سوره ماعون مدنى يا مكى است و هفت آيه دارد
سوره ماعون آيات 1 تا 7
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ارايت الذى يكذب بالدين (1)
فذلك الذى
يدع اليتيم (2)
و لا يحض على طعام المسكين (3)
فويل للمصلين
(4)
الذين هم عن صلاتهم ساهون (5)
الذين هم يراون (6)
و يمنعون الماعون (7) |
ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم، (اى رسول ما) آيا ديدى آن كس (وليد مغيره ) را كه
روز جزا را انكار كرد؟ (1).
اين همان شخص (بى رحم ) است كه يتيم را از در خود به قهر ميراند (2).
و كسى را بر اطعام فقير ترغيب نمى كند (3).
پس واى بر آن نمازگزاران (4).
كه دل از ياد خدا غافل دارند (5).
همانان كه (اگر طاعتى كنند) به ريا و خودنمايى كنند (6).
و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند (7).
بيان آيات
اين سوره تهديد كسانى است كه خود را مسلمان معرفى كرده اند ولى متخلق به اخلاق
منافقينند، از قبيل سهو از نماز، و ريا كردن در اعمال، و منع ماعون، كه هيچ
يك از اينها با ايمان به روز جزا سازگارى ندارد.
و اين سوره هم احتمال دارد مكى باشد و هم مدنى.
كلمه (رؤيت) هم مى تواند به معناى ديدن با چشم
باشد، و هم به معناى معرفت. و خطاب در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) است، بدان جهت كه فردى شنونده است، نه بدان جهت كه پيامبر
است، در نتيجه خطاب به عموم شنوندگان دنيا خواهد بود. و مراد از
(دين)، جزاى يوم الجزاء است، پس كسى كه دين را تكذيب كند منكر معاد
است.
ولى بعضى گفته اند: مراد از دين، همان معناى معروفش يعنى كيش و ملت است.
اوصاف تكذيب كنندگان دين : راندن يتيم، عدم اهتمام
به طعام مسكين، سهل انگارى در نمازگزاران، رياكارى و
منع (ماعون)
كلمه (دع
) به معناى رد كردن به زور و به جفا
است، و حرف (فاء)
در كلمه (فذلك
) براى توهم معناى شرط است، و
تقدير كلام (ارايت الذى يكذب
بالجزاء فعرفته بصفاته، فان لم تعرفه فذلك الذى...)
است، يعنى آيا آن كس را كه روز جزا را تكذيب مى كند، از راه صفاتى كه لازمه
تكذيب است شناختى ؟ اگر نشناختى پس بدان كه او كسى است كه يتيم را به زور از در
خانه خود مى راند، و او را جفا مى كند، و از عاقبت عمل زشتش نمى ترسد، و اگر
روز جزا را انكار نمى داشت چنين جراتى را به خود نمى داد، و از عاقبت عمل خود
مى ترسيد، و اگر مى ترسيد به يتيم ترحم مى نمود.
و لا يحض على طعام المسكين |
كلمه (حض
) به معناى تحريك و تشويق است، و
در كلام مضافى حذف شده، تقديرش (و
لا يحض على اطعام طعام المسكين )
است، يعنى مردم را به اطعام طعام مسكين تشويق نمى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر تعبير به طعام كرد، نه به اطعام، براى اين بود كه
اشاره كرده باشد به اينكه مسكين گويا مالك زكات و صدقه است و احتياج ندارد به
اينكه كسى به او اطعام كند، وقتى طعام را كه حق خود او است به او بدهند او خودش
مى خورد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده :
(و فى اموالهم حق للسائل و المحروم
).
بعضى ديگر گفته اند: طعام در آيه به معناى اطعام است. و اگر تعبير به تشويق به
طعام كرد، و نه به خود عمل (اطعام ) براى اين بود كه حض هم شامل تشويق عملى
يعنى خود عمل اطعام مى شود، و هم شامل تشويق زبانى.
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون |
يعنى آنهايى كه از نمازشان غافلند اهتمامى به امر نماز ندارند، و از فوت شدنش
باكى ندارند چه اينكه به كلى فوت شود و چه اينكه بعضى از اوقات فوت گردد، و چه
اينكه وقت فضيلتش از دست برود و چه اينكه اركان و شرايطش و احكام و مسائلش را
ندانسته نمازى باطل بخوانند.
در آيه شريفه تكذيب گر روز جزا به چنين نمازگزارانى تطبيق شده، چون حرف
(فاء)
كه بر سر جمله آمده مى فهماند جمله مزبور نتيجه تكذيب روز جزا است و مى رساند
چنين نمازگزارانى خالى از نفاق نيستند، چون تكذيب روز جزا تنها به اين نيست كه
به كلى آن را منكر شود، كسى هم كه تظاهر به ايمان مى كند و نماز مسلمانان را مى
خواند، اما طورى مى خواند كه عملا نشان مى دهد باكى از روز جزا ندارد، او نيز
روز جزا را تكذيب كرده.
كسانى كه عبادت را در انظار مردم انجام مى دهند، (و يا در انظار بهتر و غليظتر
انجام مى دهند )، اينگونه افراد شكارچيانى هستند كه با زبان شكار حرف مى زنند،
تا شكار بدامشان بيفتد، (در بين مسلمانان خود را مسلمان تر از آنان جلوه مى
دهند، و معلوم است اگر در بين اهل ملتى ديگر قرار بگيرند چهره آن مردم را به
خود مى گيرند).
كلمه (ماعون
) به معناى هر عملى و هر چيزى است
كه به شخصى محتاج داده شود، و حاجتى از حوائج زندگى او را بر آورد، مانند قرض و
هديه و عاريه و امثال آن. تفسيرهاى متفرق ديگرى هم كه براى اين كلمه كرده اند
به همين معنايى كه ما كرديم بر مى گردد.
بحث روايتى
(چند روايت درباره مفاد آيات گذشته از جمله: سهل
انگارى درباره نماز و مراد از منع (ماعون))
در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (ارايت
الذى يكذب بالدين ) آمده كه اين آيه
در باره ابو جهل و كفار قريش نازل شد،
و در ذيل آيه شريفه (الذين هم عن
صلاتهم ساهون ) آمده كه منظور از
اين جمله كسانى هستند كه به كلى نماز را ترك كنند، زيرا اگر صرف سهو آدمى را
مستوجب ويل سازد، بايد همه مس توجب باشند، چون هر انسانى و مسلمانى در نمازش
سهو مى كند، امام صادق (عليه السلام) در ذيل اين آيه فرموده : منظور تاءخير
نماز از اول وقت و بدون عذر است.
و در كتاب خصال از على (عليه السلام) آمده كه در ضمن حديث چهارصد بندى فرمود:
هيچ عملى نزد خدا محبوبتر از نماز نيست، پس مبادا هيچ كارى از كارهاى دنيا شما
را از نماز در اول وقتش باز بدارد، براى اينكه خداى عزوجل اقوامى را به همين
جرم مذمت نموده و فرموده : (الذين
هم عن صلاتهم ساهون ) يعنى كسانى كه
از در غفلت نسبت به امر نماز و اوقات آن سهل انگارى مى كنند.
و در كافى به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت : از عبد صالح (موسى
بن جعفر (عليه السلام) از مفاد كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد:
(الذين هم عن صلاتهم ساهون
)، فرمود: كسى است كه حق نماز را
ضايع كند.
مؤلف: و اين مضامين در رواياتى ديگر نيز آمده.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب سنن خود، از
على بن ابيطالب روايت كرده اند كه در تفسير (الذين
هم يراون ) فرمود: يعنى با نماز خود
ريا مى كنند.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابو نعيم و ديلمى و ابن عساكر از ابو هريره نقل
كرده اند كه گفت : رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم) در تفسير آيه و
(يمنعون الماعون
) فرمود: ماعون همه آن چيزهايى است
كه مردم به عنوان كمك در بين خود عاريه مى دهند و مى گيرند، از تبر گرفته تا
ديگ و دلو و نظاير آن.
و در كافى به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه
در ضمن حديثى فرمود : منظور از ماعون در جمله (و
يمنعون الماعون ) قرضى است كه بدهى
و احسانى است كه بكنى، و اثاث خانه اى است كه به عاريه بدهى، زكات هم يكى از
مصاديق ماعون است.
مؤلف: در اين روايت ماعون به زكات هم تفسير شده، و اين تفسير از طرق اهل سنت
نيز از على (عليه السلام) روايت شده، نظير روايتى كه در الدر المنثور به اين
عبارت آمده : (ماعون
) زكات واجب است كه از آن مضايقه مى
كنند، و به نماز خويش خودنمايى و ريا مى كنند، و مانع زكات خود مى شوند.
و در الدر المنثور است كه ابن قانع از على بن ابى طالب روايت كرده كه گفت : از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: مسلمان برادر مسلمان
است، وقتى با او بر خورد مى كند، سلامش مى گويد، و او سلام را به وجهى بهتر به
وى بر مى گرداند، يعنى او بايد سلام كند و اين بايد عليك بگويد و بايد كه ماعون
را از او دريغ ندارد. پرسيدم يا رسول اللّه ماعون چيست ؟ فرمود: از سنگ گرفته
تا آهن و از آب گرفته تا هر چيز ديگر.
مؤلف: رسول خدا در روايتى ديگر آهن را به ديگ هاى مسين و تبر آهنين، و سنگ
را به ديگهاى سنگى تفسير فرموده.
سوره كوثر مكى است و سه آيه دارد
سوره كوثر آيات 1 تا 3
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا اعطيناك الكوثر (1)
فصل لربك و
انحر (2)
ان شانئك هو الابتر (3) |
ترجمه آيات
به نام اللّه كه به نيك و بد بخشنده، و به نيكان مهربان است. محققا ما به تو
خير كثير (فاطمه (عليها السلام) داديم (1).
پس به شكرانه اش براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن (2).
و بدان كه محققا شماتت گوى و دشمن تو ابتر و بلا عقب است (3).
بيان آيات
در اين سوره منتى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نهاده به اينكه به
آن جناب كوثر داده، و اين بدان منظور است كه آن جناب را دلخوش سازد و بفهماند
كه آن كس كه به وى زخم زبان مى زند كه اولاد ذكور ندارد و اجاق كور است، خودش
اجاق كور است، و اين سوره كوتاه ترين سوره قرآن است، و روايات در اينكه آيا
اين سوره در مكه نازل شده و يا در مدينه مختلف است، و ظاهرش اين است كه در مكه
نازل شده باشد.
و بعضى از مفسرين به منظور جمع بين دو دسته روايات گفته اند: ممكن است دو نوبت
نازل شده باشد يكى در مكه و بار ديگر در مدينه.
اقوال مختلف درباره مراد از
(كوثر)
و بيان شواهد دال بر اينكه مراد از آن ذريّه پيامبر (صلى الله عليه و آله) يعنى
فرزندان فاطمه (عليه السلام) است
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (كوثر)
بر وزن (فوعل
) به معناى چيزى است كه شانش آن است
كه كثير باشد، و كوثر به معناى خير كثير است.
ولى مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافى عجيب كرده اند: بعضى گفته
اند: خير كثير است. و بعضى معانى ديگرى كرده اند كه فهرست وار از نظر خواننده
مى گذرد:
1 - نهرى است در بهشت. 2 - حوض خاص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در
بهشت و يا در محشر است. 3 - اولاد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است
. 4 - اصحاب و پيروان آن جناب تا روز قيامت است. 5 - علماى امت او است. 6 -
قرآن و فضائل بسيار آن. 7 - مقام نبوت است. 8 - تيسير قرآن و تخفيف شرايع و
احكام است. 9 - اسلام است..1 - توحيد است. 11 - علم و حكمت است. 12 -
فضائل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)است. 13 - مقام محمود است. 14 -
نور قلب شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است. و از اين قبيل
اقوالى ديگر كه به طورى كه از بعضى از مفسرين نقل شده بالغ بر بيست و شش قول
است.
صاحبان دو قول اول استدلال كرده اند به بعضى روايات، و اما باقى اقوال هيچ
دليلى ندارند به جز تحكم و بى دليل حرف زدن، و به هر حال اينكه در آخر سوره
فرمود: (ان شانئك هو الابتر)
با در نظر گرفتن اينكه كلمه (ابتر)
در ظاهر به معناى اجاق كور است، و نيز با در نظر گرفتن اينكه جمله مذكور از
باب قصر قلب است، چنين به دست مى آيد كه منظور از كوثر، تنها و تنها كثرت ذريه
اى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته، (و بركتى است كه در نسل آن
جناب قرار داده )، و يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه، چيزى كه هست
كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است، و اگر مراد مساله ذريه به استقلال و
يابه طور ضمنى نبود، آوردن كلمه (ان
) در جمله
(ان شانئك هو الابتر)
فايده اى نداشت، زيرا كلمه (ان
) علاوه بر تحقيق، تعليل را هم مى
رساند و معنا ندارد بفرمايد ما به تو حوض داديم، چون كه بدگوى تو اجاق كور است
و يا بى خبر است.
و روايات هم بسيار زياد رسيده كه سوره مورد بحث در پاسخ كسى نازل شده كه رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را به اجاق كورى زخم زبان زد و اين زخم زبان
هنگامى بود كه قاسم و عبد اللّه دو فرزندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) از دنيا رفتند، پس با اين بيان روشن شد كه سخن آن مفسر كه گفته :
(منظور صاحب اين زخم زبان از كلمه
(ابتر)
بريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداى تعالى در رد گفتارش فرموده او
خودش منقطع از هر چيز است ) سخن بى
وجهى است.
و چون جمله (انا اعطيناك...)
در مقام منت نهادن بود، با سياق متكلم مع الغير (ما) آمد كه بر عظمت دلالت مى
كند، و چون منظور از آن خوشدل ساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بود
مطلب را با واژه اعطاء كه ظاهر در تمليك است بيان داشت و فرمود: ما به تو كوثر
عطا كرديم.
و اين جمله از اين دلالت خالى نيست كه فرزندان فاطمه (عليهاالسلم) ذريه رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هستند، و اين خود يكى از خبرهاى غيبى قرآن
كريم است، چون همانطور كه مى بينيم خداى تعالى بعد از درگذشت آن حضرت بركتى در
نسل آن جناب قرار داد، به طورى كه در همه عالم هيچ نسلى معادل آن ديده نمى شود،
آن هم با آن همه بلاها كه بر سر ذريه آن جناب آوردند و گروه گروه از ايشان را
كشتند.
مراد از امر صلوة و نحر بعد از منت گذاردن به اعطاء
كوثر
از ظاهر سياق و ظاهر اينكه حرف (فاء)
بر سر اين جمله در آمده، استفاده مى شود كه امر به نماز و نحر شتر، كه متفرع
بر جمله (انا اعطيناك الكوثر)
شده، از باب شكر نعمت است، و چنين معنا مى دهد، حال كه ما بر تو منت نهاديم و
خير كثيرت داديم اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن.
و مراد از (نحر)
بنا بر رواياتى كه از طرق شيعه و سنى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)
و از على (عليه السلام) رسيده، و نيز رواياتى كه شيعه از امام صادق و ساير
ائمه اهل بيت (عليهم السلم) روايت كرده، دست بلند كردن به طرف گردن در هنگام
تكبير گفتن براى نماز است.
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نماز عيد قربان بخوان، و شتر هم قربانى
كن، ( چون كلمه نحر به معناى سر بريدن شتر به آن نحو خاص است، همچنان كه كلمه
ذبح به معناى سر بريدن ساير حيوانات است ).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه براى پروردگارت نماز بخوان، و وقتى سر
از ركوع بر مى دارى به طور كامل بايست.
بعضى ديگر معانى ديگرى هم ذكر كرده اند.
كلمه : (شانى ء)
به معناى دشمن خشمگين، و كلمه (ابتر)
به معناى اجاق كور است، و اين كسى كه چنين زخم زبانى به آن جناب زده بود عاصى
بن وائل بوده.
بعضى گفته اند: مراد از ابتر منقطع از خير، و يا منقطع از قوم خويش است، كه
خواننده توجه فرمود اين قول با روايات شان نزول نمى سازد.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه بخارى ابن جرير و حاكم از طريق ابى بشر از سعيد
بن جبير از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : كوثر آن خيرى است كه خداى تعالى
به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) داد. ابو بشر مى گويد: به سعيد بن
جبير گفتم جمعى از مردم معتقدند كه كوثر نام نهرى در بهشت است. سعيد گفت نهرى
هم كه در بهشت است يكى از خيرهايى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته.
رواياتى درباره اينكه مراد از
(نحر)
در (فصلّ لربّك و انحر)
بلند كردن دستها در موقع اداء تكبير است
و در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم، حاكم، ابن مردويه، و بيهقى در
كتاب سنن خود، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرموده وقتى اين سوره بر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شد، از جبرئيل پرسيد: اين
(نحيره
) كه خداى عزوجل مرا بدان مامور فرموده چيست ؟ گفت : منظور نحيره
نيست، بلكه خداى تعالى مامورت كرده وقتى مى خواهى احرام نماز ببندى دستهايت را
بلند كنى، هم در تكبيره الاحرام و هم در هنگام ركوع رفتن و هم در موقع سر از
ركوع برداشتن، كه اين نماز ما و نماز فرشتگانى است كه در هفت آسمان هستند، و
براى هر چيزى زينتى است، و زينت نماز دست بلند كردن در هر تكبير است.
و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: دست بلند كردن يكى از مظاهر
استكانت و التماس است كه خداى تعالى (در مذمت كفار) فرموده :
(فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون -
براى پروردگار خود نه استكانت دارند و نه تضرع و زارى
).
مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان از مقاتل از اصبغ بن نباته از آن جناب
نقل كرده، سپس گفته ثعلبى و واحدى اين روايت را در تفسيرهاى خود آورده اند. و
نيز گفته همه عترت طاهره از آن جناب نقل كرده اند، كه معناى نحر بلند نمودن دو
دست تا محاذى گودى زير گلو در هنگام نماز است.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابى جعفر روايت كرده كه در ذيل آيه
(فصل لربك
) گفته است : يعنى نماز بخوان، و
در معناى كلمه (وانحر)
گفته : يعنى دستها را در آغاز نماز و هنگام گفتن تكبير افتتاح، بلند كن.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه
(فصل لربك و انحر)
گفته : خداى تعالى به رسول گراميش وحى فرستاد كه وقتى تكبير اول نماز را مى
گويى دستها را تا برابر نحرت - گودى زير گلويت - بلند كن، اين است معناى نحر.
و در مجمع البيان در ذيل آيه از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من از امام
صادق (عليه السلام) شنيدم كه در تفسير آيه (فصل
لربك و انحر) مى فرمود: اين نحر
عبارت است از بلند كردن دستهايت تا برابر صورت.
مؤلف: آنگاه مى گويد: عبد اللّه بن سنان هم مثل اين حديث را از آن جناب نقل
كرده، و نيز قريب به آن را جميل از آن جناب روايت كرده است.
ذكور، كسى كه زخم زبان زد و نزول سوره كوثر
و در الدر المنثور است كه ابن سعد و ابن عساكر از طريق كلبى از ابى صالح
از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : بزرگترين فرزند رسول خدا (صلى اللّه عليه
و آله و سلم) قاسم، سپس زينب، و آنگاه عبد الله، و پس از او ام كلثوم، و
آنگاه فاطمه و در آخر رقيه بود، قاسم از دنيا رفت و اولين كس از فرزندان آن
جناب بود كه در مكه از دنيا رفت، و بعد از او عبد اللّه از دنيا رفت، و عاصى
بن وائل سهمى گفت : نسل او قطع شد، پس او ابتر و بى عقب است،
در پاسخش خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه خود عاصى بن وائل ابتر و بدون عقب
است.
و در همان كتاب است كه زبير بن بكار و ابن عساكر، از جعفر بن محمد از پدرش
روايت كرده اند كه فرمود: قاسم پسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در
مكه از دنيا رفت و بعد از دفن جنازه آن جناب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) به عاصى بن وائل و پسرش عمرو برخورد، عاصى وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه
و آله و سلم) را از دور ديد گفت : الان زخم زبانى به او مى زنم، همين كه آن
جناب نزديك شد، گفت : چه خوب شد كه اجاقش كور شد، در پاسخ او اين آيه نازل شد:
(ان شانئك هو الابتر).
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه گفت : قريش را
رسم چنين بود كه وقتى فرزند ذكور كسى مى مرد مى گفتند:
(بتر فلان
)، و چون فرزند رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) از دنيا رفت عاصى بن وائل گفت
(بتر) يعنى فرزند
ذكورش مرد، و اين فرد (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از همه بيشتر
بتر شد، (چون هيچ فرزند ذكور برايش نماند).
مؤلف: و در بعضى از تواريخ آمده كه شماتت كننده وليد بن مغيره بوده. و در
بعضى ديگر آمده كه ابو جهل بوده. و در بعضى ديگر آمده كه عقبه بن ابى معيط
بوده. و در بعضى آمده كه كعب بن اشرف بوده، ولى معتبر همان است كه مى گفت
عاصى بن وائل بوده است.
مؤيد آن، روايتى است كه مرحوم طبرسى آن را در احتجاج از حسن بن على
(عليهماالسلم) نقل كرده كه آن جناب در حديثى كه روى سخنش در آن با عمرو بن
العاصى است، فرموده : و تو در بسترى مشترك متولد شدى (يعنى مادرت هم با عاصى
بن وائل هم بستر مى شده و هم با ديگران )، و وقتى متولد شدى عده اى از رجال
قريش بر سر تو نزاع كردند، ابو سفيان بن حرب گفت اين پسر از نطفه من است. وليد
بن مغيره گفت : از من است. عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن كلده، و عاصى بن
وائل هر يك ادعا كردند كه از من است، تا آنكه از ميان همه آنان لئيم تر و بى
حسب و نسب تر و خبيث تر و ستمكارتر و زناكارترشان عاصى بن وائل زورش بر
سايرين چربيد و تو را به خود ملحق ساخت
و نيز اين تو بودى كه براى بر شمردن افتخاراتت به خطبه ايستادى، و گفتى اين
منم.
كه محمد را زخم زبان مى زنم، و عاصى بن وائل گفت : محمد مردى ابتر است، يعنى
اولاد ذكورى ندارد، اگر از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو مى شود، و خداى
تعالى در پاسخش فرمود: (ان شانئك هو
الابتر) - تا آخر حديث.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (انا
اعطيناك الكوثر) آمده كه كوثر نهرى
است در بهشت، كه خدا آن را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) داده، تا
عوض از پسرش ابراهيم باشد.
مؤلف: اين روايت علاوه بر اينكه مرسل است، يعنى سندش ذكر نشده، و علاوه بر
اينكه مضمر است، يعنى تنها در آن آمده كه : (فرمود)
و روشن نكرده كه كدام يك از ائمه فرموده، با ساير روايات معارض است، و تفسير
كوثر به نهرى در بهشت منافات ندارد كه كوثر به معناى خير كثير باشد، چون
همانطور كه در خبر ابن جبير گذشت نهر بهشتى هم مصداقى از خير كثير است.
سوره كافرون مكى است و شش آيه دارد
سوره كافرون، آيات 1 تا 6
بسم اللّه الرحمن الرحيم
قل يا ايها الكافرون (1)
لا اعبد ما
تعبدون (2)
و لا انتم عابدون ما اعبد (3)
و لا انا عابد
ما عبدتم (4)
و لا انتم عابدون ما اعبد (5)
لكم دينكم
ولى دين (6) |
ترجمه آيات
به نام اللّه بخشنده به عموم، و مهربان به خواص. بگو هان گروه كفر پيشه !
(1).
من نمى پرستم آنچه را كه شما مى پرستيد (2).
و شما هم نخواهيد پرستيد آنچه را كه من مى پرستم (3).
من نيز براى هميشه نخواهم پرستيد آنچه را شما مى پرستيد (4).
و شما هم نخواهيد پرستيد آنچه را من مى پرستم (5).
دين شما براى خودتان و دين من هم براى خودم (6).
بيان آيات
در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را دستور مى دهد به اينكه
برائت خود از كيش وثنيت آنان را علنا اظهار داشته، خبر دهد كه آنها نيز پذيراى
دين وى نيستند، پس نه دين او مورد استفاده ايشان قرار مى گيرد، و نه دين آنان
آن جناب را مجذوب خود مى كند، بنابر اين نه كفار مى پرستند آنچه را كه آن جناب
مى پرستد، و نه تا ابد آن مى پرستد آنچه را كه ايشان مى پرستند، پس كفار بايد
براى ابد از سازشكارى و مداهنه آن جناب مايوس باشند.
مفسرين در اينكه اين سوره مورد بحث مكى است و يا مدنى اختلاف كرده اند، و از
ظاهر سياقش بر مى آيد كه در مكه نازل شده باشد.
رواياتى راجع به زخم زبان در
(يا ايها الكافرون...)
به گروهى معهود و معين از كفار بوده و
(و لا انتم عابدون ما اعبد)
اخبار غيبى از آينده است
ظاهرا خطاب به يك طبقه معهود و معين از كفار است نه تمامى كفار، به دليل اينكه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را مامور كرده از دين آنان بيزارى جويد
و خطابشان كند كه شما هم از پذيرفتن دين من امتناع مى ورزيد.
از اين آيه تا آخر سوره آن مطلبى است كه در جمله
(قل يا ايها الكافرون )
مامور به گفتن آن است، و مراد از (ما
تعبدون ) بت هايى است كه كفار مكه
مى پرستيدند، و مفعول (تعبدون
) ضميرى است كه به ماى موصول بر مى
گردد، و با اينكه مى توانست بفرمايد: (ما
تعبدونه ) اگر ضمير را حذف كرده
براى اين بود كه كلام دلالت بر آن مى كرده، حذف كرد تا قافيه آخر آيات هم درست
در آيد، و عين اين سؤال و جواب در جمله هاى (اعبد)
و (عبدتم
) و
(اعبد) مى آيد چون در
آنها هم بايد مى فرمود: (اعبده
) و
(عبدتموه ) و
(اعبده
).
و جمله (لا اعبد)
نفى استقبالى است، براى اينكه حرف (لا)
مخصوص نفى آينده است، همچنان كه حرف (ما)
براى نفى حال است، و معناى آيه اين است كه من ابدا نمى پرستم آنچه را كه شما
بت پرستان امروز مى پرستيد.
اين جمله نيز نفى استقبالى نسبت
به پرستش كفار بر معبود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و اين
خبرى غيبى از اين معنا است كه كفار معهود، در آينده نيز به دين توحيد در نمى
آيند.
وجه تكرار مضمون سابق در
(و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انتم عابدون ما اعبد)
و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد |
اين دو آيه تكرار مضمون دو آيه قبل است كه به منظور تأكيد آن تكرار شده، نظير
تكرارى كه در آيه (كلا سوف تعلمون
ثم كلا سوف تعلمون ) آمده، و نيز
تكرارى كه در آيه (فقتل كيف قدر ثم
قتل كيف قدر) آمده است.
بعضى از مفسرين در توجيه اينكه چرا بين دو موصول فرق نگذاشت، گفته اند: اصلا
كلمه (ما)
در دو جمله (ما عبدتم
) و
(ما اعبد) موصوله
نيست، بلكه مصدريه است، و معناى آيه اين است كه : من نحوه پرستش شما را
نخواهم پرستيد، و شما نحوه پرستش مرا نخواهيد پرستيد، و خلاصه نه من شريك شما
در پرستش هستم و نه شما شريك منيد، نه در عبادت مشتركيم و نه در معبود، چون
معبود من خداى تعالى است، و معبود شما بت است، عبادت من عبادتى است كه خدا
تشريعش كرده، و عبادت شما چيزى است كه خودتان از در جهل و افتراء بدعت نهاده
ايد،
و بنابر اين توجيه، دو آيه مورد بحث تكرار و تأكيد دو آيه قبل نيستند، ولى
عيبى كه در اين توجيه است اين است كه از نظر عبارت آيه بعيد به ذهن مى رسد، و
ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده وجهى لطيف براى تكرار دو آيه خواهد آمد.
بيان اينكه آيه : (لكم
دينكم ولى دين ) اخبار از اينست كه كافران
مخاطب پيامبر (صلى الله عليه و آله) به دين او نخواهند
گرويد. چند وجه ديگر در معناى اين آيه
اين آيه به حسب معنا تأكيد مطلب گذشته، يعنى مشترك نبودن پيامبر و مشركين است
، و لام در (لكم
) و در
(لى ) لام اختصاص
است، مى فرمايد: دين شما كه همان پرستش بت ها است مخصوص خود شما است، و به من
تعدى نمى كند، و دين من نيز مخصوص خودم است، شما را فرا نمى گيرد.
در اينجا ممكن است به ذهن كسى برسد كه اين آيه مردم را در انتخاب دين آزاد كرده
، مى فرمايد هر كس دلش خواست دين شرك را انتخاب كند، و هر كس خواست دين توحيد
را برگزيند. و يا به ذهن برسد كه آيه شريفه مى خواهد به رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) دستور دهد كه متعرض دين مشركين نشود. و ليكن معنايى كه ما
براى آيه كرديم اين توهم را دفع مى كند، چون گفتيم آيه شريفه در مقام اين است
كه بفرمايد شما به دين من نخواهيد گرويد و من نيز به دين شما نخواهم گرويد، و
اصولا دعوت حقه اى كه قرآن متضمن آن است، اين توهم را دفع مى كند.
بعضى از مفسرين براى دفع اين توهم گفته اند: كلمه دين در آيه شريفه به معناى
مذهب و آئين نيست، بلكه به معناى جزا است مى فرمايد: جزاى شما مال شما، و جزاى
من از آن من است.
بعضى ديگر گفته اند: در اين آيه مضافى حذف شده، و تقديرش
(لكم جزاء دينكم ولى جزاء دينى
) مى باشد، يعنى جزاى دين شما مال
شما، و جزاى دين من مال من. ولى اين دو وجه دور از فهم است.
بحث روايتى
در الدر المنثور آمده كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، و ابن انبارى در كتاب
(المصاحف
)، از سعيد بن ميناء مولاى ابى
البخترى روايت كرده اند كه گفت : وليد بن مغيره و عاصى بن وائل و اسود بن مطلب
و اميه بن خلف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را ديدند و گفتند: اى
محمد بيا خدايانمان را روى هم بريزيم، ما خداى تو را بپرستيم و تو خدايان ما
را در نتيجه غائله و كدورت بين ما بر طرف شود، همه در پرستش معبودها مشترك
باشيم، و بالاخره يا معبود ما حق است و يا معبود تو، اگر معبود ما حق و صحيح
تر بود سر تو بى كلاه نمانده، و از عبادت آنها حظى برده اى، و اگر معبود تو
حق و صحيح تر از معبود ما باشد سر ما بى كلاه نمانده، از پرستش او بهره مند
شده ايم. در پاسخ اين پيشنهاد خداى تعالى اين سوره را نازل كرد كه بگو: هان اى
كفار! من هرگز نمى پرستم آنچه را كه شما مى پرستيد، تا آخر سوره.
مؤلف: مرحوم شيخ در امالى به سند خود از ميناء از عده اى از اصحاب اماميه
قريب به اين معنا را روايت كرده.
و در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت : ابو شاكر از ابى
جعفر احول از سوره مورد بحث سؤال كرد، كه مگر يك سخنگوى حكيم اينطور حرف مى
زند كه در يك سطر مطلبى را دو بار بگويد و تكرار كند؟ ابى جعفر احول جوابى از
اين اشكال نداشت.
ناگزير به طرف مدينه روان شد، و در مدينه از امام صادق (عليه السلام) پرسيد
حضرت فرمود: سبب نزول اين سوره و تكرار مطلبش اين بود كه قريش به رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم) پيشنهاد كرده بود، بيا تا بر سر پرستش خدايان
مصالحه اى كنيم، يك سال تو خدايان ما را عبادت كن و يك سال ما خداى تو را، باز
يك سال تو خدايان ما را عبادت كن و يك سال ما خداى تو را، خداى تعالى در
پاسخشان عين سخن آنان را يعنى تكرار مطلب را بكار برد، آنها گفته بودند يك سال
تو خدايان ما را عبادت كن در پاسخ فرمود: (لا
اعبد ما تعبدون )، آنها گفته بودند
و يك سال ما خداى تو را، در پاسخ فرمود (و
لا انتم عابدون ما اعبد)، آنها گفته
بودند باز يك سال تو خدايان ما را عبادت كن در پاسخ فرمود:
(و لا انا عابد ما عبدتم
)، آنها گفته بودند و يك سال ما
خداى تو را در پاسخشان فرمود: (و لا
انتم عابدون ما اعبد لكم دينكم و لى دين ).
ابوجعفر احول وقتى اين پاسخ را شنيد نزد ابى شاكر رفت، و جواب را بدو گفت،
ابوشاكر گفت : اين جواب مال تو نيست اين را شتر از حجاز بدينجا حمل كرده،
(يعنى تو نزد جعفر بن محمد رفته اى و پاسخ را از او گرفته اى ).
مؤلف: مفاد تكرار در كلام قريش اين است كه بيا تا به آخر عمر يك سال تو
خدايان ما را و يك سال ما خداى تو را بپرستيم.
سوره نصر مدنى است و سه آيه دارد
سوره نصر، آيات 1 تا 3
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اذا جاء نصر اللّه و الفتح (1)
و رايت
الناس يدخلون فى دين اللّه افواجا (2)
فسبح بحمد ربك و استغفره
انه كان توابا (3) |
ترجمه آيات
به نام اللّه كه بخشنده به همه و مهربان با نيكان است منتظر باش كه وقتى نصرت و
فتح از ناحيه خدا برسد (1).
و ببينى كه مردم گروه گروه به دين اسلام در مى آيند (2).
پس (به شكرانه آن) پروردگارت را حمد و تسبيح گوى و از او طلب آمرزش كن كه او
بسيار توبه پذير است (3).
بيان آيات
در اين سوره خداى تعالى رسول گراميش را وعده فتح و يارى مى دهد، و خبر مى دهد
كه به زودى آن جناب مشاهده مى كند كه مردم گروه گروه داخل اسلام مى شوند، و
دستورش مى دهد كه به شكرانه اين يارى و فتح خدايى، خدا را تسبيح كند و حمد
گويد و استغفار نمايد. و اين سوره بنا به استظهارى كه خواهيم كرد در مدينه بعد
از صلح حديبيه و قبل از فتح مكه نازل شده
اذا جاء نصر اللّه و الفتح |
بيان اينكه مراد از نصر و فتح در
(اذا جاء نصر الله و الفتح...)
رسيدن آن پيشگويى شده فتح مكه است
كلمه (اذا)
ظهور در استقبال (آينده ) دارد، و اين ظهور اقتضا دارد كه مضمون آيه شريفه خبرى
باشد از امرى كه هنوز رخ نداده و به زودى رخ مى دهد، و چون آن امر يارى و فتح
است، در نتيجه سوره مورد بحث از مژده هايى است كه خداى تعالى به پيامبر داده،
و نيز از ملاحم و خبرهاى غيبى قرآن كريم است.
و منظور از (نصر)
و (فتح
) - آنطور كه بعضى از مفسرين پنداشته اند - جنس نصرت و فتح نيست
، تا آيه شريفه با تمامى مواقفى كه خداى تعالى پيامبرش را يارى نموده و بر
دشمنان پيروز كرده منطبق شود، مثلا با ايمان آوردن انصار و اهل يمن هم منطبق
گردد، چون با آيه (و رايت الناس
يدخلون فى دين اللّه افواجا) نمى
سازد، زيرا اسلام آوردن انصار و اهل يمن و ساير مسلمانان كه قبل از فتح مكه
مسلمان شدند فوج فوج نبوده.
و نيز منظور آيه، صلح حديبيه كه خداى تعالى آن را در آيه
(انا فتحنا لك فتحا مبينا)
فتح خوانده نمى تواند باشد، براى اينكه آيه بعدى با آن انطباق ندارد، و در صلح
حديبيه مردم فوج فوج داخل اسلام نشدند.
پس روشن ترين واقعه اى كه مى تواند مصداق اين نصرت و فتح باشد، فتح مكه است،
چون فتح مكه در حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و در بين همه
فتوحات، ام الفتوحات و نصرت روشنى بود كه بنيان شرك را در جزيره العرب ريشه كن
ساخت.
و مؤيد اين نظريه وعده نصرتى است كه در ضمن آيات نازله در باره حديبيه داده و
فرموده : (انا فتحنا لك فتحا مبينا
ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا
مستقيما و ينصرك اللّه نصرا عزيزا)،
چون بسيار نزديك به ذهن است كه منظور از فتح و نصر عزيز، همان فتح مكه باشد،
چون تنها فتحى كه مرتبط با فتح حديبيه باشد همان فتح مكه است كه دو سال بعد از
صلح حديبيه اتفاق افتاد.
و اين نظريه به ذهن نزديك تر است، تا آيه را حمل كنيم بر اجابت دعوت حقه از
ناحيه اهل يمن و دخول بدون خونريزيشان در اسلام، پس نزديك تر به اعتبار همان
است كه بگوييم : مراد از نصر و فتح، نصرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) بر كفار قريش، و مراد از فتح، فتح مكه است. و نيز بگوييم اين سوره بعد از
صلح حديبيه و بعد از نزول سوره فتح و قبل از فتح مكه نازل شده است.
و رايت الناس يدخلون فى دين اللّه افواجا |
راغب در مفردات مى گويد كلمه (فوج
) به معناى جماعتى است كه به سرعت
عبور كنند، و جمع اين كلمه (افواج
) مى آيد. و بنا به گفته وى معناى
(داخل شدن مردم در دين خدا افواجا)
اين است كه جماعتى بعد از جماعتى ديگر به اسلام در آيند، و مراد از دين اللّه
همان اسلام است، چون خداى تعالى به حكم آيه (ان
الدين عند اللّه السلم) غير
اسلام را دين نمى داند.
وجه و مناسبت امر به حمد و استغفار پروردگار، بعد از
ديدن نصر الهى
فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا |
از آنجايى كه اين نصرت و فتح اذلال خداى تعالى نسبت به شرك، و اعزاز توحيد است
، و به عبارتى ديگر اين نصرت و فتح ابطال باطل و احقاق حق بود، مناسب بود كه از
جهت اول سخن از تسبيح و تنزيه خداى تعالى برود، و از جهت دوم - كه نعمت بزرگى
است - سخن از حمد و ثناى او برود، و به همين جهت به آن جناب دستور داد تا خدا
را با حمد تسبيح گويد.
البته در اين ميان وجه ديگرى براى توجيه و مناسبت اين دستور هست، و آن اين است
كه حق خداى عزوجل كه رب عالم است، بر بنده اش اين است كه او را با صفات كمالش
ذكر كند و همواره بياد نقص و حاجت خود بيفتد، و چون فتح مكه باعث شد رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم) از گرفتاريهايى كه در از بين بردن باطل و قطع
ريشه فساد داشت فراغتى حاصل كند، دستورش داد كه از اين به بعد كه فراغتت بيشتر
است، به ياد جلال خدا - كه تسبيح او است - و جمالش - كه حمد او است و نقص و
حاجت خودش، كه استغفار است - بپردازد، و معناى استغفار در مثل رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم) كه آمرزيده هست، درخواست ادامه مغفرت است، چون
احتياج به مغفرت از نظر بقاء عينا مثل احتياج به حدوث مغفرت است، دقت
فرماييد). و اين استغفار از ناحيه آن جناب تكميل شكرگزارى است، و ما در آخر
جلد ششم اين كتاب گفتارى در معناى آمرزش گناه گذرانديم.
(انه كان توابا)
- اين جمله دستور به استغفار را تعليل مى كند، و در عين حال تشويق و تأكيد هم
هست
بحث روايتى
چند روايت مربوط به نزول سوره نصر
در مجمع البيان از مقاتل روايت كرده كه گفت : وقتى اين سوره نازل شد،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را بر اصحابش قرائت كرد، اصحاب همه
خوشحال گشته به يكديگر مژده مى دادند، ولى وقتى عباس آن را شنيد گريه كرد، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: چرا مى گريى عمو؟ عرضه داشت : من خيال
مى كنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مى دهد، يا رسول الله. حضرت فرمود: بله
اين سوره همان را مى گويد كه تو فهميدى، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) بعد از نزول اين سوره بيش از دو سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر
كسى او را خندان و خوشحال نديد.
مؤلف: اين معنا در تعدادى از روايات با عباراتى مختلف آمده.
و بعضى در وجه دلالت سوره بر خبر مرگ آن جناب چنين گفته اند كه : اين سوره
دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از انجام رسالات
خود فارغ شده، آنچه بنا بود انجام دهد انجام داده، و دوران تلاش و مجاهدتش به
سر رسيده، و معلوم است كه طبق مثل معروف عند الكمال يرقب الزوال، هر چيزى كه
به حد كمالش رسيد بايد منتظر زوالش بود.
و در همان كتاب از ام سلمه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) در اواخر عمرش نمى ايستاد و نمى نشست و نمى آمد و نمى رفت، مگر اينكه
مى گفت : سبحان الله و بحمده و استغفر الله و اتوب اليه ما علت اين معنا را
پرسيديم، فرمود: من بدين عمل مامور شده ام، آنگاه اين سوره را مى خواند:
(اذا جاء نصر الله و الفتح
).
مؤلف: و در اين معنا روايات يكى دو تا نيست، البته در بين آنها در اينكه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چه ذكرى مى گفته اختلاف هست.
و در عيون به سند خود از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام) روايت آورده
كه گفت : من از پدرم شنيدم كه از پدرش (عليه السلام) حديث كرد كه : اولين
سوره اى كه از قرآن نازل شد سوره (بسم
الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك )
بود، و آخرين سوره اى كه نازل شد سوره اذا جاء نصر الله بود.
مؤلف: شايد منظور از آخرين سوره در بست و به طور تمام بوده، كه در اين صورت
منافات ندارد كه بعضى آيات ساير سوره ها بعد از اين سوره نازل شده باشد.
تفصيل داستان فتح مكه : پيمان شكنى مكيان، حركت قواى
اسلام، وقايع بين راه، واردشدن به شهر و...
و در مجمع البيان در داستان فتح مكه آمده : بعد از آنكه در سال حديبيه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با مشركين قريش صلح نمود، يكى از
شرائط صلح اين بود كه هر كس و هر قبيله عرب بخواهد مى تواند داخل در عهد رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند
داخل در عهد قريش گردد، قبيله خزاعه به عهد و عقد رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) پيوست، و قبيله بنى بكر در عقد و پيمان قريش در آمد، و بين اين دو
قبيله از قديم الايام دشمنى بود.
در اين بين جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد، و قريش بنى بكر را با دادن
سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند به جز بعضى افراد، از آن جمله
عكرمه بن ابى جهل و سهيل بن عمرو كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند.
ناگزير عمرو بن سالم خزاعى سوار بر مركب خود شد و به مدينه نزد رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) شتافت، و اين در هنگامى بود كه مساله فتح مكه بر سر
زبانها افتاده بود، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسجد در بين
مردم بود، عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
لا هم انى ناشد محمدا
حلف ابينا و ابيه الاتلد