عنوان مقاله: انقلاب و خطر فقر نرمافزاری
سعی ميكنم در این جلسه یك نگاه تطبیقی به آنچه كه به آن
سیاست مدرن ميگویند و یا حقوق اساسی سكولار یا دكترین حقوقی وحكومتی امامعلی بن
ابیطالب نه بعنوان مكتب، یك بررسی تطبیقی داشته باشیم. گرچه علی روح بزرگی بود در
كالبد تنگ جهان و جامعهی دوران علی شایستگی ایشان را نداشت و او بزرگتر از آن
جامعه و فراتر از ظرفیت آن مردم بود، اما وقتی نام رفتار علوی یا دولت علوی را
ميشنویم، باید متوجه باشیم كه سخن از یك شخص، هر چند بزرگ، در میان نیست؛ بلكه
گفتگو از یك مكتب است كه علی نمونه بارز و برجسته تربیت شده این مكتب ميباشد.
مكتبی كه بنیانگذارش پیامبر بزرگ خدا بود و ایشان شاگرد برجسته آن مكتب. او از
پیامبر آموخت كه جامعه دینی جامعهای است كه بدون لكنت زبان بشود حق ضعفا و محرومین
را و طبقات پایین جامعه راـ كه معمولا قدرت مطالبه حقوق خود را ندارند ـ از صاحبان
قدرت و ثروت گرفت. روایت از ایشان نقل شده كه فرمودند: «انی سمعت رسول الله..یقول
فی غیره مره» من شنیدم كه به شكل متواتر در موقعیتهای مختلف، پیامبر این نكته را
به زبان آورد كه: «لن تقدس امه لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع» آن
امت و جامعهای كه حق ضعیفان را نشود بدون لكنت زبان و بدون ترس از اقویا و صاحبان
قدرت و ثروت مطالبه كرد، قابل تقدیس و پاكیزه نیست. اینها در واقع تعریف جامعه دینی
است. از زبان پیامبر اكرم كه استاد و مربی علی بنابی طالب است وحضرت علی فرمود:
«اناعبد من عبید محمد(ص) ». یعنی من بندهای از بندگان محمدم و مثل برده در برابر
محمدم. یعنی هر چه دارم از اوست.در قاموس عليبنابيطالب (ع) دولت دینی، ضامن
عدالت دینی، ضامن حدود خدا، قوانین خدا و حقوق مردم است. حریم مردم، حریم خداست و
حقا…؛ منتهی با تعریف دینیش نه با تعریف ماتریالیستی، تعریف لیبرالی و تعریف
ماركسیستياش. تجاوز به حریم انسانها و حقوق مسلم آنها، تجاوز به حریم خداست. این
منطق عليبنابيطالب است و بارها در نهجالبلاغه به تعابیر مختلف آوردهاند. و باز
ایشان از پیامبر اكرم نقل كردهاند كه پیامبر فرمود: «من قتل دون حقه فهو شهید». هر
كس برای دفاع از حق وحقوقش، چه حقوق معنوی یعنی كرامت و عزت انسانیش و چه حقوق
مادياش، یعنی در مبارزه با ظلم كشته بشود شهید راه خداست. این یكی از پاسخها به
كسانی است كه بارها گفتهاند و مينویسند دین سراسر تكلیف است وحق و حقوق در دین
اكرام نشده. چطور از حق و حقوق بشر در دین صحبتی نشده وقتی كه پیامبرش ميگوید: اگر
در راه دفاع از حقوقتان كشته بشوید، انگار در راه خدا كشته شدهاید. شهیدید مثل
آنهایی كه در جنگ احد و خندق در ركاب حضرت محمد شمشیر زدند و كشته شدند. منتهی نه
حقوق تنها. حقوق توام با تكلیف. حقوقی كه متقابلاً منشا مسئولیتهایی است. در
دیدگاههای توتالیتر و نظامهای استبدادی مردم فقط تكلیف دارند و حقوقی ندارند. در
نظامهای ماتریالیستی و لیبرال سرمایهداری كه بر اساس غرایز انسان بنا شده مردم طبق
ادعای تئوریك، فقط حقوق دارند و از مسئولیتهای انسان نباید حرف زد. شما تا از
مسولیت و تكلیف حرف بزنی متهم ميشوی به نقض حقوق بشر و به محض اینكه از آرمانها و
حدود ارزش حرف بزنی متهم ميشوی به تئوریزه كردن خشونت. اما در تفكر
عليبنابيطالب همه انسانها بدون استثناء حقوقی دارند و وظایف و مسئولیتهایی به
اندازهای كه به مسئولیتها عمل ميكنند، حقوق برای آنها حتما محترم است و به
اندازهای كه از حقوق استفاده ميكنند مسولیتهایی دارند كه باید به آن تن در دهند.
مسئولیتهایی در برابر خدا، در برابر مردم و در برابر حق و سرنوشت خودشان. بنابراین
ميبینید كه بین مبارزه با ظلم و دفاع از حقوق مردم با راه خدا و شهادت در راه خدا،
یك پیوند عقیدتی در منطق عليبنابيطالب (ع) برقرار است. این تعریفی كه از جامعه
دینی عرض كردم، پیامبر در بارهاش فرمود: هیچ كس به اندازه علی قدرت ایجاد چنین
سیستمی و ساختن پرداختن چنین جامعهای را ندارد و بنابراین خداوند او را بعنوان وصی
و خلیفهی بعد از من نصب كرد و پیامبر در روز غدیر خم، این را به مردم ابلاغ كرد كه
مردم« علي اقواكم علی هذل الامر» یعنی هیچ كس به اندازه علی نخواهد توانست چنین
جامعهای را بسازد و لذا او حق خلافت دارد. لذا او از طرف خداوند به حاكمت منصوب
شده. این انتصاب ملاكش چیست؟ این است كه او بیشتر از همه به حقوق مردم وفا ميكند و
بیشتر از همه به مردم برای رسیدن به كمالات دنیوی و آخرويشان كمك ميكند. همین
منطق است كه ایشان در خطبه 132 نهجالبلاغه در مانیفست حكومتيشان ميفرمایند:
درحكومت اسلامی كسی كه بخیل است و حرص ميورزد و چشم كج در مال مردم و نگاه
تحقیرآمیز به حقوق مردم دارد، نباید مسؤول باشد. افراد جاهل و قشری و عوام حق
ندارند وارد حكومت دینی بشوند. «و لا الحافی و لا الحسائف و لا المرتشی». رشوه
خواران «ولا المعطل للسنه». آنهایی كه سنت خدا و پیامبر را تعطیل ميكنند؛ یعنی در
حكومت با قانون بازی ميكنند و هر جا و هر وقت دلشان بخواهد قانون الهی را اجراء
ميكنند و هر جا دلشان می خواهد اجرا نميكنند. فرمود من به اینها اجازه نميدهم در
حكومت دینی وارد بشوند. من نميگذارم فاسدها و باندهای بيتقوا بر جان و مال و حقوق
مردم مسلط بشوند. تا زندهام نميگذارم افراد بخیل و حریص به مال مردم، آدمهای دنیا
طلب و عیاش و پرخور بر مردم حكومت كنند و وارد دولت بشوند. نميگذارم افراد نادان و
قشری و جاهل بر سر كار بیایند تا جامعه را منحرف كنند. «الجاهل یضلهم بجهله». اگر
جاهلان و سفها، افراد سخیف و نادان بر سر كار بیایند، جامعه را منحرف ميكنند و
نميگذارم افراد زورگو و مستبد بر مردم مسلط شوند تا با بيعدالتی حكم برانند و
اموال مردم و فقرا را بالابكشند و همه چیز را توجیه كنند و افراد بيزبان و نجیب را
در جامعه محروم كنند.«یقطعهم بجفائه». نميگذارم رشوهخواران در مدیریتهای حكومت
نفوذ كنند تا حقوق مظلومین فراموش شود. «المرتشی فی الحكم». نميگذارم قاضيهای
رشوهخوار بر گردن مردم سوار شوند تا مردم را نابود و سنت پیامبر را تحقیر كنند.
فرمود: منطق من در حكومت این است و هر كس با من است بسم ا….. هر كس بر من است باز
هم بسم ا… . در روایت دیگری فرمود: بدترین حاكمان و دولتمردان آنها هستند كه
حبالفخر دارند. حبالفخر یعنی همین جاهطلبی، شهرتطلبی ، شهرت پرستی و خود را از
مردم بالاتر دیدن. فرمود در حكومت اسلامی حاكمان حق ندارند از بالا به مردم نگاه
كنند و مردم را پایینتر از خودشان بدانند و ببینند. فرمود:من با حاكمان متكبر
نميتوانم كنار بیایم و همه آنها را یا اصلاح و یا حذفشان ميكنم. بعد رو كرد به
مردم: اما شما مردم! من خدا را اطاعت ميكنم ولی شما من را اطاعت نميكنید. در حالی
كه معاویه خدا را اطاعت نميكند اما مردمش او را اطاعت ميكنند. هر چه به شما دستور
ميدهم همین طور در هوا یخ ميزند و به مقصد نميرسد. بعد فرمود كه: پس اصلاً معلوم
هست كه شماها با چه نیتی با من بیعت كردید؟ دولت ارزشها و عدالت، مشروعیتش گره
خورده است به اینكه مسؤولینش دنبال عدالت اجتماعی و پاسدار ارزشهای انقلابی و دینی
و انسانی هستند یا نیستند.بنابراین شما باید مراقب آن ایدهای باشید كه به صراحت یا
با كنایه ميگویند یا مينویسند كه حاكمیت اصلا نباید و نميتواند ارزشهای فردی و
اجتماعی اسلام را در سطح امور عمومی و اجتماعی پاسداری كند. دولت پاسبان نیكيها
نیست اصلا نباید كشیك ارزشها و عدالت را بكشد. فقط دولت ژاندارم امنیت است. دولت
فقط باید آزادی رقابت در عرصه اقتصاد و در عرصه سیاست و عرصه فرهنگ ایجاد بكند.
امنیت برای رقابت آزاد بدون هیچ شرط و حدود اخلاقی وفكری ایجاد كند و نه در عرصه
فرهنگ مسؤول دفاع از حقیقت است ونه در عرصه اخلاقیات اجتماعی مسؤول دفاع از
ارزشهاست ونه در عرصه اقتصاد، سیاست و حقوق اجتماعی مسؤول اجرای عدالت است. این
منطق ميگوید: چه بسا لازم است كه دولتها برای حفظ قدرت و امنیت صاحبان ثروت بر
خلاف ایمان، بر خلاف انسانیت و مذهب عمل بكنند. و آدم عاقل و انسان خردمند نباید
دولت مردمی را به این دلیل سرزنش كند كه چرا به منظور حفظ حكومت و قدرت از راههای
غلط و عجیب و غریب استفاده كردی. برای اینكه در این منطق اگر رجل سیاسی امروز به
خاطر بيتقوایی متهم بشود، فردا به خاطر نتیجهاش ـ یعنی كسب قدرت ـ در افكارعمومی
تبرئه ميشود. یعنی ميگویند افكار عمومی عمل بد را به نتایجش ميبخشند. تو هر كاری
ميخواهی بكن و به هر ترتیبی ميخواهی به قدرت برسی، برس. مسئلهای نیست افكار
عمومی فراموش ميكند! شبیه این تعابیر را از نظریهپردازان سیاسی غرب و پدران
سكولاریسم از آقای ماكیاولی تا دیگران تا همین امروز شماها زیاد ميبینید. اینها
اساسی را گذاشتند كه طبق آن ملاحظات ارزشی نباید در تصمیمگیری دولت مردان دخالت
كند چون معتقدند كه با شخصیت اخلاقی نميشود دولت تشكیل داد و به خصوص نميشود آنها
را حفظ كرد و بنابراین اخلاق از سیاست و دیانت از حكومت جداست و حتما احتیاج است به
یك مقداری حقهبازی و تظاهر و عوامفریبی،بخصوص در سیستم جمهوری كه بایدآراء را به
هر شكلی جمع كرد و مسأله اصلی در آراء، مسأله كمیت است نه كیفیت و بنابراین دروغهای
زیبای شهریار و حاكم و دولتمرد برای حفظ شهروندان در اطراف او لازم است و فرزانه
كسی است كه ماهرانه دروغ بگوید. مهم این نیست كه تو راست ميگویی یا دروغ. مهم این
است كه قدرت بدست بیاید و قدرت را نباید با معیارهای دینی و ارزشی ارزیابی كرد. چون
ارزشها متعلق به حوزه خصوصی آدمها هستند. نميتوانند ملاك داوری در مورد اقدامات
عمومی باشند. كه اینها همه مبنای تفكر سكولار و درست در مقابل تفكر علی بن ابی طالب
(ع) است. تفكر سكولار كه ميگویم، اعم از دیدگاههای سلطنتی وتوتالیتر و استبداری
سكولار است كه كسانی مثل خود ماكیاولی یا توماس هابز طرفدارش بودند. یا نظامهای
سكولار لیبرال كه تئوریسینهای جامعه مدنی در سنت لیبرالیسم طرفدارش بودهاند از
جان لاك به بعد تا نظریهپردازان معاصر نئولیبرال. دنبالههای این جریان در چند دهه
اخیر، بطور خاص ادعا كردهاند كه یك راه میانبر جدیدی كشف كردهاند برای دفورمهای
رادیكال تر در دولتهای سنتی و آن نه فقط تجدید نظر در ریشه حقوق واخلاق بلكه تجدید
نظر در ریشههای زبان و فهم مردم است. برای اینكه ریشه افكار قدیمی را در باب عدالت
اجتماعی و ارزشها از خاك ذهن بشر بكنیم. چون مشكل بشر سنتی در ابهام زبان و انحراف
زبان است.مشكل اصلی در ماهیت واژههاست. واژههای قدیميای مثل عدالت. و باید این
واژههای قدیمی مثل عدالت را بازنشست كرد و از رده خارج كرد و به جایش واژههای
نویی بسازیم كه همه این مفاهیم را مقید و محدود كند. یعنی مفاهیمی مثل عدالت یا
ارزشهای اجتماعی كه معیارهای فطری ما قبل دولتياند برای دولتها و حاكمیتها
مزاحمند. اینها كه اشاره ميكنم یك مقدار زیادش را شما در نظریات فیلسوفان تحلیلی و
گرایشات پوزیتیویستی در باب حقوق بشر ميتوانید تعقیب كنید. ببینید كه چطور اینها
همه مسئله عدالت و ارزشها را صرفاً به منازعات لفظی تبدیل كردند و گفتند تمام
صحبتهایی كه از عدالت اقتصادی و ارزشهای اجتماعی و حكومتی ميشود كه حكومتها باید
ارزشی باشند و دولتها باید ارزشی عمل كنند، اینها همه نقض علم اقتصاد و نقض علم
سیاست است. این اقتصاد كلاسیك و سیاست كلاسیك كه در دانشگاهها به شما تدریس
ميكنند، مضمونش همینهاست و شما جرات درك ریشهای آنها و جرات نقد آنها را به این
زوديها نخواهید داشت. چون نظام آموزشی ما، نظام آموزشی مبتنی بر ترجمه و تقلید
است. نه مبتنی بر اجتهاد و ابتكار و خلاقیت. اینها صریحا ميگویند كه نباید با
اعلامیهنویسی یك حقوق زایدی را برای فقرا و طبقات پایین در جامعه ایجاد كرد. اینها
موی دماغ ميشوند، پررو ميشوند و این شعارها و تعابیر، این اصطلاحات، ما
بعدالطبیعه است و اصطلاحات و تعابیر ایدئولوژیك است و اینها نباید واردعرصه سیاست و
مدیریت و اقتصاد بشود واین تعابیر ما بعدالطبیعی را ضعفا و فقرا با همدستی یك مشت
مذهبی امل شاعر پیشه ابداع كردند برای اینكه جلو توسعه را بگیرند.منتهی خوشبختانه
حق و حقوق با اعلامیه نویسی گرسنهها و مدافعان گرسنگان ایجاد نميشود و این حقوق
الهی مردم واین حرفها یك مشت تركیبات كاذب است وحقوق در منطق ما قرار داد محض است.
زبان عدالتخواهان و زبان بنیادگراهای دینی اصلا مشكل ذاتی دارد و این شعارها یك
مقدار اصوات بيمعنی است. اینها صرفالاسم است. شما بحثهایی كه پوزیتیسها كردهاند
نگاه كنید. تمام اینها را ميگویند.ميگویند تمام ارزشهای اخلاقی و تمام گذارههای
مابعدالطبیعی همه بيمعنی و پوچ است. معنای واقعی نامها كجاست؟ آنجایی كه سود مادی
همه مبانی حقوقی، اخلاقی و عدالتخواهی را بيمعنی ميكند و زیر سؤال ميبرد. این یك
جریان و یك خطر بالفعل برای انقلاب است و در واقع آخرین پیامهایی است كه نسل قبل از
شما دارد به شماها منتقل ميكند. ذهنهایی كه اینها را ترویج ميكنند و ترجمه
ميكنند، ذهنهای به شدت قشری و خشكیده هستند وتا حالا كار زیادی دست بشر دادهاند.
ذهنهایی كه اصلاً روی ملاج اینها و روی خلاقیت اینها باران نباریده وبا این
مفاهیم ارزشی حتی یكبار هم آشنا نشدهاند. والا كیست كه نداند تمركز بيقید و شرط
سرمایههای انبوه برای مصارف شخصی و به نفع یك اقلیت فاسد مبتنی بر غصب و اسراف
وتبذیر و ربا،اینها با ایدئولوژی ماتریالیسم در غرب ودر جهان تئوریزه شد و
ناخدایان سرمایهداری لیبرال صریحاً گفتهاند كه به تقدم ماده معتقدند و این
ماتریالیسم اگر روزگاری معنا داشت، دیگر امروز خیلی ابلهانه و ارتجاعی است . امروز
هر كسی در سطح مفاهیم سیاسی بزرگ مثل دولت و فلسفه قدرت، از عدل و ارزشها حرف بزند،
او را فناتیك و ضداستاندارد لقب ميدهند و ضداستاندارد خونش در همه جای دنیا مباح
است. احزاب نامرئی كه بلدند چطور حكومتهای انقلابی را بدون براندازی بازسازی بكنند
و پوستش را حفظ بكنند و محتویاتش را تغییر بدهند و پشت همین استانداردهای جهانی
قایم بشوند. صریحاً ميگویند كه موضوع سیاست قدرت است نه حقیقت، نه فضیلت و نه
عدالت. اینها دینيترین و زندهترین انقلابها را ميتوانند به روش تاكسيدرمی
تزئین كنند و خشكش كنند و به تماشا بگذارند. بطوری كه آن جنبش بزرگ با آن مفاهیم
عالی هم باشد و هم نباشد . به قول سلمان فارسی وقتی كه دید بعد از فوت پیامبر
ریختند به خانه علی و علی را به زور كشیدند به سمت مسجد برای بیعت. آنجا دارد كه
بعضی از اصحاب خاص حضرت امیر دست به شمشیر به چشم علی نگاه ميكردند كه ایشان فرمان
درگیری بدهند و حضرت امیر با چشمش اشاره كرد كه كاری نكنید. آنجا دارد كه سلمان
فارسی كنار كوچه ایستاده بود و دید كه دارند با علی چه ميكنند. وقتی كه حضرت امیر
علامت داد كه كاری نكنید.این دورانی است كه باید تحمل كرد. دوران سكوت برای وحدت. و
دوران قیام برای عدالت بعداً خواهد رسید. آنجا دارد كه سلمان فارسی وقتی كه دید
عمامه علی را به گردنش انداختهاند و دارند او را ميبرند، به دیوار تكیه كرده بود
و رو كرد به مردم و با لهجه فارسی گفت: كردید و نكردید.خطاب به آن جامعه و وارثان
انقلاب پیامبر گفت كردید و نكردید. مسلمانی كردید و نكردید. حفظ ظواهر كردید اما
باطنش را به باد دادید. مغز انقلاب را فدای قشرش كردید و مضمون انقلاب را فدای فرمش
كرید. در این شرایط و بعد از تثبیت یك انقلاب، اگر نسل دوم و سوم انقلاب از مفاهیم
انقلابی و از ارزشهای انسانی در جامعه بعد از انقلاب، جانانه و ابوذری دفاع نكنند و
قیام نكنند و حتی اگر سخت افزار انقلاب حفظ بشود، نرمافزارش عوض ميشود. اگر
هوشیاری ایدئولوژیك و انقلابی در این مسأله نباشد و انقلاب فقط سخت افزارش حفظ
بشود، نرمافزارش تغییر ميكند و شما متوجه نميشوید. ما هم متوجه نخواهیم شد. مثل
ساختمانی كه ساختمانش باشد و ساكنانش عوض بشوند. ساختمانی كه به دست انقلابیون وبه
دست عدالتخواهان و به دست مجاهدین و شهیدان ساخته شد، زیر سنگینترین آتشها، كمكم
عدالت ستیزان و قاعدین و مخالفین اصل تئوری آن انقلاب دینی، ساكنان آن ساختمان
خواهند شد. اگر این هوشیاری نباشد. این نظریه تناسخ اگر در مورد فرد انسان غلط
است،به نظر من در موردحاكمیتها و نوع اجتماعات بشری صادق است. با یك نوع مجازگویی
البته. این ارواح خبیثهی ماقبل انقلابها دوباره قابل احضار هستند و ميتوانند در
بدن انقلابها حلول كنند و فرمان جامعه را به سمت دیگری بچرخانند. اول با زاویههای
كم وبعد شما ميدانید وقتی انحراف با یك زاویه كوچك شروع بشود، شما اولش تفاوت
مسافتی بین این دو ضلع نميبینید. اما وقتی در طول زمان ادامه پیدا كند همین زاویه
كوچكی كه باز شده، در طول زمان ميبینید كه آنقدر فاصلهها زیاد ميشود كه اصلاً
دیگر كسی آن انقلاب را به جا نميآورد. به جا نميآورد كه كي بوده، چی بوده، اصلاً
برای چی تشكیل شده. اصلاً یك طوری كه ظاهرا همه چیز به جای خودش هست و واقعاً هیچ
چیز به جای خودش نیست. همه چیز درست است وهمه چیز خراب و به همین دلیل است كه
انقلاب اسلامی نباید فقط به تغییر رژیم اكتفا ميكرد، بلكه باید با نرمافزار جدید
دینی و انقلابی به تغییر سیستم بپردازد. تعویض رژیم كافی نیست. باید سیستم عوض بشود
و الا اگر سیستم عوض نشود همان ارزشهای ما قبل انقلاب یا خودشان ویا شبحشان دوباره
به داخل حاكمیت و به داخل جامعه و به داخل افكار عمومی وبه داخل دانشگاه عودت
ميكنند. چنانكه دارند ميكنند. آن از در رفتهها از پنجره برگشتند. تعویض هیئت
حاكمه كافی نیست، باید طبقه حاكم هم عوض بشود. طبقهای كه در جامعه جاهلی حاكم بود
و بر آن اساس حكومت ميكرد، باید آن عوض بشود و الا تعویض هیأت حاكمه كفایت نميكند
صورت عوض ميشود و سیرت دوباره تجدید و باز تولید ميشود. باید آن طوری كه حضرت
امیر فرمود، كفگیر انقلاب، محتویات دیگ سیستم حكومت و جامعه را بهم بزند.«حتی یعدو
اسفلكم اعلیكم و اعلیكم اسفلكم». فرمود در حكومت من، من اوضاع را به هم ميریزم.
گفت: كاری ميكنم مثل اینكه كفگیر توی دیگ ميرود و پائینها را ميآورد بالا و
بالاییها را ميبرد پایین، من همهتان را به هم ميریزم. این طور نیست كه بگویم
شماها همانطور كه بودید هستید وما همانطور مثل بقیه ميآییم حكومت ميكنیم، برویم
جلو ببینیم چه ميشود. چرا خطر حذف موجه ارزشهای انقلابی همیشه بعد از پیروزی و
استقرار یك انقلاب، دوباره یك خطر جدی، تهدیدكننده و زنده است؟ چرا؟ عليبن ابی
طالب دو و نیم دهه بعد از رحلت پیامبر وقتی وارد حكومت شد، با تمام وجودش این فاجعه
را لمس كرد و خواست اوضاع را برگرداند. خواست تغییر در سیستم ایجاد بكند و سه تا
جنگ داخلی بر او تحمیل كردند. دوستان سابق خودش. برای اینكه حتی اگر هیئت حاكمهی
بعد از انقلاب، فاسد نشود و فاسد نباشد ـ كه خیليهایشان آدمهای درستی و خوبی بوده
و هستند ـ ولی طبقه حاكم كه غیر از هیئت حاكمه است و از قبل از انقلاب در جامعه
سیستم سازی كرده، گلوگاههای جامعه ونظام را ميشناسند و دوباره ميآیند آنجا سوار
ميشوند. یعنی ضد حملهی ضد انقلاب به انقلاب، بعد از 10، 20 سال بعداز پیروزی
انقلاب. نه با تركش و خونریزی. جنگ سرد و بدون سر و صدا و با كار نرمافزاری همه
چیز را دوباره پس ميگیرند. دوباره تاكید ميكنم طبقه حاكم غیراز هیئت حاكم است.
هیئت حاكمه یك گروه سیاسی است كه بر اهرمهای رسمی مدیریت، مسلط است و ظاهراً آنها
تصمیم ميگیرند؛ اما طبقه حاكم آن گروه اجتماعياند كه سلطهشان سلطهی اعتباری و
قانونی نیست. رسمی نیست. اما سلطه حقیقی و عملی است. یعنی در واقع سلطه دست آنهاست،
نه دست انقلابیونی كه فقط برای پستها آمدهاند و آن نوك هرم نشستهاند. سیستم به
این معنا است كه قاعده عليرغم راس هرم تصمیم ميگیرد و مدیریت ميكند. این اتفاقی
كه بعد از جنگ بخصوص در دو دهه گذشته بخشياش اتفاق افتاده و اگر پادزهر این سم به
زودی اعمال نشود بخش دیگرش اتفاق خواهد افتاد، وبه دست شماها فقط اعمال ميشود.چون
شماها یا كسانی هستید كه در مجلس ختم این انقلاب شركت خواهید كرد یا كسانی هستید كه
پرچم خونین انقلاب را از دست نسل قبل و سیصد هزار شهید ميگیرید و در قلههای
بالاتری نصبش ميكنید، یك از بین دو اتفاق در هر صورت به دست شما اتفاق خواهد
افتاد. اینها اتفاقاتی است كه در صدر اسلام برای عليبن ابيطالب (ص) هم افتاد و
علی با این وضعیت درگیر شد و اینها علی را با همه عظمتش به زانو در آوردند.
انقلاب، هیات حاكمه را عوض ميكند ولی اگر نتواند طبقه حاكمه را عوض كند یا اصلاح
كند، خودش بعد ازاینكه تمام توانش را صرف كرد و شهیدانش را تقدیم كرد و فتوحاتی كرد
و خسته شد، خودش دوباره، اهرمهای قدرت را اگر نه به همان افراد قبل از انقلاب، اما
در اختیار همان افكار، در اختیار همان اندیشه، همان تفكر، قرار ميدهد و همان اتفاق
از همان زاویه اتفاق خواهد افتاد. برای اینكه انقلاب و اصلاح، به تعبیر حكما، یك
امر قصری است. قصر خلاف طبیعت است. همانطور كه تهذیب نفس در یك فرد قصری و خلاف
طبیعت اوست و لذا سخت است. امر طبیعی مثل از كوه پایین آمدن است و آسان است.دعوت به
غریزه و سازش و ضیافت و … خیلی آسان است زیرا هزینه نميخواهد. برای اینكه به طبیعت
راحتطلب انسان سازگار است.دعوت به قیام و جهاد و ریاضت و مقاومت، سخت است. برای
اینكه دعوت به حركت سر بالایی در كوه است. یعنی خلاف طبیعت و غریزه است. انقلاب و
اصلاح، یك امر قصری است؛ همانطوری كه تهذیب نفس یك نفر خلاف طبیعت است، تهذیب نفس
یك جامعه و حاكمیت خلاف طبیعت است. بنابراین سخت است. لذا خیليها ميبرند. خیليها
اول گرم وارد صحنه ميشون و بعد تختگاز پائین ميدوند و عليابن ابيطالب با همه
این گروهها درگیر بود و گرفتار همه اینها بود و در نهجالبلاغه بخوانید كه سراسر
گلایه از همین اوضاع است و از مردم سردی كه مثل سنگ، علی را نگاه ميكردند و تنهایش
ميگذاشتند. همانهایی كه وقتی برای بیعت هجوم آوردند فرمود: آنقدر جمعیت ریخت كه
من زیر دست و پا ماندم. لباسم پاره شد و حسن و حسین زیر دست و پا له شدند. همین
مردم، وقتی كه وارد پروسه اجرای عدالت شدم و تلخی عدالت را چشیدند بعضی از
همینهایی كه با من بیعت كردند از دین بیرون رفتند. گفتند: حالا كه تو ازدین
ميگویی اصلا ما دین نميخواهیم و بسیارشان پیمان شكستند و آنهایی كه پیمان
نشكستند، من را در درگیریها و نبرد تنها گذاشتند و این بود كه نبرد عدالت علی
نیمهكاره ماند و كار علی را ساخت. ولی او در طول 5 سال حكومتش با نحوه حكومتش و با
نحوه شهادتش كار همه اینها را در تاریخ یكسره كرد. علی برای اینها در تاریخ آبرو
نگذاشته، هر كس لااقل در جوامع اسلامی و شیعی بر سر حكومت بیاید، مردم فوری با
عهدنامه مالك اشتر و نهجالبلاغه مقایسهاش ميكنند. جرات هم نكنند مشروعیتش را زیر
سوال ببرند، مشروعیت آنها در دل همه زیر سوال است. بنابراین اگر آن تحول بنیادی كه
عرض كردم انجام نشود، انقلاب وقتی خسته شد و شهیدانش را داد، دوباره در اختیار همان
بروكراسی، در اختیار همان اندیشههای ما قبل انقلاب و همان سنّت لاییك و غربگرا
قرار ميگیرد و نهادهای كهن ما قبل انقلاب دوباره ميآیند انرژی انقلاب و
دستاوردهای او و نام انقلاب را به نفع خودش مصادره ميكنند و یك مرتبه ميبینید
انقلاب دینی مستضعفین و حكومت دینی مجاهدین و شهداء در اختیار ساز و كارهای لاییك
سرمایهداری قرار ميگیرد. این همان چیزی است كه دهها سال با آن مبارزه كردند و زیر
شلاق شكنجه و تبعید شدند و زندان رفتند و كمكم ميبینی حكومت، دینی هست و نیست.
خود انقلاب هم هست و هم نیست. شعائر انقلاب هست و شعارهای انقلاب نیست و انقلاب
دیگر یك دعوت و یك ایده نیست. یك نام و یك سنت به معنی عادت است. نه به معنی سنتی
كه در تعابیر دینی داریم. یك اسم مقدس است متعلق به تاریخ. در امور دنیوی و
اجراییات و امور عرفی و امور غیرقدسی نباید دخالت بكند و الا آلوده ميشود و كمكم
جرات نميكنی اصل آن شعارهایی كه انقلاب بر اساس آنها اصلا راه افتاد، جایی زبان
بیاوری و برای این معضل فقط یك راه حل وجود دارد؛ همان كاری كه عليبنابيطالب (ع)
كرد. بازگشت به دكترین اصل انقلاب؛ به هر قیمتی كه ميخواهد تمام بشود. هیچ راه حل
دیگری نیست. اگر دین را به عنوان یك دعوت بزرگ ببینیم، قبل از اینكه او را به عنوان
یك سنت ـ به همین معنای جامعهشناسی غیردینی عرض ميكنم، نه سنت به معنی سنت معصوم
كه اصلا كلمه سنت تویش طراوت و طراوت همیشگی خوابیده ـ آنزمان خواهیم دید كه تمام
آموزههای انقلاب و اسلام حتی حاشیهايترین آنها حتماً حاوی راه گشاترین دیامیزم
برای برافكندن طرحهای تازه و ایجاد یك وضعیت تازه توی جامعه ایران دهه سوم انقلاب
است. در تشیع همه چیز علیه محافظه كاری است و آنوقت خواهی دید این فقر تئوریك و این
تفرقه سیاسی و این فاصله طبقاتی كه توی جامعه دارد بوجود ميآید، همه آنها مولد یك
چیزی است و همه آنها یك راه حل واحد دارد. انقلابی كه به خاطر عدالت در گرفت
وحكومتی كه به خاطر عدالت تشكیل شد و عدالتی كه توی چارچوب اسلام و با روح آتشفشانی
علی و عقلانیت تشیع تعریف شد و تعقیب شد، امروز در دهه هشتاد و نودـ دورانی كه
شمابه بلوغ سیاسی و اجتماعی می رسیدـ چطور باید ادامه پیدا كند؟ و طبقه جدید و
كاسبهای جدیدی ـ كه در دهه اخیر بعد از جنگ در كشور و در حكومت شكل گرفت و در
سالهای اخیر در اقتصاد و فرهنگ و سیاست كشور پنچه انداخت و با سیستمهای م قبل
انقلاب، با مفاهیم غربی دیالوگ برقرار كرد و با آنها تفاهم كرد و كمكم جا خوش
خواهد كرد ـ را چطور ميشود مهار كرد و در برابر عدالت علوی خاضع كر؟د و بر اساس
آموزههای پیشاهنگان آیین تشیع و اسلام چطور ميشود از پس استبداد ـ چه استبداد از
نوع دهاتی و بدلیش و چه استبداد از نوع پیچیدهـ برآمد؟ حتی اگر برخی از حاملان بچه
مسلمانهای قبلی باشند كه قبلاً خودشان به مبارزه این مفاهیم رفتند، و امروزه حامل
همان مفاهیم و مدعی همانها و مدافع همانها شدهاند. كم نبودند بچههایی كه به
انگیزه مبارزه با اینها جلو رفتند و چون دستشان خالی بود تغییر ماهیت دادند. گفتند
یك رزمندهای از نیروی خطش جدا شده بود و بعد از یكی، دو روز از پشت بيسیم تماس
گرفت با فرماندهاش. گفتند كجایی گفت: اسیر گرفتم. خوب اسیر را بردار بیار. گفت:
نميآید، گفت: خوب خودت بیا، گفت نميگذارد بیایم. گفت: پس اسیر شدهای، اسیر
نگرفتهای! اینها بودند كسانی كه رفتند اسیر بیاورند و حالا پیام مخابره ميكنند كه
نه نميگذارند ما بیاییم و نه خودشان ميآیند. تحت عنوانهایی كه «ما از ارزشهای
ایدئولوژیك توبه كردهایم» و «بالغ شدهایم و از دوره كودكی خارج شدهایم». آن
ارزشهایی كه به پایش آن همه انسانهای شریف قربانی شدند و رفتند را به ریشخند
ميگیرند. شما ببینید مبارزه داخلی دشواری كه امام عليبنابيطالب(ع) بعد از
خلافت و حاكمیت درگیرش شد، به مراتب پیچیدهتر و از پای درآورندهتر از مبارزههای
دوران جوانی عليبنابيطالب بود یعنی جنگ رودررو با كفار و مشركین و اشراف قریش.
علی(ع) كه هیچ وقت از خطر نترسید. حضرت زهرا(س) ـ در خطبه ده روز بعد از رحلت
پیامبر در خطبه فدكیه در مسجد مدینهـ ميگوید:«هر وقت كه شما از درگیری
ميترسیدید، هم طرفدار ارزشها بودید و هم حاضر نبودیدكشته بشوید. اینگونه طرفداری
مجانی از عدالت، طرفداری بی هزینه از عدالت، هر جا خطری بود پدرم علی را ميفرستاد
به حلقوم جنگ وخطر» علی آدم خط شكن بود. خودش در نهجالبلاغه ميگوید: من از 16
سالگی در خط مقدم ميجنگم تا حالا كه بیش از 60 سال از عمرم گذشته و آنقدر تیر و
تركش خوردهام كه قیافهام عوض شده، كه چهرهام برگشته و آثار جراحت روی صورتم است.
درجایی ميگوید: «والله، اگر همه عرب یك طرف بایستند و من هم یك طرف؛ به خدا سوگند
من نميترسم. برای اینكه اصلا برای من كمیت مهم نیست». همین علی در دوران حكومتش
آنقدر تنها ميشود و آنقدر تنها ميگذارندش كه نیمه شب، تنها باید برود توی
نخلستانهای كوفه گریه كند و یا سرش را توی چاه بكند و با چاه شروع به ناله كند.
گفت: خدایا تو خطر دوستانم را یك جور دفع بكن، دشمنانم با من! علی (ع) بعد از آنكه
حكومت را گرفت، انقلابيتر از گذشته شد. محكم تر از قبل از حكومت، شعار عدالت داد.
حضرت علی در عزل و نصبهایشان به شدت جوانگرا بودند. جوانانی كه كمتر اهل
معاملهاند، اینها وقتی به یك ارزش ایمان آوردند، صادقانهتر پایش ميایستند.
جوانهای گمنامی را پیدا ميكرد، به حكومت ایران، یمن، مصر و این طرف وآنطرف
ميفرستاد؛ بعد به طلحه و زبیر و بزرگترین سابقهداران و همرزمهای خودش، كسانیكه
در حد خودش برای رهبری و خلاقیت مطرح بودند؛ حتی استانداری و شهرداری بصره و كوفه
را به اینها نداد كه بعد رفتند و جنگ جمل به راه انداختند. این كارهای
عليبنابيطالب درست بر خلاف سیر همه دیپلماتهای سیاسی و رجال قدیم و جدید شرق و
غرب دنیاست، برای اینكه رجال سیاسی سخنرانيهایشان با هم فرق ميكند، ولی نحوه
حكومتشان مثل هم است.یك جور حرف ميزنند، جور دیگری حكومت ميكنند. امام علی هم
جور دیگری حرف زد و هم جور دیگری حكومت كرد، كه با او در افتادند. عليبنابيطالب
(ع) است كه وقتی مالك را به مصر، شمال آفریقا ميفرستد، به او ميگوید كه با مردم
حرف بزن، در میان مردم باش، فاصلهات را از مردم زیاد نكن. اگرمردم به تو شك كردند
و پشت سرت دارند پچپچ ميكنند، سكوت نكن و برو برای مردم توضیح بده. مثل كف دست.
توی روایت حضرت علی (ع) است كه مثل كف دست با مردم صاف باش، عذرت را به مردم بگو و
اگر مشكلی داشتی از مردم عذر خواهی كن! علی به مردم گفت: من به شما خدمت ميكنم،
اما بنده شما نیستم، شما هم بنده من نیستید؛ همه جای دنیا ميگویند كه مردم بنده و
نوكر حكومتند! ریاكارانند كه ميخواهند به طرز پیچیده سوار گردن مردم بشوند.
ميگویند مردم ما بنده شماییم و بعد كار خودشان را ميكنند. اما علی (ع) گفت: نه
شما بنده مناید ونه من بنده شما. «انا و انتم عبید مملو كون لرب العالمین». فقط
خدا مالك ماست. البته من در برابر شما مسؤولیتهایی دارم، به این دلیل كه خدا از من
خواسته. و من به این مسؤولیتهایم عمل ميكنم، حتی اگر به من پشت كنید. من به
تكلیفی كه در برابر شما دارم، یعنی خدمت به شما، عمل ميكنم. اگر شما با من قهر
بكنید، من با شما قهر نميكنم. من به تكلیفم عمل ميكنم.
|