرا و مسير
حركت می‏باشد و انعدام به صورت يك پديده و حادثه هيچگاه محقق نمی‏گردد .
انعدام عبارت است از پذيرش يك شی‏ء ، عدم خود را ، و در فلسفه محقق‏
شده است كه همه انعدام‏ها نسبی است و انعدام حقيقی به اين معنی كه واقعا
موجودی عدم خود را بپذيرد محال است ( 1 ) . به هر حال عوامل وجودی در
يكديگر تأثير . متقابل می‏كنند و در نتيجه اين تأثير و تأثر مسير حركات‏
اشياء تغيير می‏كند و به واسطه اين تغيير مسير ، آن اثر و معلولی كه در
حقيقت ، پايان يك حركتی بود تحقق نمی‏پذيرد در صورتی كه اگر اين تأثير و
تأثر واقع نشده بود ، نتيجه و اثر خود به خود حاصل می‏شد . در اينگونه‏
موارد ، اثر ، نتيجه همان عوامل موجود است ( نه عوامل معدوم ) ، ولی چون‏
ما نظر می‏افكنيم به يك سلسله عوامل ديگر كه آن عوامل می‏توانسته‏اند در
اين عوامل مفروض تأثير بگذارند و مجرای اينها را تغيير دهند و آن عوامل‏
محقق نشده‏اند و در نتيجه عوامل دسته اول اثر خود را نموده است لذا مجازا
می‏گوئيم : نبودن عوامل دسته دوم ، علت وجود اثر مفروض است و حال آنكه‏
در واقع اثر مفروض

پاورقی :
1 - ما در " اصول فلسفه و روش رئاليسم " در مقدمه مقاله هشتم بحث‏
مبسوطی درباره اين مطلب كه موجود معدوم نمی‏شود نموده‏ايم .