علل بسیاری سبب این تجاهل انسان است که همه ریشه در «هدفگزاری» غلط
دارد؛ و هدفگزاری نیز بر اساس «عشق و محبّت» انجام میگیرد و نه بر
اساس علم و معرفت.
پیش از این در مباحث دیگری بسیار توضیح داده شد که انسان به دنبال
«محبوب» میرود و نه به دنبال «معلوم». لذا حق تعالی خود به رغم آیات
بسیاری که در کلام وحی و نیز قلم صنع (خلقت) دال بر اثبات وجود و معرفی
خود دارد، برای آغاز حرکت، محبّت را «انگیزه« و محبوب را «هدف» و سمت
و سوی حرکت معرفی نموده و میفرماید: بگو اگر خدا را دوست دارید اطاعت
کنید:
از مسیحیان عالِم و عالَم باید پرسید که اگر معتقدند دین مسیحیت آن
قدر مهربان است که نه تنها برای هیچ گناهی عقوبتی تعریف نکرده و
توصیه میکند که اگر به یک طرف صورت شما سیلی زدند، طرف دیگر را
بیاورید تا بزنند، پس چرا مسیح (ع) را به صلیب کشیدند؟ (البته به
زعم آنها).
در این برنامه که نشستی با به اصطلاح با چند تازه مسیحی شده بود
گفته شد که ما اسلام را نمیتوانیم رد کنیم، بالاخره قرآن هم یک
کتاب آسمانی است، اما چون انسان باید به آن چه باور دارد عمل کند و
در کتاب «گناهان کبیره» تألیف شهید آیت الله دستغیب، گناهان کبیره
و عذابهای هولناکش درج شده و شما نمیتوانید به آن عمل کنید و سخت
است، پس بهتر است به مسیحیت که خدایی مهربان دارد بگروید؟!
ممکن است که این سؤال (و نه شبهه) در ذهن کاربر گرامی این پایگاه
مستقیم ایجاد شده باشد، اما در هر حال همین سؤال را به صورت شبهه در
بسیاری از سایتهای ضد دین فرافکنی میکنند، از این رو پیش از پاسخ
مستقیم به سؤال، دقت در مواردی ضروری است؛ از جمله آن که نه فقط در این
مورد، بلکه در هر موردی که سؤالی برای ذهن پیش میآید، پژوهشگر باید
ابتدا با خود و ذهنش خلوت کند و با خودش خالص باشد و ببیند واقعاً خود
سؤال برایش (یا برای مطرح کنندگان) مطرح است، یا آن که مقاصد دیگری ظل
این سؤال دنبال میشود. مثلاً بُغضی از اسلام و طبلگی دارند که این
گونه بروز میدهند و یا میخواهند به اذهان القا کنند که نظام چون
اسلامی است، به طلاب امتیازی میدهد که آن را به دانشجویان رشتههای
دیگر نمیدهد.
پس، در این مختصر، به سؤال مطروحه از ناحیهی کار گرامی خودمان، به
عنوان «یک سؤال» نگاه کرده و صرف نظر از غرضها و مرضهای ضد تبلیغی در
جنگ روانی به پاسخ می پردازیم.
یکی از مشکلات این است که برخی از عزیزان سؤالی را طرح میکنند و پاسخ
آن را چنان با عجله میخوانند که مانع از توجه به نکات مطروحه میگردد.
یکی از کاربران گرامی نیز چندین بار ایمیل بدون نشانی در این خصوص
ارسال کرده بود و هر دفعه نیز گلهمند شده بود که پس چرا پاسخ ارسال
نمیشود؟!
نظر به این که به ویژه در محرم و صفر امسال بیش از هر زمان دیگری
عزاداری بر مصیبهای ابا عبدالله الحسین (ع)، خاندان و یاران او مورد
حملات ضد تبلیغی قرار گرفت – و البته با شکوهتر از هر سال نیز انجام
گرفت، لازم است به نکات ذیل توجه نمایید:
الف – در میان مذاهب اسلامی و شیعی، مذهبی وجود داشت به نام
«اخباریون». آنها میگفتند: ما عین روایت وارده را عمل میکنیم. مثلاً
اگر امامی به بیماری که سر درد داشت، فرموده بود که فلان گیاه را بخور،
آنها آن گیاه را [چون روایت است] به هر مبتلا به سردری تجویز میکردند،
حال آن که ممکن بود به ضرر او باشد. همین مصیبت و جهالت را توسط
«وهابیت» به اهل سنّت تحمیل کردند که هر چیزی را بپرسند «در کجای قرآن
آمده است؟» لذا دقت شود که ما نه از وهابیون هستیم و نه از اخباریون.
اسلام را دوست دارم، ایران را دوست دارم و ...، اما فقط تاجایی که با
آن چه «من» دوست میدارم منافات نداشته باشد، در واقع یعنی «فقط خودم
را دوست دارم». مثل آنان که میگویند: «ما خدا را قبول داریم، اما آن
گونه که خودمان میخواهیم بندگیاش را میکنیم، نه آن گونه او فرموده
است» خوب این بندگی خود و بندگی نفس است و نه بندگی خدا.
بلا نسبت شما، در صدر اسلام مترفین نیز میگفتند: اگر این محمد (ص)
میخواهد ما نیز مانند سایر تودههای مردم (که غالباً ضعیف بودند) به
او ایمان بیاوریم، اشکالی ندارد، ولی باید این آیات را کنار گذاشته و
آیاتی بیاورد که ما خوشمان بیاید و به نفع ما باشد.
در هر مملکتی نقاط ضعف و قوتی دیده میشود و هم چنین خوشایندها و
ناخوشایندهایی در قوانین و یا فرهنگ آنها وجود دارد. اما مهم این است
که ملاک تشخیص و داوری چیست؟ «من»، «هوای نفس»، «منافع شخصی، حزبی،
گروهی یاقبیلهای» و یا «خدا» و «عقلانیت»؟!
واژه ایمان و هم چنین واژه دین، در برخی موارد به معنای «احکام دین»
است، نه اصول دین. و هم چنین بحث «عقل» نیز به شعبی چون عقل نظری، عقل
عملی، عقل معاش و ابزاری ... تقسیم میگردد. و در آموزه های قرآنی مکرر
تصریح شده است که زنان و مردان به لحاظ عقل نظری که موجب معرفت و ایمان
آنها میشوند، تفاوتی ندارند و به همین دلیل هر دو مکلف و مسئول به
بندگی هستند.
نقص و کمال نیز مقابل یک دیگرند. اگر هر کدام غلبه نشان دهند، می توان
دیگری را ناقص خواند. اگر بیان شد که زن ناقص العقل است، یعنی عواطف او
بر عقلش چیرگی دارد، نه این که در مقال مرد ناقص العقل است. و هم چنین
میتوان بیان داشت که مرد عقل مرد بر عواطفش چیرگی دارد. و البته که
تمامی این ویژگی ها به خاطر نقش هر کدام در خلقت است. اگر عقل معاش مرد
بر عواطف و احساساتش چیرگی و غلبه نداشته باشد، نمیتواند خانواده را
رها کرده و به دنبال کسب و کار برای تأمین معاش و رفاه آنان برود، و
اگر قرار باشد عقل معاش و ابزاری زن بر عواطفش غلبه کند، خانواده را
رها کرده و به دنبال امرار معاش می رود و بر سر جامعهی بشری همان
بلایی میآید که اکنون آمده است.
قبل از پاسخ توجه داشته باشیم که گاه سخن درست است، اما
چون کامل بیان نمیگردد و توضیح لازم داده نمیشود، ایجاد شک و شبهه
میکند؛ گاه اصل سخن درست است، اما با اضافه نمودن یک کلمه در آن،
معانی دیگری القا می شود، مثلاً به جای آن که بگویند: «عصمت ذاتی
نیست»، بگویند: «عصمت از کودکی نیست» و گاه این گونه تشکیکها هدفمند
است و در راستای القای (نه اثبات) نظریه سروش مبتنی بر «تجربی شخصی
بودن وحی» بیان میگردد و آخر این نظریهها نیز به قطع ارتباط انسان با
خدا و وحی میرسد.
بدیهی است پس از آن که القا کردند عصمت (به معنای منظور و نه معنای
عام) اکتسابی است، تازه شروع به شبهه میکنند که حضرت عیسی (ع) در بدو
تولد چه عبادتی کرده بود یا کدام مراحل عرفانی را طی کرده بود که در
گهواره فرمود:
«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا»
(مریم، 20)
ترجمه: گفت منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.
انسانیت در پیشگاه الهی به شکل ظاهر خلقتش نیست و انسان در محضر خداوند
متعال، تا مراحل رشد را از جمادی به نباتی، از نباتی به حیوانی و از
حیوانی به انسانی طی نکند، انسان محسوب نمیگردد. به همین دلیل گاهی از
این هیبت به عنوان سنگ (کالحجر) یاد میشود و گاهی نبات (کالشجر) و
گاهی حیوان (کالانعام) و حتی برخی را شیطان (شیاطین جنّ و انس)
میخواند.
خداوند متعال میفرماید که رشد، تعالی و انسان شدن آدمی، مستلزم و
مرهون «تسلیم، عبادت و بندگی الله جلّ جلاله است». چرا که او را «بنده
– عبد» آفریدم و ذاتاً موجودی پرستنده است. پس اگر خالق، مالک، رب،
رازق، زنده کننده، میراننده و میعاد خود را نشناسد و من [الله] را
بندگی نکند، حتماً غیر از من را بندگی خواهد کرد و همین امر سبب سقوط
او به مراحل و مراتب پست وجود میگردد. پس «او را برای بندگی خلقق
کردم» یعنی رشد و انسان شدنش مستلزم بندگی من است، نه این که من به
بندگی آنان نیازی داشته باشم و یا فایدهای به من برسد.
اگر «حق و باطل» هیچ معیار و نیز ملاکی برای تشخیص نداشته باشد، به طور
کلّی انسان سر در گم است و در چنین حالتی دیگر فرقی ندارد که چه کسی به
کدام دین یا مذهب، یا اعتقاد، یا رسومی باور
داشته و پایبند باشد؟ و جای هیچ ایراد و انتقادی به هیچ کسی و هیچ
مکتبی وجود ندارد. چرا که هر کس خودش را معیار و نیز ملاک تعریف «حق و
باطل» قرار داده و بر اساس «خود محوری»، خود و باورهایش را بر حق
میداند.
همه از باب احترام و اظهار ادب و محبت است. بدیهی است کسی که سلام
میدهد، یا با ذکر نام متوجه آن حضرت میشود، میداند و باور دارد که
به محضر شرفیاب شده و ایشان نیز به محبین خود و صدا کنندگان نظر
میکنند، پس بدیهی است که به احترام میایستد. ضمن آن که این احترام به
هنگام گفتن یا شنیدن نام (القآئم)، بدین معناست که ما نیز منتظر ظهور و
قیام به امامت شما هستیم. البته این آداب ادب و رفتارها و معانی و
مقاصد آنها سند نیز دارد:
همان طور که میدانید، بهائیت مانند سایر ادیان، یک دین یا حتی مکتب
نیست که پرسیده شود در کجای کتاب اقدس فلان حکم یا قانون آمده است؟
چنان چه همگان نیز به کتاب اقدس دسترسی ندارند. بلکه بهائیت یک سازمانی
است که توسط فراماسون انگلیس برای اسلامزدایی و نیز ترویج فرهنگ و
رفتار «شیطان پرستی ماسونی» تأسیس گردیده است.
از این رو کتاب اقدس و سایر نوشتههای سران اولیه، فاقد احکام در
بسیاری از زمینهها و شئون متفاوت روابط شخصی یا اجتماعی میباشد و
صدور احکام به «بیت العدل» که در اسرائیل قرار دارد موکول شده است.
چنان چه در رسالهی سؤال و جواب، سؤال شماره 50 ذکر شده که از میرزا
حسینعلی در خصوص احکام ازدواج با محارم سؤال کردند و او در پاسخ گفته:
«این امور به امنای بیت العدل راجع است». یعنی بهائیت دین یا مکتب نیست
که احکام مشخص داشته باشد [و اساساً وقتی برای تدوین یک سری احکام
نداشت]، بلکه یک تشکیلات یا سازمان است. امنایی دارد، سؤالها را برای
آنان بفرستید و آنان بنا بر مقتضیات و اهداف جواب میدهند.
توجه نمایید که بُعد مکان و زمان برای ماست و نه برای خدا و این ماییم
که در طول زندگی دنیوی محدود به زمان و مکان هستیم و نه خداوند متعال.
لذا اگر خداوند متعال فرمود «الیوم اکملت لکم دینکم» یعنی امروز دین
شما را کامل کردم و دیگر نیازی به ارسال وحی جدیدی وجود ندارد، یعنی
باب نبوت بسته شد، نه این که دیگر از این پس ارتباط با خدا و کلام او
«وحی» قطع میشود.
شاید این جمله مرحوم شریعتی به لحاظ جملهبندی ادبی و یا سیاق شعاری
(ژورنالیستی)، زیبا باشد، اما به لحاظ معرفتی در دیدگاه اسلامی کاملاً
غلط است. چرا که موحد و مؤمن در هیچ امری خود یا دیگران را با خدا شریک
نمیگرداند و تبیین چگونگی هدایت و کمال را در هیچ امری – از جمله
چگونه مردن - بین او و بندگانش تقسیم نمینماید. چرا که میداند هیج
دخالت و شراکتی در تکوین ندارد.
قبل از هر پاسخی دقت شود که «اهل بیت علیهم
السلام» اهل حق، مخزن وحی، معدن علم الهی و هادی بشر هستند، لذا نه
تنها هیچگاه به مبالغه مطبلی نمیفرمایند، بلکه هیچگاه به غیر از امر
و حکم الهی را بیان نمیدارند. پس روایت اگر به لحاظ سند محکم باشد،
حتماً صحیح و عین واقع است. آنها هستند که از جانب خدا به حکمت هر امری
و ارزش آن واقفند و آن را برای هدایت و رشد به ما بیان میدارند.
چه اصراری هست که انسان به نوشتهها،
گفتارها و القائات افراد یا مجموعههایی که میداند هدفی جز ضد تبلیغ
ندارند رجوع کند و بعد دچار شک و شبهه و تردید گردد؟! یک موقع گمان
نشود که این کار مصداق آیه شریفهی «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ
يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» میباشد. بدیهی
است که منظور آیه این نیست که آدمی تمامی حرفهای باطل را گوش کند. در
چنین حالتی که اصلاً وقت و امکانی برای شنیدن حرف حق پیدا نمیکند.
مرتاضها نه تنها اهل معصیت، بلکه اهل
کفر و شرکت هستند. لذا نتیجه میگیریم که انجام هر کار خاص یا
خارقالعادهای، دلیل بر معرفت و ایمان الهی نیست. به قول استادی: اگر
کسی نگاه به مار یا عقربی کرد و «یا علی ع» گفت و آن جانور خشک شد، هیچ
تعجب نکن و گمان مبر که حتماً از مقامات خاص معنوی برخوردار است. او
اگر «یا شمر» هم میگفت، آن مار یا عقرب خشک میشد. چرا که این یک صنعت
است. و گرامیان باید به این نکتهی مهم، آن هم در دورهای که دکان و
دستگاه برای مرید و مرادبازی و دور کردن اذهان از اعتقادات حقه بسیار
شده است، توجه کافی داشته و با دیدن چندتا کار عجیب یا شنیدن چند خبر
از امور شخصی خود یا دیگران، فریب این دکانداران را نخورند.
گاهی «بر حذر داشتن»، خود شیوهای برای
«توجه دادن و سپس جذب» است. در حکایتها آمده حکیمی کلمهی رمزی را به
شاگرد خود آموخت که با به کار بستن آن میتوانست اراده و خواست خود را
محقق کند. بعد دید که این شاگرد بسیار ناقابل است و ممکن است سوء
استفاده کند و از این تعلیم پشیمان شد. لذا به او گفت: دقت کن که هر
گاه خواستی این کلمه را به کار ببری، خرگوشی در ذهنت عبور نکند! دیگران
از استاد پرسیدند: این دیگر چه قاعدهای است؟ گفت: جهت خنثیسازی
کاربرد این کلمه برای اوست. چرا که به محض توجه ذهن به رد نشدن خرگوش،
آن خرگوش در ذهن رد میشود.
جهت روشن شدن موضوع به چند نکتهی مهم
باید توجه داشت:
الف - وقتی بیان میشود که «غرب مخالف یا حتی دشمن اسلام است»، منظور
ملت غرب یا تک تک آحاد آن نیست، بلکه منظور اندیشهها و مکاتب ملحد از
یک سو و حکومتهای جابر و ظالم از سوی دیگر، به اضافه فرهنگ حاکم مغایر
و متضاد با اسلام در آن دیار است.
ب - دروغ نگفتن، غیبت نکردن و ...، ضد ارزشهای ذاتی هر انسانی است که
اگر عقل و فطرتش به واسطهی جهالتها و گناهان محجوب نشده باشد، آنها
را درک کرده و پایبند میگردد. لذا اختصاص به دین اسلام ندارد. چنان چه
خداوند متعال فرمود:
این سؤالات و شبهات بیشتر به خاطر
اطلاعات غلط رایج شده از حقایق هستی و نیز مخلوط کردن مباحث متفاوت
ایجاد میشود. برای روشن شدن موضوع باید به چندین نکته توجه نمود. از
جمله: