سخن چندين اشكال بزرگ دارد . ولی به هر حال فرض كنيد من آزاد هستم و
هيچگونه جبری بر من حكومت نمی‏كند و طبيعت بشری كه لازمه‏ای داشته باشد
وجود ندارد ، جبر محيط هم وجود ندارد و جبر الهی هم نيست و من آزاد مطلق‏
هستم . پس در اين صورت به قول آنها من مسؤول خود هستم . حداكثر معنای‏
اين حرف اين است كه هيچ عاملی مقصر [ بدبختی ] من نيست ، من اگر
بدبخت شدم خودم مقصر هستم . ولی آيا معنای اين ، مسؤوليت در برابر
ديگران هم هست كه بگويم من در انتخاب خود مسؤولم چيزی را انتخاب كنم‏
كه به نفع ديگران هم باشد ؟ می‏خواهند مسؤوليت ديگران را هم به عهده من‏
بگذارند . اين احساس مسؤوليت از كجا برای من پيدا شود ؟ اگر گفته شود
من در ديگران تاثير دارم ، گيرم كه چنين باشد ولی مسؤوليت مطلب ديگری‏
است .
اولا ديگران نيز آزادند . آن آزادی مطلق با مسؤوليت در مقابل ديگران‏
سازگار نيست . در آن طور آزادی كه می‏گويند ، حتی سرمشق و نمونه شدن هم‏
معنا ندارد . می‏گويد من چون آزاد هستم پس خودم مسؤول خودم می‏باشم و چون‏
هر راهی را كه انتخاب می‏كنم به اين معنا است كه آنرا خوب می‏دانم و به‏
قول طلبه‏ها به دلالت التزامی به ديگران می‏گويم همين راه مرا انتخاب كنيد
پس به راه خودم كليت می‏دهم ، می‏گويم اين راه خوب است نه فقط برای من‏
بلكه برای همه . پس ديگران را هم به اين كار دعوت می‏كنم . و چنانكه‏
گفتيم برای ديگران هم آزاد هستند و هيچ عاملی مثل تاثير در انتخاب‏
ديگران مرجح اراده كسی واقع نمی‏شود .