بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک
 

احکام شير دادن 

(مسأله 2460) اگر زني بچّه اي را با شرائطي که در مسأله 2470 گفته خواهد شد، شير دهد، آن بچّه به اين عدّه محرم مي شود:

اوّل: خود زن و آن را مادر رضاعي مي گويند.

دوّم: شوهر زن که شير مال او است و او را پدر رضاعي مي گويند.

سوّم: پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند: اگر چه پدر و مادر رضاعي او باشند.

چهارم: بچّه هائي که از آن زن بدنيا آمده اند، يا بدنيا مي آيند.

پنجم: بچّه هاي اولاد آن زن هر چه پائين روند، چه از اولاد او بدنيا آمده، يا اولاد و آن بچّه ها را شير داده باشند.

ششم: خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، با آن زن خواهر و برادر شده باشند.

هفتم: عمو و عمّه آن زن اگر چه رضاعي باشند.

هشتم: دائي و خاله آن زن اگر چه رضاعي باشند.

نهم: اولاد شوهر آن زن که شير مال آن شوهر است، هر چه پائين روند. اگر چه اولاد رضاعي او باشند.

دهم: پدر و مادر شوهر آن زن که شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم: خواهر و برادر شوهري که شير مال او است اگر چه خواهر و برادر رضاعي او باشند.

دوازدهم: عمو و عمّه و دائي و خاله شوهري که شير مال او است هر چه بالا روند ؛ اگر چه رضاعي باشند. و نيز عدّه ديگري هم که در مسائل بعد گفته مي شود، به واسطه شير دادن محرم مي شوند.

(مسأله 2461) اگر زني بچّه اي را با شرايطي که در مسأله 2470 گفته مي شود شير دهد، پدر آن بچّه نمي تواند با دختر هائي که از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج کند و نيز نمي تواند دختر هاي شوهري را که شير مال او است براي خود عقد نمايد بلکه احتياط واجب آن است که دختر هاي رضاعي او را هم براي خود عقد ننمايد ولي جايز است با دختر هاي رضاعي آن زن ازدواج کند، اگر چه احتياط مستحّب آن است که با آنان هم ازدواج نکند، و نگاه محرمانه يعني نگاهي که انسان مي تواند به محرمهاي خود کند به آنان ننمايد.

(مسأله 2462) اگر زني بچّه اي را با شرايطي که در مسأله 2477 گفته مي شود شير دهد، شوهر آن زن که صاحب شير است به خواهر هاي آن بچّه محرم نمي شود، ولي احتياط مستحّب آن است که با آنان ازدواج ننمايد و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچّه محرم نمي شوند.

(مسأله 2463) اگر زني بچّه اي را شير دهد ؛ به برادر هاي آن بچّه محرم نمي شود و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچّه اي که شير خورده، محرم نمي شوند.

(مسأله 2464) اگر انسان با زني که دختري را شير کامل داده ازدواج کند و با آن زن نزديکي نمايد، ديگر نمي توان آن دختر را براي خود عقد کند.

(مسأله 2465) اگر انسان با دختري ازدواج کند، ديگر نمي تواند با زني که آن دختر را شير کامل داده ازداج نمايد.

(مسأله 2466) انسان نمي تواند با دختري که مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير کامل داده ازدواج کند. و نيز اگر زن پدر انسان از شير پدر او دختري را شير داده باشد ؛ انسان نمي تواند با آن دختر ازداج نمايد و چنانچه دختر شير خواري را براي خود عقد کند، بعد مادر يا مادر بزرگ، يا زن پدر او از شير همان پدر آن دختر را شير دهد، عقد باطل مي شود.

(مسأله 2467) با دختري که خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادرش او را شير کامل داده، نمي شود ازدواج کرد و همچنين است اگر خواهر زاده ؛ يا برادر زاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان آن دختر را شير داده باشد.

(مسأله 2468) اگر زني بچّه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي شود. و همچنين است اگر بچّه اي را که شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد. ولي اگر بچّه پسر خود را شير دهد، زن پسرش که مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمي شود.

(مسأله 2469) اگر زن پدر دختري، بچّه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مي، چه بچّه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

 

شرائط شير دادني که علّت محرم شدن است 

(مسأله 2470) شير دادني که علّت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اوّل: بچّه شير زن زنده را بخورد، پس اگر از پستان زني که مرده است شير بخورد تأثير ندارد.

دوّم: شير آن زن از حرام نباشد، پس اگر شير بچّه اي را که از زنا بدنيا آمده به بچّه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچّه به کسي محرم نمي شود.

سوّم: بچّه شير را از پستان بمکد، پس اگر شير را در گلوي او بريزند لازم است کساني که به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند با او ازدواج نکنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

چهارم: شير، خالص و با چيز ديگر مخلوط نباشد.

پنجم: شير از يک شوهر باشد. پس اگر زن شير دهي را طلاق دهند، بعد شوهر ديگري کند و از او آبستن شود و تا موقع زائيدن شيري که از شوهر اوّل داشته باقي باشد و مثلاً هشت دفعه پيش از زائيدن از شير شوهر اوّل و هفت دفعه بعد از زائيدن از شوهر دوّم به بچّه اي بدهد، آن بچّه به کسي محرم نمي شود.

ششم: بچّه به واسطه مرض شير را قي نکند، بنا بر احتياط واجب کساني که به واسطه شير خوردن به آن بچّه محرم مي شوند، بايد با او ازدواج نکنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هفتم: پانزده مرتبه، يا يک شبانه روز به طوري که در مسأله بعد گفته ميشود شير سير بخورد، يا مقداري شير به او بدهند که بگويند از آن شير استخوانش محکم شده و گوشت در بدنش روئيده است، بلکه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحّب آن است کساني که به واسطه شير خوردن او به او محرم مي شوند، با او ازدواج نکنند و نگاه محرمانه هم به او ننمايند.

هشتم: دو سال بچّه تمام نشده باشد و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به کسي محرم نمي شود، بلکه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يک مرتبه شير بخورند، به کسي محرم نمي شود، ولي چنانچه از موقع زائيدن زن شير ده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقي باشد و بچّه اي را شير دهد آن بچه به کساني که گفته شد، محرم مي شود.

(مسأله 2471) بايد بچّه در بين يک شبانه روز غذا يا شير کي ديگر را نخورد ولي اگر کمي غذا بخورد که نگويند در بين، غذا خورده اشکال ندارد و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يک زن بخورد و در بين پانزده مرتبه، شير کسِ ديگر را نخورد و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولي اگر در بين شير خوردن نفس تازه کند، يا کمي صبر کند، که از اوّلي که پستان در دهان مي گيرد تا وقتي سير مي شود، يک دفعه حساب شود، اشکال ندارد.

(مسأله 2472) اگر زن از شير شوهر خود بچّه اي را شيز دهد، بعد شوهر ديگر کند و از شير آن شوهر هم بچّه ديگر را شير دهد آن دو بچّه به يکديگر محرم نمي شوند، اگر چه بهتر است با هم ازدواج نکنند و نگاه محرمانه به يکديگر ننمايند.

(مسأله 2473) اگر زن از شير يک شوهر چندين بچّه را شير دهد، همه آنان به يکديگر و به شوهر و به زني که آنان را شير داده، محرم مي شوند.

(مسأله 2474) اگر کسي چند زن داشته باشد و هر کدام آنان با شرايطي که گفتيم بچّه را شير دهد، همه آن بچّه ها به يکديگر و به آن مرد و به همه آن زنها محرم مي شوند.

(مسأله 2475) اگر کسي دو زن شير ده داشته باشد و يکي از آنان بچّه اي را مثلاّهشت مرتبه و ديگري هفت مرتبه شير بدهد آن بچّه به کسي محرم نمي شود.

(مسأله 2476) اگر زني از شير يک شوهر پسر و دختري را شير کامل بدهد خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمي شوند.

(مسأله 2477) انسان نمي تواند بدون اذن زن خود، با زنهائي که به واسطه شير خوردن، خواهر زاده و برادر زاده زن او شده اند ازدواج کند و نيز اگر با پسري لواط کند، نمي تواند با دختر و خواهر و مادر و مادر بزرگ آن پسر که رضاعي هستند يعني به واسطه شير خوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند ازدواج نمايد.

(مسأله 2478) زني که برادر انسان را شير داده به انسان محرم نمي شود، اگر چه احتياط مستحّب آن است که با او ازدواج نکند.

(مسأله 2479) انسان نمي تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعي باشند يعني به واسطه شير خوردن، خواهر يکديگر شده باشند ازدواج کند ؛ و چنانچه دو زن را عقد کند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتي که عقد آنان در يک وقت بوده، هر دو باطل است و اگر در يک وقت نبوده عقد اوّلي صحيح و عقد دوّمي باطل مي باشد.

(مسأله 2480) اگر زن از شير شوهر خود کساني را که گفته مي شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمي شود، اگر چه بهتر است احتياط کنند:

اوّل: برادر و خواهر خود را.

دوّم: عمو و عمّه و دائي و خاله خود را.

سوّم: اولاد عمو و اولاد دائي خود را.

چهارم: برادر زاده خود را.

پنجم: برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم: خواهر زاده خود، با خواهر زاده شوهرش را.

هفتم: عمو و عمّه و دائي و خاله شوهرش را.

هشتم: نوه زن ديگر شوهر خود را.

(مسأله 2481) اگر کسي دختر عمّه يا دختر خاله انسان را شير دهد به انسان محرم نمي شود ولي احتياط مستحّب آن است که از ازدواج با او خودداري نمايد.

 

آداب شير دادن 

(مسأله 2482) براي شير دادن بچّه بهتر از هر کس مادر او است و سزاوار است که مادر براي شيردادن از شوهر خود مزد نگيرد و خوب است که شوهر مزد بدهد. و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مي تواند بچّه را از او گرفته و به دايه بدهد.

(مسأله 2483) مستحّب است دايه اي که براي طفل مي گيرند، داراي عقل و عفّت و صورت نيکو باشد و مکروه است کم عقل يا بد صورت، يا بد خُلق، يا زنازاده باشد و نيز مکروه است زني را دايه بگيرند که شيرش از بچّه اي است که از زنا به دنيا آمده است.

 

مسائل متفرقه شير دادن 

(مسأله 2484) مستحّب است از زنها جلوگيري کنند که هر بچّه اي را شير ندهند، زيرا ممکن است فراموش شود که به چه کساني شير داده اند و بعداً دو نفر محرم با يکديگر ازدواج نمايند.

(مسأله 2485) کساني که به واسطه شير خوردن، خويشي پيدا مي کنند مستحّب است يکديگر را احترام نمايند، ولي از يکديگر ارث نمي برند و حقّهاي خويشي، که انسان با خويشان خود دارد براي آنان نيست.

(مسأله 2486) در صورتي که ممکن باشد، مستحّب است بچّه را دو سال تمام شير بدهند.

(مسأله 2487) اگر به واسطه شير دادن، حقِّ شوهر از بين نرود، زن مي تواند بدون اجازه شوهر ؛ بچه کسِ ديگر را شير دهد، ولي جايز نيست بچّه اي را شير دهد که به واسطه شير دادن به آن بچّه به شوهر خود حرام شود. مثلاً اگر شوهر او دختر شير خواري را براي خود عقد کرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، خودش مادر زن شوهر مي شود و بر او حرام مي گردد.

(مسأله 2488) اگر کسي بخواهد زن برادرش به او محرم شود ؛ بايد دختر شير خواري را مثلاً دو روزه براي خود صيغه کند و در آن دو روز با شرائطي که در مسأله 2470 گفته شد زن برادرشآن دختر را شير دهد.

(مسأله 2489) اگر مرد پيش از آنکه زني را براي خود عقد کند، بگويد به واسطه شير خوردن، آن زن براو حرام شده: مثلاً بگويد شير مادر او را خورده ؛ چنانچه تصديق او ممکن باشد، نمي تواند با آن زن ازدواج کند و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است پس اگر مرد با او نزديکي نکرده باشد، يا نزديکي کرده باشد، ولي در وقت نزديکي کردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد و اگر بعد از نزديکي بفهمد که بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را مطابق زنهائي که مثل او هستند، بدهد.

(مسأله 2490) اگر زن پيش از عقد بگويد به واسطه شير خوردن بر مردي حرام شده، چنانچه تصديق او ممکن باشد نمي تواند با آن مرد ازدواج کند و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتي است که مرد بعد از عقد بگويد که زن براو حرام است و حکم آن در مسأله پيش گفته شد.

(مسأله 2491) شير دادني که علّت محرم شدن است به دو چيز ثابت مي شود:

اوّل: خبر دادن عدّه اي که انسان از گفته آنان يقين پيدا کند.

دوّم: شهادت دو مرد عادل يا چهار زن که عادل باشند، ولي بايد شرائط شير دادن را هم بگويند مثلاً بگويند ما ديده ايم که فلان بچّه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير خورده و چيزي هم در بين نخورده و همچنين سائر شرطها را که در مسأله 2470 در صفحه 488 گفته شد شرح دهند، ولي اگر معلوم باشد که شرائط را مي دانند و در عقيده با هم مخالف نيستند و با مرد و زن هم در عقيده مخالفت ندارند لازم نيست شرائط را شرح دهند.

(مسأله 2492) اگر شک کنند بچّه به مقداري که علّت محرم شدن است، شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند که به آن مقدار شير خورده بچّه به کسي محرم نمي شود ولي بهتر آن است که احتياط کنند.

 

اَحکامِ طَلاق 

(مسأله 2493) مردي که زن خود را طلاق مي دهد ؛ بايد عاقل و بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور کنند که زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد ؛ پس اگر صيغه طلاق را به شوخي بگويد، صحيح نيست.

(مسأله 2494) زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاک باشد و شوهرش در آن پاکي يا در حال نفاس يا حيض که پيش از اين پاکي بود با او نزديکي نکرده باشد و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مي شود.

(مسأله 2495) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اوّل: آنکه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديکي نکرده باشد.

دوّم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد که آبستن است و شوهرش در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشکال ندارد.

سوّم: مرد به واسطه غائب بودن يا مشقّت داشتن تحقيق نتواند يا برايش مشکل باشد که پاک بودن زن را بفهمد.

(مسأله 2496) اگر زن را از خون حيض پاک بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود که موقع طلاق در حال حيض بوده طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاک بوده، طلاق او صحيح است.

(مساله 2497) کسي که ميداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غائب شود مثلاً مسافرت کند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتي که معمولاّ زنها از حيض يا نِفاس پاک مي شوند، صبر کند.

(مسأله 2498) اگر مردي که غائب است بخواهد زن خور را طلاق دهد،چنانچه بتواند اطلّاع پيدا کند که زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روي عادت حيض زن ؛ يا نشانه هاي ديگري باشد که در شرع معّين شده بايد تا مدّتي که معمولاً زنها از حيض يا نفاس پاک مي شوند صبر کند.

(مسأله 2499) اگر با عيالش که از خون حيض و نفاس پاک است نزديکي کند و بخواهد طلاق دهد بايد صبر کند تا دوباره حيض ببيند و پاک شود، ولي زني را که نُه سالش تمام نشده، يا آبستن است ؛ اگر بعد از نزديکي طلاق دهند، اشکال ندارد و همچنين است اگر يائسه باشد و مراد از يائسه در مسأله 437 کذشت.

(مسأله 2500) هر گاه با زني که از خون حيض و نفاس پاک است نزديکي کند و در همان پاکي طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود که موقع طلاق آبستن بوده، اشکال ندارد.

(مسأله 2501) اگر با زني که از خون حيض و نفاس پاک است نزديکي کند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدري که زن معمولاً بعد از آن پاکي خون مي بيند و دوباره پاک مي شود، صبر کند.

(مسأله 2502) اگر مرد بخواهد زن خود را که به واسطه مرضي حيض نمي بيند طلاق دهد، بايد از وقتي که با او نزديکي کرده تا سه ماه از اجماع با او خودداري نمايد و بعد او را طلاق دهد.

(مسأله 2503) طلاق بايد به صيغه عربي صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد بايد بگويد: زَوْجَتي فاطِمَهُ طالِقٌ يعني زن من فاطمه رها است و اگر ديگري را وکيل کند که آن وکيل بايد بگويد: زَوْجَهُ مُوَکِلي فاطِمَهُ طالِقٌ.

(مسأله 2504) زني که صيغه شده، مثلاً يک ماهه يا يک ساله او را عقد کرده اند طلاق ندارد و رها شدن او به اين است که مدّتش تمام شود، يا مرد مدّت را به او ببخشد به اين ترتيب که بگويد: مدّت را به تو بخشيدم و شاهد گرفتن و پاک بودن زن از حيض لازم نيست.

 

عدّه طلاق

(مسأله 2505) زني که نُه سالش تمام نشده و زن يائِسه عدّه ندارد ؛ يعني اگر چه شوهرش با او نزديکي کرده باشد، بعد از طلاق مي تواند فوراً شوهر کند.

(مسأله 2506) زني که نُه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر شوهرش با او نزديکي کند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعني بعد از آنکه در پاکي طلاقش داد، به قدري صبر کند که دوباره حيض ببيند و پاک شود و همين که حيض سوّم را ديد عدّه او تمام مي شود و مي تواند شوهر کند. ولي اگر پيش از نزديکي کردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعني مي تواند بعد از طلاق فوراً شوهر کند.

(مسأله 2507) زني که حيض نمي بيند اگر در سن زنهائي باشد که حيض مي بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديکي کردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.

(مسأله 2508) زني که عدّه او سه ماه است، اگر اوّل ماه طلاقش بدهند بايد سه ماه هلالي يعني از موقعي که ماه ديده مي شود تا سه ماه عدّه نگهدارد. و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز کسري ماه اوّل را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد بايد نُه روز باقي ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد و احتياط مستحّب آن است که از ماه چهارم بيست و يک روز عدّه نگهدارد ؛ تا با مقداري که از ماه اوّل عدّه نگهداشته سي روز شود.

(مسأله 2509) اگر زن آبستن را طلاق دهند ؛ عدّه اش تا دنيا آمدن، يا سقط شدن بچّه او است، بنابر اين اگر مثلاً يک ساعت بعد از طلاق بچّه او بدنيا آيد، عدّه اش تمام مي شود.

(مسأله 2510) زني که نه سالش تمام شده و يائسه نيست اگر صيغه شود، مثلاً يک ماهه، يا يک ساله چنانچه شوهرش با او نزديکي نمايد و مدّت آن زن تمام شود يا شوهر مدّت را به او ببخشد در صورتي که حيض مي بيند بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمي بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر کردن خودداري نمايد.

(مسأله 2511) ابتداي عدّه طلاق از موقعي است که خواندن صيغه طلاق تمام مي شود، چه زن بداند طلاقش داده اند، يا نداند پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد که او را طلاق داده اند ؛ لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

 

عدّه زني که شوهرش مُرده 

(مسأله 2512) زني که شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد، يعني از شوهر کردن خودداري نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديکي نکرده باشد و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع زائيدن عدّه نگهدارد، ولي اگر پيش ازگذشتن چهار ماه و ده روز، بچّه اش بدنيا بيايد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر کند و اين عدّه را عده وفات مي گويند.

(مسأله 2513) زني که در عدّه وفات مي باشد، حرام است لباس اَلوان بپوشد و سُرمه بکشد و همچنين کارهاي ديگري که زينت حساب شود بر او حرام مي باشد.

(مسأله 2514) اگر زن يقين کند که شوهرش مُرده و بعد از تمام شدن عّه وفات، شوهر کند، چنانچه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوّم جدا شود و در صورتي که آبستن باشد، به مقداري که در عدّه طلاق گفته شد، براي شوهر دوّم عدّه طلاق و بعد براي شوهر اوّل عدّه وفات نگهدارد ؛ و اگر آبستن نباشد، براي شوهر اوّل عدّه وفات و بعد براي شوهر دوّم عدّه طلاق نگهدارد و ابتداي عدّه وفات را از موقعي که خبر صحيح وفات شوهر به او رسيده قرار دهد.

(مسأله 2515) و ابتداي عدّه وفات از موقعي است که زن از مرگ شوهر مُطَّلع شود.

(مسأله 2516) اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مي شود:

اوّل: آنکه مورد تهمت نباشد.

دوّم: از طلاق يا مُردن شوهرش به قدري گذشته باشد که در آن مدّت تمام شدن عدّه ممکن باشد.

 

طلاق بائِن و طلاق رِجعي 

(مسأله 2517) طلاق بائن آن است که بعد از طلاق، مرد حقّندارد به زن خود رجوع کند، يعني بدون عقد او را به زني قبول نمايد و آن بر پنج قِسم است:

اوّل: طلاق زني که نُه سالش تمام نشده باشد.

دوّم: طلاق زني که يائسه باشد و مراد از يائسه در مسأله 463 گذشت.

سوّم: طلاق زني که شوهرش بعد از عقد با او نزديکي نکرده باشد.

چهارم: طلاق زني که او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم: طلاق خُلع و مُبارات و احکام اينها بعداً گفته خواهد شد و غير اينها طلاق رجعي است که بعد از طلاق تا وقتي زن در عدّه است مرد مي تواند به او رجوع نمايد.

(مسأله 2518) کسي که زنش را طلاق رِجعي داده، حرام است او را از خانه اي که موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون کند، ولي در بعضي از مواقع که در کتابهاي مفصّل گفته شده، و از جمله آنها فحّاشي و رفت و آمد با اجانب است بيرون کردن او اشکال ندارد و نيز حرام است زن براي کارهاي غير لازم از آن خانه بيرون رود.

 

اَحکام رجوع کردن 

(مسأله 2519) در طلاق رجعي مرد به دو قِسم مي تواند به زن خود رجوع کند:

اوّل: حرفي بزند که معنايش اين باشد که او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوّم: کاري کند که از آن بفهمند رجوع کرده است.

(مسأله 2520) براي رجوع کردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلکه اگر بدون اينکه کسي بفهمد، بگويد به زنم رجوع کردم صحيح است. ولي اگر بعد از تمام شدن عدّه مرد بگويد که در عدّه رجوع نموده ام لازم است اثبات نمايد.

(مسأله 2521) مردي که زن خود را طلاق رجعي داده اگر مالي از او بگيرد و با او صُلح کند که ديگر به او رجوع نکند، حق رجوع از بين نمي رود.

(مسأله 2522) اگر زني را دو بار طلاق دهد و به او رجوع کند يا دوبار اورا طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش کند، بعد از طلاق سوّم آن زن بر او حرام است، ولي اگر بعد از طلاق سوّم به ديگري شوهر کند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مي شود، يعني مي تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اوّل: آنکه عقد شوهر دوّم عقد دائم باشد و اگر مثلاً يک ماهه يا يک ساله او را صيغه کند، بعد از آنکه از او جدا شد، شوهر اوّل نمي تواند او را عقد کند.

دوّم: شوهر دوّم بالغ و با او نزديکي و دخول کند و بنا بر اقوي بايد نزديکي از جلوي زن صورت بگيرد ولي انزال لازم نيست.

سوّم: شوهر دوّم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم: عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوّم تمام شود.

 

طلاق خُلع

(مسأله 2523) طلاق زني را که به شوهرش مايل نيست و مِهر يا مال ديگر خود را به او مي بخشد که طلاقش دهد، طلاق خُلع گويند.

(مسأله 2524) اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خُلع را بخواند چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، پس از آنکه مِهر خود را به شوهر بخشيد بدون فاصله شوهر مي گويد: زَوْجَتي فاطِمَهُ خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ‌، هِيَ طالِقٌ ‹يعني زنم فاطمه را طلاق خُلع دادم، او رها است ›.

(مسأله 2525) اگر زني کسي را وکيل کند که مهر اورا به شوهرش ببخشد و شوهر همان کَس را وکيل کند که زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمّد و اسم زن فاطمه باشد وکيل، صيغه طلاق را اينطور مي خواند: عَنْ مُوَکِلَتي فاطِمَهَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَکِلي مُحَمَدٍ لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ. پس از آن بدون فاصله مي گويد: زَوْجَهُ مُوَکِلي خالَعْتُها عَلي ما بَذَلَتْ، هِيَ طالِقٌ. و اگر زني کسي را وکيل کند که غير از مهر چيز ديگري را به شوهر او ببخشد که او را طلاق دهد وکيل بايد ب جاي کلمه(مهره) آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بگويد، بَذَلْتُ مِأَهَ تُومان. در صورتي که زن معّين باشد بردن نامش در اينجا و در طلاق مبارات لازم نيست و همين قدر که او را در نظر بگيرد، کافي است.

 

طلاق مُبارات 

(مسأله 2526) اگر زن و شوهر يکديگر را نخواهند و زن مالي به مرد بدهد که او را طلاق دهد، آن طلاق را مُبارات گويند.

(مسأله 2527) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطم باشد، بايد بگويد: بارَأْتُ زَوْجَتي فاطِمَهَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ. يعني مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل همر او پس او رها است، و اگر ديگري را وکيل کند، وکيل بايد بگويد: بارأْتُ زَوْجَهَ مُوَکِلي فاطِمَهَ عَلي مَهْرِها فَهِيَ طالِقٌ. و در هر دو صورت به جاي دو کلمه(عَلي مَهْرِها)(بِمَهْرِها) بگويد، اشکال ندارد.

(مسأله 2528) صيغهطلاق خُلع و مبارات بايد بعربي صحيح خوانده شود ولي اگر زن براي آنکه مال خود را به شوهر ببخشد مثلاً به فارسي بگويد براي طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم اشکال ندارد.

(مسأله 2529) اگر زن در بين عدّه طلاق خُلع يا مبارات از بخشش خود برگرددشوهر مي تواند رجوع کند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

(مسأله 2530) مالي را که شوهر براي طلاق مبارات مي گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد ولي در طلاق خُلع اگر بيشتر باشد اشکال ندارد.

 

احکام مُتفرّقه طلاق 

(مسأله 2531) اگر با زن نامحرمي به گمان اينکه عيال خود او است نزديکي کند چه زن بداند که او شوهرش نيست، يا گمان کند شوهرش مي باشد، بايد عدّه نگهدارد.

(مسأله 2532) اگر با زني که مي داند عيالش نيست، زنا کند، چنانچه زن نداند که آن مرد شوهر او نيست بنابر احتياط واجب بايد عدّه نگهدارد.

(مسأله 2533) اگر مرد زني را گول بزند که از شوهرش طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق وعقد آن زن صحيح است ولي هر دو معصيت بزرگي کرده اند.

(مساله 2534) هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط کند که اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجي ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است ولي چنانچه شرط کند که اگر مرد مسافرت کند يامثلاً تا شش ماه خرجي ندهد، از طرف او براي طلاق خود وکيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد، يا خرجي ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.

(مسأله 2535) زني که شوهرش گُم شده ؛ اگر بخواهد به ديگري شوهر کند، بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

(مسأله 2536) پدر و جّد پدري ديوانه اگر مصلحت باشد مي توانند زن او را طلاق بدهند.

(مسأله 2537) اگر پدر يا جّد پدري براي طفل خود زني را صيغه کند ؛ اگر چه مقداري از زمان تکليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد، مثلاً براي پسر چهارده ساله خودش زني را دو ساله صيغه کند، چنانچه صلاح بچّه باشد، مي تواند مدّت آن زن را ببخشد ولي زن دائمي او را نمي تواند طلاق دهد.

(مسأله 2538) اگر از روي علاماتي که در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگري که آنان را عادل نمي داند بنابر احتياط واجب نبايد آن زن را براي خود يا براي کس ديگر عقد کند.

(مسأله 2539) اگر کسي زن خود را بدون اينکه او بفهمد طلاق دهد چنانچه مخارج او را مثل وقتي که زنش بوده بدهد و مثلاً بعد از يک سال بگويد يک مال پيش، تو را طلاق دادم و شرعاً هم ثابت کند، مي تواند چيزهائي را که در آن مدّت براي زن تهيّه نموده و او مصرف نکرده است از او پس بگيرد، ولي چيزهائي را که مصرف کرده نمي تواند از او مطالبه نمايد.

 

اَحکام غَصب 

غصب آن است که انسان از روي ظلم بر مال، يا حقّ کسي مسلّط شود و اين يکي از گناهان بزرگ است که اگر انجام دهد، در قيامت بعذاب سخت گرفتار مي شود. از حضرت اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) روايت شده است که هر کس يک وجب زمين از ديگري غصب کند در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مي اندازند.

(مسأله 2540) اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاي ديگري که براي عموم ساخته شده استفاده کنند، حقّ آنان را غصب نموده و همچنين است اگر کسي در مسجد جائي براي خود بگيرد و ديگري را نگذارد که از ژآنجا استفاده نمايد.

(مسأله 2541) چيزي را که انسان پيش طلبکار گرو مي گذارد، بايد بپيش او بماند که اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن بدست آورد، پس اگر پيش از آنکه طلب او را بدهد آنچيز را از او بگيرد، حقّ او را غصب کرده است.

(مسأله 2542) مالي را که نزد کسي گرو گذاشته اند، اگر ديگري غصب کند صاحب مال و طلبکار مي تواننند چيزي را که غصب کرده از او مطالبه نمايند و چنانچه آن چيز را از او بگيرد باز هم در گرو است و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مي باشد.

(مسأله 2543) اگر انسان چيزي را غصب کند، بايد به صاحبش برگرداند و اگر ان چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

(مسأله 2544) اگر از چيزي که غصب کرده منفعتي بدست آيد، مثلاً از گوسفندي که غصب کرده برّه اي پيدا شود، مال صاحب مال است و نيز کسي که مثلاً خانه اي را غصب کرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

(مسأله 2545) اگر از بچّه يا ديوانه چيزي را غصب کند، بايد آن را به وليّ او بدهد واگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 2546) هرگاه دو نفر با هم چيزي را غصب کنند، اگر چه هر يک به تنهائي مي توانسته اند آن را غصب نمايند، هر کدام از آنان ضامن نصف آن مي باشند.

(مسأله 2547) اگر چيزي را که غصب کرده با چيزي ديگري مخلوط کند، مثلاً گندمي را که غصب کرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جداکردن آنها ممکن است اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جداکند و به صاحبش برگرداند.

(مسأله 2548) اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگري را که ساختنش حرام و نگاه داشتنش جائز است، غصب کند و خراب نمايد، لازم نيست مزد ساختن ان را به صاحبش بدهد ولي اگر مثلاً گوشواره اي را که غصب کرده خراب نمايد بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب ان بدهد و چنانچه براي اينکه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولّش مي سازم مالک مجبور نيست قبول نمايد و نيز مالک نمي تواند او را مجبور کند که آن را مثل اوّلش بسازد.

(مسأله 2549) اگر چيزي را که غصب کرده بطوري تغيير دهد که از اوّلش بهتر شود، مثلاً طلائي را که غصب کرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمي تواند براي زحمتي که کشيده، مزد بگيرد ؛ بلکه بدون اجازه مالک حقپ ندارد آن را بصورت اوّلش درآورد واگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اوّلش کند، بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتي که مزد ساختن کمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

(مسأله 2550) اگر چيزي را که غصب کرده بطوري تغيير دهد که از اوپلش بهتر شود، و صاحب مال بگويد بايد آن را بصورت اوّل در اوري، واجب است آن را بصورت اوّلش درآورد و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن از اوّلش کمتر شود، بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلائي را که غصب کرده اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد بايد بصورت اوّلش درآوري، در صورتي که بعد از اب کردن قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن کمتر شود، بايد تفاوت ان را بدهد.

(مسأله 2551) اگر در زميني که غصب کرده زراعت کند يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست. چنانچه صاحب زمين راضي نباشد که زراعت و درخت در زمين بماند، کسي که غصب کرده بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگر چه ضرر نمايد از زمين بکَند و نيز بايد اجاره زمين را در مدّتي که زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد و خرابيهائي را که در زمين پيدا شده، درست کند مثلاً جاي درختها را پر نمايد، و اگر بواسطه اينها قيمت زمين از اوّلش کمتر شود، بايد تفوت آن را هم بدهد. و نمي تواند صاحب زمين را مجبور کند که زمين را به او بفروشد ؛ يا اجاره دهد. و نيز صاحب زمين نمي تواند او را مجبور کند که درخت يا زراعت را به او بفروشد.

(مسأله 2552) اگر صاحب زمين راضي شود که زراعت و درخت در زمين او بماند، کسي که آن را غصب کرده، لازم نيست درخت و زراعت را بکَند، ولي بايد اجاره آن زمين را از وقتي که غصب کرده تا وقتي که صاحب زمين راضي شده بدهد.

(مسأله 2553) اگر چيزي را که غصب کرده از بين برود، در صورتي که مثل گاو و گوسفند باشد که از جهت خصوصّيات شخصي قيمت آن در نظر عقلاء و اهل عرف با قيمت فرد ديگر ي فرق دارد بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرف کرده باشد، بايد قيمت روزي را که ادا مي کند و غرامت مي پردازد بدهد و احتياط مستحّب آن است که بالاترين قيمت را از روي غصب تا روزي که غرامت مي پردازد حساب کند و رضايت همديگر را بدست آورند.

(مسأله 2554) اگر چيزي را که غصب کرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد که قيمت افرادش از جهت خصوصّيات شخصّيه با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزي را که غصب کرده بدهد، ولي چيزي را که ميدهد بايد خصوصّياتش مثل چيزي باشد که آن را غصب کرده و از بين رفته است باشد، مثلاً اگر قِسم اعلاي برنج غصب کرده، نمي تواند از قِسم پست تر بدهد.

(مسأله 2555) اگر چيزي را که مثل گوسفند است غصب نمايد واز بين برود، چنانچه قيمت بازار آن فرق نکرده باشد ولي در مدّتي که پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد ؛ بايد قيمت چاقي را که از بين رفته بدهد.

(مسأله 2556) اگر چيزي را که غصب کرده ديگري از او غصب نمايد و از بين برود صاحب مال مي تواند عوض آن را از هر کدام آنان بگيرد يا از هر کدام آنان مقداري از عوض آن را مطالبه نمايد و چنانچه عوض مال را از اوّلي بگيرد مي تواند اوّلي از دوّمي آن چه راکه داده مطالبه کند ولي اگر از دوّمي بگيرد او نمي تواند آنچه را داده از اوّلي مطالبه نمايد و استقرار ضمان بر عهده کسي است که مال در دست او تلف شده است.

(مسأله 2557) اگر چيزي را که مس فروشند يکي از شرطهاي معامله در آن نباشد مثلاً چيزي را که بايد با وزن خريد و فروش کنند بدون وزن معامله نمايند، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضي باشند که در مال يکديگر تصّرف کنند اشکال ندارد و گرنه چيزي را که از يکديگر گرفته اند مثل مال غصبي است و بايد آن را بهم بگردانند. و در صورتي که مال هر يک در دست ديگري تلف شود چه بداند معامله باطل است چه نداند؛ بايد عوض آن را بدهد.

(مسأله 2558) هر گاه مالي را از فروشنده بگيرد که آن را ببيند يا مدّتي نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتي که آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

 

اَحکام مالي که انسان آن را پيدا مي کند 

(مسأله 2559) مالي را که انسان پيدا مي کند اگر نشانه اي نداشته باشد که به واسطه آن، صاحبش معلوم شود ؛ احتياط واجب آن است که از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مسأله 2560) اگر مالي پيدا کند که نشانه دارد و قيمت آن از6/12 نخود نقره سکّه دار کمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضي است يا نه، نمي تواند بدون اجازه او بردارد و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مي توان به قصد اينکه ملک خودش شود بردارد و احتياط واجب آن است که اگر صاحبش پيدا شود در صورتي که تلف نشده خود مال را و در صورتي که تلف شده عوض آن را به او بدهد.

(مسأله 2561) هر گاه چيزي را که پيدا کرده نشانه اي دارد که به واسطه آن مي تواند صاحبش را پيدا کند، اگر چه بداند صاحب آن کافر است که در اَمانِ مسلمانان است، در صورتي که قيمت آن چيز به 6/12 نخود نقره سکّه دار برسد بايد اعلان کند، و لازم نيست که هر روز اعلان کند بلکه اگر تا يک سال طوري اعلان کند که گفته مي شود يک سال اعلان کرد، کافي است.

(مسأله 2562) اگر انسان خودش نخواهد اعلان کند مي تواند به کسي که اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

(مسأله 2563) اگر تا يک سال اعلان کند و صاحب مال پيدا نشود اگر در محدوده حَرَم پيدا کرده مي تواند آن را صدقه دهد و اگر صاحبش پيدا شد ضامن او خواهد بود و يا آن را حفظ کند تا صاحبش پيدا شود امّا اگر در غير حَرَم پيدا کرده مي تواند آن را براي خود بردارد، به قصد اينکه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد يا براي او نگهداري کند که هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولي احتياط مستحّب آن است که از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مسأله 2564) اگر بعد از آنکه يکسال اعلان کرد و صاحب مال پيدا نشد مال را براي صاحبش نگهداري کند و از بين برود، چنانچه در نگهداري آن کوتاهي نکرده و تعّدي يعني زياده روي هم ننموده، ضامن نيست ؛ ولي اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد ؛ يا براي خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

(مسأله 2565) کسي که مالي را پيدا کرده، اگر عمداً به دستوري که گفته شده اعلان نکند، گذشته از اينکه معصيت کرده، باز هم واجب است اعلان کند.

(مسأله 2566) اگر بچّه نابالغ چيزي پيدا کند، ولّي او بايد اعلان نمايد.

(مسأله 2567) اگر انسان در بين سالي که اعلان مي کند، از پيدا شدن صاحب مال نا اميد شود احتياط واجب آن است که آن را صدقه دهد يا نگهداري کند تا صاحبش پيدا شود.

(مسأله 2568) اگر در بين سالي که اعلان مي کند مال از بين رود، چنانچه در نگهداري آن کوتاهي کرده، يا تعّدي يعني زياده روي کرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر کوتاهي نکرده و زياده روي هم ننموده چيزي بر او واجب نيست.

(مسأله 2569) اگر مالي را که نشانه دارد و قيمت آن به 6/12 نخود نقره سکّه دار مي رسد در جائي پيدا کند که معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمي شود مي توان در روز اوّل آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضي نشود بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اي که داده مال خود او است.

(مسأله 2570) اگر چيزي را پيدا کند و به خيال اينکه مال خود او است بردارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يک سال اعلان نمايد.

(مسأله 2571) لازم نيست موقع اعلان، جنس چيزي را که پيدا کرده بگويد بلکه همينقدر که بگويد چيزي پيدا کرده ام کافي است.

(مسأله 2572) اگر کسي چيزي را پيدا کند و ديگري بگويد مال من است، در صورتي بايد به او بدهد که نشانه هاي آن را بگويد، ولي لازم نيست نشانه هائي را که بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آنها نيست بگويد.

(مسأله 2573) اگر قيمت چيزي که پيدا کرده به 6/12 نخود نقره سکّه دار برسد چنانچه اعلان نکند و در مسجد ؛ يا جاي ديگر که محّل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگري آن را بردارد کسي که آن را پيدا کرده، ضامن است.

(مسأله 2574) هر گاه چيزي پيدا کند که اگر بماند فاسد مي شود، بايد تا مقداري که ممکن است آن را نگهدارد بعد قيمت کند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش را نگهدارد و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد و احتياط مستحّب آن است که براي صدقه دادن از حاکم شرع اجازه بگيرد.

(مسأله 2575) اگر چيزي را که پيدا کرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتي که قصدش اين باشد که صاحب آن را پيدا کند، اشکال ندارد.

(مسأله 2576) اگر کفش او را ببرند و کفش ديگري به جاي آن بگذارند چنانچه بداند کفشي که مانده مال کسي است که کفش او را برده در صورتي که از پيدا شدن صاحبش مأيوس و يا برايش مشقّت داشته باشد مي تواند بجاي کفش خود ش بردارد ولي اگر قيمت آن را از کفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادي قيمت را به او بدهد، و چنانچه از پيدا شدن او نا اميد شود، بايد با اجازه حاکم شرع زيادي قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد. و اگر احتمال دهد کفشي که مانده مال کسي نيست که کفش او را برده در صورتي که قيمت آن 6/12 نخود نقره سکّه دار کمتر باشد ؛ مي تواند براي خود بردارد و اگر بيشتر باشد، بايد تا يک سال اعلان کند و بعد از يک سال احتياطاً از طرف صاحبش صدقه بدهد.

(مسأله 2577) اگر مالي را که کمتر از 6/12 نخود نقره سکّه دار ارزش دارد پيدا کند و از آن صرفه نظر نمايد و در مسجد يا جاي ديگر بگذارد، چنانچه کسي آن را بردارد، براي او حلال است.

 

احکام سربريدن و شکار کردن حيوانات 

(مسأله 2578) اگر حيوان حلال گوشت را به دستوري که بعداً گفته مي شود سر ببرند، چه وحشي باشد و چه اهلي، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاک است ولي حيواني که نجاستخوار شده، اگر به دستوري که در شرع معيّن نموده اند آن را اِسْتِبراء نکرده باشند ؛ و حيواني که انسان با آن وطي(نزديکي) کرده بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست.

(مسأله 2579) حيوان حلال گوشت وحشي مانند آهو و کبک و بز کوهي و حيوان حلال گوشتي که اهلي بوده و بعداً وحشي شده مثل گاو شتر اهلي که فرار کرده و وحشش شده است، اگر به دستوري که بعداًگفته ميشود آنها را شکار کنند پاک و حلال است ولي حيوان حلال گوشت اهلي مانند گوسفند و مرغ خانگي و حيوان حلال گوشت وحشي که به واسطه تربيت کردن اهلي شده است ؛ با شکار کردن پاک و حلال نمي شود.

(مسأله 2580) حيوان حلال گوشت وحشي در صورتي با شکار کردن پاک و حلال مي شود که بتواند فرار کند يا پرواز نمايد بنابر اين بچّه آهو که نمي تواند فرار کند و بچّه کبک که نمي تواند پرواز نمايد، با شکار کردن پاک و حلال نمي شود و اگر آهو و بچّه اش را که نمي تواند فرار کند، با يک تير شکار نمايند، آهو حلال و بچّه اش حرام است.

(مسأله 2581) حيوان حلال گوشتي که مانند ماهي که خون جهنده ندارد، اگر به خودي خود بميرد پاک است، ولي گوشت آن را نمي شود خورد.

(مسأله 2582) حيوان حرام گوشتي که خون جهنده ندارد، مانند مار با سر بريدن حلال نمي شود ولي مرده آن پاک است، چه خودش بميرد و يا سرش را ببرند.

(مسأله 2583) سگ و خوک به واسطه سر بريدن و شکار کردن پاک نمي شوند و خوردن گوشت آنها حرام است. و حيوان حرام گوشتي را که درّنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستوري که گفته مي شود سر ببرند ؛ يا با تير و مانند آن شکار کنند پاک است، ولي گوشت آن حلال نمي شود و اگر با سگ شکاري آن را شکار کنند، پاک شدن بدنش هم اشکال دارد.

(مسأله 2584) فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتي که مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگي مي کنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودي خود بميرند نجسند، بلکه اگر سر آنها را هم ببرند ؛ يا آنها را شکار نمايند، پاک شدن بدنشان اشکال دارد و احتياط واجب اجتناب از آنها است.

(مسأله 2585) اگر از شکم حيوان زنده، بچّه مرده اي بيرون آيد يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

 

دستور سر بريدن حيوانات 

(مسأله 2586) دستور سر بريدن حيوان آن است که حُلقوم(مجراي تنّفس) و مَري(مجراي غذ) و دو شاهرگ را که در دو طرف حُلقوم است که به اين مجموع اَوْداج اَربعه(چهار رگ) گفته مي شود از پائين بر آمدگي زير گلو به طور کامل ببرند. اگر آنها را بشکافند کافي نيست.

(مسأله 2587) اگر بعضي از چهار رگ را ببرند و صبر کنند تا حيوان بميرد، بعد بقّيه را ببرند فائده ندارد، بلکه اگر به اين مقدار هم صبر نکنند ولي بطور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند که يک کار شمرده شود اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقّيه رگها را ببرند، اشکال دارد.

(مسأله 2588) اگر گلوي گوسفند را بطوري بکَند که از چهار رگي که در گردن است و بايد بريده شود چيزي نماند آن حيوان حرام مي شود، ولي اگر مقداري از گردن را بکَند و چهار رگ باقي باشد، يا جاي ديگر بدن را بکَند، در صورتي که گوسفند زنده باشد و به دستوري که گفته مي شود سر آن را ببرند، حلال و پاک مي باشد.

 

شرائط سربريدن حيوانات 

(مسأله 2589) سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اوّل: کسي که ير حيوان را مي برد چه مرد باشد، چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمني با اهل بيت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نکند. و بچّه مسلمان هم اگر مميّز باشد يعني خوب و بد را بفهمد مي تواند سر آن را ببرد.

دوّم: سر حيوان را با چيزي ببرند که از آهن باشد، ولي چنانچه آهن پيدا نشود و طوري باشد که اگر سر حيوان را نبرند مي ميرد، با چيز تيزي که چهار رگ آن را جدا کند، مانند شيشه و سنگ تيز، مي شود سر آن را بريد.

سوّم: در موقع سر بريدن، گلو و دست و پا و شکم حيوان رو به قبله باشد و کسي که ميداند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نکند، حيوان حرام مي شود، و همچنين در صورتي که مسأله را نداند و حيوان را رو به قبله نکند، ولي اگر فراموش کند يا قبله را اشتباه کند، يا نداند قبله کدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله کند، اشکال ندارد. و احتياط واجب آن است که کسي که سر حيوان را مي بُرد نيز رو به قبله باشد.

چهارم: وقتي مي خواهد سر حيوان را ببرد، يل کارد به گلويش بگذارد ؛ به نيّت سر بريدن، نام خدا را ببرد و همينقدر که بگويد بِسْمِ اللهِ يا اَلْحَمْدُلِلهِ يا اَللهُ اَکْبَرُ کافي است و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاک نمي شود و گوشت آن هم حرام است، ولي اگر از روي فراموشي نام خدا را نبرد اشکال ندارد.

پنجم: حيوان بعد از سر بريدن حرکتي بکند اگر چه مثلاً چشم يا دُم خود را حرکت دهد، يا پاي خود را به زمين زند يا خون به طوري که در موقع سر بريدن حيوان متعارف است بيرون بيايد که معلوم شود زنده بوده است.

 

دستور کشتن شتر 

(مسأله 2590) اگر بخواهند شتر را بکشند که بعد از جان دادن پاک و حلال باشد، بايد به پنج شرطي که براي سر بريدن حيوانات گفته شد، کارد يا چيز ديگري را که از آهن و برنده باشد در گودي بين گردن و سينه اش فرو کنند.

(مسأله 2591) وقتي مي خواهند کارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است که شتر ايستاده باشد، ولي اگر در حالي که زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و جِلُوِ بدَنش رو به قبله است، کارد را در گودي گردنش فرو کنند، اشکال ندارد.

(مسأله 2592) اگر به جاي اينکه کارد در گودي گردن شتر فرو کنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و ماننداينها را مثل شتر کارد درگودي گردنشان فرو کنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولي اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستوري که گفته شد کارد در گودي گردنش فرو کنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاک است و نيز اگر کارد در گودي گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو کنند و تا زنده است سر آن را ببرند، حلال و پاک مي باشد.

(مسأله 2593) اگر حيواني سر کش شود و نتوانند آنرا به دستوري که در شرع معپين شده بکشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند که در آنجا بميرد و کشتن آن به دستور شرع ممکن نباشد، چنانچه با چيزي مثل شمشير که به واسطه تيزي آن بدن زخم مي شود به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان دهد، حلال مي شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست، ولي بايد شرطهاي ديگري که براي سر بريدن حيوانات گفته شد، مراعات شود.

(مسأله 2594) گوسفند يا حيوانات ديگر را اگر با کارخانه ها و مکينه هائي که اخيراً در بعض بلاد متعارف شده است، ذبح کنند در صورتي که تمام شرائطي که براي سر بريدن از قبيل بريدن(اَوْداجِ اَربَعه) که مذکور گرديد(که علّت مرگ حيوان اين باشد نه قطع تخاع به وسيله برق مثلاً) و رو به قبله بودن حيوان به نحوي که ذکر شد و رو به قبله بودن ذابح و بردن نام خدا مراعات شود حلال است و گرنه آن حيوان حرام و نجس است. و گوشتهائي که در بازار مسلمانان فروش مي رود و احتمال داده مي شود که بطور شرعي ذبح شده باشد، حلال و خريد و فروش آن جائز است.

(مسأله 2595) گوشتها يا مرغهاي سر بريده اي که از بِلاد کفر مي آورند، محکوم به نجاست و حرمت و مردار بودن است و خريد و فروش آنها جائز نيست مگر آنکه ذبح شرعي آنها ثابت شود.

(مسأله 2596) گوشتهائي که از ممالک غير اسلامي مي آورند حرام و معامله آنها باطل است.

 

چيزهائي که موقع سر بريدن حيوانات مستحّب است 

(مسأله 2597) چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحّب است:

اوّل: موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يک پاي آن را ببندند و پاي ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع کشتن شتر دو دست آن را از پائين تا زانو، يا تا زير بغل به يکديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند و مستحّب است مرغ را بعد از سر بريدن رها کنند تا پر و بال بزند.

دوّم: پيش از کشتن حيوان، آب جلوي آن بگذارند.

سوّم: کاري کنند که حيوان کمتر اذيّت شود، مثلاً کارد را خوب تيز کنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

 

چيزهائي که در کشتن حيوانات مکروه است

(مسأله 2598) چند چيز در کشتن حيوانات مکروه است:

اوّل: آنکه کارد را پشت حلقوم فرو کنند و به طرف جلو بياورند که حلقوم از پشت بريده شود.

دوّم: در جائي حيوان را بکشند که حيوانِ ديگر آن را ببيند.

سوّم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولي در صورت احتياج عيبي ندارد.

چهارم: خود انسان چهار پائي را که پرورش داده است بکشد و احتياط آن است که پيش از بيرون آمدن روح پوست حيوان را نکَنَند و مغز حرام را که در تيره پشت است نَبُرَنْد و حرام است که پيش از بيرون آمدن روح سر حيوان را از بدنش جدا کنند، ولي با اين عمل حيوان حرام نمي شود.

 
 Copyright © 2003-2013 - AVINY.COM - All Rights Reserved