خطبه هاى نماز جمعه تهران 

به امامت رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى

23 / 2 / 79


خطبه اول

بـسـم الـلـه الـرحـمـن الرحيم

الحمدلله رب العالمين نحمده و نستعينه و نـسـتـغفره و نومن به و نتوكل عليه و نصلى و نسلم على حبيبه نجيبه و خـيـرتـه فـى خـلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشير رحمته و نذير نقمته سـيـدنـا و نـبـينا و حبيب قلوبنا ابى القاسم المصطفى محمد و على اله الاطـيـبـيـن الاطـهرين المنتجبين و صحب المخلصين المجاهدين و صلى على ائمه المسلمين و حماه المستضعفين و صلى على بقيه الله فى الارضين.

 

اوصيكم عبادالله بتقوى الله.

) يا ايهاالذين امنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا (

هـمه ى شما برادران و خواهران و خودم را به رعايت تقواى الهى, مراقبت از رفـتار و گفتار و نيات خود, و استمداد از خداوند براى پيمودن راه او و راه حق, دعوت و توصيه مى كنم.

امـروز اگرچه روز ولادت موسى بن جعفر (عليه الصلاه والسلام) است و جاى اين بـود كـه مـا در خـطـبه ى اول به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوصى عرض بـكـنـيم, ليكن چون درمجموعه ى مطالبى كه ما در خطبه ها و صحبتها بيان مـى كـنيم, ذكر نام مقدس نبى اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) و شرح گـوشـه هـايـى از زنـدگى آن بزرگوار انصافا كم است و چهره ى نورانى آن دره الـتاج آفرينش و آن گوهر يگانه ى عالم وجود براى بسيارى از افراد, آن چـنـان كـه شـايسته است, روشن نيست نه تاريه زندگى آن بزرگوار, نه اخـلاق آن بزرگوار, نه رفتار فردى و سياسى آن بزرگوار بنده قصد داشتم كـه در ايـام آخـر صفر, به قدر گنجايش وقت و توفيق خود اين حقير, در يـك خـطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبى عرض بكنم; اما ترسيدم كه تراكم مـطـالب باز موجب بشود كه اين ابراز ارادت لازم و واجب فوت بشود و به تـاخـيـر بيفتد; لذا امروز قصد دارم كه در اين خطبه راجع به آن وجود مقدس صحبت كنم.

نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتصال به غيب و آن مـراتـب و درجـاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتى قاصر هستيم, از لـحـاظـ شـخـصـيت انسانى و بشرى, يك انسان فوق العاده, طراز اول و بـى نـظـير است.شما درباره ى اميرالمومنين مطالب زيادى شنيده ايد; همين قـدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمومنين اين بود كه شاگرد و دنباله رو پيامبر بود.

يـك شخصيت عظيم, با ظرفيت بى نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى نظير, درصـدر سـلـسـلـه ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شـده ايـم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم; كه فرمود:((ولكم فى رسول الله اسـوه حـسـنه)).ما بايد به پيامبر اقتدا و تاسى كنيم; نه فقط در چند ركـعـت نـمـاز خـوانـدن; در رفـتارمان, در گفتارمان, در معاشرت و در معامله مان هم بايد به او اقتدا كنيم; پس بايد او را بشناسيم.

خـداى مـتعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربيت كرد و بـه وجـود آورد كـه بـتـواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند.يك نـگـاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكى بيندازيم.پدر آن بـزرگـوار, بـنابر روايتى قبل از ولادتش, و بنابرروايتى ديگر چند ماه بـعـد از ولادتـش از دنـيـا مـى رود و آن حـضرت پدر را نمى بيند.به رسم خـانـدانـهـاى شـريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنـان پاكدامن و داراى اصالت و نجابت مى سپردند تا آنها را در صحرا و در مـيان قبايل عربى پرورش بدهند, اين كودك عزيز چراغ خانواده را به يـك زن اصـيـل نـجـيب به نام حليمه ى سعديه كه از قبيله ى بنى سعد بود سـپـردند; او هم پيامبر را در ميان قبيله ى خود برد و در حدود شش سال اين كودك عزيز و اين در گرانبها را نگهداشت و به او شير داد و او را تـربـيـت كـرد; لذا پيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد.گاهى اين كودك را نـزد مـادرش جـنـاب آمـنـه مـىآورد و ايـشـان او را مى ديد و سپس باز بـرمـى گـرداند.بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى و روحى پرورش بـسيار ممتازى پيدا كرده بود جسما قوى, زيبا, چالاك, كارآمد; از لحاظ روحـى هـم مـتين, صبور, خوش اخلاق, خوش رفتار و با ديد باز, كه لازمه ى زنـدگـى در هـمان شرايط است به مادر و به خانواده برگردانده شد.مادر ايـن كـودك را بـرداشـت و بـا خود به يثرب برد; براى اين كه قبر جناب عـبـدالله را كه در آن جا از دنيا رفت و در همان جا هم دفن شد زيارت كـنـنـد.بـعـدها كه پيامبر به مدينه تشريف آوردند و از آن جا كه عبور كـردنـد, فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبر پدرم, با مادرم به اين جا آمديم.

در برگشتن, در محلى به نام ابوا, مادر هم از دنيا رفت و اين كودك از پـدر و مادر هر دو يتيم شد.به اين ترتيب, ظرفيت روحى اين كودك كه در آيـنـده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش بـبرد, روزبه روز افزايش پيدا مى كند.ام ايمن او را به مدينه آورد و به دسـت عـبدالمطلب داد.عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پـرسـتـارى مـى كـرد.در شـعـرى عـبـدالمطلب مى گويد كه من براى او مثل مـادرم.ايـن پـيـرمرد حدود صدساله كه رئيس قريش و بسيار شريف و عزيز بـود آن چـنـان ايـن كـودك را مـورد مهر و محبت قرار داد كه عقده ى كم مـحـبتى در اين كودك مطلقا به وجود نيايد و نيامد.شگفتآور اين است كه ايـن نوجوان, سختيهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى كند, براى اين كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيدا كند; اما يك سرسوزن حقارتى كه احتمالا مـمـكـن است براى بعضى از كودكان اين طورى پيش بيايد, براى او به وجود نـمـىآيد.عبدالمطلب آن چنان او را عزيز و گرامى مى داشت كه مايه ى تعجب هـمـه مـى شد.در كتابهاى تاريه و حديث آمده است كه در كنار كعبه براى عـبـدالمطلب فرش و مسندى پهن مى كردند و او آن جا مى نشست و پسران او و جـوانـان بـنـى هـاشـم بـا عـزت و احـترام دور او جمع مى شدند.وقتى كه عـبـدالمطلب نبود يا در داخل كعبه بود, اين كودك مى رفت روى اين مسند مى نشست; عبدالمطلب كه مىآمد, جوانان بنى هاشم به اين كودك مى گفتند كه بـلـند شو, جاى پدر است; اما عبدالمطلب مى گفت نه, جاى او همان جاست و بايد آن جا بنشيند; خودش كنار مى نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامى را در آن مـحـل نـگـاه مى داشت.هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفـت.روايـت دارد كه دم مرگ, عبدالمطلب از ابى طالب پسر بسيار شريف و بـزرگـوار خودش بيعت گرفت و گفت كه اين كودك را به تو مى سپارم; بايد مـثـل مـن از او حـمـايت كنى; ابوطالب هم قبول كرد و او را به خانه ى خـودش بـرد و مـثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد.ابوطالب و هـمـسـرش شـيرزن عرب; يعنى فاطمه ى بنت اسد; مادر اميرالمومنين تقريبا چـهـل سـال مـثل پدر و مادر, اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قـرار دادنـد.نـبى اكرم در چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذارند.

خـصـال اخـلاقـى والا, شخصيت انسانى عزيز, صبر و تحمل فراوان, آشنا با دردهـا و رنـجـهـايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد, شـخـصيت در هم تنيده ى عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه سازى كرد.در هـمان دوران كودكى, به اختيار و انتخاب خود, شبانى گوسفندان ابوطالب را بـه عـهده گرفت و مشغول شبانى شد; اينها عوامل مكمل شخصيت است.به انـتـخاب خود او, در همان دوران كودكى با جناب ابى طالب به سفر تجارت رفـت.بـتدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد, تا به دوره ى جوانى و دوره ى ازدواج بـا جـنـاب خديجه و به دوران چهل سالگى كه دوران پيامبرى است رسيد.

تـمـام خصوصيات مثبت يك انسان والا در او جمع بود; كه من حالا بخشى از خـصـوصـيـات اخـلاقـى آن بزرگوار را خيلى مختصر عرض مى كنم; اما واقعا سـاعـتـهـا وقـت لازم است كه انسان درباره ى خصوصيات اخلاقى پيامبر حرف بـزند.من فقط براى عرض ارادت و براى اين كه به گويندگان و نويسندگان, عـمـلا عرض كرده باشم كه نسبت به شخصيت پيامبر قدرى بيشتر كار بشود و ابـعـاد آن تبيين گردد چون درياى عميقى است اين چند دقيقه را به اين مـطالب صرف مى كنم.البته در كتابهاى فراوانى راجع به نبى اكرم و به طور مـتفرق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبى هست.آنچه كه من در اين جا ذكر كـردم, از مـقاله ى يكى از علماى جديد مرحوم آيه الله حاج سيدابوالفضل مـوسوى زنجانى است كه مقاله يى در همين خصوص نوشته اند و من از نوشته ى ايشان كه جمع بندى شده و مختصر و خوب است استفاده كردم.

بـه طـور خـلاصـه اخـلاق پيامبر را به ((اخلاق شخصى)) و ((اخلاق حكومتى)) تـقـسـيم مى كنيم; به عنوان يك انسان, خلقيات او; و به عنوان يك حاكم, خـصوصيات و خلقيات و رفتار او.البته اينها گوشه يى از آن چيزهايى است كـه در وجود آن بزرگوار بود; چندين برابر اين خصوصيات برجسته و زيبا در او وجـود داشـت كه من حالا بعضى از آنها را عرض مى كنم.آن بزرگوار, امين, راستگو, صبور و بردبار بود.جوانمرد بود; از ستمديدگان در همه ى شـرايط دفاع مى كرد.درستكردار بود; رفتار او با مردم, بر مبناى صدق و صفا و درستى بود.

خوش سخن بود; تله زبان و گزنده گو نبود.پاكدامن بود; در آن محيط فاسد اخـلاقـى عربستان قبل از اسلام, در دوره ى جوانى, آن بزرگوار, معروف به عـفـت و حـيـا بود و پاكدامنى او را همه قبول داشتند; آلوده نشد.اهل نـظـافت و تميزى ظاهر بود; لباس, نظيف; سروصورت, نظيف; رفتار, رفتار با نظافت.شجاع بود و هيچ جبهه ى عظيمى از دشمن, او را متزلزل و ترسان نـمـى كرد.صريح بود; سخن خود را با صراحت و صدق بيان مى كرد.در زندگى, زهد و پارسايى پيشه ى او بود.بخشنده بود; هم بخشنده ى مال, هم بخشنده ى انـتـقـام; يـعـنى انتقام نمى گرفت; گذشت و اغماض مى كرد.بسيار با ادب بـود; هـرگـز پـاى خـود را پـيـش كـسى دراز نكرد; هرگز به كسى اهانت نـكـرد.بسيار با حيا بود.وقتى كسى او را بر چيزى كه او بجا مى دانست, ملامت مى كرد كه در تاريه نمونه هايى وجود دارد از شرم و حيا سرش را به زيـر مـى انـداخت.بسيار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبارت بود.در تـمـام زنـدگى آن بزرگوار, از دوران نوجوانى تا هنگام وفات در شصت و سه سالگى, اين خصوصيات را در وجود آن حضرت مى شد ديد.

من بعضى از اين خصوصيات را مقدارى باز مى كنم: امين بودن و امانتدارى او آن چـنان بود كه در دوران جاهليت او را به ((امين)) نامگذارى كرده بـودنـد و مـردم هـر امانتى كه برايش خيلى اهميت قايل بودند, دست او مـى سـپـردنـد و خـاطـرجـمع بودند كه اين امانت به آنها سالم برخواهد گـشـت.حـتـى بـعد از آن كه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنى و نقار با قـريـش بـالا گـرفت, در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر مى خواستند چـيـزى را در جايى امانت بگذارند, مىآمدند و به پيامبر مى دادند! لذا شـمـا شـنـيـده ايـد كـه وقـتـى پـيـامـبر اكرم به مدينه هجرت كردند, امـيـرالـمـومـنـيـن را در مكه گذاشتند تا امانتهاى مردم را به آنها بـرگـردانـد.مـعـلوم مى شود كه در همان اوقات هم مبالغى امانت پيش آن بـزرگـوار بـوده اسـت; نـه امـانت مسلمانان, بلكه امانت كفار و همان كـسـانـى كـه با او دشمنى مى كردند! بردبارى او به اين اندازه بود كه چـيـزهـايى كه ديگران از شنيدنش بى تاب مى شدند, در آن بزرگوار بى تابى بـه وجـود نـمـىآورد.گـاهى دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهايى با او مـى كـردند كه وقتى جناب ابى طالب در يك مورد شنيد, به قدرى خشمگين شد كـه شـمـشيرش را كشيد و با خدمتكار خود به آن جا رفت و آن جسارتى كه آنـهـا با پيامبر كرده بودند, همان را با يكايك آنها انجام داد; گفت هركدام اعتراض كنيد, گردنتان را مى زنم; اما پيامبر همين منظره را با بـردبارى تحمل كرده بود.در يك مورد ديگر با ابى جهل گفتگو شد; ابى جهل اهـانـت سـخـتى به پيامبر كرد; اما آن حضرت سكوت كرد و بردبارى نشان داد.

يـك نـفـر رفـت بـه حمزه خبر داد كه ابى جهل اين طور با برادرزاده ى تو رفـتـار كـرد; حمزه بى تاب شد و رفت با كمان بر سر ابى جهل زد و سر او را خـونـيـن كرد; بعد هم آمد تحت تاثير اين حادثه, اسلام آورد.بعد از اسـلام, گـاهـى مـسـلمانان سر قضيه يى, از روى غفلت و يا جهالت, جمله ى اهـانتآميزى به پيامبر مى گفتند; حتى يك وقت يك نفر از همسران پيامبر جـنـاب زيـنب بنت جحش كه يكى از امهات مومنين است به پيامبر عرض كرد كـه تـو پـيـامـبـرى, امـا عدالت نمى كنى! پيامبر لبخندى زدند و سكوت كـردند.او توقع زنانه يى داشت كه پيامبر آن را برآورده نكرده بود; كه بـعـدا مـمـكـن اسـت به آن اشاره كنم.گاهى بعضيها به مسجد مىآمدند و پـاهـاى خـودشان را دراز مى كردند و به پيامبر مى گفتند كه ناخنهاى ما را بـگـير! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پيامبر هم با بردبارى تمام, اين جسارت و بى ادبى را تحمل مى كرد.

جـوانمردى او طورى بود كه دشمنان شخصى خود را مورد عفو و اغماض قرار مـى داد.اگر در جايى ستمديده يى بود, تا وقتى به كمك او نمى شتافت, دست برنمى داشت.

در جـاهـلـيـت, پـيـمانى به نام ((حلف الفضول)) پيمان زيادى; غير از پـيـمـانهايى كه مردم مكه بين خودشان داشتند وجود داشت كه پيامبر در آن شـريـك بـود.يك نفر غريب وارد مكه شد و جنسش را فروخت.كسى كه جنس را خـريـده بـود, ((عـاص بـن وائـل)) بود; او مرد گردن كلفت قلدرى از اشـراف مـكـه بود.جنس را كه خريد, پولش را نداد.آن مرد غريب به هركس هـم كـه مراجعه كرد, نتوانست كمكى دريافت كند; لذا بالاى كوه ابوقبيس رفت و فرياد زد:اى اولاد فهر! به من ظلم شده است.پيامبر و عمويش زبير بـن عـبـدالـمـطلب آن فرياد را شنيدند; لذا دور هم جمع شدند و تصميم گـرفـتـنـد كـه از حـق او دفاع كنند; بلند شدند پيش ((عاص بن وائل)) رفـتـنـد و گـفـتـنـد پـولش را بده; او هم ترسيد و مجبور شد پولش را بـدهـد.ايـن پـيـمـان بـيـن اينها برقرار ماند و تصميم گرفتند كه هر بـيـگانه يى كه وارد مكه شد كه مكى ها به او ظلم كردند كه غالبا هم به بيگانه ها و غيرمكى ها ظلم مى كردند اينها از او دفاع كنند.بعد از اسلام سـالها گذشته بود, پيامبر مى فرمود كه من هنوز هم خود را به آن پيمان مـتـعـهد مى دانم.بارها با دشمنان مغلوب خود رفتارى كرد كه براى آنها قـابل فهم نبود.در سال هشتم هجرى, وقتى كه پيامبر مكه را با آن عظمت و شـكـوه فـتـح كـرد, گفت:((اليوم يوم المرحمه)); امروز, روز گذشت و بخشش است; لذا انتقام نگرفت; اين, جوانمردى آن بزرگوار بود.

او درستكردار بود.در دوران جاهليت همان طور كه گفتيم تجارت مى كرد; به شـام و يمن مى رفت; در كاروانهاى تجارتى سهيم مى شد و شركايى داشت.يكى از شـركاى دوران جاهليت او بعدها مى گفت كه او بهترين شريكان بود; نه لـجـاجـت مى كرد, نه جدال مى كرد, نه بار خود را بر دوش شريك مى گذاشت, نـه بـا مـشـتـرى بدرفتارى مى كرد, نه به او زيادى مى فروخت, نه به او دروغ مـى گـفـت; درستكردار بود.همين درستكردارى او بود كه جناب خديجه را شـيـفته ى او كرد.خود خديجه هم بانوى اول مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت, شخصيت برجسته يى بود.

از دوران كـودكـى, مـوجود نظيفى بود.برخلاف بچه هاى مكه, برخلاف بچه هاى قـبايل عرب, نظيف و تميز و مرتب بود.در دوران نوجوانى, سرشانه كرده; بـعد در دوران جوانى, محاسن و سر شانه كرده; بعد از اسلام, در دورانى كـه از جوانى هم گذشته بود و مرد مسنى بود پنجاه, شصت سال سن او بود كـامـلا مقيد به نظافت بود.گيسوان عزيزش كه تا بناگوشش مى رسيد, تميز; مـحـاسـن زيبايش تميز و معطر.در روايتى ديدم كه در خانه ى خود خم آبى داشـت آن وقـت چون آينه خيلى مرسوم و رايج نبود ((كان يسوى عمامته و لـحيته اذا اراد ان يخرج الى اصحابه)); وقتى مى خواست نزد مسلمانان و رفـقـا و دوسـتانش بيايد, حتما عمامه و محاسن را مرتب و تميز مى كرد, بـعد بيرون مىآمد.هميشه با عطر, خود را معطر و خوشبو مى كرد.در سفرها بـا وجود زندگى زاهدانه كه حالا خواهم گفت زندگى پيامبر بشدت زاهدانه بـود بـا خـودش شـانـه و عـطـر مى برد; سرمه دان برمى داشت, براى اين كه چـشـمـهـايـش را سرمه بكشد; كه آن روز معمول بود مردها چشمهايشان را سـرمـه مى كشيدند.هر روز چند مرتبه مسواك مى كرد.ديگران را هم به همين نـظـافت, به همين مسواك, به همين ظاهر مرتب دستور مى داد.اشتباه بعضى ايـن اسـت كـه خـيال مى كنند ظاهر مرتب بايد با اشرافيگرى و با اسراف تـوام بـاشـد; نـه, بـا لـبـاس وصله زده و كهنه هم مى شود منظم و تميز بـود.لـبـاس پيامبر وصله زده و كهنه بود; اما لباس و سر و رويش تميز بـود.ايـنـها در معاشرت, در رفتارها, در وضع خارجى و در بهداشت خيلى موثر است.اين چيزهاى به ظاهر كوچك, در باطن خيلى موثر است.

رفـتارش با مردم, رفتار خوش بود; در جمع مردم, هميشه بشاش بود; تنها كه مى شد, آن وقت غمها و حزنها و همومى كه داشت, آن جا ظاهر مى شد.هموم و غمهاى خودش را در چهره ى خودش جلوى مردم آشكار نمى كرد; بشاش بود.

بـه هـمـه سلام مى كرد.اگر كسى او را آزرده مى كرد, در چهره ى او آزردگى ديـده مـى شـد; اما زبان به شكوه باز نمى كرد.اجازه نمى داد در حضور او بـه كـسـى دشـنـام بـدهند و از كسى بدگويى كنند; خود او هم به هيچ كس دشـنـام نـمـى داد و از كسى بدگويى نمى كرد.كودكان را مورد ملاطفت قرار مـى داد; با زنان مهربانى مى كرد; با ضعفا كمال خوشرفتارى را داشت; با اصــحـاب خـود شـوخـى مـى كـرد و بـا آنـهـا مـسـابـقـه ى اسـب سـوارى مـى گـذاشـت.زيـرانـدازش يك حصير بود; بالش او از چرمى بود كه از ليف خرما پر شده بود; قوت غالب او نان جو و خرما بود.

نـوشـته اند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم نه غذاهاى رنگارنگ شـكـم خـود را سـير نكرد.ام المومنين عايشه مى گويد كه گاهى يك ماه از مـطـبه خانه ى ما دود بلند نمى شد.سوار مركب بى زين و برگ مى شد.آن روزى كـه اسـبـهـاى قـيـمتى را با زين و برگهاى مجهز سوار مى شدند و تفاخر مـى كـردند, آن بزرگوار در بسيارى از جاها سوار بر درازگوش مى شد.حالت تـواضـع بـه خود مى گرفت.با دست خود, كفش خود را وصله مى زد; اين همان چـيزى است كه شاگر برجسته ى اين مكتب اميرالمومنين (عليه السلام) بارها انـجـام داد و در روايـات راجع به او, اين را خيلى شنيده ايد.در حالى كـه تـحـصـيل مال از راه حلال را جايز مى دانست و مى فرمود:((نعم العون عـلـى تـقوى الله الغنا)); برويد از طريق حلال نه از راه حرام, نه با تـقـلب, نه با دروغ و كلك كسب مال بكنيد; اما در عين حال خود او اگر مـالـى هـم از طريقى به دستش مى رسيد, صرف فقرا مى كرد.عبادت او آن چنان عـبـادتـى بود كه پاهاى او از ايستادن در محراب عبادت ورم مى كرد.بخش عـمـده يـى از شـبها را به بيدارى و عبادت و تضرع و گريه و استغفار و دعا مى گذرانيد.با خداى متعال راز و نياز و استغفار مى كرد.

غـير از ماه رمضان, در ماه شعبان و ماه رجب و در بقيه ى اوقات سال هم آن طـورى كـه شنيدم در آن هواى گرم روز در ميان روزه مى گرفت.اصحاب او بـه او عرض كردند:يا رسول الله! تو كه گناهى ندارى; ((غفرالله لك ما تـقدم من ذنبك و ما تاخر)) كه در سوره ى فتح هم آمده:(( ليغفر لك الله مـا تـقدم من ذنبك و ما تاخر)) اين همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! مـى فرمود:((افلا اكون عبدا شكورا)); آيا بنده ى سپاسگزار خدا نباشم كه اين همه به من نعمت داده است؟! استقامت او استقامتى بود كه در تاريه بشرى نظير او را نمى شود نشان داد.

آن چـنـان اسـتقامتى بخرج داد كه توانست اين بناى مستحكم خدايى را كه ابـدى اسـت, پـايه گذارى كند.مگر بدون استقامت, ممكن بود؟ با استقامت او مـمـكـن شـد.با استقامت او, ياران آن چنانى تربيت شدند.با استقامت او, در آن جـايـى كه هيچ ذهنى گمان نمى برد, خيمه ى مدنيت ماندگار بشرى در وسـطـ صـحراهاى بىآب و علف عربستان برافراشته شد; ((فلذلك فادع و استقم كما امرت)).اينها اخلاق شخصى پيامبر است.

اخـلاق حـكـومـتى پيامبر اينها بود:عادل و با تدبير بود.كسى كه تاريه ورود پـيـامـبـر بـه مـديـنـه را بخواند آن جنگهاى قبيله يى, آن حمله كـردنـها, آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بيابانها, آن ضربات متوالى, آن بـرخـورد بـا دشمن عنود انسان آن چنان تدبير قوى و حكمتآميز و همه جـانبه يى در خلال اين تاريه مشاهده مى كند كه حيرتآور است و مجال نيست كه من حالا بخواهم آن را بيان كنم.

او حـافظ و نگهدارنده ى ضابطه و قانون بود; نمى گذاشت قانون نقض بشود; چـه تـوسـطـ خودش, و چه توسط ديگران.خودش هم محكوم قوانين بود; آيات قـرآن هم بر اين نكته ناطق است.برطبق همان قوانينى كه مردم بايد عمل مـى كـردنـد, خـود آن بـزرگـوار هم دقيقا و بشدت برطبق آن قوانين عمل مـى كـرد و اجـازه نمى داد تخلفى بشود.وقتى كه در جنگ بنى قريظه مردهاى آن طـرف را گـرفـتـند و خائنهاشان را به قتل رساندند و بقيه را اسير كـردند و اموال و ثروت بنى قريظه را آوردند, چند نفر از امهات مومنين كـه يـكـى هـمـان جناب ام المومنين زينب بنت جحش است, يكى ام المومنين عـايـشـه اسـت, يـكى ام المومنين حفصه است به پيامبر عرض كردند كه يا رسـول الله! اين همه طلا و اين همه ثروت از يهود آمده, يك مقدار هم به مـا بـده; امـا پـيامبر اكرم با اين كه زنها مورد علاقه اش بودند و به آنـهـا مـحبت داشت و نسبت به آنها بسيار خوشرفتار بود, ولى حاضر نشد بـه خـواسـتـه ى آنـهـا عـمل كند.اگر پيامبر مى خواست از آن ثروتها به هـمـسران خود بدهد, مسلمانان هم حرفى نداشتند; ليكن او حاضر نشد.بعد كـه زيـاد اصرار كردند, پيامبر با آنها حالت كناره گيرى به خود گرفت; يك ماه از زنان خودش دورى كرد كه از او چنان توقعى كردند.

بـعـد آيات شريفه ى سوره ى احزاب نازل شد:((يا نسا النبى لستن كاحد من الـنـسا)), ((يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحياه الدنيا و زيـنـتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا.و ان كنتن تردن الله و رسـولـه والـدار الاخـره فـان الـلـه اعـد لـلـمـحـسـنـات مـنكن اجرا عـظـيـمـا)).پـيـامـبـر فرمود:اگر مى خواهيد با من زندگى كنيد, زندگى زاهدانه است و تخطى از قانون ممكن نيست.

از ديـگـر خـلـقـيـات حـكومتى او اين بود كه عهد نگهدار بود.هيچ وقت عـهـدشـكنى نكرد.قريش با او عهدشكنى كردند, اما او نكرد; يهود بارها عهدشكنى كردند, او نكرد.

او هـمـچنين رازدار بود.وقتى براى فتح مكه حركت مى كرد, هيچ كس نفهميد پـيامبر كجا مى خواهد برود.همه ى لشكر را بسيج كرد و گفت بيرون برويم; گـفـتـند كجا, گفت بعد معلوم خواهد شد.به هيچ كس اجازه نداد كه بفهمد او دارد بـه سـمـت مـكه مى رود; كارى كرد كه تا نزديك مكه, قريش هنوز خـبـر نـداشـتـنـد كـه پـيـامبر دارد به مكه مىآيد! دشمنان را يك طور نمى دانست; اين از نكات مهم زندگى پيامبر است.

بـعـضـى از دشمنان, دشمنانى بودند كه دشمنيشان عميق بود; اما پيامبر اگـر مى ديد كه اينها خطر عمده يى ندارند, با اينها كارى نداشت و نسبت بـه آنـهـا آسـانگير بود.بعضيها هم بودند كه خطر داشتند, اما پيامبر آنـهـا را مراقبت مى كرد و زير نظر داشت; مثل عبدالله بن ابى.عبدالله بن ابى منافق درجه ى يك عليه پيامبر توطئه هم مى كرد; ليكن پيامبر چون او را زيـرنظر داشت, كارى به كار او نداشت و تا اواخر عمر پيامبر هم بـود.انـدكـى قـبـل از وفـات پـيامبر, عبدالله ابى از دنيا رفت; اما پـيـامـبر او را تحمل مى كرد.اينها دشمنهايى بودند كه از ناحيه ى آنها حـكومت و نظام اسلامى و جامعه ى اسلامى مورد تهديد جدى واقع نمى شد; اما پـيـامـبر با دشمنانى كه از ناحيه ى آنها خطر وجود داشت, بشدت سختگير بـود.همان آدم مهربان, همان آدم دلرحم, همان آدم پرگذشت و با اغماض, دسـتـور داد كـه خائنان بنى قريظه را كه چند صد نفر مى شدند در يك روز بـه قـتـل رسـاندند و بنى نظير و بنى قينقاع را بيرون كردند و خيبر را فـتـح كـردنـد; چون اينها دشمنان خطرناكى بودند, پيامبر با آنها اول ورود بـه مـكـه كـمال مهربانى را بخرج داده بود; اما اينها در مقابل خـيـانـت كـردنـد و از پـشت خنجر زدند و توطئه و تهديد كردند.پيامبر عـبـدالـلـه بـن ابى را تحمل مى كرد; يهودى داخل مدينه را تحمل مى كرد; قـرشى پناه آورنده ى به او يا بىآزار را تحمل مى كرد; وقتى رفت مكه را فـتح كرد, چون ديگر خطرى از ناحيه ى آنها نبود, حتى امثال ابى سفيان و بـعـضـى از بـزرگان ديگر را نوازش هم كرد; اما اين دشمن قدار خطرناك غـيـرقابل اطمينان را بشدت سركوب كرد; اينها اخلاق حكومتى آن بزرگوار اسـت.در مـقابل وسوسه هاى دشمن, هوشيار; در مقابل مومنين, خاكسار; در مـقـابـل دستور خدا, مطيع محض و عبد به معناى واقعى; در مقابل مصالح مـسـلـمـانـان, بـى تـاب براى اقدام و انجام.اين, خلاصه يى از شخصيت آن بزرگوار است.

پـروردگـارا ! از تـو درخـواسـت مى كنيم كه ما را از امت پيامبر قرار بـده.خـود مـى دانـى كه دلهاى ما لبالب از محبت پيامبر است; ما را با ايـن مـحبت نورانى و آسمانى زنده بدار و با همين عشق بى پايان, ما را از ايـن دنـيا ببر.

پروردگارا ! زيارت چهره ى پيامبر را در قيامت نصيب مـا بـفرما; عمل به احكام پيامبر و تشبه به اخلاق آن بزرگوار را نصيب ما بگردان; او را به معناى واقعى كلمه اسوه ى ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده.

 

بـسم الله الرحمن الرحيم

) قل هوالله احد*الله الصمد*لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد. (

 

خـطـبه دوم

بسـم اللـه الـرحمـن الـرحيـم

الحمـد لله رب العـالمين والصـلاه والـسلام عـلى سيدنا و نبينا و حبيب قلوبنا ابى القاسم المصطفى محمد و على اله الاطـيـبـيـن الاطـهـريـن الـمنتجبين سيما على اميرالمومنين و الصديقه الـطـاهـره سيده نساالعالمين و الحسن والحسين سيدى شباب اهل الجنه و عـلـى بـن الحسين زين العابدين و محمد بن على الباقر و جعفر بن محمد الـصـادق و مـوسـى بـن جعفر الكاظم و على بن موسى الرضا و محمدبن على الـجواد و على بن محمد الهادى و الحسن بن على الزكى العسكرى و الحجه الـخـلـف الـقـائم المهدى حججك على عبادك و امنائك فى بلادك و صل على ائمه المسلمين و حماه المستضعفين و هداه المومنين.

در خـطبه ى دوم بحثى در اين زمينه عرض مى كنم كه اين وحدت ملى كه شعار امـسال ماست و بشدت از طرف دشمنان و مغرضان تهديد مى شود, چگونه قابل تـحقق است؟ من اميدوارم همه ى كسانى كه به نظام اسلامى و به اين قانون اسـاسـى از بن دندان معتقدند, به عرايض امروز ما توجه كنند.آن كسانى هـم كـه مـعـتـقد نيستند كه خوشبختانه در جامعه ى ما عددى نيستند اگر تـوجـه بـكنند, شايد اين براى آنها وسيله يى باشد, براى اين كه هدايت الـهـى را بـراى خودشان فراهم بكنند.البته امروز اين اجتماع, اجتماع عـظـيـمـى اسـت.غير از مردم عزيز تهران كه در نمازجمعه شركت مى كنند, جـوانـانـى از جوانان مومن و خوب قم و جماعتى از علما و ائمه ى محترم جماعت تهران هم امروز در اين نماز حضور دارند.

انـقـلاب, يك تحول بنيادين براساس يك سلسله ارزشهاست و يك حركت به جلو مـحسوب مى شود.آنچه در كشور ما واقع شد, انقلاب اسلامى است; تحول عظيمى در اركـان سـيـاسـى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و يك حركت به جلو و يك اقـدام بـه سـمـت پـيشرفت اين كشور و اين ملت بود.البته در نظامى كه بـراسـاس انـقـلاب بـه وجـود آمد, ما از شرق و غرب الگو نگرفتيم; اين نـقـطـه ى بـسـيـار مهمى است.ما نمى توانستيم از كسانى الگو بگيريم كه نـظامهاى آنها را غلط و برخلاف مصالح بشريت مى دانستيم.بحث تعصب مذهبى و ديـنى و جغرافيايى مطرح نبود; بحث اين بود كه پايه هايى كه نظامهاى شـرقـى كـمونيستى آن روز بر آنها بنا شده بود كه امروز در دنيا ديگر چـنـيـن هـويتى وجود ندارد همچنين پايه هايى كه نظامهاى غربى بر آنها بـنـا شـده بود, پايه هاى غلطى بود; لذا ما نمى توانستيم و نمى خواستيم از آنـها الگو بگيريم; الگوى ما ارزشهاى ديگرى بود كه حالا به مقدارى از آن ارزشها اشاره كردم.

امـا چـرا از آن دو رژيـم جـهـانـى رژيـم شرقى كمونيستى و رژيم غربى سـرمـايـه دارى الـگـو نـگـرفـتـيم؟ چون رژيمهاى باطلى بودند.رژيمهاى كـمـونيست, رژيمهاى مستبدى بودند كه با شعار حكومت مردمى سركار آمده بـودنـد; امـا اشـرافى هم بودند! با اين كه دم از ضديت با اشرافيگرى مـى زدند, اما عملا حكومتهاى اشرافى بودند; از لحاظ استبداد, در نهايت درجـه ى اسـتـبداد بودند و حاكميت مطلق دولت بر اقتصاد, بر فرهنگ, بر سـيـاسـت و بـر فعاليتهاى گوناگون اجتماعى و غيره به چشم مى خورد! در رژيـمـهاى شرقى, مردم هيچكاره ى محض بودند.بنده از نزديك رفته بودم و ايـن كـشـورهـا را در اواخـر عـمـرشان ديده بودم.حتى در راس بعضى از كـشـورهاى عقب افتاده و فقيرشان هم يك رژيم به اصطلاح و به قول خودشان كـارگـرى سركار بود; اما همان رفتارهاى اشرافيگرى و همان كارهاى غلط دربـارهـاى قديم را تكرار مى كردند! نه انتخاباتى در اين كشورها بود, نـه راى مـردمـى در كـار بـود; اما به خودشان دمكراتيك هم مى گفتند و ادعـاى مـردمـى بـودن مـى كـردنـد! مـردم هيچكاره ى محض بودند:از لحاظ اقـتـصـادى, صددرصد وابسته ى به دولت; از لحاظ كارهاى فرهنگى, صددرصد وابـسـتـه ى بـه دولـت! مـعـلـوم بـود كه چنين رژيمهايى محكوم به فنا بـود.الـبـته چون شعارهاشان, شعارهاى براق و جذابى بود, توانستند در اطـراف دنـيـا جوانانى را به سمت خودشان جذب كنند و حكومتهايى تشكيل بـدهـنـد; امـا ديـگر نمى توانستند عمرى بكنند; ديديد آخرش هم به كجا رسـيـدند; بعد از چند ده سال بكلى زايل شدند.طبيعى بود كه آن رژيمها بـراى مـا قـابل الگو گرفتن نبود.آن روزى كه انقلاب ما پيروز شد يعنى بـيـسـت و يك سال قبل از اين هيچ انقلابى در دنيا وجود نداشت كه وقتى پـيـروز مـى شد, به همين حكومت شرقى حالا يا ماركسيستى, يا سوسياليستى كـه مرتبه ى رقيق ترش بود گرايش نداشته باشد; ليكن اسلام و ملت ايران و رهبر اين ملت آن را رد كردند و قبول نداشتند و كنار گذاشتند.

از غـرب هـم نمى خواستيم و نمى توانستيم الگو بگيريم; چون غرب چيزهايى داشـت, امـا به قيمت نداشتن چيزهاى مهمترى.درغرب, علم بود, اما اخلاق نـبـود; ثروت بود, اما عدالت نبود; تكنولوژى پيشرفته بود, اما همراه بـا تـخريب طبيعت و اسارت انسان بود; اسم دمكراسى و مردم سالارى بود, امـا در حـقـيـقـت سـرمايه سالارى بود, نه مردم سالارى; الان هم همين طور اسـت.ايـن چـيـزى كـه مـن عـرض مى كنم, ادعاى من نيست; من از قول فلان نـويـسـنـده ى مـسـلـمـان مـتـعصب نقل نمى كنم; از قول خود غربيها نقل مـى كـنـم.الان در كـشـورهاى غربى و در خود امريكا, آن چيزى كه به نام دمـكراسى و انتخابات وجود دارد, صورت انتخابات است; باطن آن, حاكميت سـرمايه است.من مايل نيستم كه از نويسندگان و كتابهاشان اسم بياورم; امـا خـود نـويـسـنـدگـان امـريكايى تشريح مى كنند و مى نويسند كه اين انـتـخـابـات شـهـرداريها, انتخابات نمايندگى مجلس و انتخابات رياست جـمـهـورى, بـا چه ساز و كارى انجام مى گيرد.اگر كسى نگاه كند, خواهد ديـد كـه در آن جا, آرا مردم تقريبا هيچ نقشى ندارد; آنچه كه حرف اول و آخـر را مى زند, پول و سرمايه دارى و شيوه هاى تبليغاتى مدرن و همراه با فريب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحى نگر است! اسم دمكراسى هست, اما بـاطـن دمـكـراسـى مـطـلقا نيست.پيشرفتهاى علمى در غرب بود, اما اين پـيـشـرفتهاى علمى وسيله يى براى استثمار ملتهاى ديگر شده بود.غربيها بـه مـجـرد ايـن كه يك قدرت علمى پيدا كردند, آن را به قدرت سياسى و اقـتـصـادى تـبديل كردند و به طرف شرق و غرب دنيا راه افتادند; هرجا كـشـورى مـمـكن بود رويش دست بگذارند و آن را استثمار بكنند, بى دريغ كـردنـد; هـر جـا نكردند, ممكنشان نشد! در غرب آزادى بود, اما آزادى هـمراه با ظلم و بى بندوبارى و افسارگسيختگى.روزنامه ها در غرب آزادند و هـمـه چـيـز مـى نـويـسند; اما روزنامه ها در غرب متعلق به چه كسانى هـسـتـنـد؟ مگر متعلق به مردمند؟! اين كه چيز واضحى است; بروند نگاه كـنـنـد.شما در همه ى اروپا و همه ى امريكا يك روزنامه ى قابل ذكر نشان بـدهـيـد كـه مـتعلق به سرمايه دارها نباشد! پس روزنامه كه آزاد است, يـعـنى آزادى سرمايه دار كه حرف خودش را بزند; هركس را مى خواهد, خراب كـند; هركس را مى خواهد, بزرگ كند; به هر طرف مى خواهد, افكار عمومى را بـكشد! اين كه آزادى نشد.اگر يك نفر پيدا شد و عليه صهيونيسم حرف زد مـثـل آن آقـاى فرانسوى كه چند جلد كتاب عليه صهيونيستها نوشت و گفت ايـن كـه مـى گـويند يهوديان را در كوره هاى آدم سوزى سوزاندند, واقعيت نـدارد طـور ديـگـرى بـا او رفـتـار مـى كـنـنـد! اگر كسى وابسته ى به سـرمـايـه داران نـباشد, وابسته ى به مراكز قدرت سرمايه دارى نباشد, نه حـرفـش زده مـى شود, نه صدايش به گوش كسى مى رسد, نه آزادى بيان دارد! بـلـه, سـرمـايـه داران آزادنـد كـه بـه وسيله ى روزنامه ها و راديوها و تـلويزيونهاى خودشان, هرچه را كه دلشان مى خواهد, بگويند! اين آزادى, ارزش نـيـسـت; ايـن آزادى, ضـدارزش اسـت.مردم را به بى بندوبارى و به بـى ايمانى بكشند; هرجا مى خواهند, جنگ درست كنند; هرجا مى خواهند, صلح تـحـميلى درست كنند; هرجا مى خواهند, اسلحه بفروشند; آزادى يعنى اين! طبيعى بود كه براى ملتى كه با جان خود و عزيزانش قيام كرده بود و در راسـش يـك عـالـم ربانى و جانشين پيامبران بود, نظام غربى نمى توانست الـگو باشد.پس, ما الگو را نه از رژيمهاى شرقى و نه از رژيمهاى غربى گـرفـتـيـم; مـا الـگو را از اسلام گرفتيم و مردم ما براثر آشنايى با اسـلام, نـظـام اسـلامى را انتخاب كردند.مردم ما كتابهاى اسلامى خوانده بـودند; با روايات آشنا بودند; با قرآن آشنا بودند; پاى منابر نشسته بـودند.در اين دهه هاى اخير, روشنفكران مذهبى از علما, روحانيون, فضلا و دانشگاهيان كارهاى زيادى كرده بودند.

مردم يك سلسله ارزشها برايشان جا افتاده بود و دنبال اينها بودند.در مـحيط رژيم گذشته هرچه نگاه مى كردند, از اين ارزشها خبرى نبود.انقلاب بـراى دسـتيابى به آن ارزشها بود.حالا اين ارزشها چيست؟ من در اين جا تعدادى از اين ارزشها را عرض مى كنم.البته اگر بخواهيم اين ارزشها را در يـك كـلمه بيان كنيم, من عرض مى كنم اسلام; اما اسلام يك كلمه ى مجمل اسـت و تفاصيل گوناگونى از آن مى شود.ملت ما به دنبال ارزشهايى بودند كـه همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مى كنم: ارزش اول, ايـمان است.مردم از هرهرى مسلكى و بى بندوبارى و بى ايمانى بى زار و ناراضى بودند; مى خواستند دلشان به ايمانى قرص باشد.

ارزش بـعـدى, عـدالت است.مردم مى ديدند كه جامعه, جامعه ى غيرعادلانه يى اسـت; بـى دريغ از بالا تا پايين ظلم مى كردند; خودشان هم به خودشان ظلم مى كردند.در داخل رژيم طاغوت, آن جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى عدالتى روا مـى داشـتند; به مردم هم بى نهايت ظلم مى شد.در قضاوت ظلم مى شد, در تقسيم ثروت ظلم مى شد, در كار ظلم مى شد, به شهرهاى دور دست ظلم مى شد, بـه آدمـهاى ضعيف ظلم مى شد; همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشت خودش ظلم را حس مى كرد.مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفـع فـقر بودند; اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند; ايـن مـقـوله ى ديگرى غير از عدالت است.در جامعه, كسى يا مجموعه يى در اوج غـنا و برخوردارى; اما يك عده ى ديگر از اوليات زندگى محروم; اين چـيـزى اسـت كـه هـركسى از آن مشمئز مى شود و آن را نمى پسندد.مردم به دنـبـال رفـع شـكـاف طـبـقـاتـى و نـزديك كردن فاصله ها بودند.ما مثل كـمـونيستها ادعا نمى كرديم كه همه بيايند نان خور دولت بشوند و ما به هـمـه حـقوق مساوى بدهيم; نه, اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عـمـق, بـراى مـردم و انـقـلابيون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود.

رژيـم طـاغـوت و رژيـمـهـاى قبل از آن در ايران, مردمى نبودند; مردم هـيـچـكـاره بـودند.يك نفر به كمك انگليسها آمده بود در تهران كودتا كـرده بـود و خـودش را پادشاه ناميده بود; بعد هم كه خواست از ايران بـرود يعنى خواستند او را ببرند;چون پير شده بود و به دردشان نمى خورد پـسـرش را جـانـشـيـن خـودش كرد! آخر اين پسر كيست و چيست؟! پس مردم چـكـاره انـد و راى آنـها چيست؟! اينها اصلا مطرح نبود.قبل از آنها هم قـاجـاريه بودند; يك فاسد مى مرد, يك فاسد ديگر به جاى خودش مى گذاشت; مـردم در اداره و تـعـيـيـن حـكـومـت, هـيـچـكاره ى محض! مردم اين را نـمى پسنديدند.مردم مى خواستند كه حكومت متعلق به آنها باشد; برخاسته ى از آنها باشد; راى آنها در آن اثر داشته باشد.

ارزش بـعدى, ديندارى است; مردم مى خواستند متدين باشند.آن رژيم گذشته در هـمـه جا در محيط جامعه, در سربازخانه, در دانشگاه, در مدرسه سعى مـى كرد مردم را به بى دينى سوق دهد; اما مردم نمى خواستند; مردم متدين بـودنـد; مـردم نشان دادند كه ايمان و اعتقاد به اسلام, تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.

ارزش ديگر, دورى از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است.البته تجمل و اسـراف در هـمـه جـا بد است; اما آن چيزى كه مردم را وادار مى كرد كه نـسبت به اين قضيه حساسيت نشان بدهند, رفتارهاى مسرفانه و متجملانه و ولـخـرجيها با مال مردم در سطح حكومت بود; اين از آن چيزهايى بود كه مـردم نـمـى خواستند.نظام اسلامى بر اساس اين ارزش به وجود آمد كه چنين چيزى نباشد.

ارزش ديـگـر, سلامت دينى و اخلاقى زمامداران است.مردم مى خواستند كه آن كـسانى كه در راس جامعه اند, متدين باشند; فاسد نباشند; اخلاقشان فاسد نـبـاشـد; رفـتـارشان فاسد نباشد; خودشان فاسد نباشند; دوروبريهاشان فـاسـد نـبـاشـنـد; كـه آن روز بودند! رواج اخلاق فاضله, يكى ديگر از ارزشـها بود.مردم مايل بودند كه اخلاق نيك و خلقيات اسلامى پسنديده در بـيـن آنها شيوع پيدا كند; برادرى, محبت, همكارى, صبر, اغماض, بخشش, دستگيرى از ضعفا و كمك به ضعفا و گفتن حق بين آنها رايج بشود.

آزادى فـكـر و بـيـان هـم يـكى از ارزشهاى انقلاب بود.مردم مى خواستند آزادانـه فـكـر كـنـنـد.آن روز, آزادى فـكـر و آزادى بـيـان و آزادى تـصميم گيرى هم نبود; مردم اين را نمى خواستند; مى خواستند اين آزاديها باشد.

يـكـى ديـگـر از ارزشـها, استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى است.مردم مـى خـواسـتند كه اين كشور از لحاظ سياسى, محكوم فلان رژيم اروپايى يا امـريـكـا نـباشد; از لحاظ اقتصادى, اقتصاد او وابسته ى به كمپانيهاى جـهـانـى نـبـاشـد كه هر كارى مى خواهند, با اين كشور بكنند; از لحاظ فـرهـنگى, با فرهنگ عميق و غنى يى كه دارد,كوركورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بيگانه نباشد.

ارزشها كه مى گوييم, يعنى دين, ايمان, استقلال سياسى, استقلال اقتصادى, اسـتـقـلال فـرهنگى, آزادى فكر, رواج اخلاق فاضله, حكومت مردمى, حكومت صـالـح, انـسـانهاى برخوردار از دين و تقوا در راس كارها.ابزار تحقق ايـن خـواسـتـه هـا چه بود؟ روح ايمان و جهاد و فداكارى و ايثار همين مـردم مـومـن.آن چـيزى كه توانست اين بناى رفيع و اين بناى اسلامى را بـعد از قرنها در اين مملكت برسرپا بياورد, چه بود؟ او عبارت بود از ايـن كـه ارزشـهـايى از اين قبيل كه عرض كرديم پايه ى بناى نظام جديد بـاشـد و زنـدگـى نوينى در اين منطقه ى از عالم براساس اين ارزشها به وجـود بـيايد.براى اينها مردم فداكارى كردند و جان خود و فرزندانشان را در مـعـرض جـهاد فى سبيل الله و شهادت قرار دادند و بسيارى هم شهيد شـدنـد.مـردم مى دانستند چه مى خواهند; مردم دنبال اين چيزها بودند.من بـعـدا عـرض خواهم كرد كه همه ى اين ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنـچه به وسيله ى نظام اسلامى به وجود آمد, آن مقدارى بود كه هيچ كس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمى كرد.

الـبـته ما امروز چون خودمان را با وضعيت مطلوب مقايسه مى كنيم, خيلى عـقبيم; اما اگر با آن وضعيتى كه در آن روز بود, با آن وضعيتى كه در جـاهـاى ديـگر بود, مقايسه كنيم, آن وقت مى بينيم كه اين نظام خيلى با تـوفـيـق تـوانست در اين ميدان حركت بكند و اين انقلاب حقيقتا كارآيى نـشان داد و مردم همين را مى خواستند; آن وقت بروند بنشينند بگويند كه مـردم نـمى دانستند چه مى خواهند! نخير, مردم مى دانستند; مردم اسلام را مى خواستند.اسلام, فقط نماز خواندن و سجده كردن نيست آنها هم جزو اسلام اسـت اسلام يعنى بناى يك نظام اجتماعى و يك زندگى عمومى براى يك ملت, بـر پـايـه هـاى مستحكمى كه مى تواند سعادت دنيا و آخرت آنها را تامين كـند; مى تواند علم و پيشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بين المللى و همه چيز را براى آنها فراهم كند; مردم دنبال اين بودند.

آن كـسـانى كه خودشان اسلام را نه مى شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامى را مـى خـواسـتـنـد; حـداقلش اين بود كه جرات نمى كردند كه به رژيمهاى طـاغـوتـى غـربى پشت كنند يا بى اعتنايى بكنند; حالا اين جا مى نشينند و ايـن طـرف آن طـرف مـى گـويـنـد كـه مـردم در رفـراندوم جمهورى اسلامى نـمـى دانستند چه مى خواهند! چه طور نمى دانستند چه مى خواهند؟! مردم اگر نـمى دانستند, چگونه هشت سال جنگ تحميلى را با فداكاريهاى خودشان پيش بردند؟! چيزى راكه نمى دانند, چه طور برايش فداكارى مى كنند؟! مردم خوب مى دانستند چه مى خواهند; الان هم خوب مى دانند چه مى خواهند.

ايـن ارزشـهـايـى كه در جامعه هست و پايه ى نظام اسلامى است, بايد اولا يـكـجا پذيرفته شود; اگر بعضى از اينها را قبول داشته باشيم, بعضيها را قـبـول نداشته باشيم, كار ناقص است; اگر به بعضى اهميت بدهيم, به بـعـضى اهميت ندهيم, مقصود حاصل نخواهد شد; ثانيا خود انقلاب, حركت و تـحـول و رفـتـن به جلوست; برپايه ى اين ارزشها جامعه بايد حركت كند, تـحـول پـيـدا كند و به جلو برود; بايد روزبه روز روشهاى غلط را اصلاح كند و يك قدم جديد بردارد تا بتواند به نتيجه برسد.

عـزيـزان مـن! انقلاب يك امر دفعى نيست; يك امر تدريجى است.يك مرحله ى انـقـلاب كه تغيير نظام سياسى است, دفعى است; اما در طول زمان, انقلاب بـايد تحقق پيدا كند; اين تحقق چگونه است؟ اين تحقق به آن است كه آن بـخـشـهـايـى كـه عقب مانده و تحول پيدا نكرده است, تحول پيدا كند و روزبـه روز راهـهاى جديد, كارهاى جديد, فكرهاى جديد, روشهاى جديد, در چـارچـوب و برپايه ى آن ارزشها در جامعه به وجود بيايد و پيش برود, تا آن مـلـت بـتـوانـنـد بـا نـشـاطـ و با قدرت به سمت هدف خودشان حركت كـنـند.برگشت, غلط است; عقبگرد, خسارت است; اما ايستادن هم غلط است; بايد حركت كنند و به جلو بروند.

حـالا ايـن پـيـشـرفـتها در كجاست؟ اين تحولى كه مى گوييم بايد به وجود بـيـايـد, ايـن حركت به جلو در كجاست؟ در همه ى مناطق مربوط به زندگى جامعه.

قـوانـيـن, تـحول پيدا مى كند و بايد روزبه روز بهتر و كاملتر بشود.در فـرهـنـگ و در اخلاق عمومى مردم, روزبه روز بايستى تحول بشود و پيشرفت حـاصـل گـردد.در نظام علمى و آموزشى كشور, در فعاليتهاى اقتصادى, در هـنـر, در امـور حكومت و اداره ى كشور, حتى در حوزه هاى علميه, بايستى انـسـانـهاى با فكر و شجاع و روشن بين, روزبه روز روشهاى جديد, كارهاى جـديـد, فـكـرهـاى جـديـد و آرمانهاى جديد را دنبال كنند.اساس, همان ارزشـهـاسـت.در چـارچـوب هـمـان ارزشها پيش بروند و تحولات را به وجود بـيـاورنـد; آن وقـت انـقلاب, يك انقلاب كامل و روزبه روز مى شود و تمام شـدنـى هم نيست.اين تكامل, تمام شدنى هم نيست; يعنى هر ده سال, بيست سـال يـك بـار, اگـر انسان به كشور نگاه كند, خواهد ديد كه در بخشهاى مختلف, پيشرفت و ترقى ايجاد شده است.

پس, سه عنصر در اين جا لازم شد.من دلم مى خواهد كه جوانان بيشتر به اين نـكـات تـوجـه كـنـند; و بخصوص عناصرى كه در زمينه ى فعاليتهاى سياسى تـاثـيـرگذار هستند, درست توجه كنند.سه عنصر در اين جا اساسى است:يكى ايـن كـه ارزشـهـايـى كه انقلاب براساس آنها پديد آمده است, مورد توجه بـاشـد و بـشـدت از آنها حراست بشود.دوم اين كه اين ارزشها را با هم بـبـيـنند; اين طور نباشد كه يكى به استقلال سياسى و فرهنگى و اقتصادى تـوجـه بـكـند, اما به ديندارى توجه نكند; يا به ديندارى توجه بكند, امـا به آزادى فكر توجه نكند; يا به آزادى فكر و بيان توجه بكند, به حـفـظ دين و ايمان مردم توجه نكند; اگر اين طور باشد, كار ناقص انجام مـى گـيـرد; بـايـد بـه هـمه ى مجموعه ى ارزشها توجه شود.بالاتر از همه, دسـتـگـاهـهاى حكومتى هستند كه بايد به تمام اين ارزشها توجه كنند و هـمـه ى آنـهـا را مـورد حفاظت و حراست قرار بدهند.عنصر سوم, حركت به جـلـوسـت.ركـود و سـكـون و سـكوت موجب مى شود كه جمود و تحجر و كهنگى بـه وجود بيايد و ارزشها كارآيى خودش را از دست بدهد.كهنگى, دنباله اش ويـرانى است.اگر بخواهند كهنگى به وجود نيايد, بايد پيشرفت و حركت به جـلو باشد.اين حركت به جلو, همانى است كه من در روز تاسوعا از آن به ((اصـلاحـات انقلابى)) تعبير كردم.اگر اصلاحات, پيشرفت و نوآورى براساس ارزشـهـاى انـقـلاب نـباشد, جامعه دچار ناكامى خواهد شد.اين, آن اصول اسـاسـى اسـت.بـه ارزشها توجه كنيم; در ارزشها تبعيض قائل نشويم, در چارچوب ارزشها تحول و حركت به جلو را با جديت تمام دنبال كنيم.

الـبـته به طور طبيعى در جامعه كسانى هستند كه به بعضى از اين سه ركن تـوجـه مـى كـنـنـد, امـا به بعضى ديگر توجه نمى كنند.بعضيها هستند به ارزشـها توجه مى كنند, اما به پيشرفت و تحول توجه پيدا نمى كنند; بعضى هـم بـعـكـس, بـه تحول و پيشرفت توجه پيدا مى كنند از تغيير و نوآورى صـحـبـت مـى كنند اما به رعايت ارزشها توجه لازم را نمى كنند; نه اين كه قـبـول نـدارنـد قـبـول هـم دارند اما مساله ى اولشان, مساله ى ارزشها نـمـى شـود; مـساله ى پيشرفت و تغيير و تحول مى شود.يك عده هم بعكس, نه ايـن كـه بـه تـحـول عـقـيـده نـداشـته باشند, اما مساله ى اولشان حفظ ارزشـهـاست.در زمينه ى ارزشها, يكى به مساله ى تدين وايمان مردم بيشتر تـوجـه پـيدا مى كند; يكى به مساله ى استقلال كشور از كمند تصرف قدرتها بـيـشـتـر توجه مى كند; يكى به مساله ى آزادى توجه بيشترى پيدا مى كند; يـكـى بـه مـساله ى اخلاق توجه بيشترى پيدا مى كند.البته اين چيز طبيعى اسـت; اشـكـالـى هـم ندارد; بهترش اين است كه همه به همه ى اجزا توجه كـنند; اما اگر يك عده به يك بخش توجه پيدا كردند, يك عده به يك بخش ديـگـر توجه پيدا كردند; خيلى خوب, اينها مى توانند مكمل هم باشند.آن كـسـانـى كـه در جامعه به ارزشها اهميت مى دهند, اينها مكمل آن كسانى هـسـتـنـد كـه به تحول و پيشرفت اهميت مى دهند.آن كسانى كه به تحول و پـيـشرفت اهميت مى دهند, مكمل آن كسانى بشوند كه به ارزشها توجه پيدا مى كنند.

الـبـتـه اخـتلاف به وجود مىآيد, اما اين اختلاف مهم نيست.ممكن است آن كـسـانـى كـه بـه ارزشـها بيشتر توجه دارند, به آن كسانى كه به تحول بـيـشتر توجه دارند, بتازند كه شما به ارزشها بى اعتنايى و بى احترامى مـى كـنيد; يا آن كسانى كه به تحول اهميت بيشترى مى دهند, به آن كسانى كـه بـه تـحول كمتر توجه مى كنند, ولى به ارزشها توجه بيشترى مى كنند, بـگـويـنـد شـمـا بـه پـيشرفت و ترقى و به جلو رفتن اعتنايى نداريد; ايـسـتـايـى را تـرويج مى كنيد.اينها در جامعه هست و يا ممكن است پيش بـيـايـد; اما اشكالى ندارد و مهم نيست; بايد همديگر را تحمل و قبول كـنند.وقتى كه اساس را كه ارزشها و حركت در چارچوب اين ارزشهاست همه بـه طـور كـلـى قـبـول دارند, اين كه حالا يك عده كمتر به يك بخش توجه مـى كنند و بيشتر به بخش ديگر توجه مى كنند, خيلى اهميتى پيدا نمى كند; دعوا نبايد بشود.

مـرزى كـه بـين اينها وجود دارد, يك مرز واقعى و يك مرز تعيين كننده نـيـسـت; مـى تـوانـند با هم يك وحدت عمومى را تشكيل بدهند; هويت كلى جـامـعـه ى اسـلامى و انقلابى را تشكيل بدهند; در واقع مثل دو ((جناح)) عمل كنند.

دو جـنـاح, يـعـنى دو بال يك پرنده.اگر هر دو بال يك پرنده خوب حركت بـكـنـد, ايـن پـرنـده بـالا و پـيش خواهد رفت.آن كسانى كه پايبند به ارزشـهـايـنـد, اگـر اين پايبندى را خوب حفظ بكنند البته به تحول هم بـى اعـتـنـا نباشد آن كسانى هم كه پايبند و دلبسته ى تحول و پيشرفت و روبـه جـلـو رفـتن و تغيير و تبديلند, اگر اين را حفظ كنند البته به ارزشـهـا هم توجه داشته باشند جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جـناح به نفع جامعه عمل خواهند كرد و در واقع انقلاب را تكميل مى كنند و پيشرفت را در سايه ى ارزشها تحقق مى بخشند و مى توانند خوب باشند.

الـبته آن چيزى كه مى تواند همه ى اين ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و در همه ى زمينه ها پيشرفت را شامل حال همه ى آنها بكند, چيزى است كه در قـانون اساسى و در فقه ما پيش بينى شده است; و آن اين است كه يك فقيه عـادل زمـان شناسى در جامعه حضور داشته باشد كه بتواند انگشت اشاره و هدايت او كارها را پيش ببرد.

چـرا فـقـيـه بـاشـد؟ بـراى ايـن كه ارزشهاى دين و ارزشهاى اسلامى را بـشـناسد.بعضى ممكن است آدمهاى خوبى باشند, اما بادين آشنا نباشند و نتوانند آنچه را كه مفاد قرآن و سنت و حديث و مفاهيم دينى است, درست درك كـنـنـد; ممكن است اشتباه كنند و غرضى هم نداشته باشند.پس, بايد فقيه باشد.

چـرا بايد عادل باشد؟ براى اين كه اگر او از وظيفه تخلف بكند, ضمانت اجـرا از دست خواهد رفت.او اگر به فكر خودش باشد, به فكر دنياى خودش بـاشد, به فكر كامجويى خودش باشد, به فكر قدرت طلبى باشد, به فكر حفظ مـسـنـد بـاشـد, آن وقت آن ضمانت لازم براى سلامت اين نظام باقى نخواهد ماند.

لـذا اگـر از عدالت افتاد, بدون اين كه لازم باشد كسى او را عزل كند, خودش معزول است.

چـرا زمـان شـنـاس باشد؟ براى اين كه اگر زمان شناس نباشد و دنيا را نـشـناسد, فريب خواهد خورد.بايد زمان شناس باشد, تا دشمن را بشناسد, تا حيله ها و ترفندها را بشناسد, تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را كـه لازمـه ى وظـيـفـه و مـسـوولـيـت اوست, آن را تدارك ببيند و انجام بـدهـد.ايـن ساز و كارهاى لازم, در قانون اساسى پيش بينى شده است; اين آن چيزى است كه مطلوب است.

الـبـتـه امـروز در نظام اجتماعى ما, آن جناحهايى كه من عرض كردم كه بـعـضـى بـيـشتر به ارزشها توجه مى كنند, بعضى به تحول و پيشرفت توجه مـى كـنـند همديگر را كمتر تحمل مى كنند! اگر همديگر را بيشتر از آنچه كـه امـروز تـحـمل مى كنند, تحمل كنند, وجود دوجناح نه فقط مضر نيست, بـلـكـه مـفـيـد هـم هـسـت; مـى توانند به هم كمك كنند و مكمل يكديگر بـاشـند.مطلوب اين است كه همه به همه ى اجزاى لازم توجه داشته باشند و عـمـل كنند; اما حالا اگر هم نشد و عده يى به اين بخش, عده يى هم به آن بخش توجه كردند, ولى با يكديگر دشمنى نكنند.

خـطرهايى در اين جا وجود دارد, مهم اين است كه به خطرها توجه بشود.هر دو طـرف قـضـيـه خـطـرهايى تهديدشان مى كند:آنهايى كه به ارزشها توجه مـى كـنـند و تحول و تغيير و پيشرفت را نديده مى گيرند, خطر تحجر آنها را تـهـديد مى كند; بايد مراقب باشند.آنهايى كه به تحول و تغيير توجه مـى كنند و ارزشها را در درجه ى اول قرار نمى دهند, خطر انحراف در آنها وجـود دارد; اينها هم بايد مراقب باشند.هر دو طرف بايد مواظب باشند; مـبـادا آن گـروه اول دچـار جمود و تحجر بشوند, مبادا گروه دوم دچار انـحـراف و زمينه سازى براى دشمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند.اگر دو گروه اين توجه را داشته باشند, آن وقت جامعه مى تواند جامعه يى باشد كه بـا هـمان وحدتى كه مورد نظر و لازم است, زندگى خودش را به سمت تكامل و تعالى يى كه اسلام براى او در نظر گرفته, پيش ببرد.

پـس يك خطر, عبارت شد از اين كه دو جناح و دو طرف, خودشان غفلت كنند و دچار خطر بشوند; اما خطر بزرگتر از اين هم وجود دارد; آن چيست؟ آن خـطـر نـفـوذ اسـت; از هر دو طرف ممكن است افرادى نفوذ كنند.گاهى يك دشـمـن از هر دو طرف نفوذ مى كند:از آن طرف به عنوان ارزش گرايى مىآيد و بـا هـرگـونـه تـحولى مخالفت مى كند; حتى با راههاى رفته هم مخالفت مـى كند و مى خواهد حركت انقلابى را برگرداند.از اين خطرناكتر, اين طرف قـضـيـه اسـت; بـه عنوان تغيير و تحول و پيشرفت, كسانى بيايند كه با اسـاس ارزشـهـا و بـا اصـل اسـلام و با اصل تدين مردم و با اصل عدالت اجـتـمـاعـى مـخـالـفند; دچار همان سرمايه سالارى غربى اند; دنبال كيسه دوخـتـن انـد; بـا اصـل رفـع تـبـعـيض طبقاتى مخالفند; با نام دين هم مـخـالـفـنـد, ولو به زبان نياورند! اينها به نام تحول, به نام تغيير, بـه نـام پـيـشـرفت, بنام اصلاح, بيايند وارد ميدان بشوند و ميداندارى بكنند.

ايـنـهـا مـمـكـن است در بدنه ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند.اگر اين گونه آدمـهـاى بـيـگانه و غريبه در بدنه ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند, البته خـطـرنـاك است; چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است; بايد دست انـسـانـهـاى امـيـن باشد; اما از آن خطرناكتر اين است كه بيايند در مـراكـز فـرهنگى نفوذ كنند; ذهن مردم, ايمان مردم, باورهاى مردم, خط سـيـر صـحيح مردم را قبضه كنند و در اختيار بگيرند; همان چيزى اتفاق بـيـفـتـد كـه در صـحـنه ى مطبوعات و صداوسيماى دنياى غرب دارد اتفاق مـى افـتـد; يـعـنـى سـرمـايـه سالارى.همچنان كه راديوها و تلويزيونهاى بـيـن الـمـلـلى امپراتورى خبرى دنيا در دست سرمايه دارهاست, اينها به داخـل كـشـور مـا بـيايند و مراكز فرهنگى را هم تصرف كنند و از طريق فـرهـنـگـى بخواهند اثر بگذارند; اين همان چيزى است كه بنده چند سال قـبـل از اين, نشانه هاى آن را در گوشه و كنار مشاهده كردم و ((تهاجم فـرهـنـگى)) را گفتم; بعضى پذيرفتند, بعضى هم اصلش را انكار كردند و گـفـتـنـد اصـلا تـهـاجم فرهنگى وجود ندارد! اگر كسانى بيايند با عدم اعـتـقاد به اساس ارزشها, دم از تحول بزنند; معلوم است كه تحول مورد نـظـر آنها چيست! تحول مورد نظر آنها, يعنى تحول نظام اسلامى به نظام غـير اسلامى! تحول مورد نظر آنها, يعنى حذف نام اسلام, حذف حقيقت اسلام و حـذف فقه اسلامى! اتفاقا ما بعضى از اينها را هم مى شناسيم.حالا بعضى كـه از تـفاله ها و پس مانده هاى رژيم گذشته اند كه در آن رژيم خوردند و چـريدند و گوشت حرام بالا آوردند; بعد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه كنند و سر بلند كنند و ادعـاى آزادى و مـردم سـالارى و دمـكراسى بكنند; همان كسانى كه عمله ى ظـلـم و جـور دستگاهى بودند كه بيش از پنجاه سال بر اين مملكت حكومت كـردنـد و يـك ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود; حالا همين كسانى كـه بـا هـمـه ى وجـود بـراى آن رژيـم كار كردند, بيايند شعار اصلاحات بـدهـنـد! ايـن اصـلاحات معنايش چيست؟! اين اصلاحات, يعنى همان اصلاحات امـريـكـايـى! يـعنى حالا كه شما ملت ايران دست امريكا را قطع كرديد, بـيـايـيـد بـرگـرديـد و روشـتان را اصلاح كنيد; اجازه بدهيد اربابان امـريـكـايـى به داخل تشريف بياورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره ى امـور كـشور را به دست بگيرند! يك عده هم كسانى هستند كه مال آن رژيـم نـيـستند; اما از اول انقلاب, بلكه بعضى پيش از انقلاب, نشان دادنـد كـه بـه اداره ى كـشـور برطبق احكام اسلام از بن دندان عقيده يى نـدارنـد; آنـهـا اسم اسلام را مى خواهند و اسم اسلام را دوست مى دارند; دشـمـن اسلام به آن معنا هم نيستند; اما مطلقا اعتقادى به فقه اسلامى, بـه احـكـام اسـلامى و به حاكميت اسلامى ندارند; معتقد به همان روشهاى فـردىانـد.اوايـل انـقلاب هم يك عده از همينها توانستند امور را قبضه كـنـنـد و در دسـت بـگيرند.اگر امام به داد اين انقلاب نمى رسيد, همين آقـايـان, خـشـك خـشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا برمى گرداندند! ايـنـهـا هـم دم از اصلاح مى زنند; گاهى دم از اسلام هم مى زنند; اما در كـنـار كـسانى قرار مى گيرند كه صريحا عليه اسلام دارند شعار مى دهند و بـا آنـهـا اظـهـار همبستگى مى كنند! گاهى دم از اسلام مى زنند, اما در كـنـار كـسـانـى قـرار مـى گـيرند كه شعار ضديت با حكومت اسلامى, شعار سـكـولاريـزم و حـكـومت منهاى دين و حكومت غيردينى و حكومت ضد دينى و لائـيـسـم را مـى دهند! پيداست كه اينها نفوذيند; اينها جزو آن دسته يى نـيـسـتـنـد كـه ارزشـها راقبول دارند و معتقد به تحولند; نه, اينها نـفـوذيند; اينهابيگانه و غريبه اند.بنده چند ماه قبل از اين در همين منبر نماز جمعه بحث ((خودى)) و ((غيرخودى)) را مطرح كردم; اما فرياد بـعضيها بلند شد كه چرا مى گوييد ((خودى)) و ((غيرخودى))! بله, اينها غـيـرخودىاند; اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند; جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.

مـن دو, سه نكته ى ديگر را در اين جا عرض مى كنم:نكته ى اول اين است كه هم آن بيگانه ها, هم پشتيبانان خارج از كشورشان, هم سرويسهاى جاسوسى, هـم آنـهـايـى كـه در راديوها پشتيبانى تبليغاتى برايشان مى كنند, هم آنـهـايـى كه احتمالا به صورت آشكار يا پنهان پول حواله ى آنها مى كنند, ايـنـها بدانند كه اين انقلاب اجازه نخواهد داد.بنده تا مسووليت دارم و تـا نفس مى كشم, اجازه نخواهم داد كه اينها با مصالح اين كشور بازى كنند.بنده كسى نيستم; اين را هم بدانند; من هم كه نباشم, هركس ديگرى در ايـن مـقـام و مـسـوولـيـت بـاشد, همين طور است; غير از اين امكان نـدارد.آن دسـت مـلـكوتى و الهى كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسى گـذاشـت, او فهميد چه كار مى كند.آن كسى كه در اين مسند هست, اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عاليه ى اسلام و مصالح مردم و ايـن روحـيـه و اين عمل را نداشته باشد, شرايط از او سلب شده است; آن وقـت صـلاحـيـت نـخـواهـد داشـت; لذاست كه شما مى بينيد با همين اصل مـخـالـفـنـد; چون مى دانند كه مساله, مساله ى اشخاص نيست.زيدى با اين نـام, ايـن مـسـووليت را به عهده گرفته است; البته با او دشمنند, اما مـى دانـند كه مساله با او تمام نمى شود; او هم نباشد, يكى ديگر باشد, بـاز هـم قضيه همين است; لذا با اصلش مخالفند.بدانند تا وقتى كه اين اصـل نـورانـى در قـانـون اسـاسى هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عـقـيـده دارند, توطئه هاى اينها ممكن است براى مردم دردسر درست كند; اما نخواهد توانست اين بناى مستحكم را متزلزل كند.

حـرف مـن خـطاب به جناحها اين است:برادران عزيز! خويشاوندان! بياييد مـرزهـاى جـديـد و نـويى را تعريف كنيد.نظام اسلامى به ايمان اين خيل عـظـيم مردم متكى است.ممكن است از لحاظ سياسى, يك عده از مردم به يك جـنـاح, يـك عـده هم به يك جناح ديگر معتقد باشند باشند اما به اسلام معتقدند.

خيال نكنند آن روزى كه آن جناح در انتخابات برنده مى شود, يك طور است; آن روزى كـه آن جـنـاح ديـگر برنده مى شود, طور ديگرى است; نه, اينها مـذاقها و مسلكهاى سياسى و تشخيصهاى سياسى است.اعتقاد به اسلام متعلق بـه ايـن مـردم اسـت.مردم آن كسى را انتخاب مى كنند, آن كسى را به آن مـركـز قـدرت چه مجلس, چه رياست جمهورى, چه جاهاى ديگر; هر جا كه جاى انـتـخاب است مى فرستند كه معتقدند براساس ارزشهاى اسلامى مى خواهد اين مـمـلكت را از فقر و تبعيض و بى عدالتى و بقيه ى ضعفهايى كه دارد, نجات بـدهـد.مردم دنبال اسلامند.اين دو جناحى كه در داخل نظام قرار دارند, مـرزهـاى جـديـدى را تعريف كنند.اولا مرز بين خودشان را كمرنگ كنند و قـدرى بـيـشـتـر بـا هم گرم بگيرند; ثانيا مرزشان را با آن بيگانه ها آشكارتر و واضحتر كنند.

بـبـيـنـيـد, بـحث اين كه حكومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار مـى كـنـد, يـك بـحـث است; اما اين بحث كه فلان جناح سياسى داخل نظام, مـواضـع خـود را در مـقـابـل مـخالف چگونه تعريف مى كند, يك حرف ديگر اسـت.مـا به عنوان حكومت, اين مخالفى كه در داخل جامعه وجود دارد ولو مـخالف نظام هم است تا وقتى كه توطئه و معارضه نكرده است, جان و مال و عـرض و نـامـوس و حـيثيت او امانت است; ما بايد از او دفاع كنيم و مـى كـنـيـم.اگر دزدى در خيابان رفت و دزدى كرد,ما نمى پرسيم كه خانه ى مـوافق نظام را دزدى كرده است يا خانه ى مخالف نظام را; از هركس دزدى كـرده بـاشـد, مـجـازاتش مى كنيم.آن كسى كه به طور غيرقانونى قتل نفس بـكـنـد, ما نمى گوييم چه كسى را كشته است; اگر غيرقانونى كشته باشد, بـايـد مـجازات بشود; فرقى نمى كند.آن وقتى كه مى خواهيم پليس و مامور امـنيت را مامور كنيم كه برود امنيت را حفظ كند, نمى گوييم برو امنيت را در آن مـنـطـقه و خانه و شهرى كه مردم آن بيشتر معتقد به نظامند, حـفـظـ كـن; نه, حكومت نسبت به همه ى آحاد مردم وظيفه يى دارد; مسلمان بـاشـنـد, غيرمسلمان باشند; موافق نظام باشند, مخالف نظام باشند; تا وقـتـى بـه مـعـارض و توطئه كننده و برخورد كننده و عامل دشمن تبديل نـشده اند, رفتار حكومت با آنها, رفتارى مثل مومنين و مثل بقيه ى مردم اسـت; هـيـچ تفاوتى ندارد.اين يك حرف است; اما رفتار جناحهاى سياسى, غـير از رفتار حكومت است; جناحهاى سياسى بايد موضعشان را مشخص كنند; بـايـد صـريحا نسبت به آن كسى كه با اسلام مخالف است, با انقلاب مخالف اسـت, بـا راه امـام مـخالف است, با اساس اسلامى براى اين نظام مخالف اسـت, مـوضع و مرزهاشان را روشن كنند; همين طور در مقابل كسانى هم كه عـلـى الظاهر متدينند, اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هيچ اعتقادى نـدارنـد متحجران و جامدان بايد مرزهاشان را مشخص كنند.نمى گوييم جنگ و دعـوا و مـبـارزه كنند; اما موضع خود را مشخص كنند; اين حرف ما به جناحهاى سياسى است.

الـبـتـه آحـاد مـردم مواضعشان روشن است.خطاب من, خطاب به آحاد مردم نـيـسـت; آحـاد مـردم مـى دانـند.من آن روز هم عرض كردم كه واقعا هيچ شـكوه يى از اين ملت عظيم و شجاع و مومن و سلحشور وانقلابى و با وفا و پـرگـذشـت و صـميمى نيست; آنچه كه توقع هست, از اين اثرگذاران سياسى اسـت; از كـسـانـى است كه مى نويسند; از كسانى است كه مى گويند; نبايد بگذارند كه آنچه دشمن مى خواهد, انجام بگيرد.

امروز اساس حركت دشمن عليه اين نظام, يك حركت باز هم فرهنگى و روانى اسـت; مـى خـواهـند مردم را به آينده ى اين كشور بدبين و نااميد كنند; مـى خـواهـنـد مـردم را بـه انـقـلاب بدبين كنند; مى خواهند مردم را به دولـتـمـردان بـدبين كنند; مى خواهند مردم را به مسوولان متدينى كه در بـخـشهاى مختلف هستند در قوه ى مجريه, در قوه ى قضاييه, در قوه ى مقننه بدبين كنند; مى خواهند بين مسوولان جدايى بيندازند و نقار ايجاد كنند; مـى خـواهـند تصوير تاريكى از آينده درست كنند.آنچه كه موجب شد من از مـطـبـوعـات گـلـه و شكايت كنم, اين است.آن مطبوعات فاسد, درست همين كـارهـا را مـى كـردند; تصوير از آينده:تصوير كج, معوج, نوميد كننده; تـصـوير از وضع فعلى:تصوير خلاف واقع, ايجاد جو تشنج در جامعه, ايجاد بـدبـينى در قشرها نسبت به يكديگر; بعضيشان حتى در پى ايجاد اين فكر كـه مـسـوولان كارايى ندارند! اين هم از آن غلطهاست; نه, دولت كارايى دارد, امـكـانات دارد و مى تواند كارهايى را بكند و مشغول هم هستند و بـه فضل پروردگار وظايف خودشان را انجام مى دهند.خواست دشمن همينهايى بود كه عرض كردم; نبايستى هيچ كس به اين كمك كند.

همه ى كسانى كه در صحنه ى سياسى كشور حضور دارند, به ارزشها و پايه هاى اسـاسـى ايـن انقلاب اعتماد كنند.بدانيد آن چيزى كه مى تواند اين كشور را نـجـات بـدهد, همان چيزهايى است كه همه در اسلام مندرج است و اسلام اسـت كـه مـى تـوانـد.خوشبختانه امروز مسوولان كشور انسانهاى كارآمد و مـومنى هستند.من باز هم مجددا عرض مى كنم كه مسوولان كشور, روساى قوا, رئـيـس جـمـهور, بسيارى از اجزا دولت البته من به بعضى از اجزا دولت ايـراد دارم و مـعـتقدم كه وظايفشان را يا درست نمى شناسند و يا درست پـايـبـنـدى نـشان نمى دهند اعضاى مجلس, و ان شاالله به فضل الهى مجلس آيـنـده, ايـنها كسانى هستند كه مى توانند اين اميد را در مردم تقويت كـنـنـد كـه آينده در اين كشور, آينده ى خوبى خواهد بود ونيروهاى اين مـردم ان شـاالله در خدمت به بنا و سازندگى مادى و معنوى اين كشور به راه خـواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست اين مردم را از ادامه ى اين مسير باز بدارد و مردم نخواهند گذاشت كه تسلط اهريمنى و جهنمى بيگانگان متجاوز و پرتوقع مجددا به اين كشور برگردد.

 

بـسم الله الرحمن الرحيم

) والعصران الانسان لفى خسر*الا الذين امنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. (

 

مـن چـنـد جـمـله دعا كنم:

نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم و بالقران المستحكم و بالنبى الاعظم يا الله, يا الله, يا الله.

پـروردگـارا! اسـلام و مـسلمين را نصرت عطا فرما.

پروردگارا! اين ملت مـومـن و شـجاع را نصرت عطا كن. پروردگارا! دست دشمنان را از اين ملت كوتاه كن.

پـروردگارا! گرههاى ريز و درشت در كار اين ملت را با سرانگشت قدرت و حـكـمـت خـود باز كن.

پروردگارا! دلها را با هم مهربان كن.

پروردگارا!بـركات خودت را بر اين ملت نازل كن; باران رحمتت را بر اين ملت نازل كـن.

امـروز مـا راجـع به پيامبر اكرم عرض كرديم و بخشى از وقت ما به سـتـايـش از آن وجـود نـورانـى و مـلكوتى گذشت.درباره ى پيامبر, جناب ابـى طـالـب شـعـرى دارد كـه مى گويد: و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال الـيـتـامـى عـصمه للارامل يعنى آن بزرگوار كسى است كه به گل روى او, خـداى مـتـعال باران رحمت را بربندگانش نازل مى كند; امروز ما نام آن بـزرگـوار را آورده ايـم.

پروردگارا! تو را به حق پيامبر قسم مى دهيم, بـخشهايى از اين سرزمين را كه امسال دچار خشكسالى است, بلكه همه جاى ايـن كشور را به بركت آن وجود مقدس از باران رحمت پرفيض و بركت خودت بـرخـوردار كـن.

پـروردگـارا! بـه محمد و آل محمد ما را مشمول رحمت و غفران خود قرار بده.

 

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 
 
https://old.aviny.com/Bayanat/79/b4.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved