فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوفند ، و اقطاب صوفيه شخصيتهای بزرگ‏
فرهنگی عرفان محسوب می‏شوند و آثار بزرگ عرفانی از آنها است . از اين‏
به بعد شكل و وضع ديگری پيدا می‏شود .
اولا ديگر اقطاب متصوفه همه يا غالبا آن برجستگی علمی و فرهنگی كه‏
پيشينيان داشته‏اند ندارند ، شايد بشود گفت كه تصوف رسمی از اين به بعد
بيشتر غرق آداب و ظواهر و احيانا بدعتهائی كه ايجاد كرده است می‏شود .
ثانيا عده‏ای كه داخل در هيچيك از سلاسل تصوف نيستند ، در عرفان نظری‏
محيی الدينی متخصص می‏شوند ، كه در ميان متصوفه رسمی نظير آنها پيدا
نمی‏شود ، مثلا صدرالمتألهين شيرازی متوفا در سال 1050 و شاگردش فيض‏
كاشانی متوفا در 1091 و شاگرد شاگردش قاضی سعيد قمی متوفا در 1103
آگاهيشان از عرفان نظری محيی‏الدينی بيش از اقطاب زمان خودشان بوده است‏
با اينكه جزء هيچيك از سلاسل تصوف نبوده‏اند، اين جريان تا زمان ما ادامه‏
داشته است . مثلا مرحوم آقا محمدرضا حكيم قمشه‏ای و مرحوم آقا ميرزا هاشم‏
رشتی از علما و حكماء صد ساله اخير متخصص در عرفان نظريند بدون آنكه خود
عملا جزء سلاسل متصوفه باشند .
به طور كلی از زمان محيی‏الدين و صدرالدين قونوی كه عرفان نظری پايه‏
گذاری شد و عرفان شكل فلسفی به خود گرفت بذر اين جريان پاشيده شد . مثلا
محمدبن حمزه فناری سابق الذكر شايد از اين گروه باشد ، ولی از قرن دهم به‏
بعد اين وضع يعنی پديد آمدن قشری متخصص در عرفان نظری كه يا اصلا اهل‏
عرفان عملی و سير و سلوك نبوده‏اند و يا اگر بوده‏اند و غالبا كم و بيش‏
بوده‏اند از سلاسل صوفيه رسمی بركنار بوده‏اند ، كاملا مشخص است .
ثالثا از قرن دهم به بعد ما در جهان شيعه به افراد و گروههائی بر
می‏خوريم كه اهل سير و سلوك و عرفان عملی بوده‏اند و مقامات عرفانی را به‏
بهترين وجه طی كرده‏اند .