در منزل اسود می‏گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت . ديلمی گويد : از نزد
آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد باطلاع فيروز و دادويه‏
رسانيدم در اين هنگام مردی از در داخل شد و قيس بن عبد يغوث را كه با
ما همكاری می‏كرد به منزل اسود دعوت كرد . قيس به اتفاق چند نفر به منزل‏
اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبی به وی برسانند .
در اين هنگام ، بين قيس و اسود سخنانی رد و بدل شد و قيس بار ديگر به‏
منزل فيروز و دادويه و ديلمی مراجعت كرد و گفت : اينك اسود كذاب‏
می‏رسد و شما هر كاری كه دلتان می‏خواهد با وی انجام دهيد در اين وقت قيس‏
از منزل بيرون شد و اسود با گروهی از اطرافيانش به طرف ما آمد . در
نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود ، وی دستور داد همه آن گاوان و
شتران را كشتند . اسود فرياد زد : اين فيروز آيا راست است كه در نظر
داری مرا بكشی و با من جنگ كنی ؟ در اين وقت اسود حربه ای را كه در
دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات‏
سر خواهم بريد . فيروز گفت : چنين نيست ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و
قصد كشتن تو را هم نداريم ، زيرا تو داماد ايرانيان هستی و ما به احترام‏
آزاد به تو آسيبی نخواهيم رسانيد . علاوه كه تو اكنون پيغمبری و امور دنيا
و آخرت در دست تو قرار دارد .
اسود گفت : بايد قسم ياد كنی كه نسبت به من خيانت نكنی و وفادار
باشی فيروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی كرد تا از خانه بيرون‏
شدند ، در اين هنگام كه فيروز باتفاق اسود از خانه بيرون شده راه می‏رفتند
، ناگهان شنيد كه مردی از وی سعايت می‏كند ، اسود هم به اين مرد ساعی‏
می‏گويد : فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه‏
فيروز گوش می‏دهد .
ديلمی گويد : فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله وی‏