در معنای‌ توسعه

شماره مطلب:
2188

در معنای‌ توسعه

«توسعه» در فرهنگ امروزی ما شاید از نظر لفظ تازه باشد، اما از نظر معنا تازه نیست. این معنا اگر نخستین سوغات غرب برای ما نباشد، از اوّلین ره‌آوردهای غرب‌گرایی و غرب‌زدگی در کشور ماست.

لفظ «ترقی»[1] از اوّلین کلماتی است که فرنگ‌رفته‌های ما از نخستین روزهای آشنایی با غرب برای توصیف آن دیار به کار برده‌اند. «ممالک راقیه» ـ که به معنای کشورهای مترقی و پیشرفته است ـ با آن‌که سال‌هاست از زبان و فرهنگ عام ما حذف شده، اما هنوز هم در اذهان ما چندان غریب و نامأنوس نیست.[2]

برای دریافت معنای توسعه باید مفهوم این کلمۀ (ترقی) را دریافت، چرا که‌ اصولاً همین اندیشۀ ترقیِ اجتناب‌ناپذیر بشر است که مبنای توسعۀ تمدن کنونیِ بشر در ابعاد مادی و حیوانی وجود او قرار گرفته است.

پیش از آن‌که به مفهوم کلمۀ ترقی در تفکر غربی بپردازیم، از آن‌جا که بسیاری از برادران ساده‌دلِ مسلمان ما لفظ توسعه[3] یا ترقی را با معنای رشد و تعالی در قرآن مرادف می‌گیرند و بر مبنای همین برداشت ساده‌لوحانه دربارۀ اندیشۀ ترقی و توسعه در اسلام نظر می‌دهند، باید به تحقیق در معنای «رشد» و «تکامل و تعالی» در قرآن بپردازیم.

لفظ «رشد» و ترکیبات مختلف آن مجموعاً نوزده بار در قرآن مجید آمده است و آیۀ مبارکه‌ای که بیش‌تر از دیگران مورد استناد قرار گرفته، آیۀ ٢٥٦ از سورۀ «بقره» است که «رشد» را صراحتاً در مقابل «غَیّ» قرار داده است: لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ[4]. راه رشد (سبیل الرَّشاد)[5] راهی است که انسان را به سوی علت غایی وجود خویش و آن هدف خاصی که از آفرینش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است، هدایت می‌کند و آن را «راه صلاح» ترجمه کرده‌اند. به این ترتیب، این کلمه هرگز به معنای توسعه یا ترقی نیست، (هر چند از وجهی که بیان خواهد شد، به تعالی و تکامل تاریخی بشر نیز اشاره دارد)، اما عجالتاً از این لفظ و مشتقات آن در قرآن مجید معنایی که دلالت بر ترقی و توسعه ـ به مفهوم فرنگی آن ـ داشته باشد مراد نشده است.

خود لفظ توسعه نیز مصدر ثلاثی از ریشۀ «و س ‌ع» و به معنای ایجاد وُسع و فراخی است و با صرف نظر از این‌که این کلمه در قرآن وجود داشته باشد یا نه، خود این لفظ ترجمه‌ای است از یک کلمۀ فرنگی (development)، و جست‌وجوی آن در قرآن هیچ مناسبتی ندارد. باید به سراغ معنای آن رفت و تحقیق کرد که آیا قرآن مجید این معنا را تأیید می‌فرماید یا نه، و آیا در این جهت ما را راهنمایی فرموده است یا خیر.

پیش از ادامۀ‌ مطلب باید این تذکر عنوان شود که قرآن مجید نازلۀ مقام علمی پروردگار و عصارۀ عالم وجود است و این‌چنین، بدون تردید مطلبی نیست که در آن قابل جست‌وجو و تحقیق نباشد؛ منتها برداشت از قرآن نیاز به مقدمات و شرایطی دارد که بدون این شرایط و مقدمات هرگز نمی‌توان در آن دریای بی‌کرانه قدم گذاشت.

منظور از «توسعه» در جهان امروز، صرفاً توسعۀ اقتصادی با معیارها و موازینی خاص است و اگر گاهی سخن از «توسعۀ فرهنگی» هم به میان بیاید، مقصودْ آن فرهنگی است که در خدمت «توسعۀ اقتصادی» قرار دارد؛ چنان ‌که وقتی سخن از آموزش نیز گفته می‌شود هرگز آن آموزش عام که ما از این کلمه ادراک می‌کنیم مورد نظر نیست بلکه منظور آموزش متُد و ابزار توسعه (در همان وجه خاص) است نه چیز دیگر.

دربارۀ این‌که میزان این توسعۀ اقتصادی چیست و چگونه است که جهان بر اساس این میزان خاص به جوامع «توسعه‌یافته» و «توسعه‌نیافته» تقسیم می‌شود، در فصل‌های بعدی این کتاب به بحث خواهیم پرداخت. اما عجالتاً به تحقیق در مفهوم اجمالی توسعه ـ که ایجاد فراخی و رفاه بیش‌تر در زندگی مادی انسان و پیش‌برد او در جهت تمتع هر چه بیش‌تر از مواهب طبیعی باشد ـ می‌پردازیم.

در غرب همواره برای تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر برای انسان می‌سازند و او را وا می‌دارند که این دو تصویر را با یکدیگر قیاس کند:

تصویر اوّل جامعه‌ای انسانی را نمایش می‌دهد که در محیط‌های روستایی کثیف، بدون بهداشت و لوازم اوّلیۀ زندگی، در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعی مثل سیل و قحطی و فرسایش خاک و اسیر امراضی مثل مالاریا، سِل، تَراخُم و سیاه‌زخم، هم‌راه با فقر غذایی و بی‌سوادی و جهالت و بلاهت، در خوف دائم از عواملی که علل آنها را نمی‌شناسد و بر سبیل خرافه‌پرستی ریشۀ آنها را در مبادی غیبی جست‌وجو می‌کند، به سر می‌برد.

تصویر دوم جامعۀ انسانی دیگری را نشان می‌دهد که در شهری صنعتی یا نیمه‌صنعتی، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردی و جمعی ـ که از غلبۀ او بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد ـ در وضعیتی مطلوب که بر طبق بیان آمارهای رسمی، مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانی از مالاریا، سِل، تَراخُم، سیاه‌زخم و فقر ویتامین و پروتئین بر جای نمانده، هوشیار و آگاه، بهره‌مند از همۀ امکانات آموزشی، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکی به نفس در جهانی که همۀ قوانین آن را و علل حوادث آن را می‌شناسد، زندگی می‌کند.[6]

خوب؛ حالا این دو تصویر را با هم مقایسه کنید! (هر کس بهتر مقایسه کرد جایزه دارد و جایزۀ آن هم یک تور یک‌ماهه به سواحل مدیترانه است!) معلوم است و جای هیچ تردیدی هم در آن نیست که دومی بهتر است. اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند هم صراحتاً با اسم و رسم و نشان در قرآن گفته بود که اوّلی بهتر است، کسی قبول نمی‌کرد چرا که دومی به مذاق هَلوع و حریص انسان خوش‌تر می‌نشیند. اما به‌راستی، صرف نظر از آن‌چه که بر سبیل مطایبه (با روش تبلیغی خود غربی‌ها) گفته شد، کدام‌یک از این دو تصویر زیباتر است؟ باز هم دومی؟

در همین‌جا باید تذکراً عرض شود که این مقایسه اصلاً از ریشه غلط است و ما در فصل‌های بعدی این کتاب مفصلاً بدان خواهیم پرداخت. در این قیاس وجوه مقایسه کاملاً مغرضانه انتخاب شده است. در تصویر اوّل جامعه‌ای تجسم یافته که هر چند روستایی و طبیعی است، اما از آرمان‌های حیاتی اسلام و احکام آن به طور کامل دور افتاده است، حال آن‌که تصویر دوم تصوری کاملاً خیالی و غیر واقعی است از جامعه‌ای صنعتی و ایده‌آل که پارامترهای عدم اعتدال روانی، فساد جنسی و اخلاقی، نابودی عواطف و احساسات بشری، آلودگی‌های مرگبارِ رادیواکتیویته و جنگ دائمی و کفر و شرک و لامذهبی، از مجموعۀ عوامل آن پاک شده است.

آیا می‌توان معنای توسعه را با مفهوم تکامل و تعالی در اسلام انطباق بخشید؟ خیر، مفهوم تکامل و تعالی در قرآن اصالتاً به ابعاد روحانی و معنوی وجود بشر است که بازگشت دارد و این تکامل روحانی نه این‌چنین است که ضرورتاً با توسعۀ مادی بشر ملازمه داشته باشد، بلکه بر عکس ثروت و استقلال در قناعت است، و صحت در اعتدال و پرهیز از تمتع (به معنای قرآنی آن)، و تعالی در ازخودگذشتگی و ایثار، و سلامت نفس در غلبه بر امیال نفسانی و شهوات نفس اماره بالسوء است. مقصود این نیست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتی با یکدیگر قرار گرفته‌اند. خیر، روح و جسم و معنا و ماده در اصل و ریشه متحدند و هیچ تضادی بین آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اوّل از آن‌جا که هر یک از قوای چهارگانۀ شهوت و غضب و وهم و عقل منفرداً و مجرد از سایر قوا سعی می‌کنند که حاکمیت کل وجود بشر و شخصیت او را در کف خویش بگیرند، باید برای ایجاد اعتدال در میان این قوا از افراط و تفریط در ارضای تمایلات و خواهش‌های آنان پرهیز کرد، چرا که زمینۀ تکامل انسانی، در اعتدالِ این قواست که فراهم می‌شود. از این رو اسلام از یک‌سو انسان را فی‌المثل به روزه گرفتن و امساک و قناعت وا می‌دارد و از سوی دیگر مؤکداً او را از زهد و درون‌گراییِ مفرط پرهیز می‌دهد و این هر دو با توجه به علت غاییِ وجود انسان و آن هدفی است که به سوی آن در حرکت است.

منتهای حرکتِ تکاملی انسان و جهان و تاریخ در قرآن، الله است و این معنا در بسیاری از آیات قرآن مجید با تعبیراتی گوناگون همچون اِلی رَبِّکَ الْمُنتَهی[7]، اِلَی اللهِ الْمَصیرُ،[8] اِنَّ اِلی رَبِّکَ الرُّجْعی[9]، اِلَیْهِ رَاجِعُونَ[10]و... بیان شده است. اصل و ریشۀ این حرکت در جوهره و معنای عالم است که جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوی تغییر پیدا می‌کند. بنابراین، تکامل و تعالی در معارف اسلام به یک حرکت همه‌جانبه که در آن بُعد فرهنگی و معنوی‌ دارای اصالت است برمی‌گردد و حال آن‌که در غرب تکامل به تطور انسان از صورت‌های پست‌ترِ حیوانی به صورت‌های تکامل‌یافته اطلاق می‌شود.

سخن از این نیست که آیا اسلام این تطور را می‌پذیرد و انسان را موجودی از نسل میمون می‌داند یا نه، بلکه سؤال این است که آیا معنای «توسعه» با «تکامل و تعالی» در فرهنگ و معارف اسلامی انطباق دارد یا خیر. خیر، حرکت به سوی تکامل و تعالی در اسلام لزوماً با توسعۀ مادی و اقتصادی هم‌راه نیست و بلکه بالعکس، تعالی معنوی با قناعت و زهد و مصرف کم‌تر و... ملازمه دارد. و البته این سخن نه بدین معناست که توسعۀ اقتصادی مخالف با تکامل باشد، نه! اما ضرورتاً این نیست که بشر برای تکامل ـ به معنای وسیع آن در اسلام ـ ناچار از توسعۀ اقتصادی باشد. برای توجیه توسعه به سراغ این نظریه نیز نمی‌توان رفت. اگر حکومت اسلامی می‌خواهد برای رشد و تکامل انسانی برنامه‌ریزی کند، اصالتاً باید به ابعاد معنوی و روحانی وجود بشر توجه پیدا کند و در مرحلۀ اوّل موانعی را که راه تعالی روحانی بشر به سوی خدا را سد کرده‌اند از سر راه بردارد و از جملۀ این موانع فقر مادی است. بنابراین، اوّلاً توجه به از بین بردنِ فقر مادی امری تَبَعی است نه اصلی و ثانیاً هدف از آن دست‌یابی به عدالت اجتماعی است نه توسعه.

برای روشن‌تر شدن این مطلب شاید نیاز به توضیح بیش‌تری باشد. چه تفاوتی می‌کند که از بین بردن فقر مادی امری «اصلی» باشد یا «تبعی»؟ تفاوت در این‌جاست که امور اصلی خودشان لزوماً و اصالتاً به عنوان محور و مبنای عمل مورد توجه قرار می‌گیرند، حال آن‌که امور تبعی فرعی و کفایی هستند. بدین ترتیب وظیفۀ اصلی حکومت اسلامی اصلاً تزکیه و تعلیم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعی مانعی عظیم در برابر این هدف اصلی است، بالتبع به از بین بردن فقر و سایر موانع می‌پردازد و به طور موازی در جهت تکامل و تعالی معنویِ جامعه برنامه‌ریزی می‌کند. بنابراین، آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محرومیت‌ها و از بین بردن فقر قرار نمی‌گیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلای معنوی و فرهنگی است.

شاید هنوز هم روشن نشده باشد که این دو نحوۀ نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با یکدیگر متفاوت است. در یک برنامه‌ریزیِ وسیع و درازمدت، اگر مبارزه با فقر مادی به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آن‌گاه آموزش و فرهنگ نیز به عنوان امور تبعی در خدمت آن قرار خواهند گرفت؛ اما اگر اعتلای فرهنگی (یعنی تزکیه و تعلیم) محور و اصل قرار بگیرد، آن‌گاه مبارزه با فقر به عنوان امری تبعی و مانعی بر سر راه تکامل و تعالی معنوی لحاظ خواهد شد.[11]

از طرف دیگر، هدف حکومت اسلامی در مبارزه با فقر دست‌یابی به عدالت اجتماعی است نه توسعه. آیا مفهوم «دست‌یابی به عدالت اجتماعی» با معنای «توسعه» یکی است؟ آیا «توسعه» به مفهوم «زدودن فقر» نیست؟

نخست به سراغ معنای «توسعه» در جهان امروز می‌رویم و آن‌گاه این معنا را در نظام ارزشی اسلام مورد ارزیابی قرار می‌دهیم و این‌چنین، مشخص خواهد شد که این مفاهیم سه‌گانه ـ فقر، عدالت اجتماعی، و توسعه ـ چه نسبتی با یکدیگر دارند.

 

 پی نوشت‌ها:

 

[1].  Progress

[2]. راقیه اسم فاعل از، ریشۀ رق‌ی به معنای اوج گرفتن و پیش‌رفتن است.

[3]. Development

[4]. اجباری در دین نیست، که صلاح و هدایت از ضلالت و ضرر تمیز یافته است.

[5]. این تعبیر قرآنی در آیات 29 و 38 سورۀ غافر به کار رفته است. ـ و.

[6]. و البته بین خودمان بماند، هیچ اعتقادی هم به خدا و معاد و غیره ندارد و هرجور اعتقاد به «غیب» را خرافه‌پرستی می‌داند. این مطلب را در متن ذکر نمی‌کنیم، چون ممکن است مذهبی‌های خرافه‌پرست(!) بفهمند که بشر این همه را به چه بهایی پیدا کرده است و آن وقت از تمدن و پیشرفت رویگردان شوند.

[7]. نجم/ 42

[8]. آل عمران/ 28؛ نور/42؛ فاطر/18.

[9]. علق/ 8

[10]. بقره/ 46 و 156

[11]. متأسفانه امروز ما از «فرهنگ» همان معنا را اختیار کرده‌ایم که در غرب معمول است. در تمدن غرب از آن‌جا که نگرش ماتریالیستی بر همۀ وجوه تفکر و مُنشآت آن غلبه یافته است، فرهنگ فی‌نفسه دارای اصالت و معنا نیست، بلکه آموزش و فرهنگ به‌مثابه امور تبعی در خدمت وجوه و مظاهر دیگر تمدن قرار گرفته‌اند؛ فی‌المثل وقتی سخن از «فرهنگ توسعه» می‌گویند مقصود فرهنگی است که به محدودۀ آموزش‌های تخصصی مربوط به توسعۀ اقتصادی محدود می‌شود و حال آن که در نظام اعتقادی اسلام که روح و معنا دارای اصالت است، ناگزیر باید معنای ثابتی برای فرهنگ اعتبار کنیم نه آن‌که به تبعیت از غربی‌ها فرهنگ را در خدمت این چیز و آن چیز قرار دهیم. در نزد ما، «فرهنگ» به معنای فرهنگ اسلام است، یعنی آن روح و حقیقت واحد و ثابتی که در مجموعۀ نظام اعتقادی اسلام وجود دارد؛ و فرهنگ با این مفهوم نمی‌تواند در خدمت توسعۀ اقتصادی قرار بگیرد. (در فصل‌های بعد إن شاءالله مفصلاً بدین مطلب خواهیم پرداخت.)

 

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X