رستاخیز جسم و رستاخیز جان

شماره مطلب:
2194

رستاخیز جسم و رستاخیز جان

روشنفكران تاجیكستان امسال تقویمی به چاپ رسانده‌اند با تصاویری زیبا از هفت‌سین ایرانی: سیب و سنجد و سبزه و سركه و سمنو... گل نرگس و شاخ نبات. دو سالی است كه آنان اجازه یافته‌اند تا نوروز را جشن بگیرند[1] و شنیدیم كه هم امسال، عید فطر و قربان، جشن سَده و مِهرگان نیز در جمهوری تاجیكستان رسمیت یافته‌اند.

در طول این هفتاد و چند سال حكومت بلشویك‌ها، مردم تاجیكستان با تمسك به عروه‌الوثقای شعر فارسی، خود را حفظ كرده‌اند. حتی زبان فارسی نیز در این خطه وجود خود را مدیون شعر است، مدیون رودكی و فردوسی و نظامی و حافظ و مولوی... و اكنون كه فرصت اظهار خویش را یافته‌اند، در میدان اصلی شهر دوشنبه، پایتخت تاجیكستان، كه اكنون از بند نام «لنین» آزاد شده و نام «آزادی» گرفته است، جایگزینِ مجسمۀ لنین، تندیسی از فردوسی است. وقتی از عالم‌پور، گزارشگر هفته‌نامۀ «ادبیات و هنر» ـ كه لابد عالم‌اُف بوده است و یكی دو سالی است كه شده عالم‌پور ـ پرسیدیم كه «چرا فردوسی»؟ گفت: «فردوسی رمز آزادی است.»

عالم‌پور چهره‌ای بسیار مهربان و صادق داشت، مثل كسی كه هرگز دروغ نگفته باشد. ریش‌هایش را رها كرده بود كه تا آن‌جا كه می‌خواهند رشد كنند. موهای سرش هم بلند بود. لب‌هایی كوچك و جمع و جور و همیشه خندان داشت. كلاهی پشمی و بسیار بزرگ ـ از آن كلاه‌ها كه همۀ مردان در تاجیكستان بر سر دارند ـ بر سر داشت و كراواتی سرخِ گل‌دار هم بسته بود. آن قدر با صداقت گفته بود كه فردوسی رمز آزادی است كه نتوانسته بودم مخالفت كنم و گذاشتم كه سكوت و لبخند شرم‌آگینِ مرا به معنای موافقت بگیرد.

حكیم ابوالقاسم فردوسی چگونه می‌تواند كه رمز آزادی باشد؟ او تنها به آن اعتبار كه زبان فارسی و اسطوره‌هاي ايراني را از گزند تطاول ايام محفوظ داشته رمز آزادي است، اما زبان فارسي كمال خویش را در قرن‌های بعد و در اشعار بزرگان بی‌بدیلی چون حافظ شیراز یافته است و از سوی دیگر، آیا به‌راستی «شاهنامۀ» فردوسی، ما را از دیگر مأثورات فرهنگیمان بی‌نیاز می‌كند؟

در عظمت سزاوار تقدیس «شاهنامه» تردیدی نیست، اما سخنی چنین مبالغه‌آمیز در حق فردوسی معلوم می‌دارد كه صاحب سخن، بی‌خبر  از تاریخ ایران فریب همان دروغی را خورده كه مرد اهل تتبعی چون مجتبی مینوی را نیز فریفته است. مجتبی مینوی در كتابی به نام «فردوسی و شعر او» می‌نویسد:

فردوسی از برای این فارسی كتاب بزرگی ساخت كه آن را از برای ایران می‌توان هم‌رتبۀ قرآن دانست از برای عرب.[2]

خود او در همین كتاب دربارۀ زبان فارسی نوشته است:

اگرچه خود آن فارسی هم همیشه به یك شكل نمانده: فرس قدیم، اوستایی، پهلویِ اشكانی، پارسیِ ساسانی، فارسی جدید با تاریخ هزار و دویست‌سالۀ آن كه تحولات گوناگون به خود دیده است.[3]

اسلام حقیقتی است فراتر از آن ‌كه متعلق به یك زبان یا یك قوم باشد و حساب اقوام را نیز باید از حساب ادیان جدا كرد. چرا باید ایران را با دین زرتشتی و حكومت شاهنشاهی ملازم گرفت؟ زبان فعلی ما تربیت‌یافتۀ دامان عرفان است و همۀ شیرینی و زیباییش مولود همین پیوند تاریخی است. سیر تكامل زبان فارسی كنونی در اشعاری كه از قرن سوم (دوران صفاریان) تا قرن هشتم (شعرای سبك عراقی) سروده‌اند، قابل تعقیب است.

فارسی تاجیك‌ها بیش‌تر فارسی اهل مشرق است، سیستان و خراسان و ماوراءالنهر. تفكر روشن‌فكران تاجیكستان نیز از لحاظ تاریخی بیش‌تر متمایل به قرن پنجم است. آنها شاهان را مذموم نمی‌دارند و از لحاظ تفكر عرفانی به مردم پاكستان كه آنان نیز سُنیِ حنفی هستند نزدیك‌ترند. در پاكستان بزرگان صوفیه ـ همچون هُجویری صاحب «كشف المحجوب» كه او را «داتا گنج‌بخش» می‌نامند و از او مُراد می‌خواهند ـ تا حد پرستش بزرگ شده‌اند و در تاجیكستان شعرا، تا آن‌جا كه تندیس فردوسی در میدان اصلی شهر دوشنبه به جای مجسمۀ لنین می‌نشیند... و بعد شنیدم كه آنان حزبی نیمه‌مخفی نیز با نام «كورش كبیر» تأسیس كرده‌اند كه غایتش وصول به «ایران بزرگ باستانی» است، یعنی همان پان‌ایرانیسم.

روشن‌فكری ماهیتی دارد كه در هیچ جای دیگر عالم ـ جز غرب كه مولد و موطن روشن‌فكری است ـ پا نمی‌گیرد، اگرچه در دیگر نقاط عالم نهضت‌هایی شِبه‌روشن‌فكری در تأسی به غرب امكان وجود یافته است. بنابراین، از تعبیر «شبه‌روشن‌فكر» كه به كار می‌برم قصد تمسخر در میان نیست... جریان شبه‌روشن‌فكری در پاكستان صبغه‌ای سیاسی دارد و در تاجیكستان صبغه‌ای ادبی. آنان همچون شبه‌روشن‌فكران خودمان به سختی در معرض این اشتباه هستند كه شاهنشاهی را از متعلقات فرهنگ ایرانی بینگارند و اسلام را از متعلقات فرهنگ و تمدن عربی.

از قرن ششم، هم‌زمان با ظهور حكمت اشراق، شعر فارسی ماهیتی عرفانی پیدا كرده و از اختصاص به دربار شاهان خلاصی یافته است. شیخ اشراق نیز در همین زمان می‌زیسته است. او به گفتۀ خود، حكمتی را كه به آن «حكمت نوری» و یا «خمیرۀ ازلی» می‌گوید از حكمای فُرس (فارس) گرفته است. شكی نیست كه چنین قابلیتی در فرهنگ كهن ایران باستان وجود داشته است و اگر چنین نبود، هرگز اسلام و بالخصوص عرفان شیعی در ایران پا نمی‌گرفت، اما شیخ اشراق معتقد است كه این خمیرۀ ازلیه پیش از این در نزد بسیاری از ائمۀ حكمای هند و ایران و بابلِ و مصر و قدمای یونان تا افلاطون بوده است. در این‌ كه چنین خمیره‌ای ازلی وجود دارد تریدی نیست، اما این حكمت در غرب و در شرق نسبت‌های متفاوتی با حقیقت یافته است. در یونان و روم نسبت اسطوره‌ها با حقیقت «تشبیهی» است و در شرق «تنزیهی»... و در ایران به عللی كه محل ذكر آن در این‌جا نیست، این قابلیت به مراتب بیش‌تر از همه‌جا وجود دارد. ایران پلی است مابین مشرق زمین و هلال خصیب كه پیامبران وحی همه از این خطه ظهور كرده‌اند.

هلال خصیب، پست‌زمینِ باریكی است كه بین فلات‌های ایران و تركیه در شمال و صحرای عربستان در جنوب واقع شده است. این منطقۀ جغرافیایی كه شكلی هلالی دارد از شمال فلسطین آغاز می‌شود و با عبور از سوریه و غرب ایران به خلیج فارس پایان می‌یابد. بنابراین، ایران از یك سو تفكر و معرفت مبتنی بر وحی را از خطۀ پیامبران اخذ كرده است و از دیگر سو، حكمت نوری و اشراقیِ تمدن شرق را. هلال خصیب مهبط حضرت آدم، منزل حجرالاسود، محل بیت‌الله الحرام، مسیر حضرت ابراهیم خلیل‌الرحمن به سوی فلسطین... و مبعث همۀ پیامبران الهی است و آن‌سان كه جغرافی‌دانان می‌گویند نخستین تمدن‌های بشری نیز در هلال خصیب پدید آمده‌اند و همین طور نخستین شهرهای دنیا.

سخن از فارسیِ تاجیك‌ها بود كه زبانی است كه تا پیش از قرن پنجم در ایران در ناحیۀ خراسان و سیستان رواج داشته است و هنوز در بسیاری از جوامع بكر خراسان به آن تكلم می‌كنند. گویی آنان در تحولات تاریخی قرون بعد حضور نداشته‌اند و هنوز هم، حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران و ایرانیان همان‌گونه می‌نگرند. البته این سخن بیش‌تر در میان شبه‌روشن‌فكران صادق است، مردمان فرودست، مگر آنان كه تسلیم سیطرۀ فرهنگی حزب كمونیسم شده‌اند، بعد از این آزادی‌های اخیر روی به دین آورده‌اند.

...و اما عید نوروز چیست كه «كاول» منشی دوم حزب كمونیسم در دهۀ هفتاد، با برپایی آن مخالفت می‌ورزیده است و مردمان تاجیك آزادی خود را در قانونی شدن عید نوروز می‌بینند؟ آقای عالم‌پور می‌گفت كه سال گذشته نخستین سالی بود كه روز عید نوروز رسماً تعطیل شد. او می‌گفت شش سال است كه نشریات تاجیكستان شماره‌ای خاص عید نوروز به چاپ می‌رسانند. خیابانی كه «كاول» نام داشته اكنون به «فردوسی» تغییر نام داده است، چنان كه خیابان «لنین» را نیز «رودكی» نام نهاده‌اند.

نوروز عیدی ایرانی است نه زرتشتی. جشن‌های مذهبی زرتشتیان «گاهنبار» نام دارد و عید نوروزِ جمشیدی درست بعد از ششمین و آخرین گاهنبار قرار گرفته  است. در «برهان قاطع» ـ فرهنگ فارسی قرن یازدهم تألیف محمدحسین متخلص به برهان خلف تبریزی ـ ذیل كلمه «نوروز» آمده است:

نوروز ـ به‌ معنی روز نو است، و آن دو باشد: یكی نوروز عامه و دیگری نوروز خاصه؛ و نوروز عامه روز اوّل فروردین ماه است كه آمدن آفتاب به نقطۀ اوّل حمل باشد و رسیدن او به آن نقطه اوّل بهار است. گویند خدای تعالی درین روز عالم را آفرید و هر هفت كوكب در اوج تدویر بودند و اوجات همه در نقطۀ اوّل حمل بود، درین روز حكم شد كه به سیر و دور درآیند و آدم علیه‌السلام را نیز درین روز خلق كرد، پس بنابراین این روز را نوروز گویند. و بعضی گفته‌اند كه جمشید كه او اوّل جم نام داشت و عربان او را منوشلخ می‌گویند سیر عالم می‌كرد، چون به آذربایجان رسید فرمود تخت مرصعی را بر جای بلندی رو به جانب مشرق گذارند و خود تاج مرصعی را بر سر نهاده بر آن تخت بنشست، همین ‌كه آفتاب طلوع كرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از آن شادمان شدند و گفتند این روز نو است، و چون به زبان پهلوی شعاع را شید میگویند این لفظ را بر جم افزودند و او را جمشید خواندند، و جشن عظیم كردند، و از آن روز این رسم پیدا شد ـ و نوروز خاصه روزی است كه نام آن روز خرداد است و آن روز ششم فروردین ماه باشد و در آن روز هم جمشید بر تخت نشست و خاصان را طلبید و رسم‌های نیكو گذاشت، و گفت خدای تعالی شما را خلق كرده است، باید كه به آب‌های پاكیزه تن بشویید و غسل كنید و به‌ سجده و شكر او مشغول باشید، و هر سال در این روز به همین دستور عمل نمایید، و این روز را بنابراین نوروز خاصه خوانند. و گویند اكاسره هر سال از نوروز عامه تا نوروز خاصه كه شش روز باشد، حاجت‌های مردمان را برآوردندی و زندانیان را آزاد كردندی و مجرمان را عفو فرمودندی و به عیش و شادی مشغول بودندی، و معرب آن نیروز است.[4]

«مهرگان» نیز عیدی ایرانی است و در میان جشن‌های معمول در ایران باستان این دو ـ مهرگان و نوروز ـ یكی در آغاز بهار و دیگری نیمۀ سال در آغاز پاییز، بیش از دیگران ارجمند بوده‌اند. جشن مهرگان در روز شانزدهم مهر ماه آغاز می‌شد و تا شش روز ادامه داشت. گویند ایرانیان باستان سال را به دو نیمۀ گرم و سرد بخش كرده بودند و در آغاز هر دو نیمۀ سال جشن می‌گرفتند. مهرگان جشنی است كه در آغاز نیمۀ سرد برگزار می‌شد. این جشن را در روزگاران گذشته «میترا كانا» می‌گفتند كه رفته‌رفته مبدل به مهرگان شده است. فرشتۀ مهر را در «اوستا»، «میترا» می‌نامیده‌اند و منقول است كه در این روز[5] فریدون پیشدادی بر ضحاك غلبه یافته و او را در كوه دماوند به زندان كشیده و خود تاج شاهنشاهی را بر سر نهاده است.

در عید نوروز زرتشتیان نیز سفرۀ عید می‌اندازند، اما رسم هفت‌سین فقط مختص به ایرانیان مسلمان است و منشأ آن نامعلوم. سفرۀ عید زرتشتیان آیینه و گلاب‌پاش دارد، نُقل سفید و ظرفی آب كه در آن چند سكه انداخته‌اند و برگ آویشن و میوه‌ای چون انار یا نارنج یا سیب، یك مِجمر آتش و كتاب «اوستا»، گلدانی پُرگل، شمع‌هایی روشن چیده در اطراف سفره و ظرف‌هایی از نان، سبزی، آجیل ... و خوراك‌های پخته. آنان روز اوّل عید پیش از طلوع آفتاب بر پشت بام‌ها آتش می‌افروزند و عود و صندل می‌سوزانند. خانه‌تكانی و سبز كردن حبوبات نیز از رسومی است كه اختصاص به زرتشتیان ندارد. در روایتی كه مُعلّی بن خُنَیس از امام صادق (ع) نقل كرده، آمده است كه:

نوروز، روزی است كه در آن خداوند از بندگان خویش میثاق ستانده است كه او را عبادت كنند و شرك نورزند... و آن نخستین روز طلوع خورشید است... و هیچ روز نوروز نیست مگر آن ‌كه ما در آن انتظار فرج داریم، كه آن از ایام ما و شیعیان ماست. عجم آن را حفظ كرده است و شما ضایعش كرده‌اید... و چون نوروز آید غسل كن، نظیف‌ترین لباس‌هایت را در بر كن و خود را به خوشبوترین عطرهایت معطر كن و آن روز را روزه دار[6]...

... و اما لفظ «سده» به معنای «آتش شعله‌آور» است و آیین سده كه بر گرد آتشی عظیم به انجام می‌رسد، آن‌سان كه من خود آن را در اطراف یزد به چشم دیده‌ام، چنین می‌نماید كه هویتی مذهبی خاص زرتشتیان داشته باشد. مراسم سده، پنجاه روز پیش از عید نوروز برپا می‌شود و همین كه ایرانیان مسلمان آن را نپذیرفته‌اند، علی‌رغم آن ‌كه نوروز را پذیرفته‌اند و وجودش را هماره پاس داشته‌اند، نشان می‌دهد كه این آیین نمی‌تواند فارغ از معتقدات دینی زرتشتیان و به‌مثابه یك آیین ملی مقبول افتد. تقدس آتش در دین زرتشت هرچند قطب‌الدین شیرازی[7] در «شرح حكمه‌الاشراق» شیخ شهاب‌الدین سهروردی آن را مبتنی بر حكمت نوری و اشراق می‌داند، اما نتوانسته است هویتی ملی پیدا كند، چرا كه اگر چه زرتشت موحد بوده است، اما آیین تعظیم و تقدیس آتش ـ هرچند به‌مثابه منشأ نور ـ اگر شرك در خالقیت نباشد، شرك در عبادت خدای یگانه است.

سپِنتا مینو و انگره مینو ـ ارواح پاك و ناپاک ـ هر دو مخلوق اهورامزدا هستند كه دادار یگانه است. این دو همانند فطرت الهی كه انسان را به سوی نیكی می‌كشاند و نفس اماره كه او را به بدی امر می‌كند دو قوۀ متقابلی هستند كه نظم جهان و تمشیت امور بر اساس تقابل این دو برقرار گشته است و این نه‌تنها امری خلاف ارادۀ ازلی اهورامزدا نیست بلكه عین مشیت اوست. اگر این تضاد و تقابل نبود جهان به وجود نمی‌آمد، چنان‌چه اگر سپیدی و سیاهی و روز و شب و خیر و شر نمی‌بود، خلقت عالم انجام نمی‌گرفت و به عبارت بهتر، آفرینش جهان ملازم با وجود این دو قوۀ متقابل است. لفظ «اهریمن» صورتِ تحول‌یافتۀ «انگره مینو»ست، اما سپنتا مینو همان یزدان یا اهورامزدا نیست، سپنتا مينو روحی است كه در تقابل با اهریمن، موجودات را به جانب پاكی و نیكی می‌كشاند. بنابراین، مبنای دین زرتشت بر ثنویت قرار ندارد.

این فرهنگ مناسب‌ترین خاكی است كه درخت اسلام در آن پا گرفته و ریشه دوانده است. اسلام لامكان است همان‌سان كه لازمان است و اگرچه از شبه‌جزیرۀ عربستان سر بر آورده است، اما ریشه در خاك فرهنگ بومی آن خطه ندارد. پیامبر امّی است تا یقین كنند كه آن‌چه بر زبان می‌آورد از فرهنگ مكتوب قرون و ادوار و امم گذشته نگرفته است... اسلام نخل نیست كه فقط در گرمسیر بروید، طوباست كه هر خاكی مستعد پرورش آن است.

شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد كه پس از شكست ایران در جنگ با سپاه اسلام، مردم ایران به اختیار خویش و به تدریج اسلام آوردهاند. مردم طبرستان تا قرن سوم هجری هنوز دین اسلام را نمی‌شناختند و با حكومت خلفا مبارزه میكردند. مردم كرمان در تمام دوران خلافت اموی‌ها زرتشتی ماندند و استخری ـ اصطخری[8] ـ در كتاب «المسالك و الممالك» نوشته كه در زمان او هنوز در فارس كثرت با زرتشتیان بوده است.[9] مَقدِسی[10]، صاحب كتاب «احسن التقاسیم»، اذعان دارد كه در آن روزگار در جشن‌های خاص زرتشتیان هنوز بازارها را آذین می‌بسته‌اند و در عیدهای نوروز و مهرگان دیگر مردمان شهر نیز به آنان می‌پیوسته‌اند.[11] در همین كتاب «احسن التقاسیم» دربارۀ مذهب اهل خراسان چنین آمده است: «در آن‌جا یهودی بسیار است و مسیحی كم و اصنافی از مجوس در آن‌جا هستند.»[12]

مسعودی[13] در اوایل قرن چهارم هجری در جلد اوّل كتاب «مروِّجُ الذَّهَب» از آتش‌كده‌های زرتشتیان یاد می‌كند و از آن جمله از آتش‌كدۀ «دارابجرد» كه بیش از دیگر آتش‌كده‌ها مورد احترام و تقدیس زرتشتیان بوده است.[14] استقلال سیاسی ایرانیان از حكومت خلفای بنی‌عباس از قرن سوم هجری آغاز شده و اغلب ایرانیان در دوران استقلال سیاسی است كه به اسلام گرویده‌اند. شواهد تاریخی غیر قابل انكاری هست كه نشان می‌دهد تا آن زمان هنوز بسیاری از مردم بر ادیانی دیگر ـ زرتشتی و مسیحی و صابئی و حتی بودایی ـ می‌زیسته‌اند.

پیش از ظهور اسلام، در ایرانِ دوران ساسانیان نیز اگرچه مزدیسنای زرتشتی كه به آن «بهدین» می‌گفتند از جانب حكومت كه منتسب به موبدان و متولیان آتش‌كده‌ها بود رسمیت یافت، اما نه‌تنها همۀ مردم ایران زرتشتی نبوده‌اند، بلكه مسیحیت از آن‌چنان نفوذ و اعتباری برخوردار بود كه اگر اسلام در ایران پا نمی‌گرفت، به اعتراف همۀ مورخان، این مسیحیت بود كه ایران را  تسخیر می‌كرد. گذشته از زروانیان و كیومرثیان كه از فرقه‌های زرتشتیِ مخالف مزدیسنا هستند، یهودیان و نصارا، مانویان و مزدكیان و بوداییان در سراسر ایران بسیار بودند، تا آن‌جا كه در بسیاری از مناطق، اكثریت با زرتشتیان نبوده است. زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان به اختیار خویش تسلیم اسلام شدند و چه‌بسا كه از سر رغبت به سپاهیان اسلام پیوستند، اما در كتاب «تاریخ اجتماعی ایران» آمده است كه مانویان و بوداییانِ شمال شرقی ایران، حتی پس از شكست ایران، تا بیست سال در برابر مسلمانان جنگیده‌اند و از سرزمین خود دفاع كرده‌اند.[15]

...و چه بسا كه اعراب خود در ترویج و حفظ زبان فارسی كوشیده‌اند؛ ابراهیمِ امام، پایه‌گذار سلسلۀ بنی‌عباس، به ابومسلم خراسانی نوشت: «كاری بكن كه یك نفر در ایران به عربی صحبت نكند و هر كه را دیدی كه به عربی سخن می‌گوید بكش.[16]

... و اما زبان فارسی آن زبانی است كه «گلستان» و «بوستان» و «مثنوی» و غزلیات لسان‌الغیب را به آن می‌خوانیم و راستش این است كه ما این زبان را با همۀ شیرینی و زیبایی و قابلیت شگفت‌انگیز در بیان مدیون قرآن هستیم؛ می‌گویم قرآن و نمی‌گویم زبان عربی. زبان عربی نیز خود مدیون قرآن است. آن كس كه این تحول تاریخی را نادیده انگارد، از تاریخ ایران بی‌خبر است و مقام و موضع خویش را نمی‌شناسد. اگر حافظ شیراز می‌گوید:

اگرچه عرض هنر پیش یار بی‌ادبی است

زبان خموش ولیكن دهان پر از عربی است

مُرادش از عربی، زبان قرآن است نه زبانی كه تازیان به آن تكلم می‌كنند. بزرگان از علمای ما نیز اگرچه مكتوبات خویش را به زبان عربی فصیح می‌نگاشته‌اند، اما از تكلم به زبان تازیان عاجز بوده‌اند. زبان عربی نیز خود را در قرآن پیدا كرده است.

مادۀ زبان فارسی همان زبان اهل مشرق است كه ثمرۀ تأثیر و تأثر لهجه‌های پهلوی اشكانی، سُغْدی، تُخاری، و خوارزمی است و «صورت» آن، به تعبیر منطق ارسطویی، فرهنگ تأویلی قرآن است. این روح است كه زبان فارسی را تا این‌جا رسانده كه توانا‌ترین زبان‌ها در بیان مسائل حكمی و فلسفی و ظریف‌ترین و پنهانی‌ترین احساساتی است كه از دل برمی‌آیند. این زبان فقط نتیجۀ تأثیرات متقابل زبان فارسی و عربی در یكدیگر نیست، تلاش تاریخی حكما و شعرایی ایرانی كه قبل از آن ‌كه پاسدار زبان فارسی باشند از حقیقت اسلام حراست كرده‌اند، زبان فارسی را به چنین استقلال و استغنایی رسانده است.

حكما پاسدار حقیقت‌اند و شعرا پاسدار زبان ـ بگذریم از این دورۀ اخیرِ بعد از مشروطه كه شعرا، مگر معدودی از آنها، جز تخریب زبان كاری نكرده‌اند ـ و در این خطه، شعر و حكمت آن‌چنان در هم آمیخته است كه در زندگی بزرگ‌مردی چون حضرت روح‌الله كه همۀ عمرش را در مبارزه گذرانده است، حیات سیاسی و تفكر حكمی رنگ تغزل دارد و تغزل با حكمت و سیاست در هم آمیخته است.

*

نوروز رستاخیزِ خاك است و عید صیام رستاخیزِ جان و انسان روح كبریایی است كه در خاك فقر دمیده‌اند. با نوروز جسم جهان تازه می‌شود و با صوم، جان جهان كه انسان است. جسم و جان اگرچه تعارض ذاتی ندارند، اما در این جهان از هم انتزاع گرفته‌اند، چنان كه جمال و كمال نیز چنین‌اند و به قول آن بزرگوار، «در این جهان، زیبایی جنازۀ حقیقت را بر دوش می‌كشد.» نادر است آ‌ن ‌كه زیبایی صورت با زیبایی سیرت جمع شود، آن‌جا كه آن یكی هست این یكی نیست و هر جا كه این یكی هست، دیگری نایافتنی است.

نوروز رستاخیز خاك است و عید صیام رستاخیز جان. خاك محتاج زمستان است تا پذیرای بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدالِ ربیع واصل شود، تا خورشید عشق از افق جان طلوع كند و نسیم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشیند... و این بهار درون است.

 

پی نوشت‌ها

 

[1]. این مقاله در سال 1370 نگارش یافته است. ـ و.

[2]. مجتبی مینوی، فردوسی و شعر او. انجمن آثار ملی، تهران 1346، ص 63. ـ و.

[3]. فردوسی و شعر او، ص 63. ـ و.

[4]. محمدحسین بن خلف تبریزی (قاطع)، برهان قاطع، 5 ج، امیرکبیر، تهران، پنجم، 1362، ذیل کلمۀ «نوروز». ـ و.

[5]. 21 مرداد ماه. ـ و.

[6]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، 109 ج، الوفاء، بیروت، سوم، 1403 هـ . ق، ج 59، باب 22. ـ و.

[7]. متوفا به سال 710 یا 716 هـ . ق؛ او نزد خواجه نصیرالدین طوسی و صدرالدین قونوی علوم زمان خود را آموخت. شرح «قانون» ابن‌سینا و «دُرّه‌التاج» از آثار اوست. ـ و.

[8]. ابواسحاق ابراهیم بن محمد، معروف به کَرخی، از اهالی اصطخر فارس، متوفا به سال 346 هـ . ق. ـ و.

[9]. نگ. ک به: مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، صدرا، تهران، بیست و چهارم، 1376، ص 95. ـ و.

[10]. شمس‌الدین ابوعبدالله محمد بن احمد (381 یا 75ـ345 هـ . ق)؛ سیاح و جغرافی‌دان عصر سامانی، متولد بیت‌المقدس. ـ و.

[11]. نگ. ک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 95. ـ و.                                         

[12]. نگ. ک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 96. ـ و.

[13]. ابوالحسن علی بن حسین، متوفا به سال 344 یا 346 هـ . ق، مورخ مشهور قرن چهارم. ـ و.

[14]. نگ. ک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 96. ـ و.

[15]. نگ. ک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 148ـ146. ـ و.

[16]. نگ. ک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 103. ـ و.

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X