دلیلی محکم و
بسیار منطقی بر وجود خالق یکتا در عالم هستی بیان نمایید.
گشتن به دنبال «خدا» در دورن عالم هستی به همان اندازه خطا و موجب
غفلت، انحراف و عدم موفقیت است که گشتن به دنبال او در بیرون از عالم
هستی خطاست. چرا که در هر دو صورت لازم میآید که خدا چیزی باشد و هستی
چیز دیگری که در هر دو صورت ضمن آن که خدا و هستی از یک دیگر تجزیه و
جدا میشوند، هر دو نیز محدود و توأم با نیستی میگردند!
خدایی که در درون عالم هستی باشد، لابد مثل ماه و خورشید و ستارگان و
کهکشانهای با بزرگ تر از آنها چیزی است که در «درون» چیز دیگری قرار
گرفته است و محاط است. چنین موجودی حتماً و حتماً محدود است و موجود
محدود نیز به طور قطع نیازمند و فانی است، پس خدا نیست.
خدایی که بیرون از عالم هستی باشد نیز خدای محدودی است، چرا که به مکان
و فضایی به غیر از عالم هستی اختصاص دارد و در این عالم نیست. پس او
نیز خدا نیست.
بلکه خداوند متعال «هستی محض» است یعنی «کمال مطلق». لذا هیچ گونه حد،
کمی، کاستی، نیستی و بالتبع نیاز و فنا به او راه ندارد.
برای اثبات وجود خدا از راههای مختلف دلایل متفاوتی بیان شده و در
کلام وحی و یا کتب فلسفی و کلامی نیز ثبت شده است. اما یکی از بهترین و
روشنترین دلایل، همین «هستی» است که برای همگان مشهود است و هیچ کس در
آن شکی ندارد.
بشر اولین چیزی که میشناسد و باور میکند همین «هستی» است و سپس با
این شناخت به سراغ شناخت چیزهای دیگر میرود و هستی آنها را درک کرده و
ماهیات متفاوتشان را میشناسد. لذا اگر کسی کر و کور و لال هم باشد،
اگر کسی فقط معتقد به علوم تجربی باشد، اگر کسی فقط اهل استدلال و
فلسفه باشد و ...، نیز «هستی» را کاملاً درک میکند و در آن شکی ندارد.
لذا خداوند متعال استدلالی که به رسولان آموخته را متذکر و از زبان
آنان بیان میدارد: « ... أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ – مگر در خدای ایجاد کننده آسمانها و زمین شکی هست؟»
(الأنبیاء، 10).
حال بشر با چشم سر و یا با چشم عقل و یا با چشم دل و ...، به خود و
اطراف نگاه میکند و در همه جا و همه چیز هستی را میبیند. و از خود
سؤال میکند که این همه تجلیات هستی چگونه و از کجا پدید آمدهاند؟
برای او به هم حکم عقل روشن است که هیچ گاه هستی از «عدم و نیستی» پدید
نمیآيد. لذا نظریههایی چون بیگ بنگ یا انفجار اولیه و ... در نظرش
مردود میشود، چرا که در عدم هیچ بیگ بنگ یا انفجاری رخ نمیدهد.
نظریههایی چون: لابد یک انرژی اولیه یا ... بوده و بعداً منفجر شده و
تکثر یافته و ماهیتهای متفاوتی به خود یافته است نیز او را قانع
نمیکند، چرا که این هم فقط یک نظریه است و نظریه یعنی یک ظن و گمان که
هیچ گاه به اثبات نرسیده است، که اگر به اثبات میرسید، دیگر نامش
«علم» بود و نه نظریه. لذا فرمود هیچ گاه از نظریه پیروی نکنید، تابع
گمان دیگران نگردید، چرا که «نظریه یا همان ظن و گمان» یک پاسخ علمی که
شما را غنی کند نیست و پیروی از آن جز گمراهی و سرگردانی و به دنبال
وهم و خیال رفتن، نتیجهای نخواهد داشت:
«وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا
يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»
(یونس، 36)
ترجمه: مشركين اكثرا غير از گمان از چيزى پيروى نميكنند. و حال اينكه
حتما مظنه و گمان (انسانرا از تشخيص حق و باطل) بىنياز نميكند. يقينا
خدا از رفتارهائى كه آنان انجام ميدهند آگاه است.
پس انسان عاقل با خود میگوید: در این که «لابد یک چیزی بوده» شکی
نیست، چرا که چنان چه بیان شد، اگر چیزی نبود، هیچ چیز دیگری نیز به
وجود نمیآمد. لابد هستی بوده و هست که به دیگران هستی بخشیده و
میبخشد – یا بهتر بگوییم: چنین گسترده تجلی میکند. اما این که از اسم
«الله» بدتان میآید و نمیخواهید اقرار کنید، و نامش را «انرژی اولیه»
یا ... می گذارید، مطلب دیگری است که به نفس شما بر میگردد و ربطی به
حقیقت هستی ندارد.
در این صورت عقل حکم میکند که «هستی» همیشه بوده و همیشه خواهد بود،
چرا که هیچگاه به «هستی» نیستی راه ندارد و هستی نیز محدود نمیگردد
(چرا که «حد» همان نقص و نیستی است) و هستی مثل و مانند و شبیه و دومی
نیز ندارد، چرا که «هستی» هستی است و دوئیت بر نمیدارد. فرض وجود دو
یا چند «هستی»، فرض غلطی است، چرا که هر دو یا هر چندتا را وارد در حد
و نیستی میکند. لذا فرمود:
«هو الحی – او هست» - « لَيسَ كَمِثلِهِ شَيْءٌ – هیچ چیزی مثل او
نیست» - «لَم يَلِد وَ لَم يُولَد – نه زاده و نه زائیده شده است» و
... .
بشر با دیدن هستی به نشانههای او پی میبرد که از جمله: حیات، علم،
قدرت، جمال، کمال، رأفت، رحمت، تدبیر، حکمت و ... میباشد. اینها همه
«کمال» هستند و کمال نیز چیزی جز «هستی» نیست. هر کجا این کمالات نبود،
به آن نیستی اطلاق میگردد. مثلاً جهل نبود علم است، ضعف نبود قدرت
است، زشتی نبود زیبایی است و ... . پس هر چه هست، نشانه [اسم] اوست.
البته خطای بشر این است که گاهی شیء یا تجلی محدود را همان کمال فرض
میکند و گمان میکند که مثلاً قدرت یعنی مقام و میز، غنا یعنی پول و
ثروت، علم یعنی همین چهار کلامی که او آموخته است ...، و از همین جا
شرک پدید میآید. لذا فرمود:
«وَ لِلَّهِ الأَسماءُ الحُسنى فَادعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ
يُلحِدُونَ في أَسمائِهِ سَيُجزَونَ ما كانُوا يَعمَلُونَ (الأعراف،
180)
ترجمه: خدا داراى نامهاى نكوئى است. پس او را به آن نامها بخوانيد، و
آن افرادى را كه در باره نامهاى خدا كجروى میكنند (و آنها را براى
خدايان ديگر انتخاب میكنند) رها نمائيد. زيرا به زودى به جزاى اعمال
زشت خود خواهند رسيد.
بشر به درون خود که مینگرد، متوجه میشود که چه بخواهد و چه نخواهد،
عاشق کمال است. یعنی عاشق «هستی» است. و همین که برای هیچ کمالی حدی
قائل نیست، یعنی نمیتواند معین کند که حد و سقف علم، قدرت، حیات،
زیبایی و ...، چیست و کجاست – چون حدی ندارد – میفهمد که عاشق کمال
مطلق یا همان هستی محض است که به جز الله نیست. به قول حضرت امام خمینی
(ره): «عشق واقعی و عاشق واقعی دلیل بر وجود معشوق واقعی است». لذا هر
کس که عشقی به کمالی دارد، عاشق خداست، اگر چه خود نفهمد که معشوقی که
به دنبال میگردد، همان خداست.
البته دلایل فلسفی بسیاری در همین راستا مطرح میگردد. مانند: برهان
فطرت، برهان علیت، برهان نظم، برهان حرکت و محرک، برهان حکمت و هدفداری
و ...، که هر کدام به نوبهی خود بحثهای بسیار محکم، منطقی و غیر قابل
ردی هستند. به همین خاطر امروزه منکران وجود خداوند متعال (مانند مکاتب
و به اصطلاح فلسفههای امروزی)، سعی در رد و تعطیل عقل و عقلانیت
دارند.x-shobhhe.com |
بازگشت به صفحه ی شبهات اعتقادی