بر ايمان ، و بر انسانيت وارد كرد بر كنار بداريم و كوركورانه تضاد علم
و ايمان را امری مسلم تلقی نكنيم .
ما اكنون میخواهيم با يك بينش تحليلی وارد اين مساله بشويم و با ديدی
عالمانه به بحث بپردازيم كه آيا واقعا اين دو وجهه و دو پايه انسانيت
هر يك به دورهای و عصری تعلق دارد ؟ آيا انسان محكوم است كه هميشه نيمه
انسان بماند و در هر دورهای فقط نيمی از انسانيت را داشته باشد ؟ آيا
هميشه محكوم به يكی از دو نوع بدبختی است : بدبختيهای ناشی از جهل و
نادانی ، و بدبختيهای ناشی از بی ايمانی .
بعدا روشن خواهد شد كه هر ايمانی ، خواهناخواه ، بر يك تفكر خاص و
يك برداشت ويژه از جهان و هستی مبتنی است ، و بدون شك بسياری از
برداشتها و تفسيرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای يك ايمان و
دلبستگی واقع شود ، با اصول منطقی و علمی سازگار نيست و ناچار طرد شدنی
است سخن در اين نيست ، سخن در اين است كه آيا نوعی تفكر و برداشت از
جهان و نوعی تفسير از هستی وجود دارد كه هم از ناحيه علم و فلسفه و منطق
حمايت شود و هم بتواند زيربنائی استوار برای ايمانی سعادتبخش باشد ؟
اگر روشن شد كه چنين برداشت و تفكر و جهان بينیئی وجود دارد پس انسان
محكوم به يكی از دو بدبختی نيست .
در رابطه علم و ايمان از دو ناحيه میتوان سخن گفت : يكی اينكه آيا
تفسير و برداشتی كه ايمانزا و آرمانخيز باشد و در عين حال مورد تاييد
منطق باشد وجود دارد يا تمام تفكراتی كه علم و فلسفه به ما میدهد همه بر
ضد ايمانها و دلبستگيها و اميدها و خوشبينیها
|