حركت تاريخ شريك‏اند و لااقل می‏توانند شريك باشند ، و اگر همسطح نباشند
فقط برخی نژادها در جلو راندن تاريخ سهم داشته و می‏توانسته‏اند داشته‏
باشند . از اين نظر طرح اين مسأله صحيح است ، اما راز فلسفه تاريخ‏
همچنان مجهول می‏ماند . فرضا معتقد شويم كه تنها يك نژاد است كه تحول و
تطور تاريخ به دست او صورت می‏گيرد ، از نظر حل مشكل با اينكه معتقد
شويم همه انسانها در تحول و تطور تاريخ دخيل‏اند فرقی نمی‏كند و مشكلی حل‏
نمی‏شود ، زيرا معلوم نيست بالاخره چرا زندگی انسان يا نژادی از انسان‏
متحول و متطور است و زندگی حيوان اينچنين نيست . اين راز در كجا نهفته‏
است ؟ اينكه عامل يك نژاد باشد يا همه نژادها راز تحرك تاريخ را
نمی‏گشايد .
همچنين نظريه جغرافيايی ، اين نظريه نيز به نوبه خود مربوط به يك‏
مسأله جامعه شناسی مفيدی است كه محيط ها در رشد عقلی و فكری و ذوقی و
جسمی انسانها مؤثرند . بعضی محيط ها انسانها را در حد حيوان و يا نزديك‏
به حيوان نگه می‏دارد ، ولی بعضی محيطهای ديگر فاصله و تمايز انسان را از
حيوانات بيشتر می‏كند . طبق اين نظريه ، تاريخ تنها در ميان انسانهای‏
برخی اقليمها و منطقه‏ها تحرك دارد ، در محيطها و منطقه‏های ديگر ، ثابت‏
و يكنواخت و شبيه سرگذشت حيوان است . اما پرسش اصلی سرجای خود باقی‏
است كه مثلا زنبور عسل يا ساير جانداران اجتماعی در همان اقليمها و
منطقه‏ها نيز فاقد تحرك تاريخ‏اند . پس عامل اصلی كه سبب اختلاف اين دو
نوع جاندار می‏شود كه يكی ثابت می‏ماند و ديگری دائما از مرحله‏ای به مرحله‏
ديگر انتقال پيدا می‏كند ، چيست ؟
از اينها بی‏ربط تر نظريه الهی است . مگر تنها تاريخ است .