البته همان طور كه يك فرد گاه از مسير فطرت منحرف می‏شود و احيانا
مسخ می‏گردد ، جامعه نيز همين طور است . تنوع جامعه‏ها از قبيل تنوع اخلاقی‏
افراد است كه به هر حال از كادر نوعيت انسان بيرون نيست . پس جامعه‏ها
و تمدنها و فرهنگها و بالاخره روحهای جمعی حاكم بر جامعه‏ها با همه اختلاف‏
شكلها و رنگها بالاخره رنگ نوعيت انسانی دارند و ماهيتی غيرانسانی‏
ندارند .
آری ، اگر نظريه چهارم را در تركيب جامعه بپذيريم و افراد را جز
ماده‏هايی پذيرا و ظرفهايی خالی و بی‏محتوا ندانيم و بالاخره منكر اصل فطرت‏
بشويم ، می‏توانيم فرضيه اختلاف نوعی و ماهوی جامعه‏ها را طرح كنيم ، ولی‏
اين نظريه به شكل دوركهايمی به هيچ وجه قابل قبول نيست ، زيرا اولين‏
پرسشی كه بدون پاسخ می‏ماند اين است كه اگر مايه‏های اولی روح جمعی از
فرديت و جنبه طبيعی و زيستی انسانها سرچشمه نمی‏گيرد ، پس از كجا پديد
آمده است ؟ آيا روح جمعی از عدم محض پديد آمده است ؟ آيا اينكه بگوييم‏
تا انسان بوده ، جامعه بوده است كافی است برای توجيه روح جمعی ؟ بعلاوه‏
خود دوركهايم معتقد است كه امور اجتماعی ، يعنی اموری كه به جامعه تعلق‏
دارد و روح جمعی آنها را آفريده است از قبيل مذهب و اخلاق و هنر و غيره‏
، در همه جامعه‏ها بوده و هست و خواهد بود و به تعبير خود او " دوام‏
زمانی " و " انتشار مكانی " دارند و اين خود دليل است كه دوركهايم‏
نيز برای روح جمعی ماهيت واحد و نوع واحد قائل است .
تعليمات اسلامی كه برای دين مطلقا نوعيت واحد قائل