مختلفند . اگر بخواهيم اين مردم گوناگون را بصورت واحدهای اجتماعی‏
مستقلی طبقه بندی كنيم ، آيا صرفا رنگ و نژاد و شرايط اقليمی و مرزهای‏
جغرافيايی را بايد ملاك تفكيك قرار دهيم يا سنن و سوابق تاريخی و
فرهنگها يا عواملی ديگر را ؟
احساس ملی يا ناسيوناليسم عبارت است از وجود احساس مشترك يا وجدان‏
و شعور جمعی در ميان عده ای از انسانها كه يك واحد سياسی يا ملت را
می‏سازند . اين وجدان جمعی است كه در درون شخصيت افراد حاضر جامعه و بين‏
آنها و گذشتگان و اسلافشان رابطه و دلبستگی‏هايی ايجاد می‏كند و روابط و
مناسبات آنها را با هم و با ساير ملل رنگ می‏دهد و آمال و آرمانهای آنان‏
را به هم نزديك و منطبق می سازد .
تعريف كلاسيك غربی اين است كه اين وجدان جمعی زاييده شرايط اقليمی ،
نژادی ، زبان مشترك ، سنن و آداب تاريخی و فرهنگ مشترك است . ولی‏
دقت بيشتری در واقعيتهای فردی و اجتماعی بشر نشان می‏دهد كه اين عوامل‏
نقش بنيانی و درونی در تكوين وجدان جمعی ندارند و نمی توانند برای هميشه‏
مايه و ملاط چسبندگی و پيوستگی افرادی از ابناء بشر تحت يك مليت گردند
.

زبان

بديهی است كه در اولين مراحل تكوين يك مليت ، زبان و سنن مشترك‏
عامل معارفه و نزديكی افراد به هم و كانالی برای ارتباط قلوب و عواطف و
در نتيجه رشد شعور جمعی و ملی است . ولی به گذشته ملتها كه مراجعه‏
می‏كنيم عامل زبان مشترك را نه يك عنصر سازنده بلكه عاملی محصول مليت‏
می‏يابيم . زبان هيچيك از ملتها از ابتدای تكوينشان ، به صورت فعلی‏
نبوده ، بلكه پس از جمع شدن و پيوند يافتن قلوب جماعت در سرزمينی معين‏
، زبان آنها هم با ايشان به وجود آمده ، تكامل پيدا كرده و قواعد و اصول‏
آن گسترش يافته و در طی قرنها ، با برخورد با زبانهای ملل ديگر تغيير
شكلها و تحولاتی ممتد به خود پذيرفته تا به حد امروزی رسيده است .
اگر در دوره های معينی از تاريخ يك ملت ، مثلا در مبارزه استقلال ،
زبان يا سنن معينی جلوه و ظهور بيشتر يافته و سمبل و شعار آرمان ملی‏