طبقاتی چون كفشگر بود از طبقات پست به شمار می‏آمد ، گفت من حاضرم تمام‏
قرضه را يكجا بدهم ، به شرط اينكه اجازه داده شود يگانه كودكم كه خيلی‏
مايل است درس بياموزد به معلم سپرده شود .
بدو كفشگر گفت كاين من دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بدو كفشگر گفت كای خوب چهر
نرنجی بگويی به بوذر جمهر
كه اندر زمانه مرا كودكی است
كه بازار او بر دلم خوار نيست
بگويی مگر شهريار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
كه او را سپارم به فرهنگيان
كه دارد سر مايه و هنگ آن
فرستاده گفت اين ندارم برنج
كه كوتاه كردی مرا راه گنج
بيامد بر شاه بوذرجمهر
كه ای شاه نيك اختر خوب چهر
يكی آرزو كرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا كه اين مرد گفت
كه شاه جهان با خرد باد جفت
يكی پور دارم رسيده به جای
به فرهنگ جويد همی رهنمای
اگر شاه باشد بدين دستگير
كه اين پاك فرزند گردد دبير
به يزدان بخواهم همی جان شاه
كه جاويد بادا سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا ديو چشم تو را خيره كرد ؟ !
برو همچنان باز گردان شتر
مبادا كزو سيم خواهيم و زر
چو بازارگان بچه گردد دبير
هنرمند و با دانش و ياد گير
چو فرزند ما بر نشيند به تخت
دبيری بيايدش پيروز بخت
هنر يابد ار مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بينا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
بما بر پس از مرگ نفرين بود
چو آيين اين روزگار اين بود
هم اكنون شتر باز گردان به راه
درم خواه و از موزه دوزان مخواه