آسيا و آفريقا مرادف و همزمان با تجلی و توسعه افكار ناسيوناليستی بود .
نويسندگان و محققان غرب ، بر اساس همين افكار ، نهضت ها و جنبشهای‏
ملی ديگر را نيز ناسيوناليستی می‏خوانند و روشنفكران و متفكران شرقی و
آفريقايی نيز با الهام و تعليم از فرهنگ غربی ، اين نام و عنوان را بر
حركت مردم خود می‏پذيرند و همان معيارهايی را كه غربيان برای جدايی و
تمايز ملتهايشان بر شمرده‏اند ، برای ملت خود بازگو می‏كنند . اگر چه از
انتهای جنگ جهانی دوم به بعد ناسيوناليسم و ملت ستايی كشورهای اروپايی‏
، لااقل در سطح منافع اقتصادی و استعماری و تا حدودی در زمينه های اجتماعی‏
، جای خود را به اتحاد و منطقه گرايی داده است ، معذلك در هر يك از
كشورهای اروپای غربی و آمريكای شمالی ، به بازديد كنندگان و دانشجويان‏
شرقی و آفريقايی ، رنگهای ملی خود را تبليغ می‏كنند و بدانان می‏فهمانند كه‏
هنوز ناسيوناليسم است كه به مردم غرب و به فرهنگ آن حيات و حركت‏
می‏بخشد ، تا آنان هم وقتی به كشور خود بازگشتند اين فكر را حفظ و به مردم‏
خود تبليغ و تفهيم كنند تا كشورهای دنيای سوم هر يك جدا جدا و تحت‏
عنوان مليت و نژاد و زبان و اسلاف خود ، با همسايه ها و همپايه های‏
خويش و با ملل ديگری كه چون خود آنها درد استعمار غرب را دارند به‏
مقابله و رقابت و ناسازگاری برخيزند . كشورهای غرب با همه قدرت و
سيطره فرهنگی و سياسی و اقتصاديشان با هم متحد و يك صف می‏شوند ، ولی در
دنيای سوم ، ملتها با همه نابسامانيها و ضعف سياسی و فرهنگی و
اقتصاديشان ، جدا از هم زندگانی كنند .
ببينيم آيا بين واحدهای اجتماعی بشر تمايز و مرزی قائل شدن ، اصالت و
حقيقتی مطابق با واقع دارد يا نه ، و اگر دارد آيا معيارهای مرزبندی‏
همانهاست كه ناسيوناليسم غربی به ما می‏آموزد ؟

معيارهای كلاسيك

ما جدايی و تمايزی بين مردم مختلف روی زمين ، از ترك و فارس و عرب‏
تا آفريقايی و اروپايی و آسيايی . . . مشاهده می‏كنيم . نه فقط رنگها و
شكل و شمايلها ، زبانها و خصوصيات فيزيكی مختلفند ، رسوم و سنن و
فرهنگها و حتی طرز فكرها و ويژگيهای روحی و روانی هم