خواهرزاده روحانی شهید علیرضا بی غم کلایی نقل میکند:
«دوستان علیرضا به او میگفتند: تو حتما شهید میشوی. اما او متواضعانه
پاسخ میداد: شهادت لیاقت میخواهد و شهید مقامش بسیار بالا و والاست،
ما کجا و شهادت و شهید شدن کجا.
او در حالی که بعنوان بیسیم چی در خط مقدم مشغول نبرد با دشمن کافر
بود، مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و بدن مجروحش به درون آب هورالعظیم
میافتد.
دوستانش او را به پشت جبهه منتقل میکنند و در بیمارستان خاتم الانبیای
تهران بستری می شود. چند روزی خانواده اش را مطلع نمیکند چرا که
نمیخواست آنها را به نگرانی و زحمت بیاندازد. تا اینکه توسط مادر یکی
از مجروحانی که در کنار ایشان بستری بودند، خانوادهاش مطلع میشوند و
یک روز مانده به ماه مبارک رمضان با اتوبوس خود را به بیمارستان
میرسانند.
علیرضا خطاب به خواهر خود گفت: چرا فرزند کوچک خود را رها کردی و به
ملاقات ما آمدی؟
در آن روزهایی که خانواده ایشان بیخبر بودند، او ملافه را بر روی صورت
خود میکشید تا از هم تختی های خود که ملاقاتی داشتند، خجالت نکشد و در
همان حال، آرام آرام می گریست. تا اینکه در یکی از آن روزها، حالتی به
ایشان دست داد که از زبان یکی از دوستان صمیمیاش که او هم طلبه بود،
بیان میکنم:
شهید علیرضا به من گفته بود: در آن حال به خواب رفتم، در عالم خواب،
آقایی را دیدم که خطاب به من میگوید: ای جوان، برای چه ناراحتی و چرا
گریه میکنی؟
گفتم: آقاجان، من در اینجا غریب هستم و کسی را ندارم.
آقا فرمودند: به من نگاه کن، من هم غریب هستم اما تو خوب میشوی و به
زادگاه خود بر میگردی. وقتی به وطنت برگشتی به زیارت من بیا.
گفتم: آقا جان، شما چه کسی هستید؟
فرمود: من علی ابن موسی الرضا هستم.
بعد از آن، ایشان به فضل الهی شفا مییابد و به زادگاه خود در روستای
تازه آباد باز می گردد و به همراه فرماندهاش که اهل شهرستان بابل بود
به مشهد مقدس، پابوس امام هشتم علیه السلام میروند.
او در آنجا در عالم رویا خواب میبیند که دو کبوتر سفید، بر روی کتف
ایشان نشستند و بعد از آن دید که آقا امام رضا علیه السلام ندا دادند
که ای جوان ناراحت نباش، تو به شهادت میرسی و زمان شهادت تو، با زمان
شهادت من در یک زمان است.
علیرضا که آرزویی جز نیل به شهادت نداشت از این خبر مهم، بسیار خوشحال
میشود و از آن روز به بعد خود را آماده رسیدن به آن میکند. بطوری که
رفتار و کردارش، بوی رفتن و شهادت میداد و اطرافیان را متوجه خود
ساخته بود.
علیرضا بی غم کلایی چندبار دیگر در جبهه حق علیه باطل حضور یافت تا
اینکه در کربلای پنج و منطقه مقدس شلمچه، همزمان با شهادت امام رضا
علیه السلام به شهادت رسید.
استخوانهای مطهرش را پس از حدود یازده سال که در کربلای شلمچه باقی
مانده بود، آوردند و در شهر نکاء تشییع باشکوهی نمودند، سپس به زادگاهش
روستای تازه آباد آوردند و مردم روستا در شب جمعه در حسینیه محل، با او
وداع کردند.
یکی از زنان هم محلیاش می گوید: من هنگام خروج تابوتش از ماشین، نوری
را در آسمان دیدم که به تابوت ایشان خورد......»
|