از دیکتاتوری‌ پول‌ تا اقتصاد صلواتی‌

شماره مطلب:
2533

از دیکتاتوری‌ پول‌ تا اقتصاد صلواتی‌

پول چیست؟      
هستند کسانی که در ضرورت طرح این پرسش ماهوی شک می‌کنند و می‌گویند: «این دیگر چه سؤالی است؟ پول، مابه‌ازایی است که قیمت و ارزش همۀ کالاها با آن تعیین می‌شود و بدین ترتیب، برخلاف گذشته، امکان برخورداری از همۀ کالاها برای همگان فراهم می‌شود...» و بعد در تفسیر عبارت «بر خلاف گذشته» سعی می‌کنند که فلسفۀ پول و مختصری از تاریخچۀ آن را برای شما بازگو کنند: در گذشته‌های دور، در میان اقوام بدوی، مبادلۀ کالا به صورت داد و ستدی انجام می‌گرفت که در آن، انسان کالایی را بی‌واسطه ‌با کالایی دیگر مبادله می‌کرد. اما در این‌جا دیگر محصولی منحصر به فرد، به عنوان مازاد یک قبیله نیست که با محصولی دیگر مبادله می‌شود، بلکه اینک تعدادی بی‌شمار از محصولات گوناگون با بسیاری از محصولات دیگر مبادله می‌شوند. برای آن‌که بتوان این مبادله‌ها را بر اساس هم‌ارزی انجام داد، بایستی کالایی وجود داشته باشد که همۀ کالاهای دیگر بتوانند به کمک آن، ارزش مبادله‌ای خود را بیان دارند و این امکان را یک «کالای معادل همگانی» برآورده می‌سازد.[1]

سیر تحول معادل همگانی را می‌توان این‌گونه بیان کرد:

در آغاز تولید سادۀ کالا، متداول‌ترین کالاهای مبادله‌ای به صورت نخستین معادل‌های همگانی درمی‌آید.... اقوامی که به کشاورزی و دام‌پروری اشتغال دارند، عموماً چارپایان، گندم یا برنج را به عنوان معادل همگانی برمی‌گزینند. تا قرن ششم و پنجم پیش از میلاد مسیح، نزد یونانیان و رومیان، گاو معادل عمومی بود. نزد هندوها، نام پول رایج کشور، یعنی روپیه، از کلمۀ «روپا»[2] مشتق می‌گردد که «گله» معنی می‌دهد.[3]

در ژاپن قدیم، برنج قرن‌ها معادل همگانی بود. معادل همگانی در چین، نخست گندم و ارزن، و سپس برنج بود، در بین‌النهرین نیز گندم معادل همگانی بود. در مصر گندمی که به صورت مادۀ غذایی درآمده بود یعنی به صورت نانی که به شکلی معین پخته می‌شد، خیلی زود جای گاو نر را گرفت... در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح در هند، غله به عنوان معادل همگانی جانشین گاو نر شد و در دهات، تا قرن نوزدهم همین نقش را همچنان بازی می‌کرد.[4]

از این گذشته، مهم‌ترین ابزار کار، مواد خامی که این ابزارها از آن ساخته می‌شوند، لوازم مصرفی بسیار ضروری و بالاخره زیورآلات، در میان اقوام‌ مختلف به عنوان معادل همگانی برگزیده شدند. رفته‌رفته فلزات گران‌بها و مخصوصاً طلا و نقره به عنوان معادل همگانی همۀ کالاها مورد قبول واقع شدند.[5] در جواب به این پرسش که «چرا این فلزات به عنوان معادل همگانی پذیرفته شدند؟» علت‌های بسیاری ذکر کرده‌اند که بیان آنها در این‌جا ضرورت ندارد؛ اما آن‌چه که مهم است این است که در آغاز، تا آن‌جا که معادل‌های همگانی از «ارزش‌های استعمالی» برخوردار هستند، هنوز هم اطلاق اسم پول بدانها به مفهوم رایج امروز ممکن نیست. «معادل همگانی‌بودن» برای کالاهای مهم مصرفی ـ چارپایان، گندم، برنج و غیره ـ فقط یک کاربرد متمم است، حال آن‌که مسئله در مورد فلزات قیمتی که به صورت شمش درآمده یا به صورت سکه ضرب شده‌اند چیز دیگری است. ارزش استعمال عمومی و یگانۀ این کالای نو از همان ابتدا در این است که نقش معادل همۀ کالاهای دیگر را بازی می‌کند. چنین کالایی را پول می‌نامند.[6]

و بعد برای این‌که از هرگونه اشتباهی جلوگیری شود، نتیجۀ حرف‌های خود را در یک جمله تکرار می‌کنند: «پول معادلی همگانی است که هیچ ارزش استعمالی دیگری ـ جز معادل همگانی‌بودن ـ ندارد.»[7]

باید گفت خطر واقعی درست از همین‌جاست که آغاز می‌شود و البته پیش از ذکر خطر، لازم است این نکتۀ مهم نیز مورد اشاره قرار گیرد که میان پول امروز و پول گذشته تفاوتی عمده وجود دارد که کم‌تر کسی بدان توجه دارد. پول‌های گذشته ـ سکه‌های طلا و نقره ـ هر چند ارزش استعمالی دیگری جز پول بودن نداشته باشند اما باز هم فی‌نفسه دارای ارزش هستند، حال آن‌که پول امروز، اعم از سکه یا اسکناس، فی‌نفسه دارای ارزش نیست. اگر یک روز این قرارداد عمومی که اسکناس‌ها را صاحب ارزش کرده لغو شود، ناگهان همۀ مردم جز سیاست‌مداران فقیر می‌شوند. یکی از نویسندگان غربی اظهار شگفتی کرده‌ بود که به‌راستی چگونه دولت‌ها توانسته‌اند ثروت واقعی مردم را با چنین کالای موهومی ـ پول ـ که فی‌نفسه هیچ ارزشی ندارد، مبادله کنند!

اگرچه پول اکنون فی‌نفسه هیچ ارزشی ندارد، اما در عین حال میزان همۀ ارزش‌هاست و این‌چنین، خود جانشین همه‌چیز است و جانشینی ندارد. بدین‌ترتیب پول می‌تواند مبدأ همۀ ارزش‌ها قرار بگیرد و به‌راستی هم‌اکنون این امکان ضرورت یافته است.

آن‌چه که انسان را به سوی کالاها و اشیای مختلف می‌کشاند، نیازهایی است که گاه حقیقی، اما اکثراً کاذب هستند و از اعتبارات انسان نتیجه شده‌اند، و از آن‌جا که فقط پول است که می‌تواند همۀ نیازهای انسان ـ اعم از حقیقی و کاذب ـ را برآورده سازد، بنابراین، پول مبدأ همۀ ارزش‌ها می‌شود و به همه چیز معنا و مفهوم و ارزش می‌بخشد.

وقتی پول تنها وسیله‌ای است که انسان را به همۀ اهداف خویش می‌رساند، دیگر نمی‌توان آن را در حد یک وسیله نگه داشت و بالطبع پول جایگزین همۀ اهداف می‌شود و به هدف ـ و بلکه بزرگ‌ترین هدف ـ بشر تبدیل می‌شود. این بیماریی است که اکنون همۀ جوامع بشر را مبتلا ساخته است، چرا که دیگر بشر نمی‌تواند بدون واسطۀ پول، کالاها و اشیا را مستقیماً در برابر نیازهای خویش معنا کند.

نخست، این ماده‌گرایی بشر است که به اقتصاد در برابر سایر وجوه حیات بشر اصالت می‌بخشد و این بار اصالت اقتصاد در صورت اصالت پول ظاهر می‌شود. هنگامی که دو ساختار اجتماعیِ اسلامی و غیر اسلامی را با یکدیگر مقایسه کنیم، مطلب قابلیت تفهیم بیش‌تری می‌یابد.

تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، محوری که به ساختار اجتماعی کشور ما قوام می‌بخشید اصالت پول بود و لاغیر[8] و البته آثار سوء آن هنوز هم با قوت‌ تمام در میان ما باقی است. وقتی پول تنها انگیزه‌ای باشد که انسان را به «کار» وامی‌دارد، دیگر کار معنای حقیقی خویش را از دست می‌دهد و همان‌طور که در فصل سوم این کتاب گفتیم، به شرّ واجبی تبدیل می‌شود که باید هر چه بیش‌تر و سریع‌تر از آن خلاصی یافت.

بدون رودربایستی باید گفت که ادارات موروثی ما همگی بر همین محور شکل گرفته‌اند و کارمندان موروثی ما ـ به‌جز عده‌ای قلیل ـ همه برای پول است که کار می‌کنند و این‌چنین است که کار کردن دیگر معنای خود را از دست داده است. آنها منتظرند تا ساعات مشخص کار در اداره پایان پیدا کند و به خانه‌ها بروند، و زندگی واقعی آنها تازه از آن لحظه است که آغاز می‌شود.

آنها که همواره می‌خواهند ماهیت را انکار کنند ممکن است بگویند: «آقا! این به خوبی یا بدی افراد برمی‌گردد و به نظام (سیستم) بازگشت ندارد.» حال آن‌که اگر درست نظر کنیم، این فاجعه بیش‌تر ناشی از سیستم است تا افراد؛ هر چند افراد نیز در آن مقصرند.

سیستم موروثی ادارات ما که از بینش غربی نتیجه شده است، به‌گونه‌ای است که در آن، با نفی تمایزات حقیقی و روحی افراد، سعی می‌کنند آنها را همچون پیچ و مهره‌هایی که یک سیستم کارخانه‌ای را می‌سازند، در یک سیستم اداری به‌ کار وادارند، حال آن‌که هویت حقیقی انسان در تمایزات روحی و کیفی است. کارمندهای یک اداره کمیت محض نیستند که بتوان آنها را بدون در نظر گرفتن روحیات و تمایزات کیفی‌شان، در یک سیستم کارخانه‌ای به کار کشید ـ آن‌چنان سیستمی که مثل تپانچه هر که ماشۀ آن را بچکاند، شلیک شود.

این نگرش سیستمی که از تجربیات سیبرنتیکی غرب نتیجه شده است؛ تنها با خصوصیات ماشین سازگاری دارد. انسان قبل از هر چیز صاحب روحی مجرد و متمایز از انسان‌های دیگر است. هویت بشر در همین تمایزات روحی است و با نفی این هویت، انسان است که نفی می‌شود.

نظام کارخانه‌ایِ کنونی کارگران را همچون اجزایی واحد از یک ماشین تصور می‌کند که هر یک فونکسیون[9] یا عملکرد خاصی را در خدمت کلیت آن ماشین بر عهده دارند. انسان صاحب روح و جسمی است متحد با یکدیگر و اگر از مجموعۀ این خلقت خاصی که انسان نام دارد فقط جزئی از بدن او، دست، پا یا چشم او را به ‌کار بگیرند، هویت حقیقی او را نفی کرده‌اند و نظام کارخانه‌ای امروز سراپا مبتلا بدین درد است. سیستم‌های کارخانه‌ای امروز تنها به جزئی از بدن کارگر، دست، پا یا چشم او احتیاج دارند و اگر کارگر از همۀ مجموعۀ وجود انسان، تنها همان یک عضو را داشت تفاوتی نمی‌کرد.

این نوع تقسیم کار که امروز در ادارات و کارخانه‌ها مرسوم است، برای اوّلین بار توسط آدام اسمیت[10]در کتاب «ثروت ملل»[11] به عنوان «بزرگ‌ترین پیشرفت در زمینۀ نیروی مولدۀ کار» مطرح شده است. در کتاب «موج سوم» آمده است:

اسمیت، در عباراتی مشهور، ساختن یک سنجاق را توصیف کرد. وی نوشت یک کارگر قدیمی که همۀ کارهای لازم را خودش به‌تنهایی انجام می‌داد می‌توانست فقط یک مشت سنجاق در روز بسازد که احتمالاً از بیست عدد تجاوز نمی‌کرد. سپس اسمیت به توصیف «کارگاهی» که شخصاً بازدید کرده بود می‌پردازد و می‌نویسد که بالعکس در این کارگاه برای ساختن یک سنجاق هیجده عمل مختلف به وسیلۀ ده کارگر متخصص انجام می‌شود که هر کدام عهده‌دار تنها یک یا چند عمل هستند. این کارگران به‌اتفاق می‌توانند بیش از ٤٨ هزار سنجاق در روز بسازند، یعنی به ‌طور متوسط هر کارگر ٤٨ سنجاق.

در قرن نوزدهم با انتقال هر چه بیش‌تر کار به کارخانه، داستان سنجاق در مقیاسی وسیع‌تر، بارها و بارها تکرار شد و به ‌همان نسبت هزینه‌های انسانی تخصصی‌کردن بالا رفت. انتقادهایی که از صنعت می‌شد بر این نکته اشاره داشت که کار تکراری خیلی تخصصی بیش از پیش کارگر را از خصایص انسانی تهی می‌کند.[12]

هر چند نظریۀ اسمیت در تقسیم کار، به انقلابی در زمینۀ اقتصاد منجر شد، اما باید اذعان داشت که این انقلاب اقتصادی به قیمت نفی هویت انسانی کارگران به دست آمده است. اگر این روش مکانیکی تقسیم کار را با تقسیم کار در نظام‌های اسلامی قیاس کنیم، به‌خوبی به این حقیقت واقف خواهیم شد. اکنون با تجربیات انقلابی اسلامی، این وجه‌المقایسه هنوز هم در نهادهای انقلابی وجود دارد.

در نظام اسلامی کار هر کس مستقیماً بر اعتقادات و تمایزات کیفی و روحی افراد بنا می‌شود و آن‌چه انسان‌ها را به کار وا می‌دارد نه پول، که عشق است. مؤمن تابع اعتقاد خویش است نه اقتصاد، و عمل او مستقیماً بر نیت اوست که بنا می‌شود. در سیستم کارخانه‌ای، کارگر و کارمند پیوند اعتقادی خویش با کارش را از دست می‌دهد و بالاجبار، فقط برای امرار معاش دست به ‌کار می‌زند و از آن‌جا که همۀ احتیاجات او با پول برآورده می‌شود، این پول است که غایت آمال و مبدأ و میزان همۀ ارزش‌ها می‌شود.

به بخشی از شرح حال هنری فورد[13] در کتاب «موج سوم» رجوع می‌کنیم:

از زمانی که هنری فورد در سال ١٩٠٨ به ساختن مدل‌های‌T  پرداخت، نه هیجده عمل بلکه ٧٨٨٢ عمل مختلف لازم بود تا یک اتومبیل ساخته شود. فورد در شرح حالش اشاره می‌کند که‌ از این 7882 کار تخصصی 949 کار آن می‌بایسست توسط «مردان قوی با بدنی پرقدرت و از نظر جسمانی در سلامت کامل» انجام گیرد. و 3338 کار آن محتاج مردانی با قدرت بدنی «معمولی» بود و بقیۀ کارها را  اکثراً «زنان یا کودکان سنین بالاتر» می‌توانستند انجام دهند. وی با لحنی عاری از عاطفه ادامه می‌دهد: «ما پی بردیم که 670 کار را مردان بدون پا و 2637 کار را مردان با یک پا و دو کار را مردان بدون دست و 715 کار را مردان یک دست و ده کار را مردان کور می‌توانند انجام دهند.» به اختصار، برای یک کار تخصصی، کل یک شخص مورد نیاز نبود بلکه فقط به قسمتی از بدن وی احتیاج بود و تاکنون شواهدی این چنین زنده دال بر این‌که تخصصی‌شدن افراطی تا این حد می‌تواند شقاوت‌انگیز باشد ارائه نشده است.[14]

نتیجۀ فوق را نویسندۀ کتاب «موج سوم» از گفته‌های هنری فورد گرفته و چقدر تذکر این ضرب‌المثل به‌جاست که «آش چقدر شور است که آشپز نیز فهمیده است.» رنه گنون[15] در کتاب «سیطرۀ کمیت و علائم آخر زمان»[16] مفصلاً به بحثی زیبا در اطراف همین مطلب پرداخته و این‌چنین نتیجه گرفته است:

در بینش سنتی، کیفیت ذاتی افراد است که نوع فعالیت آنها را تعیین می‌کند؛ و حال آن‌که در بینش غیرسنتی چون افراد «آحاد» صرفاً عددی به شمار می‌آیند و می‌توان آنها را به جای یکدیگر قرار داد، دیگر به این کیفیات توجه نمی‌شود. به‌علاوه، بینش اخیر منطقاً به فعالیت منحصراً ماشینی (Mecanique) و خالی از هرگونه حقیقت انسانی منتهی می‌شود و این وضع درست همان چیزی است که ما می‌توانیم در روزگار خود مشاهده کنیم...[17]

در این بینش خشک و غیر انسانی، تنها انگیزه‌ای که آدم‌ها را به‌کار وامی‌دارد «کسب پول بیش‌تر» است و «پیوند اعتقادی» انسان‌ها با کارشان کاملاً منقطع شده است. اگر بخواهیم با همین بینش، راهیان کربلا را، آن‌چنان ‌که عادت غربی‌هاست، به‌مثابه یک «پدیده» مورد بررسی قرار دهیم، گرایش وسیع مردم برای شرکت در صفوف راهیان کربلا و جانبازی برای اسلام اصلاً قابل ادراک نیست، چرا که هیچ «توجیه اقتصادی» ندارد. در علم امروز که بنیان آن بر «پدیده‌شناسی»[18] است، همۀ امور همچون پدیده‌هایی صرفاً فیزیکی و مادی مورد بررسی قرار می‌گیرند، و به‌راستی با این بینش چگونه می‌توان «عشق به کربلا» را معنا کرد؟ در نظام‌های اجتماعی این روزگار که تحت سیطرۀ دیکتاتوری اقتصاد شکل گرفته است، پول همواره طرف دوم معادله‌ای است که به همه چیز معنا و مفهوم و ارزش می‌بخشد. آن‌چه را که نتوان با پول سنجید اصلاً در دنیا وجود ندارد.

عصر ما به‌راستی عصر شگفتی‌هاست. از یک ‌سو نظری به آن‌چه در درون آسمان‌خراش‌های «وال‌استریت» می‌گذرد بیندازید و از سوی دیگر به «صلواتی»های جبهه نگاه کنید. وقتی انسان بنیان کار و حیات خویش را بر «اعتقاد» خود بنا کند، نخستین چیزی که نقش محوری خود را از دست می‌دهد «پول» است و درست به همین علت، انسان در محدودۀ «جبهۀ اسلام» به پول نیازی ندارد. در جبهه، دیگر به پول که همه چیز را به ‌صورتی قلابی و غیر حقیقی به یکدیگر پیوند می‌دهد نیازی نیست و این‌چنین، اقتصاد پولی به «اقتصاد صلواتی» تبدیل می‌شود.

اجازه بدهید که باز هم بر این نکتۀ اساسی تأکید کنم، چرا که سرّ ادراک‌  مطلب در همین نکتۀ اصولی است. وقتی انسان ارزش کار خود را صرفاً با «پول» بسنجد، دیگر کار تبدیل به یک عمل مکانیکی می‌شود که هیچ ارتباط و پیوندی با روح و اعتقادات انسان ندارد. و اجازه بدهید باز هم این سؤال را تکرار کنیم: آیا ساختار اداری یا نظام تشکیلاتی جامعۀ اسلامی نیز باید بر مبنای اصالت پول بنا شود؟ آیا هیچ‌کس نباید جز به ‌خاطر اضافه حقوق به مأموریت برود؟ خیر. از همان آغاز با ایمان آوردن به «لا اله الا الله» نقش محوری پول نفی می‌شود و پول به همان جایگاه حقیقی خویش که معادل همگانی‌بودن است باز می‌گردد. پول سلطان بی‌منازع جهان امروز است و از طریق یک نظام بانک‌داریِ پیوسته بر همۀ کرۀ زمین حکومت می‌راند، و باز هم باید تکرار کنیم که آن‌چه به پول قدرتی این‌چنین بخشیده ماده‌گرایی بشر است.

انسان ارادۀ خویش را صرفاً در مسیری اِعمال می‌کند که به غایات و خواسته‌های او منجر می‌شود. همین غایات یا اهداف هستند که در وجود او برای کار کردن ایجاد انگیزه می‌کنند. اگر بخواهیم به زبان روز سخن بگوییم، باید گفت انسان ارادۀ خویش را صرفاً در جهت برآورده ساختن نیازهایش اِعمال می‌کند و این نیازها اگر تنها به محدودۀ مادی وجود آدم بازگردد، فقط و فقط با پول برآورده می‌شود. بدین ترتیب است که پول، هر چند خود فی‌نفسه مطلوب انسان نیست، اما از آن‌جا که مقدمۀ تأمین همۀ حوائج مادی است غایت آمال او می‌شود و به تنها عاملی که ارادۀ او را برمی‌انگیزاند تبدیل می‌گردد. این درد همه‌گیر بشر امروز است و دردی هم نیست که از طریق داروهای شیمیایی یا روان‌پزشکی درمان شود.

ما اکنون در جست‌وجوی درمان نیستیم، اما ذکر این نکته لازم است که درمان همۀ دردهای بشر امروز در بازگشتن به وطنِ ایمانی است. بشر امروز درد غربت دارد، غربت از وطن قدسی ایمان، و از همه تأسف‌بارتر این نکتۀ ظریف است که این غربت به فراموشی انجامیده است و او این خراب‌آباد را وطن پنداشته و دیگر دلش در هوای وطن حقیقی نمی‌تپد.

پیش از ادامۀ بحث باز هم ذکر این نکته ضروری است که ما هرگز قصد انکار نقش پول را نداریم. پول امروز که جانشین نقدین ـ طلا و نقره ـ شده است، هر چند برخلاف نقدین دیگر فی‌نفسه دارای ارزش نیست، اما با این‌همه نشان‌دهندۀ نسبت ارزشیِ فی‌مابین اشیاست.[19] البته این نسبت که در اختلاف قیمت‌ها ظاهر شده با تغییر نظام ارزشی دگرگون می‌شود، اما به هر تقدیر ضرورت وجود چیزی مثل پول که نسبت ارزشی بین اشیا از طریق آن ظاهر می‌شود، قابل انکار نیست. آن‌چه مذموم است و به پول قدرتی این‌چنین بخشیده، حاکمیت سرمایه یا دیکتاتوری اقتصاد است که آن نیز خود نتیجۀ ماده‌گرایی بشر امروز است.

 

پی نوشت‌ها:      

 

[1]. نگ.ک. به «علم اقتصاد»، صص ٦٩ تا 97.

[2]. Rupa

[3]. علم اقتصاد، ص 72.

[4]. علم اقتصاد، ص 72.

[5]. نگ.ک. به: «علم اقتصاد»، صص ٧٤ و 75.

[6]. نگ.ک. به: «علم اقتصاد»، صص ٧٥ تا 78.    

[7]. نگ.ک. به: «علم اقتصاد»، ص 78.

[8]. البته این‌جا در استفاده از کلمات باید بسیار دقیق بود. ساختار اجتماعی که بر محور اصالت پول بنا شود، نه‌تنها قوام ندارد بلکه برعکس کاملاً ازهم‌گسیخته و غیرقابل اعتماد است و اصلاً نمی‌توان آن را «ساختار» به معنای حقیقی آن نامید.

[9]. function

[10]. Adam Smit (١٧٩٠ـ١٧٢٣)، اقتصاددان و نظریه‌پرداز اسکاتلندی، از سران جنبش منورالفکری و دوست دیوید هیوم؛ پایه‌گذار اصول اوّلیه‌ی اقتصاد آزاد در کتابش «ثروت ملل». ـ و.

[11]. The Wealth of Nations

[12]. موج سوم، ص ٦٨.

[13]. Henry Ford (١٩٤٧ـ١٨٦٣)، معروف به فورد اوّل، کارخانه‌دار و طراح اتومبیل، مبدع خط تولید اتومبیل و بانی بنیاد فورد. ـ و.

[14]. موج سوم، صص 68 و 69.

[15]. Rene Guenon (1951ـ1886)، یکی از متفکران غربی است که در سیر تفکرات معنوی خویش در سال 1912 در سن 26 سالگی به اسلام گروید و نام خود را به عبدالواحد یحیی برگرداند و در سن 55 سالگی در مصر درگذشت. نگارندۀ سطور فوق کسانی را که بدین گونه بحث‌ها علاقمند هستند به خواندن این کتاب ارزشمند سفارش می‌کند.

[16].La Regne de la Quantite et les signes des Temps

[17]. رنه گنون، سیطرۀ کمیت و علائم آخر زمان، علیمحمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، اوّل، ١٣٦١، ص ٦٧.

[18].Phenomenology: پدیدار شناسی.

[19]. نگ. ک. به: علامه سید محمدحسین طباطبایی، بررسی‌های اسلامی، دارالتبلیغ اسلامی، قم، ص ٧٤.

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X