مركزيت در يك جامعه ابتدائی مثل عربستان كاملا ضروری بود و از طرف‏
ديگر تنبلی ، ويرانه نشينی ، خراباتيگری ، گدايی و دريوزگی را محصول‏
تعاليم اسلامی می‏داند ، چطور ممكن است كه تعليماتی اينچنين قادر باشد حتی‏
جامعه‏ای مثل عربستان آن روز را مركزيت و وحدت و قدرت بدهد ؟ ثانيا اگر
چنان بود بايد ملل اسلامی ، از ابتدای نفوذ اسلام در ميان آنها ، دچار
رخوت و سستی و انحطاط می‏شدند ، در كار زندگی بعنوان اينكه دنيا جيفه‏
است لاقيد می‏گشتند و دست روی دست گذاشته همه چيز را حواله به تقدير
می‏كردند و خود خراباتی می‏شدند ، و حال آنكه طبق گواه قطعی تاريخ با ظهور
اسلام در مردم منطقه‏ای وسيع از شمال افريقا تا شرق آسيا حيات و جنبش و
نهضتی عظيم و وسيع پديد آمد ، و تمدنی كم نظير پايه گذاری شد و تا شش‏
قرن ادامه يافت ، و پس از آن ركود و جمود و روح خراباتيگری بر مردم اين‏
منطقه مسلط گشت .
اين نويسنده دانسته يا ندانسته مبارزه اخلاقی اسلام را با پولپرستی و
اينكه نبايد هدف زندگی تحصيل در آمد و انباشتن ثروت باشد ، به حساب‏
گناه شمردن كار و فعاليت و كسب و صنعت و توليد ثروت ، هر چند به‏
منظور خدمت و توسعه زندگی اجتماعی باشد ( كه اكيدا مورد تشويق و توصيه‏
اسلام است ) می‏گذارد و ميان زهد و تقوا به مفهوم بودايی و مسيحی كه هر
يك از عبادات و فعاليت را به يك دنيای جداگانه مربوط می‏داند و زهد و
تقوای اسلامی كه عبارت است از علو نظر و پاكی و طهارت نفس فرق نمی‏نهد
و يا نمی خواهد فرق نهد .
از همه عجيبتر پيش كشيدن بحث قضا و قدر است كه به پيروی از
اروپاييان آن را عامل انحطاط مسلمين می‏شمارد بهتر اين بود لااقل اين بحث‏
را به كسانی كه تخصصی دارند واگذار می‏كرد . ابن بنده در رساله " انسان و
سرنوشت " به اندازه لازم درباره قضا و قدر به مفهوم اسلامی آن و تاثير و
يا عدم تاثير آن در انحطاط مسلمين بحث كرده است و آن رساله چاپ شده و