همانطور که همهی تاریخ نویسان اذعان دارند، حضرت علی
علیهالسلام در زمان حیات حضرت فاطمه علیهاالسلام، هیچ
همسر دیگری اختیار ننمود. اما تعداد همسران ایشان پس
از رحلت سیدهی زنان عالم و اسامی اغلب آنان در بسیاری
از کتب تاریخی شیعه و سنی درج است و اساساً تعداد
همسران ایشان و هر شخص دیگری (اعم از علی یا عمر،
معصوم یا غیر معصوم و ...)، امر خاصی نیست که به آن
پرداخته شود و یا روی آن سرپوش گذاشه شود!...
اگر چه پاسخ موضوعی که طرح فرمودید در یک یا دو جمله
هم ممکن است، اما نظر به اهمیت موضوع، خواهشمند است به
نکات ذیل دقت فرمایید:
نکتهی اول: در خصوص بوسیدن در، دیوار، ضریح و ... که
بسیار هم مورد بحث قرار گرفته است، در تعریف حکما و
عرفا اصطلاحی از حالات و روحیات انسانی وجود دارد،
بدین مضمون: «حب ذات، حب به آثار ذات را در پی دارد».
یعنی انسان اگر چیزی را دوست داشته باشد، حتماً آثار
آن را هم دوست دارد. و این معنا در همه موارد، اعم از
دینی و غیر دینی صادق است. چنان چه اگر کسی خداوند
متعال را دوست داشته باشد، حتماً انبیاء، اولیای و
همهی بندگان او را هم دوست دارد. یا اگر کسی را دوست
داشته باشد، اولاد او را هم دوست دارد. یا اگر شخصی
مادر یا همسرش را دوست داشته باشد، عکس یا نامهای او
را هم دوست دارد و ... . لذا در بروز محبت خود، ممکن
است عکس یا دستخط مادر را هم ببوسد و به روی چشمش هم
بگذارد. لذا اصل بوسیدن در و دیوار و ضریح حرم ائمه یا
حتی امامزادهها، اگر به قصد قربت باشد، هیچ اشکالی
ندارد، چنان چه بوسیدن عکس یا نامهی مادر یا همسر هم
اشکالی ندارد.
بر همگان روشن است که سنگ و آهن، معبود شیعیان نیست و
شیعیان سنگبوس و آهن بوس نیستند، که اگر چنین بود،
سنگ و آهن در بازار بیشتر از حرمها وجود دارد و آنان
برای زیارت به بازار سنگفروشها و آهنفروشها
میرفتند. بلکه به خاطر ارادت به امام، آن چه متعلق به
او است را نیز دوست دارند، هم چنان که خاک پای زوار
آنها را طوطیای چشم میکنند و در روایات نیز بسیار
وارد شده است که خدمت به زوار حرمها (اعم از کعبه یا
دیگر حرمها) که در واقع خدمت به عباد الهی است، بسیار
مستحب است...
علمی، اجتماعی ... و حتی روابط شخصی ) میباشد. به
عنوان مثال: توجه به تبلیغات و فرافکنی، میتواند
انسان را درگیر جو نموده و از حقایق و واقعیتها دور
نماید.
در مطلب ارسالی شما، بهتر است اول به واژهی (مردم)
دقت کنیم. چرا هر کس که در مخالفت با امری، حرف یا
نظری دارد، میگوید: «مردم مخالفاند و یا مردم چنین
نظری دارند»؟! چه طور ممکن است که هزار نفر یا ده هزار
نفر یا صد هزار نفر مردم باشند، اما چند میلیون نفر
مردم نباشند. چنین دیدگاهی نه تنها با دین و عقل هم
خوانی ندارد، بلکه با شعایر مبتنی بر دمکراسی هم
مغایرت دارد و اساساً خود را مردم دیدن، نگاهی بسیار
متکبرانه و دیکتاتورانه است!
نکتهی دوم آن که دقت فرمایید معمولاً در طرح سؤالات
هدفدار، طراحان کاری به پاسخ ندارند و سعی میکنند که
پاسخ را در خود سؤال ارائه دهند! مثلاً: مردم از نیروی
انتظامی به علت جنایات متنفرند، چرا؟
بدیهی است که این یک سؤال نیست، بلکه یک جوسازی است!
چرا که اولاً جملهی «مردم از نیروی انتظامی متنفرند»،
یک حکم است و نه یک سؤال. ثانیاً چه کسی گفته و یا
اثبات نموده که «مردم» از نیروی انتظامی متنفرند؟!
مردم که همیشه نظر خود را بسیار صریح، علنی و در کثرت
قابل توجه و غیر قابل توجیه اعلام نمودهاند. چرا آن
عدهی قلیلی که نظر دیگری دارند، این جمعیت انبوه را
مردم نمیشمارند و فقط خود و طرفداران خود را «مردم»
میدانند...
مبحث
مطروحه شما به چند نکتهی متفاوت اشاره دارد که ذیلاً به آنها
میپردازیم:
الف – اصل پیشگویی:
اصل پیشگویی را به طور کلی نه میتوان غلط شمرد و نه مذموم و انجام
پیشگویی نیز اختصاص به افراد خاص «مثل شاه نعمتا... ولی» ندارد. حتی
ممکن است که کفار پیشگویی کنند و پیشگویی آنها نیز درست واقع گردد.
چنان چه منجمان زمان فرعون، تولد موسی (ع) را پیشگویی کردند.
پیشگویی، گاهی مبتنی بر علم محض (تجربی) است و هر چه علم پیشرفت
میکند، قدرت پیشبینی یا پیشگویی هم بیشتر میشود. مثل آن که اگر در
قرون گذشته کسی پیشگویی میکرد که فردا باران میبارد و درست هم واقع
میشد، او را یک پیشگو میشناختند، اما امروز علم میتواند برای تمام
نقاط دنیا را باران، برف، خشکسالی، بارش شهاب سنگ و ... را حتی برای
زمانهای دور در آینده پیشگویی کند و یا یک پزشک با دیدن شرایط و
وضعیت بیمار بگوید که معالجه او ممکن نیست و او ظرف دو ساعت، دو ماه یا
دو سال دیگر خواهد مرد. معمولاً همهی این گونه پیشگوییها که مبتنی
بر علم محض است، درست واقع میشود. «مگر آن که امر خارقالعادهای رخ
دهد». چرا که نظام خلقت خداوند بر اساس علم است و با کشف علم و دسترسی
به آن میتوان به وقوع مواردی در آینده نزدیک یا دور دست یافت...
به نکتهی مهمی اشاره نمودید، چون شبههای است که در
همهی جوامع – به ویژه جوامع اسلامی و شیعی – بسیار
تبلیغ میشود!
ابتدا باید توجه نمود که برداشت یا تعریف معتقدین به نظریهی جدایی دین
از سیاست از واژه و کاربرد «دین» چیست که آن را بری از «سیاست» قلمداد
مینمایند(؟!)
آیا «دین» به غیر از راه روش زندگی بر اساس نوع جهانبینی و چه باید
کردها و چه نباید کردهای منطبق بر آن در همه زمینهها، معنای دیگری هم
دارد؟ البته برخی بر این گماناند که «دین» فقط شامل یک سری دستورها
برای عبادتهای شخصی است! در حالی که چنین تعریفی از دین نه تنها جامع
نبوده، بلکه اساساً با روح و هدف دین سازگاری ندارد. به ویژه با دین
اسلام.
دقت بفرمایید که اولین دستوری که در هر دینی (اگر تحریف نشده باشد) و
به ویژه اسلام مطرح شده است، نفی طاغوتها و سپس ایمان به «الله»
میباشد – چنان چه شعار لا اله الا الله و آیاتی چون: فمن یکفر
بالطاغوت و یؤمن بالله ... بیانگر همین معنا است - و در اوامر بعدی به
اطاعت از فرامین الهی در همهی زمینهها و تفکیک ننمودن دین تأکید شده
است، که البته این اطاعت مستلزم اطاعت از رسول و کلام الهی (وحی) است...
الف- مسلماني به اسم نيست، بلكه به <ايمان و عمل صالح> است. پس اگر كسي
به خداوند متعال، تعاليم او، پيامبر اكرم (ص) ... و معاد ايمان داشته
باشد، بنا بر امر و حكمت الهي حركت ميكند و دچار فساد نميشود. پس، در
بين مسلمانان نيز فساد هست، چون ايمانشان راسخ نيست و به دستورات عمل
نميكنند و دقت فرماييد كه تدبر، تفكر، تأمل، تعمق، كسب علم و فضايل
ديگر و تلاش براي خودسازي از جمله دستورات الهي است...
معناي «در دين هيچ اجباري نيست» براي
آيهي فوقالذكر كامل نيست. چرا كه هر دو واژهي «اكراه» و «اجبار»
عربي هستند. پس اگر خداوند متعال معناي اجبار را در نظر داشت ميفرمود:
«لا إِجبارَ فِي الدّين» ولي چنين نفرمود. بلکه فرمود در دین اکراهی
وجود ندارد.
واژهي «اكراه» يعني چيزي كه نزد شما و يا براي شما نكوهيده باشد و
خداوند متعال ميفرمايد در دين هيچ چيزي كه براي ذات بشر نكوهيده باشد
و يا با فطرت و عقل او منافات داشته باشد وجود ندارد.
اگر به صورت ظاهر معناي «اكراه» را همان «اجبار» نيز در نظر بگيريم، با
تلاوت بقيهي آيه «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي - به درستي كه
راه رشد از گمراه تبيين و روشن شده است»، معلوم ميشود كه خداوند متعال
ميفرمايد: انسان را (مانند ملائك يا حيوانات يا ساير موجودات) مجبور
نيافريدم و به خداپرستي و عبادت اجبار نكردم، چرا كه به او عقل داردم و
راه را نیز براي او روشن نمودم. پس بديهي است كه انسان عاقل و سالم راه
رشد را بر گمراهي ترجيح ميدهد و بر ميگزيند...
چقدر خوب و مایهی امید است که جوانان با
بصیرت کامل به جریانات و اخبار منتشره دقت میکنند و سعی دارند با نگاه
تحلیلی مسائل را به دور از به اصطلاح جنجالهای ژورنالیستی بررسی و
ریشه یابی کنند.
در این که امروزه اندیشهی سیاسی اسلام با پشتوانهی نزدیک به دو
میلیارد مسلمان جهان، تنها قطب قدرتمند مقابل امپریالیسم و صهیونیسم
بینالملل است شکی نیست. هم چنین در این که جمهوری اسلامی ایران نیز به
عنوان تنها کشوری که از حکومت اسلامی برخوردار گردیده و توانسته به رغم
همهی فشارها 33 سال مقاومت و پیشرفت داشته باشد و بالتبع الگوی مناسبی
برای سایر کشورها و ملل مسلمان قرار گیرد نیز تردیدی نیست، چه آن که
همهی قدرتهای غربی و حتی عربی و ... مکرر به این مهم اذعان
نمودهاند.
بدیهی است که دشمن در مطالعهی چگونگی پیدایش، استمرار، مقاومت، پیشرفت
و صدور انقلاب اسلامی بیکار نشسته است، چرا که «دشمن شناسی» یکی از
اصول اولیهی مبارزه است.
چنان چه همگان شاهدند و دوست و دشمن نیز اقرار دارند، آمریکا در این
چند سال همهی روشهای ممکن برای شکست حریف تجربه کرده است.
آغاز مقابلهی آمریکا (به عنوان رهبر امپریالیسم و
مرکز قدرت سیاستهای انگلیسی، ماسونی و صهیونیستی در
جهان) با روشهایی بود که برای خودشان علت، ابزار و
سبب موفقیت و شکست بود...
برای ما مسجل نیست که آیا واقعاً شخص
مشایی چنین سخنان جسورانه و جلاهلانهای بیان داشته یا خیر؟ اما از
ناحیه هر کس که هم باشد، باید اذعان داشت که نمیتوان به صورت مستقیم و
قطعی بیان داشت که چه توطئهای در سر میپرورانند که از تاریخ وقوع آن
نیز مطلع هستند، اما این سخنان جسورانه و جاهلانه نشان میدهد که اولاً
امام زمان (عج) و مهدویت را نشناختهاند و ثانیاً حضرت ولی عصر آنان با
حجت بن الحسن العسکری (عج) فرق دارد و ثالثاً باید دید که قصد دارند با
کدام ولی عصر مستقیماً مرتبط شوند؟!
قرآن کریم راجع به «ولی» و «ولایت» در نزد انسانها میفرماید: مؤمنین
یک «ولی» دارند که آن هم «الله» است، اما کفار «ولی»های بسیار متفاوتی
دارند که همگی نیز «طاغوت» هستند. یعنی طغیان کرده و از صراط مستقیم
خارج شدهاند:
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ
إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ
يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ
النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (البقره - 257)
ترجمه: خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ايمان آورده باشند، ايشان را
از ظلمتها به سوى نور هدايت مىكند و كسانى كه (به خدا) كافر شدهاند،
سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مىدهد، آنان
دوزخيانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود...
«فَلْيَنظُرِ الْانسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن
مَّاءٍ دَافِقٍ * يخَْرُجُ مِن بَينِْ الصُّلْبِ وَ
الترََّائبِ»(الطارق - 5،6،7)
ترجمه: انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است *
از آب جهنده خلق شده است * همان آبى كه از ميان كمر و
استخوانهاى سينه (یا جلو) بيرون مىآيد.
در این آیه سخن از این که نطفهی مرد پس از ورود به
رحم زن با چه ترکیب میشود و «اوول» در زن از کجا
تشکیل شده یا خارج میشود نیامده است، بلکه سخن فقط
راجع به «منی» مرد است که از آن به عنوان «آب جهنده»
نام برده شده و بیان شده که این آب، (یخرج) از «صلب» و
«ترائب» خارج میشود. چرا که اوول در زن «دافق –
جهنده» نیست. در مورد نقش مشترک زن و مرد در به وجود
آمدن فرزند، در آیات دیگری بحث شده است.
«صلب»، به معنای چیزی سخت و شدید است و در آناتومی
بدن نیز به استخوانهای پشت گفته میشود که از پس گردن
تا آخر ران و کمر ادامه دارد. «بین صلب» همان نخاع و
آب نخاع است که مرکز اعصاب کل بدن بوده و محل عبور
اجزای منی است تا در انتها به شکل نهایی «منی» درآید.
ادر این سؤال دو بخش کاملاً مستقل و مجزای از هم وجود
دارد. یکی مبحث «ظهور خفی» است و دیگری ادعاهای مدعیان
و هم چنین سخن مشایی مبنی بر وقوع حادثهای به «نفع
ما».
الف – برای شناخت بیشتر از مقولهی «ظهور خفی»، لازم
است ابتدا دانش و بینشی واقعی و به دور از خرافههای
سنتی و مدرن نسبت به ظهور حضرت مهدی عج الله تعالی
فرجه الشریف داشته باشیم.
ظهور، در مقابل «غیبت» قرار دارد و غیبت آن حضرت (عج)
نیز غیبت وجودشان نیست. چرا که ایشان در سال 255 هجری
قمری به دنیا آمدند و هستند و هم چون سایر ائمه (ع) در
زمان حیاتشان به امور امامت و ولایت و رسیدگی به حال
مردمان و به ویژه شیعیانشان هستند. بلکه «ظهور» امری
کاملاً سیاسی و مربوط به حکومت الهی و جهانی ایشان
میباشد...
اگر بخواهیم امانت نقل سخن را رعایت کنیم و در ضمن
زمینهای برای این که بگویند: «جمله این نبود و یا
منظور آن نبود» فراهم نکنیم، باید بگوییم
که سخن وی این نیست که دورهی «اسلامیت» به پایان
رسیده است (اگر چه همان معنا را دارد)، بلکه با صراحت
تمام میگوید: «دورهی اسلامگرایی به پایان رسیده
است». عین جملهی مشایی در این باب به شرح ذیل است:
«... یک انقلاب کردیم در سال 57 که انقلاب اسلامی را
به جهان صادر کنیم. اما من در اینجا عرض میکنم،
دورهی اسلامگرایی هم به پایان رسیده است. روند تحولات
این نیست که بشریت مسلمان بشود تا به حقانیت برسد. این
دوره رو به پایان است. تمام نشده، اما رو به پایان
است. بشر سرعتش بالا رفته، فهمش تیز شده، به یک حقایقی
میرسه که آن آن لازم نیست دیگه از دورهی پوستهی
اصلاح طی کند ...»...
تاریخ فیلم هندی نیست و ملاک و معیار و فلسفهی هر کاری نیز (مثل
سریالهای ایرانی) عشق و عاشقی و ازدواج نیست. لذا وقوع یک حادثهی
تاریخی (هر چه باشد) بر اساس اسناد و مدارک معتبر شناخته میشود و نه
بر اساس بررسی علل ازدواج یا طلاق افراد. پس اگر معتبرترین منابع
تاریخی اهل تشیع و اهل تسنن با سند و مدرک، وقوع یک حادثهای را خبر
دادند، معلوم است که آن واقع اتفاق افتاده است. و چرایی رفتارهای دیگر
تاریخی را باید در مباحث دیگر جستجو کرد.
الف – مصیبهای وارده بر حضرت فاطمه علیهالسلام: در
این مورد اخبار موثقی از شیعه و سنی نقل شده است که
اگر همهی موارد اختلاف آن را کنار بگذاریم و فقط به
نکات مشترک بین مورخین استناد کنیم، برای تثبیت اهم
موارد [مانند: ممانعت از گریه، سیلیزدن در کوچه،
فراهم نمودن آتش برای سوزاندن در خانه و خانه، وارد
نمودن ضربت با قلاف شمشیر توسط قنفذ و خلاصه لگد زدن
به در خانه و سقط شدن فرزندش محسن و از دنیا رفتن به
واسطهی جراحات وارده) کافیست...
دقت فرمایید که اولاً عصمت از گناه برای همگان ممکن
است. چرا که خداوند امر به محال نمینماید و به همگان
امر نموده است که از گناه دوری کنند. اما عصمت از هر
گونه خطا یا اشتباه فقط مخصوص معصومین است و همانطور
که اشاره نمودید هیچ کس دیگری در امان نیست و در معرض
خطاست. اما احتمال بروز خطا، دلیل نمیشود که فرد
مجبور به خطا باشد و حتماً خطایی انجام دهد. بلکه از
خطا مصون و معصوم نیست.
الف - اما، دقت شود که منظور از «خطا» نیز خطای عمدی
نیست، چرا که آن نیز نوعی معصیت است. بلکه خطای غیر
عمدی منظور میباشد. حال اگر «ولی فقیه» خطا کرد، مجلس
خبرگان نیز در تشخیص آن خطا، خطا کرد و تشخیص نداد،
سایر مراجع، علما، فقها، مجلس و ... نیز خطا را تشخیص
ندادند، دیگر چه جایی برای ادعا و اثبات خطا میماند؟...
متنی
که به نام آیت الله بسطامی منتشر شده خوانده شد. قبل از پاسخ دقت
فرمایید که این نامگذاری (آیتالله) نیز یک ترفند جدید در شبهه پراکنی
است. هر چه که تا دیروز به نامهایی چون: «فرفری، قل قلی، هوشی سیاه
... و امثالهم» در سایتهای ضد دین منتشر میشد، امروزه به القابی چون:
«آیت الله العظمی» یا دست کم «آیت الله» منتشر میگردد تا از سویی القا
کنند که نویسنده اسلام شناس و معتبر است و از سویی دیگر با بیان سخنان
بیمنطق این لقب را در اذهان تسخیف کنند. اما پاسخ:
الف – وحدت شیعه و سنی – به ویژه در عصر حاضر و شرایط
حاکم – امر بسیار مهم و حیاتی و ضرورتی اجتناب ناپذیر
برای جامعهی اسلامی است...
قبل از هر سخن دقت
داشته باشید که «رمالی» الزاماً کار با رمل و اسطرلاب
و احیاناً سوء استفاده از برخی علوم که اصطلاحاً به
آنها علوم غریبه گفته میشود نیست و «جنگیری» نیز فقط
دور یک میز نشستن و احضار جن به روش سنتی و حرکت دادن
نعلبکی نیست. بلکه همین کارهایی که مخالفین نظام و
ولایت در وبلاگها و سایتهای خود میکنند تا مردم را
فریب دهند نیز نوعی «رمالی» است و تهیه خوراک تبلیغاتی
و خبری برای رسانههای صهیونیستی و هر گونه کمک به
دشمنان این کشور و نظام و ملت نیز نوعی «شیطنت» و
جنگیری است... .
این شبهه را شخصی به نام سید ابوالفضل برقعی قمی که از
بزرگترین مبلغان وهابیت در ایران است در یکی از
نوشتارهای خود علیه «مفاتیح» درج نموده و به آیهی ذیل
نیز استناد کرده است:
«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين –
البقره 2»
ترجمه: اين كتاب [كتابى] است كه در آن شك نيست،
راهنماى پرهيزگاران است.
نگاه وهابیت به اسلام و قرآن، همان نگاه «حسبنا کتاب
الله - یعنی کتاب خدا برای کافیست» میباشد. این نوع
از اسلامشناسی و اسلامگرایی را اولین بار عمر در
محضر پیامبر اکرم (ص) و وقتی ایشان فرمودند: دوات و
کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که گمراه نشوید، بیان
داشت. آنها میگویند: خداوند متعال برای هدایت بشر
«قرآن» را نازل کرده و این قرآن در دست ما هست و دیگر
نیازی به هیچ کس دیگری نداریم. لذا رجوع به هر شخص یا
موضوع دیگری خلاف و حتی به تعبیر او، ضد قرآن است!
بدیهی است که همهی این سفسطهها برای فرار از فهم
قرآن و دور کردن انسان از هادیان الهی بشر است. اما
اینک با صرف نظر از نویسنده، اغراض و اهداف او در
ترویج وهابیت، به تحلیل شبهه و پاسخ آن میپردازیم...
.
علت «باید»ی اطاعت از ولیفقیه، همان وجوب اطاعت از
«فقه» و احکام الهی است که اطاعت از مرجعیت را به
دنبال میآورد. «ولیفقیه» نیز یک «مرجع» است، با این
تفاوت که حیطهی عملکرد او از مسائل شخصی گذشته و
مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حکومتی و ... را نیز
در بر میگیرد. چرا که فقه اسلام نیز منحصر به طهارت و
غسل و کفن نمیباشد.
الف - همانطور که بر همهی مسلمانان واجب است تا
عبادت، تجارت، ازدواج ... و همهی امورشان بر اساس
احکام الهی باشد، واجب است که حکومتشان نیز یک حکومت
اسلامی باشد، چرا که تا حکومت اسلامی نباشد، اجرای
احکام الهی ممکن نیست. لذا همانطور که در سایر احکام
انسان یا باید خودش مجتهد باشد و یا از یک مجتهد تقلید
نموده و مطیع او باشد، در حکومت نیز همینطور است.
منتهی با این تفاوت که مجتهدین و مراجعی که در میان
مردم شناخته شده هستند و مردم در آنها قابلیت ادارهی
جامعهی را میبینند، از میان خود یک نفر را که حایز
شرایط کاملتری است انتخاب می کنند. و سپس همان فقه
اسلامی [چه در تشیع و چه در تسنن]، اطاعت از او را
برای همگان و حتی سایر مجتهدین واجب مینماید...
در
مورد این که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها در آن لحظات به پشت در
رفتند، باید نکته مهمی را در نظر داشته باشیم و آن موقعیت خاص حضرت
زهرا سلام الله علیها است.
قداست و موقعیت معنوی خاص حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به گونه¬ای
بوده است که دقیقا می¬توان گفت نظیر موقعیت خاص رسول خدا(ص) در میان
مردم بوده است و
رسول خدا (ص) در موقعیتهای مختلف و
با طرق متعدد جایگاه معنوی این بانوی بزرگ اسلام را برای مردم بیان
نموده است، به گونه¬ای که حتی فردی مثل یزید لعنت الله علیه که قاتل
فرزند فاطمه سلام الله علیها است، در مجلس شام حضرت فاطمه را با قداست
و عظمت یاد می¬کند و امروز نیز در جهان اسلام فرد مسلمانی را پیدا
نمی¬کنید که معرفت به عظمت و قداست آن بانو نداشته باشد، با اینکه در
طول تاریخ غالب مؤلفین کتب حدیثی و تاریخی چندان علاقه¬ای به نشر فضائل
اهل بیت نداشته¬اند...
اصل روایت:
المدائنی، عن مَسْلَمَه بن محارب، عن سلیمان التیمی
وعن ابن عون إن أبابکر ارسل إلی علی یرید البیعه، فلم
یبایع، فجاء عمر و معه قبس. فتلقته فاطمه علی الباب
فقالت فاطمه: یابن الخطاب! أتراک محرّقا علیّ بابی؟!
قال: نعم، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.
ابو بکر کسى را دنبال علی فرستاد تا بیعت کند؛ اما علی
(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر
به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد، عمر با شعله
آتش به طرف خانه فاطمه (علیها السلام) رفت. فاطمه
(علیها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب!
آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را آتش بزنى؟ عمر پاسخ
داد: آرى! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر مى
سازد.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای۲۷۹هـ)، أنساب
الأشراف، ج ۱، ص ۲۵۲....
اصل روایت:
حدثنا ابن حُمَیْدٍ قال حدثنا جریر عن مغیره عن
زِیَادِ بن کُلَیْبٍ قال أتى عمر بن الخطاب منزل علی
وفیه طلحه والزبیر ورجال من المهاجرین فقال والله
لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلى البیعه فخرج علیه الزبیر
مصلتا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه
فأخذوه.
عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالى که گروهى از
مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. به آنان گفت: به خدا
سوگند خانه را به آتش مى کشم؛ مگر اینکه براى بیعت
بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد درحالى که شمشیر
کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش
افتاد، در این موقع دیگران هجوم آوردند و شمشیر را از
دست او گرفتند.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای۳۱۰هـ)، تاریخ
الطبری، ج ۲، ص ۲۳۳، ناشر: دار الکتب العلمیه –
بیروت...