سوره تكاثر مكى است و هشت آيه دارد

سوره تكاثر آیات 1 تا 8 

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 الهئكم التكاثر (1)

 حتى زرتم المقابر (2)

 كلا سوف تعلمون (3)

 ثم كلا سوف تعلمون (4)

 كلا لو تعلمون علم اليقين (5)

 لترون الجحيم (6)

 ثم لترونها عين اليقين (7)

 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم (8)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم. مسابقه و مفاخره در داشتن مال و نفرات بيشتر شما را از سعادت واقعيتان به خود مشغول كرد (1).

تا آنجا كه براى شمردن نياكان خود به قبرستان رفتيد (2).

نه، اين مفاخرتها دردى را از شما دوا نمى كند و به زودى خواهيد فهميد (3).

نه، تأكيد مى كنم كه به زودى خواهيد فهميد (4).

نه، باز تأكيد مى كنم كه اگر به علم اليقين برسيد (5).

آن وقت دوزخ را خواهيد ديد (6).

آن وقت به عين اليقينش مشاهده خواهيد كرد (7).

و سپس در آن روز از نعيم خدا بازخواست خواهيد شد (8).

بيان آيات

اين سوره مردم را به شدت توبيخ مى كند بر اينكه با تكاثر ورزيدن و مسابقه گذشتن در جمع مال و اولاد و ياوران با يكديگر از خداى تعالى و از سعادت واقعى خود بى خبر مى مانند، از تبعات و آثار سوء خسران آور اين سرگرمى غفلت مى ورزند. و ايشان را تهديد مى كند به اينكه به زودى نتيجه سرگرمى هاى بيهوده خود را مى دانند و مى بينند، و به زودى از اين نعمت ها كه در اختيارشان گذاشته شده بود تا شكرش را بجاى آورند بازخواست مى شوند، كه چرا در شكرگزارى خدا خود را به نادانى زديد، و به كارهاى بيهوده سرگرم كرديد، و چرا نعمت خدا را با كفران مقابله نموديد.

و اين سوره از نظر سياقى كه دارد هم با مكى بودن مى سازد، و هم با مدنى بودن، و به زودى روايات در سبب نزول آن در بحث روايتى خواهد آمد ان شاء الله.

توضيح مفردات و مفاد آيات : (الهیكم التكاثر حتى زرتم المقابر...) كه متضمّن توبيخ شديد مردم در جمع مال و نفرات است

الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر

در مفردات مى گويد: كلمه (لهو) به معناى هر كار بيهوده و بى ارزشى است كه آدمى را از كار مهم و پر ارزش باز بدارد، وقتى مى گويند: (الهاه كذا) معنايش اين است كه آن كار بيهوده وى را مشغول به خود كرد و از كارى مهم تر بازش داشت و در قرآن كريم آمده : (الهيكم التكاثر).

اما كلمه (تكاثر) و (مكاثره ) كه اولى مصدر باب تفاعل، و دومى باب مفاعله است، هر دو به معناى آن است كه جمعى در كثرت مال و اولاد و عزت با يكديگر مبارات و مفاخره كنند.

و در معناى مقابر گفته جمع مقبره است، كه - به كسره ميم و فتحه آن - به معناى محل قبر است و در قرآن كريم آمده، آنجا كه فرموده : (حتى زرتم المقابر) و زيارت مقابر كنايه از مردن است.

و بنا به معنايى كه او كرده و بنابر آنچه به كمك سياق فهميده مى شود معناى آيه اين است كه : تكاثر و مفاخرت شما در داشتن مال و زينت دنيا، و مسابقه گذشتنتان در جمع عده و عده، شما را از آنچه واجب بود بر شما بازداشت، و آن عبارت بود از ذكر خدا، در نتيجه عمرى را به غفلت گذرانديد، تا مرگتان فرا رسيد.

بعضى آيه را چنين معنا كرده اند كه : مباهات كردن و افتخار نمودن به كثرت نفرات، شما را به خود مشغول نموده، عمرى را به اين كار لغو گذرانديد كه اين عده بگويند رجال ما بيشتر است، و آن عده ديگر بگويند ما بيشتريم و به اين هم اكتفا نكرديد تا آنكه به سر قبر مردگان خود رفته، عدد آنها را به عدد زنده هايتان افزوديد، و به مردگان بيشتر خود مباهات كرديد.

و اساس اين معنا رواياتى است كه در شأن نزول سوره وارد شده، كه دو قبيله از انصار با يكديگر تفاخر مى كردند به داشتن مردانى از زندگان و در آخر از مردگان ، و در بعضى ديگر آمده كه اين جريان در مكه اتفاق افتاد، بنى عبد مناف با بنى سهم مفاخرت كردند، و به مفاخرت داشتن نفرات زنده اكتفا ننموده، در آخر مردگان را هم به حساب آوردند، و سوره مورد بحث در شان آنان نازل شد، و داستانش در بحث روايتى خواهد آمد ان شاء الله.

 

كلا سوف تعلمون

اين جمله ردع و تخطئه ايشان است از اينكه با سرگرمى به چنين امر بيهوده اى از اهداف مهمشان باز مانند. و جمله (به زودى خواهيد فهميد) تهديد ايشان است و معنايش - به طورى كه از مقام بدست مى آيد - اين است كه : به زودى به آثار سوء اين غفلت خود آگاه خواهيد شد، و وقتى از زندگى دنيا منقطع شديد آن آثار سوء را خواهيد شناخت.

 

ثم كلا سوف تعلمون

اين جمله ردع و تخطئه قبلى را تأكيد مى كند.

ولى بعضى گفته اند تأكيد آن نيست، بلكه اولى مربوط به آگهى آنان در هنگام مرگ و دومى به آگهى در روز قيامت است.

تخطئه و تهديد متكاثران و معناى (لترونّ الجحيم) و (ثم لترونهّا عين اليقين)

كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم

اين جمله ردعى است بعد از ردع تا سه بار آن را تكرار نموده، تا مطلب را تأكيد كرده باشد، و كلمه (يقين ) به معناى علمى است كه شك و ترديد در آن راه نداشته باشد، و جواب (لو - اگر) در جمله (اگر به علم يقين بدانيد) حذف شده، تقدير كلام (لو تعلمون الامر بعلم اليقين لشغلكم ما تعلمون عن التباهى و التفاخر بالكثره - اگر به علم يقين حقيقت امر را ببينيد آنچه ببينيد شما را از مفاخرت به كثرت نفرات باز خواهد داشت ) بوده است. و جمله (لترون الجحيم ) كلامى از نو است، و لام در آن لام قسم است، مى فرمايد: سوگند مى خورم كه به زودى جحيم را كه جزاى اين مفاخرت است خواهيد ديد. ديگران اينطور تفسير كرده و استدلال كرده اند به اينكه جمله (لترون الجحيم ) نمى تواند جواب حرف (لو) باشد، چون اين حرف امتناع را مى رساند، بر سر هر جمله در آيد مى فهماند مضمون اين جمله نشدنى است، و رؤ يت هر چيزى به معناى تحقق وقوع آن است، و جواب نشدنى، شدنى قرار نمى گيرد.

و اين تفسير مبنى بر اين است كه مراد از رؤ يت جحيم، رؤ يت آن در قيامت باشد، و آيه شريفه بخواهد به مضمون آيه (و برزت الجحيم لمن يرى ) اشاره كند، و اين خيلى مسلم نيست، بلكه از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از ديدن جحيم، ديدن آن در دنيا و قبل از قيامت و به چشم بصيرت است، منظور رؤ يت قلب است، كه به طورى كه از آيه زير استفاده مى شود خود از آثار علم اليقين است، (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين )، كه بحث در پيرامون آن گذشت، و اين رؤ يت قلبى قبل از قيامت است، و براى مردمى كه سرگرم مفاخرتند دست نمى دهد، بلكه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون چنين افرادى ممكن نيست علم اليقين پيدا كنند.

 

ثم لترونها عين اليقين

مراد از (عين اليقين ) خود يقين است، و معنايش اين است كه جحيم را با يقين محض مى بينند، و مراد از (علم يقين ) در آيه قبل مشاهده دوزخ با چشم بصيرت و در دنيا است، و به عين اليقين ديدن آن در قيامت با چشم ظاهر است، دليلش آيه بعدى است كه سخن از سؤال و باز خواست در قيامت دارد، مى فرمايد: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ).

ولى بعضى از مفسرين گفته اند، مراد از رؤ يت اولى، قبل از دخول در جحيم، و مراد از دومى بعد از دخول در آن است، و خلاصه منظور از هر دو رؤ يت در قيامت است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از رؤ يت اولى معرفت، و از دومى ديدن و مشاهده است .

بعضى هم گفته اند. مراد يك رؤ يت است، و تكرارش صرفا براى فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است.

و بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه همه آنها ضعيف است.

توضيحى درباره (نعمت) و استفاده از آن در راه اطاعت و سؤال از آن در قيامت

ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم

از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب (باز خواست مى شويد) و همچنين خطابهاى قبلى (الهيكم )، (زرتم )، (تعلمون ) و (ترون ) همه به عموم مردم است بدان جهت كه در بين آنان كسانى هستند كه سرگرم به نعمت هاى پروردگار خود شده، از خود پروردگار بى خبر ماندند، تكاثر در نعمت از ياد صاحبان نعمت بى خبرشان كرده، آرى توبيخ و تهديد اين سوره به ظاهر متوجه طايفه خاصى نيست، بلكه متوجه عموم مردم است، ولى در واقع متوجه طايفه خاصى از ايشان است، و آن همان كسانى است كه تكاثر از خدا بى خبرشان كرده.

و همچنين از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (نعيم )، مطلق نعمت ها است، يعنى هر چيزى كه كلمه (نعمت ) بر آن صادق باشد، پس هر انسانى از هر نعمتى كه خدا به او داده بازخواست خواهد شد.

براى اينكه نعمت - يعنى هر چيزى كه سازگار با زندگى و كمال منعم عليه است، و به نوعى خير و منفعت او را تضمين مى كند - وقتى نعمت مى شود كه در موردى استعمالش كند كه اين استعمال سعادتى براى او باشد، و از آن سعادت سود ببرد، اما اگر در خلاف آن به كار ببرد، مثلا نعمت آب را در سوراخ گوش خود بريزد ديگر نعمت نيست چون آب سازگار با گوش نيست، هر چند كه خودش فى نفسه نعمت است.

و خداى تعالى انسان را آفريده، و غايت و هدف نهايى از خلقتش را كه همان سعادت او و منتهى درجه كمال او است تقرب عبودى به درگاه خود قرار داده، همچنان كه خودش فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )، و اين تقرب عبودى همان ولايت الهى نسبت به بنده اش مى باشد، و خداى سبحان تمامى آنچه مايه سعادت او است و از آن در سلوكش به سوى غايتى كه براى آتش خلق كرده منتفع مى شود، و آن عبارت است از همه نعمت هاى ظاهرى و باطنى كه در اختيار او نهاده.

پس استعمال اين نعمت ها به طريق خداپسندانه كه انسان را به غايت مطلوبش برساند همان طريقى است كه آدمى را به غايت و هدف از خلقتش كه همان اطاعت است مى رساند، و استعمال آنها به طور دلخواه و بدون در نظر گرفتن اينكه اين نعمت ها وسيله اند نه هدف، گمراهى و بريدن از هدف است، و اين خود معصيت است، چون خداى سبحان به قضايى رد و تبديل ناپذير حكم كرده كه انسان به سويش برگردد تا از عملش بازخواست نموده، به حساب اعمالش برسد، و بر طبق آن جزايش دهد، و عمل بنده كه گفتيم به حسابش مى رسند همان استعمال نعمت هاى الهى است، (اگر دروغ و تهمت و غيبت و مجامله و چه و چه است استعمال زبان است، كه يكى از بزرگترين نعمتهاى او است، و اگر زنا و دزدى و قتل نفس است استعمال آلت تناسلى و استعمال دست و ساير جوارح است ) و لذا خداى تعالى مى فرمايد: (و ان ليس ‍ للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزاه الجزاء الاوفى و ان الى ربك المنتهى )،

پس سؤال از عمل بنده سؤال از نعيم الهى است، كه به چه صورت مصرفش كرد، آيا شكر نعمت را بجاى آورد، و يا آن را كفران نمود؟

بحث روايتى

چند روايت درباره شأن نزول سوره تكاثر 

در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين سوره در باره يهود نازل شده كه گفته بودند: عده ما از جمعيت بنى فلان و بنى فلان و بنى فلان بيشتر است، و خلاصه ما از همه اين سه قبيله نيرومندتريم، همين معنا آنان را به خود مشغول كرد تا گمراه از دنيا رفتند - نقل از قتاده.

بعضى ديگر گفته اند: در باره شاخه اى از انصار نازل شده كه با شاخه اى ديگر تفاخر كردند - نقل از ابى بريده. و بعضى گفته اند در باره دو قبيله از قريش نازل شده، يعنى بنى عبد مناف بن قصى، و بنى سهم بن عمرو كه با يكديگر تكاثر نموده، اشراف خود را مى شمردند، و عدد اشراف بنى عبد مناف بيشتر شد، آنگاه بنى سهم بن عمرو زير بار نرفته، گفتند بايد مرده هايمان را هم به شمار آوريم، شروع كردند به شمردن قبرها، اين قبر فلانى است و اين قبر فلانى، و در نتيجه عدد بنى سهم بيشتر شد، چون در دوران جاهليت عدد آنان بيشتر بود - نقل از مقاتل و كلبى.

و در تفسير برهان از برقى از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه (لو تعلمون علم اليقين ) فرموده : علم اليقين ديدن به چشم است.

مؤلف: اين روايت معنايى را كه ما كرديم تأييد مى كند.

رواياتى بيانگر اينكه مراد از نعيمى كه از آن سؤال مى شود محمد و آل او (عليه السلام)، يا ولايت اهل بيت (عليه السلام) است و توضيحى در اين باره

و در تفسير قمى به سند خود از جميل از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضه داشتم معناى آيه (لتسئلن يومئذ عن النعيم ) چيست ؟ فرمود: اين امت بازخواست مى شود از نعمت رسول الله، و سپس از نعمت ائمه اهل بيتش.

و در كافى به سند خود از ابى خالد كابلى روايت آورده كه گفت : وارد شدم بر امام ابو جعفر (عليه السلام) دستور داد غذا آوردند، من با آن جناب طعام خوردم، طعامى كه پاكيزه تر و لطيف تر از آن در عمرم نخورده بودم، همينكه از طعام فارغ شديم، فرمود: اى ابو خالد اين طعام را چگونه ديدى ؟ و يا فرمود: طعام ما را چگونه ديدى ؟ عرضه داشتم فدايت شوم، من در عمرم طعامى پاكيزه تر و نظيف تر از اين نخورده بودم، ولى در حين خوردن به ياد آيه افتادم كه خداى تعالى مى فرمايد: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ) پس ‍ حضرت فرمود: (خداى تعالى از خوردن شما نمى پرسد)، تنها از آن دين حقى كه شما بر آنيد بازخواست مى كند.

و نيز در آن كتاب به سند خود از ابو حمزه روايت كرده كه گفت : با جماعتى نزد امام صادق (عليه السلام) بوديم، حضرت دستور داد طعام بياورند، طعامى آوردند كه در تمام عمرمان لذيذتر و خوشبوتر از آن نخورده بوديم، بعد خرمايى آوردند كه آنقدر شفاف و صاف و زيبا بود كه همه را به تماشا واداشت، مردى از حضار گفت : به زودى از اين نعيمى كه نزد پسر پيغمبر از آن متنعم شديد بازخواست مى شويد، امام (عليه السلام) فرمود: خداى عز و جل كريم تر و شانش جليل تر از آن است كه طعامى به بنده اش بدهد، و آن را براى شما حلال و گوارا بسازد، آن وقت بازخواستتان كند كه چرا خورديد؟ بلكه منظور از نعيم در آيه (لتسئلن يومئذ عن النعيم ) تنها نعمت محمد و آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است كه به شما ارزانى داشته.

مؤلف: و اين معنا به طرق ديگر و عبارات مختلفى از ائمه اهل بيت (عليهم السلم) روايت شده، و در بعضى از آنها آمده كه منظور از نعيم، ولايت (دوستى و اطاعت ) ما اهل بيت است. و برگشت اين معنا به همان معنايى است كه ما خاطرنشان ساخته و گفتيم، منظور از نعيم تمامى نعمت هايى است كه خداى تعالى به بشر انعام فرموده، بدان جهت كه نعمت است، (و ولايت اهل بيت از ارزنده ترين مصاديق آن است بلكه با راهنمايى امامان است كه استعمال نعمت شكر مى شود نه كفران ).

بيان رابطه بين نعمت بودن نعمت بودن نعمت ها و هدايت دينى صفحه

توضيح اينكه نعمت هايى كه خداى تعالى به آدمى ارزانى داشته اگر انسان مورد بازخواست از آنها قرار مى گيرد، از اين جهت نيست كه نعمت ها مثلا گوشت بوده يا نان يا خرما و يا آب خنك، و يا مثلا چشم يا گوش و يا دست و پا بوده، بلكه از اين جهت از آنها پرسش مى شود كه خداى تعالى آنها را آفريده تا نعمت بشر باشند، و آنها را در طريق كمال بشر و رسيدنش به قرب عبودى واسطه و وسيله كرده، كه بيانش به طور اشاره گذشت، و بشر را دعوت كرده كه آن نعمت ها را به عنوان شكر مصرف كند، و طورى استعمال كند كه آن استعمال شكر شمرده شود نه كفران

پس آنچه از آن بازخواست مى شويم نعمت است بدان جهت كه نعمت است، نه بدان جهت كه خوردنى يا پوشيدنى و يا اعضاى ذى قيمت بدنى است، و معلوم است كه خود آدمى نمى تواند تشخيص دهد كه داده هاى خداى تعالى را چگونه استعمال كند تا نعمت شود، و يا به عبارت ديگر شكر باشد نه كفران، تنها راهنما در اين باب دين خداست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آن را آورده، و امامانى از اهل بيت خود را براى بيان آن دين نصب فرموده. پس برگشت سؤال از نعيم، سؤال از عمل به دين است، در هر حركت و سكون. و نيز اين معنا معلوم است كه سؤال از نعيم كه گفتيم سؤال از دين است سؤال از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و امامان بعد از آن جناب است كه خدا اطاعتشان را واجب و پيرويشان را در سلوك الى اللّه فريضه كرده، و طريق سلوك الى اللّه است، همان استعمال نعمت است به آن نحوى كه رسول و امامان دستور داده اند.

روايت ابى خالد كه در آن حضرت ابو جعفر (عليه السلام) فرمود: (تنها از آن دين حقى كه شما بر آنيد بازخواست مى كند) به همين معنا اشاره مى كند كه منظور از سؤال از نعيم، سؤال از دين است.

و دو روايت جميل و ابى حمزه كه نقل كرديم، و در هر دو امام صادق (عليه السلام) فرمود: (اين امت بازخواست مى شود از نعمت رسول الله، و سپس از نعمت ائمه اهل بيتش ) به اين معنا اشاره دارند كه منظور از نعيم، رسول و امامان اهل بيت او است.

و در بعضى از روايات آمده كه نعيمى كه بشر از آن بازخواست مى شود رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است كه خدا او را بر همه اهل عالم انعام كرد تا از گرداب ضلالت نجاتشان دهد. و در بعضى ديگر آمده : ولايت ما اهل بيت است، و برگشت همه به يك معنا است، و ولايت اهل بيت عبارت است از واجب دانستن اطاعت و پيروى آنان، در هر گفتار و كردارى كه در سلوك طريق عبوديت دارند.

و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: منظور از نعيم صحت و فراغت است، - نقل از عكرمه. و مؤيد آن روايتى است كه ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: دو نعمت است كه بسيارى از مردم در آن مغبونند، يكى سلامتى و يكى فراغت.

و نيز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: نعيم عبارت است از امنيت و صحت، نقل از مجاهد و عبد اللّه بن مسعود. و اين معنا از امام ابو جعفر و ابى عبد اللّه (عليه السلام) نيز روايت شده.

مؤلف: و در بعضى از روايات ديگر از طرق اهل سنت آمده كه : نعيم عبارت است از خرما و آب خنك. و در بعضى ديگر چيرهايى ديگر ذكر شده، كه بايد همه آنها حمل شود بر اينكه خواسته اند مثالى براى نعمت ذكر كرده باشند.

و در حديث نبوى از طرق اهل سنت اين معنا نيز آمده كه سه چيز است كه بنده خدا از آن بازخواست نمى شود: يكى خرقه اى كه عورت خود را با آن بپوشاند، و يكى پاره نانى كه با آن سد رمق كند، و سوم خانه اى كه از سرما و گرما حفظش نمايد...

اين حديث هم بايد حمل شود بر اينكه خداى تعالى در بازخواست از ضروريات زندگى سخت گيرى و مناقشه نمى كند، و خداد داناتر است.

سوره عصر مكى است و سه آيه دارد

سوره عصر آيات 1 تا 3

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 و العصر (1)

 ان الانسان لفى خسر (2)

 الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (3)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم. سوگند به عصر (1).

كه انسانها همه در خسران و زيانند (2).

مگر افراد و اقليتى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصيه نموده اند (3).

بيان آيات

اين سوره تمامى معارف قرآنى و مقاصد مختلف آن را در كوتاه ترين بيان خلاصه كرده ، و اين سوره از نظر مضمون، هم مى تواند مكى باشد و هم مدنى، چيزى كه هست به مكى بودن شباهت بيش ترى دارد.

اقوال مختلف درباره مراد از (عصر) كه بدان قسم ياد فرموده است

 

و العصر

در اين كلمه به عصر سوگند ياد شده، و از نظر مضمونى كه دو آيه بعد دارد مناسب تر آن است كه منظور از عصر، عصر ظهور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) باشد، كه عصر طلوع اسلام بر افق مجتمع بشرى، و ظهور و غلبه حق بر باطل است، چون مضمون دو آيه بعد اين است كه خسران عالم انسان را فراگير است و تنها كسانى را فرا نمى گيرد كه از حق پيروى نموده، و در برابر آن صبر كنند، و اين اقليت عبارتند از كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و عمل صالح كنند.

ولى بعضى گفته اند: مراد از عصر، وقت عصر، يعنى آخر روز است، چون اين وقت دلالت دارد بر تدبير ربوبى كه روز را مى برد و شب را مى آورد، و قدرت و سلطنت را از سلطان روز يعنى خورشيد سلب مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد نماز عصر است، كه نماز وسطى است كه از همه نمازهاى يوميه فضيلت بيشترى دارد.

بعضى ديگر گفته اند: مراد شب و روز است، كه اصطلاحا به آنها عصران گفته مى شود.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از عصر دهر است، كه در آن عجائبى وجود دارد، كه بر قدرت ربوبى دلالت دارد.

و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند. و در بعضى از روايات آمده كه منظور، عصر ظهور مهدى (عليه السلام) است كه در آن عصر حق بر باطل به طور كامل غلبه كند.

 

ان الانسان لفى خسر

مراد از كلمه (انسان ) جنس انسان است، و كلمه (خسر) و (خسران ) و (خسار) (خساره ) همه به معناى نقص در سرمايه است.

راغب مى گويد: اين كلمه هم در مورد انسان استعمال مى شود، و گفته مى شود: فلانى خسران كرد، و هم در مورد عمل انسان بكار مى رود و مى گويند: تجارت فلانى خسران كرد.

و اگر در آيه مورد بحث كلمه (خسر) بدون الف و لام آمده به منظور بزرگداشت آن بوده، و خواسته است بفهماند انسان در خسرانى عظيم است، احتمال هم دارد به منظور تنويع باشد، و بفهماند آدمى در نوعى مخصوص از خسران قرار دارد، غير خسران مالى و آبرويى، بلكه خسران در ذات كه خداى تعالى در باره اش فرموده : (الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمه الا ذلك هو الخسران المبين )

شرحى در مورد مستثنى بودن مؤمنان صالح العمل از زيانمندى جنس انسان

الا الذين امنوا و عملوا الصالحات

اين استثنا استثناى از جنس انسان است كه محكوم به خسران است، و استثنا شدگان افرادى هستند كه متصف به ايمان و اعمال صالح باشند چنين افرادى ايمن از خسرانند.

و اين بدان جهت است كه كتاب خدا بيان مى كند كه انسان موجودى هميشه زنده است، زندگيش با مردن خاتمه نمى يابد، و مردن او در حقيقت انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر است، كه بيان اين معنا در تفسير آيه شريفه (على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون ) گذشت، و نيز كتاب خدا بيان مى كند كه قسمتى از اين زندگى هميشگى انسان كه همان حيات دنيا باشد حياتى است امتحانى، و سرنوشت ساز كه در آن حيات سرنوشت قسمت ديگر يعنى حيات آخرت مشخص مى گردد، آنها كه در آن حيات به سعادت مى رسند، و يا بدبخت مى شوند، سعادت و شقاوتشان را در دنيا تهيه كرده اند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و ما الحيوه الدنيا فى الاخره الا متاع )، و نيز فرموده : (كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه ).

و نيز بيان مى كند كه مقدميت اين زندگى براى آن زندگى به وسيله مظاهر اين زندگى و آثار آن يعنى اعتقادات و اعمال است اعتقاد حق و عمل صالح ملاك سعادت اخروى و كفر و فسق ملاك شقاوت در آن است، مى فرمايد: (و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى ) و نيز مى فرمايد: (من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون )، و باز مى فرمايد: (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها)، و در آياتى بسيار زياد سرنوشت آخرت را چه خوش و چه بدش را جزا و اجر خوانده.

و نيز با همه اين بيانات كه از نظرتان گذشت بيان مى كند كه سرمايه آدمى زندگى او است، با زندگى است كه مى تواند وسيله عيش ‍ خود در زندگى آخرت را كسب كند، اگر در عقيده و عمل حق را پيروى كند تجارتش سودبخش بوده، و در كسبش بركت داشته است، و در آينده اش از شر ايمن است، و اگر باطل را پيروى كند، و از ايمان به خدا و عمل صالح اعراض نمايد، تجارتش ضرر كرده (نه تنها از سرمايه عمر چيزى زايد بر خود سرمايه به دست نياورده، بلكه از خود سرمايه خورده، و سرمايه را وسيله بدبختى خود كرده است ) و در آخرتش از خير محروم شده، لذا در سوره مورد بحث مى فرمايد: (ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات ) و مراد از ايمان، ايمان به خدا، و مراد از ايمان به خدا ايمان به همه رسولان او، و مراد از ايمان به رسولان او اطاعت و پيروى ايشان است، و نيز ايمان به روز جزا است همچنان كه قرآن در جاى ديگر تصريح كرده به اينكه كسانى كه به بعضى از رسولان خدا ايمان دارند، و به بعضى ندارند، مومن به خدا نيستند.

جمله (و عملوا الصّالحات) بر عمل به همه اعمال صالح دلالت دارد واز آن استفاده مى شود كه مؤمنان گنهكار نيز در خسرانند

و ظاهر جمله (و عملوا الصالحات ) اين است كه به همه اعمال صالح متصف باشد. پس اين جمله استثنائيه شامل فاسقان كه بعضى از صالحات را انجام مى دهند، و نسبت به بعضى ديگر فسق مى ورزند نمى شود، و لازمه اين، آن است كه منظور از خسران اعم از خسران به تمام معنا باشد يعنى شامل خسران از بعضى جهات هم بشود، و بنابر اين دو طايفه خاسرند، يكى آنهايى كه از جميع جهات خاسرند نظير كفار معاند حق و مخلد در عذاب، دوم آنهايى كه در بعضى جهات خاسرند، مانند مؤمنينى كه مرتكب فسق مى شوند و مخلد در آتش نيستند چند صباحى عذاب مى بينند، بعد عذابشان پايان مى پذيرد و مشمول شفاعت و نظير آن مى شوند.

 

و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر

كلمه (تواصى ) به معناى سفارش كردن اين به آن و آن به اين است. و (تواصى به حق ) اين است كه : يكديگر را به حق سفارش ‍ كنند، سفارش كنند به اينكه از حق پيروى نموده و در راه حق استقامت و مداومت كنند، پس دين حق چيزى به جز پيروى اعتقادى و عملى از حق، و تواصى بر حق نيست، و تواصى بر حق عنوانى است وسيع تر از عنوان امر به معروف و نهى از منكر،

چون امر به معروف و نهى از منكر شامل اعتقاديات و مطلق ترغيب و تشويق بر عمل صالح نمى شود، ولى تواصى بر حق، هم شامل امر به معروف مى شود و هم شامل عناوين مذكور.

خصوصيت و اهميت تواصى به صبر كه بعد از عنوان كلى (و عملوا الصّالحات) اختصاص به ذكر يافتند

در اينجا سؤالى به نظر مى رسد، و آن اين است كه : تواصى به حق، خود يكى از اعمال صالح است، و با اينكه قبلا عنوان كلى (و عملوا الصالحات ) را ذكر كرده بود، چه نكته اى باعث شد كه خصوص تواصى به حق را نام ببرد؟

جوابش اين است كه : اين از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، كه در مواردى بكار مى رود كه گوينده نسبت به خاص عنايت بيشترى داشته باشد، و شاهد بر اينكه خداى تعالى از ميان همه اعمال صالح به تواصى به حق عنايت بيشتر داشته، و بدين منظور خصوص آن را بعد از عموم اعمال صالح ذكر نموده اين است كه همين تواصى را در مورد صبر تكرار كرد، و با اينكه مى توانست بفرمايد: (و تواصوا بالحق و الصبر)، فرمود: (و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر).

و بنا بر همه آنچه گفته شد، ذكر تواصى به حق و به صبر، بعد از ذكر اتصافشان به ايمان و عمل صالح براى اين بوده كه اشاره كند به حيات دلهاى مومنين، و پذيرا گشتن سينه هاشان براى تسليم خدا شدن، پس مومنين اهتمامى خاص و اعتنايى تام به ظهور سلطنت حق و گسترده شدن آن بر همه مردم دارند، و مى خواهند همه جا حق پيروى شود، و پيروى آن دائمى گردد، و خداى تعالى در باره آنان فرموده : (افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر اللّه اولئك فى ضلال مبين ).

در آيه مورد بحث صبر را مطلق آورده، و بيان نكرده كه صبر در چه مواردى محبوب است، و نتيجه اين اطلاق آن است كه مراد از صبر اعم از صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصيت و صبر در برخورد با مصائبى است كه به قضا و قدر خدا به آدمى مى رسد.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل آيات سوره عصر) 

در تفسير قمى به سند خود از عبد الرحمان بن كثير از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه (الا الذين امنوا...) فرمود: در اين جمله خداى تعالى اهل صفوت از خلق خود را استثناء كرده.

مؤلف: و در ذيل روايت، ايمان را بر ايمان به ولايت على (عليه السلام) و تواصى به حق را بر توصيه ذريات و نسلهاى خود به ولايت على تطبيق نموده است.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه (و العصر ان الانسان لفى خسر) گفته : منظور از اين انسان، ابو جهل بن هشام است. و در تفسير آيه (الا الذين امنوا و عملوا الصالحات ) گفته : منظور على و سلمان است.

سوره همزه مكى است و نه آيه دارد

سوره همزه آيات 1 تا 9

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 ويل لكل همزه لمزه (1)

 الذى جمع مالا وعدده (2)

 يحسب ان ماله اخلده (3)

 كلا لينبذن فى الحطمه (4)

 و ما ادرئك ما الحطمه (5)

 نار اللّه الموقده (6)

 التى تطلع على الافئده (7)

 انها عليهم موصده (8)

 فى عمد ممدده (9)

ترجمه آيات

به نام اللّه كه رحمان و رحيم است. واى به حال هر طعنه زن عيب جوى (1).

كسى كه مالى را جمع مى كند و از شمردن مكرر آن لذت مى برد (2).

گمان مى كند كه مال او وى را براى ابد از مرگ نگه مى دارد (3).

نه، چنين نيست به طور حتم در حطمه اش مى افكنند (4).

و تو چه مى دانى كه حطمه چيست ؟ (5).

آتش فروزان و خرد كننده خداست (6).

آتشى كه نه تنها ظاهر جسم را مى سوزاند بلكه بر باطن و جان انسان نيز نزديك مى شود (7).

آتشى كه دربش به روى آنان بسته مى شود (8).

در ستون هاى بلند و كشيده شده (9).

بيان آيات

اين سوره تهديد شديدى است به كسانى كه عاشق جمع مالند، و مى خواهند با مال بيشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان كبريايى بفروشند، و به همين جهت از مردم عيب هايى مى گيرند كه عيب نيست و اين سوره در مكه نازل شده است.

تهديد شديد به گردآورندگان مال و ذكر اوصاف آنان كه (همزه) اند و (لمزه) و مال خود را مايه جاودانى مى پندارند و...

ويل لكل همزه لمزه

در مجمع البيان گفته : كلمه (همزه ) به معناى كسى است كه بدون جهت بسيار به ديگران طعنه مى زند و عيب جويى و خرده گيريهايى مى كند كه در واقع عيب نيست. و اصل ماده (همز) به معناى شكستن است، و كلمه (لمز) نيز به معناى عيب است پس (همزه ) و (لمزه ) هر دو به يك معنا است.

ولى بعضى گفته اند: بين آن دو فرقى هست، و آن اين است (همزه ) به آن كسى گويند كه دنبال سر مردم عيب مى گويد و خرده مى گيرد، و اما (لمزه ) كسى را گويند كه پيش روى طرف خرده مى گيرد - نقل از ليث.

و بعضى گفته اند: همزه كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد، و لمزه آن كسى است كه با چشم و سر عليه همنشين خود اشاره كند، و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد. آنگاه مى گويد صيغه (فعله ) براى مبالغه در صفتى بنا شده كه باعث مى شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زياد سر بزند، و خلاصه فعل مذكور عادتش شده باشد، مثلا به مردى كه زياد زن مى گيرد، مى گويند، فلانى مردى (نكحه ) است، و به كسى كه زياد مى خندد، مى گويد فلانى (ضحكه ) است (همزه و لمزه ) هم از همين باب است.

پس معناى آيه اين است كه : واى بر هر كسى كه بسيار مردم را عيبگويى و غيبت مى كند. البته اين دو كلمه به معانى ديگرى نيز تفسير شده، و در نتيجه آيه را هم به معانى مختلفى معنا كرده اند.

 

الذى جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده

اين آيه، (همزه ) و (لمزه ) را بيان مى كند، و اگر كلمه (مالا) را نكره آورد به منظور تحقير و ناچيز معرفى كردن مال دنيا بوده، چون مال هر قدر هم كه زياد و زيادتر باشد دردى از صاحبش را دوا نمى كند، تنها سودى كه به حالش دارد همان مقدارى است كه به مصرف حوائج طبيعى خودش مى رساند، مختصرى غذا كه سيرش كند، و شر بتى آب كه سيرابش سازد، و دو قطعه جامه كه به تن كند.

و كلمه (عدده ) از ماده (عدبه ) معناى شمردن است، مى فرمايد شخصى كه همزه و لمزه است از بس عاشق مال و حريص بر جمع آن است، مال را روى هم جمع مى كند و پى در پى آن را مى شمارد، و از بسيار بودن آن لذت مى برد.

ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه مال را عده و ذخيره مى كند براى روزى كه مورد هجوم ناملايمات روزگار واقع شود، كه بنابر اين، كلمه (عدده ) ديگر به معناى شمردن نيست.

رد پندار غلط انسانى كه خيال مى كند مال دنيا به او جاودانگى مى بخشد

(يحسب ان ماله اخلده ) - يعنى او خيال مى كند مالى كه براى روز مبادا جمع كرده زندگى جاودانه به او مى دهد، و از مردنش ‍ جلوگيرى مى نمايد، بنابر اين منظور از جمله (اخلده ) كه صيغه ماضى است، معناى مضارع - آينده - است، به قرينه جمله (يحسب ) كه آن نيز مضارع است.

پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبيدنش به زمين و زندگى مادى زمينى، و فرو رفتنش در آرزوهاى دور و دراز، از مال دنيا به آن مقدارى كه حوائج ضرورى زندگى كوتاه دنيا و ايام گذراى آن را كفايت كند قانع نمى شود، بلكه هر قدر مالش زيادتر شود حرصش تا بى نهايت زيادتر مى گردد، پس از ظاهر حالش پيداست كه مى پندارد مال، او را در دنيا جاودان مى سازد، و چون جاودانگى و بقاى خود را دوست مى دارد، تمام همش را صرف جمع مال و شمردن آن مى كند، و وقتى جمع شد و خود را بى نياز احساس كرد، شروع به ياغى گرى نموده، بر ديگران تفوق و استعلا مى ورزد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ان الانسان ليطغى ان راه استغنى )، و اين استكبار و تعدى اثرى كه براى آدمى دارد همز و لمز است.

از اينجا روشن مى گردد كه جمله (يحسب ان ماله اخلده ) به منزله تعليل است براى جمله (الذى جمع مالا و عدده )، و مى فهماند اگر مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد، انگيزه و علتش پندار غلطى است كه دارد، و اين خطاى عمليش مستند به خطاى فكرى او است، كه پنداشته مال او را جاودان مى سازد،

و نيز جمله (الذى جمع...) به منزله تعليل است براى جمله (ويل لكل همزه لمزه )، و مى فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد.

 

كلا ليبذن فى الحطمه

اين جمله ردع و تخطئه پندار غلط او است، كه مى پندارد مال، جاودانه اش مى كند، و لام در كلمه (لينبذن ) لام سوگند است، و واژه (نبذ) به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است. و كلمه (حطمه ) (بر وزن همره و نيز بر وزن لمره و نكحه و ضحكه ) صيغه مبالغه است، و مبالغه در حطم شكستن ) را مى رساند، البته به معناى خوردن هم استعمال شده، و اين كلمه يكى از نامهاى جهنم است چون جمله (نار اللّه الموقده ) آن را به آتش جهنم تفسير كرده.

و معناى آيه اين است كه : نه، او اشتباه كرده، مال دنيايش جاودانش نمى سازد، سوگند مى خورم كه به زودى مى ميرد و در حطمه اش ‍ پرت مى كنند.

 

و ما ادريك ما الحطمه

و تو نمى دانى حطمه چه حطمه اى است ؟! اين جمله تعظيم و هول انگيزى حطمه را مى رساند.

معناى اينكه در وصف آتش جهنم فرمود: (التى تطلع على الافئده) و معناى (فى عمد ممده)

نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده

(ايقاد نار) به معناى شعله ور ساختن آتش است. و كلمه (اطلاع و طلوع بر هر چيز) به معناى اشراف بر آن چيز، و ظاهر شدن آن است، و كلمه (افئده ) جمع كلمه (فواد) است كه به معناى قلب است و مراد از قلب در اصطلاح قرآن كريم (عضو صنوبرى شكل كه تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نيست بلكه ) چيزى است به نام نفس انسانيت، كه شعور و فكر بشر از آن ناشى مى شود.

و گويا مراد از (اطلاع آتش بر قلوب ) اين است كه آتش دوزخ باطن آدمى را مى سوزاند، همانطور كه ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش دنيا كه تنها ظاهر را مى سوزاند. قرآن درباره سوزاندن آتش جهنم فرموده : (و قودها الناس و الحجاره ).

 

انها عليهم موصده

يعنى آتش بر آنان منطبق است، به اين معنا كه از آنان احدى بيرون آتش نمى ماند و از داخل آن نجات نمى يابد.

 

فى عمد ممدده

كلمه (عمد) - با فتحه عين و فتحه ميم - جمع عمود (ستون ) است، و كلمه (ممدده ) اسم مفعول از مصدر تمديد است، و تمديد مبالغه در مد (كشيدن ) است.

بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (عمد ممدده ) گل ميخ ‌هايى است كه اهل عذاب را ميخكوب مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: عمد ممدده تنه هاى درختان است كه چون مقطار، زندانى را با آن مى بندند، و مقطار چوب و يا تنه درختى بسيار سنگين است، كه در آن سوراخهايى باز مى كردند تا پاهاى دزدان و ساير مجرمين زندانى را در آن سوراخها كنند، بعضى ديگر معانى ديگرى براى آن كرده اند.

بحث روايتى

(رواياتى درباره شأن نزول سوره همزه، معناى (همزه) و (لمزه) و... مراد از (عمد ممده)

در روح المعانى در ذيل آيه (ويل لكل همزه لمزه ) گفته است اين سوره بنا به روايتى كه ابن ابى حاتم از طريق ابن اسحاق از عثمان بن عمر نقل كرده، در شأن ابى بن خلف و بنا به روايتى كه سدى نقل كرده در شأن ابى بن عمر و ثقفى ، معروف به اخنس بن شريق نازل شده، چون مردى هرزه دهن بود، بسيار غيبت مردم را مى كرد، و به آنان تهمت مى زد

و بنا بر آنچه ابن اسحاق نقل كرده اميه بن خلف جمحى نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) همز و لمز مى كرد، و بنا بر آنچه ابن جرير و غير او از مجاهد نقل كرده اند، در باره جميل بن عامر و بنابر آنچه ديگران گفته اند در شأن وليد بن مغيره و بدگوئيش ‍ نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و سعى در تنقيص آن جناب نازل شده، و بنابر قولى ديگر در شأن عاص بن وائل نازل شده است.

مؤلف: روح المعانى سپس گفته : ممكن است در باره همه نامبردگان نازل شده باشد. ولى به نظر ما بعيد نيست كه راويان احاديث نامبرده، هر يك به سليقه خود سوره را بر يكى از نامبردگان تطبيق كرده اند، و از اينگونه تطبيق ها در رواياتشان نزول بسيار است.

و در تفسير قمى در معناى كلمه (لمزه ) آمده كه اين كلمه به كسى اطلاق مى شود كه با سر و گردن خود ژست مى گيرد، و چون فقيرى و يا سائلى را ببيند ناراحت مى شود. و در معناى جمله (الذى جمع مالا و عدده ) آمده : يعنى مى شمارد و سر جايش ‍ مى گذارد.

و در همان تفسير در ذيل آيه (التى تطلع على الافئده ) آمده كه بر دلها شعله مى زند، و ابوذر غفارى (رضى اللّه عنه ) فرموده : به متكبرين دو چيز را بشارت دهيد، يكى اينكه به سينه هايشان داغ بگذارند و ديگر اينكه پشتشان را بر زمين بكشند. و در ذيل آيه (انها عليهم موصده ) آمده كه آتش دوزخ همه اهل دوزخ را فرا مى گيرد (فى عمد ممدده )، يعنى وقتى كنده و زنجيرها بر آنان استوار مى گردد به خدا سوگند كه پوستشان را مى خورد.

و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن نعمان احول از حمران بن اعين از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: كفار و مشركين در قيامت اهل توحيد را كه به خاطر گناهان در آتش شده اند سرزنش مى كنند، كه امروز نمى بينيم كه توحيد شما دردى از شما دوا كرده باشد، چون مى بينيم خدا فرقى ميان ما و شما نگذاشت، در اين هنگام خداى تعالى براى اهل توحيد غيرت به خرج مى دهد و به ملائكه دستور مى دهد اهل توحيد را شفاعت كنيد، آنان هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به انبيا دستور مى دهد شفاعت كنيد، آنان هم هر كسى را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به مومنين دستور مى دهد شفاعت كنيد، مومنين نيز هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، آنگاه خداى تعالى مى فرمايد: من از همه اينان مهربانترم، به رحمت من از آتش خارج شويد، و همه چون مور و ملخ بيرون مى آيند.

آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: سپس عمد كشيده مى شود و راه نجات را برويشان مى بندد و به خدا سوگند كه خلود از اينجا شروع مى شود.

سوره فيل مكى است و پنج آيه دارد

سوره فيل آيات 1 تا 5 

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل (1)

 الم يجعل كيدهم فى تضليل (2)

 و ارسل عليهم طيرا ابابيل (3)

 ترميهم بحجاره من سجيل (4)

 فجعلهم كعصف ماكول (5)

ترجمه آيات

به نام اللّه رحمان و رحيم، آيا نديدى پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد؟ (1).

آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟ (2).

آرى پروردگارت مرغانى كه دسته دسته بودند به بالاى سرشان فرستاد (3).

تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند (4).

و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند (5).

بيان آيات

در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند، كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، و خداى تعالى با فرستادن مرغ ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاكشان كردند، و به صورت گوشت جويده شان كردند. و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهى است، كه كسى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته، و شعراى دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند اين سوره از سوره هاى مكى است.

بيان مفردات و مفاد آيات سوره مباركه فيل

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل

منظور از (رؤ يت ) معناى لغوى آن يعنى ديدن به چشم نيست، بلكه علمى است كه به مانند احساس با حواس ظاهرى ظاهر و روشن است. و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه مگر علم يقينى پيدا نكردى كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد، و اين قصه در سال ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) واقع شد.

 

الم يجعل كيدهم فى تضليل

مراد از كيد آنان سوء قصدى است كه در باره مكه داشتند و مى خواستند بيت الحرام را تخريب كنند، و كلمه (تضليل ) و (اضلال ) هر دو به يك معنا است، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن، به معناى آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته، زحماتشان را بى نتيجه سازد، آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه تضليل الهى، خودشان هلاك شدند.

 

و ارسل عليهم طيرا ابابيل

كلمه (ابابيل )- به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت هايى متفرق و دسته دسته است، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى جماعت هاى متفرقى از مرغان را بر بالاى سر آنان فرستاد. و اين آيه، و آيه بعديش عطف تفسير است بر آيه (الم يجعل كيدهم فى تضليل ).

 

ترميهم بحجاره من سجيل

يعنى آن ابابيل مرغان اصحاب فيل را با سنگ هايى كلوخين هدف گرفتند. و معناى كلمه (سجيل ) در قصص قوم لوط گذشت.

 

فجعلهم كعصف ماكول

كلمه (عصف ) به معناى برگ زراعت است، و عصف ماكول به معناى برگ زراعتى - مثلا گندم - است كه دانه هايش را خورده باشند، و نيز به معناى پوست زراعتى است مانند غلاف نخود و لوبيا، كه دانه اش را خورده باشند، و منظور آيه اين است كه اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل به صورت جسدهايى بى روح در آمدند، و يا اين است كه سنگ ريزه ها (به درون دل اصحاب فيل فرو رفته ) اندرونشان را سوزانيد.

بعضى هم گفته اند: مراد از عصف ماكول، برگ زراعتى است كه آكال در آن افتاده باشد، يعنى شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد. و آيه شريفه به وجوه ديگرى نيز معنا شده كه مناسب با ادب قرآن نيست.

بحث روايتى

(داستان اصحاب فيل و هلاكشان)

در مجمع البيان مى گويد: تمامى راويان اخبار اتفاق دارند در اينكه پادشاه يمن كه قصد ويران كردن كعبه را داشته شخصى بوده به نام ابرهه بن صباح اشرم. و بعضى از ايشان گفته اند: كنيه او ابو يكسوم بود. و از واقدى نقل شده كه گفته همين شخص جد نجاشى پادشاه يمن در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بوده است.

سپس همچنان داستان استيلاى ابرهه بر يمن را نقل مى كند تا آنجا كه مى گويد: او در يمن كعبه اى بنا كرد، و در آن گنبدهايى از طلا نهاد، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زيارت نموده پيرامون آن طواف كنند، و در اين بين مردى از بنى كنانه از قبيله خود به يمن آمد، و در آنجا به اين كعبه (قلابى ) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضاى حاجت كند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت، و آن نجاست را ديد، پرسيد چه كسى به چنين عملى جرات كرده ؟ به نصرانيتم سوگند كه آن خانه را ويران خواهم كرد تا كسى به حج و زيارت آنجا نرود، آنگاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند، مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از عك و اشعرون و خثعم بودند.

مى گويد: سپس كمى راه پيمود و در بين راه مردى را به سوى بنى سليم فرستاد تا مردم را دعوت كند تا بجاى خانه كعبه خانه اى را كه او بنا كرده زيارت كنند، از آن طرف مردى از حمس از بنى كنانه به او برخورد و به قتلش رسانيد و اين باعث شد كه كينه ابرهه بيشتر شده، و سريع تر روانه مكه شود.

و چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند، اهل طائف مردى از هذيل به نام نفيل را با وى روانه كردند، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت تا به مغمس رسيده، در آنجا اطراق كردند، و مغمس، محلى در شش ميلى (سه فرسخى ) مكه است در آنجا مقدمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل مى كند) را به مكه فرستادند، مردم قريش دسته دسته به بلنديهاى كوه ها بالا آمدند، و چون لشكر ابرهه را ديدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم، در نتيجه غير از عبد المطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبد الدار كسى در مكه باقى نماند، عبد المطلب همچنان در كار سقايت خود پايدارى نمود، و شيبه نيز در كار پرده دارى كعبه پايدارى كرد در اين موقعيت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب كعبه نهاد، و عرضه داشت :

لا هم ان المرء يمنع رحله فامنع جلالك

لا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا، محالك

لا يدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدالك

يعنى : بار الها هر كسى از آنچه دارد دفاع مى كند، تو نيز از خانه ات كه مظهر جلال تو است دفاع كن، و نگذار با صليبشان و كعبه قلابيشان بر كعبه تو تجاوز نموده، حرمت آن را هتك، كنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، اين نظر من است ولى آنچه تو بخواهى همان واقع مى شود.

آنگاه مقدمات لشكر ابرهه به شترانى از قريش بر خورده آنها را به غنيمت گرفتند، از آن جمله دويست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتى خبر شتران به عبد المطلب رسيد، از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت، حاجب و دربان ابرهه مردى از اشعريها بود، و عبد المطلب را مى شناخت از پادشاه اجازه ورود براى وى گرفت، و گفت اينك بزرگ قريش بر در است، كه انسانها را در شهر و وحشيان را در كوه طعام مى دهد، ابرهه گفت بگو تا داخل شود.

عبد المطلب مردى تنومند و زيبا بود، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد، به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده، و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن جناب روى زمين نشست، آنگاه پرسيد چه حاجتى داشتى ؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه مقدمه لشكر تو از من برده اند، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفته ات كرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت، عبد المطلب پرسيد: چرا؟ گفت : براى اينكه من آمده ام خانه عزت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينيتان را كه مى پرستيد ويران سازم و آن را درهم بكوبم، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفته ام، تو در باره خانه دينى ات هيچ سخن نمى گويى، و در باره شترانت حرف مى زنى از آن هيچ دفاعى نمى كنى، از مال شخصيت دفاع مى كنى.

عبد المطلب در پاسخ گفت : اى ملك من با تو در باره مال خودم سخن مى گويم، كه اختيار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم،

اين خانه هم براى خود صاحبى دارد كه از آن دفاع خواهد كرد، و حفظ آن به عهده من نيست، اين سخن آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بدون درنگ دستور داد شتران او را به وى باز دهند، و عبد المطلب برگشت. آن شب براى لشكر ابرهه شبى سنگين بود ستارگانش تيره و تار به نظر مى رسيد در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا مى خواهد عذابى نازل شود.

صاحب مجمع البيان سپس ادامه مى دهد تا مى رسد به اينجا كه : در همان لحظه اى كه آفتاب داشت طلوع مى كرد، طيور ابابيل نيز از كرانه افق نمودار شدند در حالى كه سنگ ريزه هايى با خود داشتند و شروع كردند آن سنگها را بر سر لشكريان ابرهه افكندن، و هر يك از آن مرغان يك سنگ بر منقار داشت و دوتا به دو چنگالش، همينكه آن يكى سنگهاى خود را مى انداخت و مى رفت يكى ديگر مى رسيد و سنگ خود را مى انداخت، و هيچ سنگى از آن سنگها نمى افتاد مگر آنكه هدف را سوراخ مى كرد، به شكم كسى بر نخورد مگر آنكه پاره اش كرد، و به استخوانى بر نخورد مگر آنكه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد. ابو يكسوم كه بعضى از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پريد كه بگريزد به هر سرزمينى كه مى رسيد يك تكه از گوشت بدنش مى افتاد، تا بالاخره خود را به يمن رساند، وقتى به يمن رسيد ديگر چيزى از او و لشكرش باقى نمانده بود، و همينكه وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدى از اشعريها و احدى از خثعم به يمن نرسيد....

مؤلف: در روايات اين داستان اختلاف شديدى در باره خصوصيات آن هست، اگر كسى بخواهد بايد به تواريخ و سيره هاى مطول مراجعه نمايد.

سوره قريش مكى است و پنج آيه دارد

سوره قريش آيات 1 تا 5 

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 لايلاف قريش (1)

 ايلافهم رحله الشتاء و الصيف (2)

 فليعبدوا رب هذا البيت (3)

 الذى اطعمهم من جوع (4)

 و ءامنهم من خوف (5)

ترجمه آيات

به نام خداوندى كه رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مومنين است. (خدا با اصحاب فيل چنين كرد) براى آنكه قريش با هم انس و الفت گيرند (1).

الفتى كه در سفرهاى زمستان و تابستان ثابت و بر قرار بماند (2).

پس (به شكرانه اين دوستى ) بايد يگانه خداى كعبه را بپرستند (3).

كه به آنها هنگام گرسنگى طعام داد (4).

و از ترس و خطراتشان ايمن ساخت (5).

بيان آيات

اين سوره بر قريش منت مى گذارد كه خداى تعالى با اين دفاعى كه از مكه كرد شما را در انظار، مورد احترام قرار داد تا بتوانيد با امنيت كامل بدون اينكه راهزنان متعرض شما شوند كوچ تابستانى و زمستانى خود را به منظور تجارت انجام دهيد، آنگاه دعوتشان مى كند به توحيد و عبادت رب بيت، و سوره در مكه نازل شده

بررسى قول به وحدت سوره (فيل) و (ايلاف) و سوره (ضحى) و (الانشراح)

و مضمون آن نوعى ارتباط با سوره فيل دارد، و لذا بعضى از اهل سنت گفته اند سوره (فيل ) و (ايلاف ) يك سوره اند، همچنان كه نظير اين سخن را در باره دو سوره (ضحى ) و (الم نشرح ) گفته اند، چون بينشان ارتباطى وجود دارد، و اين نظريه را به مشهور در بين شيعه نسبت داده اند، و ليكن حق مطلب آن است كه دليلى كه بر آن استناد كرده اند، وحدت را نمى رساند.

براى اينكه دليل اهل سنت روايتى است كه مى گويد: قرآنى را كه ابى بن كعب نوشته بوده بين اين دو سوره و آن دو سوره بسم اللّه نوشته نبوده. و روايتى است از عمرو بن ميمون ازدى كه گفته : من نماز مغرب را دنبال عمر بن خطاب خواندم، او در ركعت اول، سوره تين را خواند، و در دوم (الم تر) و (لايلاف قريش ) را،بدون اينكه بين آن دو با گفتن بسم اللّه فاصله بيندازد.

و بعضى از روايت اولى پاسخ داده اند به اينكه معارض است با روايتى كه گفته : در قرآن ابى بن كعب بين آن دو بسم اللّه بوده، و از دومى پاسخ داده اند به اينكه بر فرض كه روايت درست باشد احتمال دارد راوى حديث بسم اللّه بين آن دو را از عمر بن خطاب نشنيده باشد، و يا عمر آن را آهسته خوانده باشد. علاوه بر اين، روايت مذكور معارض است با روايتى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه فرمود: خداى تعالى قريش را بخاطر هفت خصلت بر ديگران برترى داد، از آن جمله فرمود: و درباره آنان سوره اى نازل شد كه در آن سوره سخن از احدى به جز قريش نرفته است، و آن سوره (لايلاف قريش ) است، (تا آخر حديث ). از همه اينها گذشته رواياتى كه دلالت بر جدايى اين دو سوره دارد، و اينكه بين آن دو بسم اللّه قرار دارد متواتر است.

و اما آنهايى كه از شيعه قائل به وحدت اين دو سوره شده اند استنادشان به روايتى است كه صاحب مجمع آن را از ابى العباس از يكى از دو امام بزرگوار امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده : سوره (الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل ) و سوره (لايلاف قريش ) يك سوره اند.

و نيز روايتى است كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء از زيد شحام روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام) نماز صبح را اقتدا كرديم، در نمازش در يك ركعت سوره (والضحى ) و سوره (الم نشرح ) را خواند.

و روايت ديگرى است كه صاحب مجمع البيان از عياشى از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم كه مى فرمود در يك ركعت نماز بين دو سوره جمع مكن، مگر سوره (والضحى ) و (الم نشرح ) و سوره (الم تركيف ) و سوره (لايلاف قريش ). و مثل اين روايت را محقق هم در كتاب معتبر از كتاب جامع نوشته احمد بن محمد بن ابى نصر از مفضل نقل كرده.

حال به وضع يك يك اين روايات مى رسيم : اما روايت ابى العباس، روايتى است ضعيف ؛ چون در آن رفع شده، يعنى راويان وسط حديث افتاده اند.

و اما روايت زيد شحام غير از سند تهذيب به دو سند ديگر روايت شده، يكى باز در تهذيب است كه شيخ به سند خود آن را از ابن مسكان از زيد شحام نقل كرده كه گفت : با امام صادق (عليه السلام) نماز خوانديم، در نمازش سوره (والضحى ) و (الم نشرح ) را خواند. و سند روايت دوم زيد شحام عبارت است از ابن ابى عمير از بعضى از راويان شيعه از زيد شحام كه گف ت : به امامت امام صادق نماز خوانديم، در ركعت اول سوره (والضحى )، و در دومى سوره (الم نشرح ) را خواند.

و اين روايت يعنى صحيحه ابن ابى عمير صريح است در اينكه امام دو سوره را در دو ركعت خواندند، و با وجود اين روايت ديگر ظهورى براى روايت علاء باقى نمى ماند، يعنى ديگر ظهور ندارد در اينكه هر دو سوره را در يك ركعت خوانده باشد، چون عبارت آن چنين است : (پس الضحى و الم نشرح را در ركعتى خواند) و اين مى سازد با اينكه ضحى را در ركعتى و الم نشرح را در ركعتى خوانده باشد. و اما روايت ابن مسكان كه هيچ ظهورى در جمع بين دو سوره در يك ركعت ندارد، نه ظهور دارد و نه صراحت ؛ (چون در آن آمده بود: پس سوره الضحى و الم نشرح را در نماز خواند)، و اما اينكه بعضى ها روايت ابن ابى عمير را حمل بر نماز نافله كرده اند، درست نيست، براى اينكه در آن عبارت (صلى بنا) آمده، كه معنايش اين است كه با ايشان نماز جماعت خوانديم، و نماز نافله را با جماعت نمى شود خواند.

و اما روايت مفضل بن صالح كه به آن استدلال كرده اند بر وحدت دو سوره، بر تعدد بيشتر دلالت دارد (براى اينكه در آن آمده در يك ركعت بين دو سوره (ضحى ) و (الم نشرح )، و نيز بين دو سوره (فيل ) و (ايلاف ) جمع مكن )، و اين صريح است در تعدد.

پس حق مطلب آن است كه روايات اگر در اين باره دلالتى داشته باشد دلالت دارد بر اينكه جائز است دو سوره (ضحى و الم نشرح ) و دو سوره (فيل و ايلاف ) را در يك ركعت نماز واجب خواند، ولى در غير واجبات نمى توان خواند، و مؤيد اين دلالت روايت راوندى است كه در كتاب الخرائج و الجرائح خود آن را از داوود رقى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده، و در آن آمده : هم اينكه فجر طلوع كرد برخاست اذان و اقامه گفت، و مرا در طرف راست خود بپا داشت، و در ركعت اول سوره حمد و سوره ضحى را، و در ركعت دوم حمد و قل هو اللّه احد را خواند، و سپس قنوت گرفت، و سلام داد آنگاه نشست.

معناى سوره ايلاف در فرض وحدت با سوره فيل و در صورت استقلال

لايلاف قريش ايلافهم رحله الشتاء و الصيف

ماده (الف ) - به كسره همره - كه مصدر ثلاثى مجرد و باب افعالش (ايلاف ) مى آيد، به معناى اجتماع با همبستگى و الفت است، و به قول راغب اصلا الفت را به همين جهت الفت مى گويند.

و در صحاح اللغه آمده : وقتى گفته مى شود: (فلان قد آلف هذا الموضع )، معنايش اين است كه فلانى با اين محل انس گرفته، و معناى اينكه گفته شود: (فلان آلف غيره هذا الموضع ) اين است كه فلانى آن شخص ديگر را با اين محل مانوس كرد، و گاه مى شود كه همين تعبير يعنى تعبير به باب افعال در مورد لازم نيز استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (فلان الف هذا الموضع ) و يا (يالف هذا الموضع ايلافا)، يعنى فلانى با اين محل انس گرفته و يا انس مى گيرد.

و كلمه (قريش ) نام عشيره و دودمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است كه همگى از نسل نضر بن كنانه اند كه نامش ‍ قريش نيز بوده، و كلمه (رحلت ) - همانطور كه در مجمع البيان آمده - به معناى حالتى است كه يك انسان سوار بر راحله و در حال سير دارد و (راحله ) به معناى شترى است كه براى راه پيمايى نيرومند باشد.

و منظور از (رحلت قريش ) مسافرت آنان از مكه به بيرون براى تجارت است، و اين رحلت از مشخصات اهل اين شهر بوده، چون اين شهر در دره اى خشك و سوزان و بى آب و علف واقع شده، كه نه زرعى در آن هست و نه ضرعى پستان شيردارى ) ناگزير قريش زندگى را از راه تجارت مى گذارنيد، و در هر سال دو نوبت به تجارت مى رفت، يك نوبت در زمستان كه به طرف يمن مى رفت، و نوبتى ديگر در تابستان كه به سوى شام ره مى سپرد، و با اين دو نوبت سفر كردن زندگى خود را اداره مى نمود، و مردم يمن و شام پاس احترام قريش را مى داشتند، زيرا خانه كعبه بيت الحرام در بين ايشان واقع شده بود، و به همين جهت راهزنان و غارتگران كه ممر عيشى به جز دزدى و غارت نداشتند، متعرض ايشان نمى شدند، نه سر راه را برايشان مى گرفتند، و نه به شهرشان حمله ور مى شدند.

و در جمله (لايلاف قريش ) حرف لام در كلمه (لايلاف ) لام تعليل است، و فاعل در (ايلاف ) خداى سبحان، و مفعول ايلاف ( آن كسانى كه خدا مردم را با ايشان مانوس كرد) قريشند، پس كلمه (قريش ) مفعول اول فعل ايلاف است، و مفعول دومش ‍ حذف شده، چون جمله بعدى يعنى (ايلافهم رحله الشتاء و الصيف ) مى فهماند كه آن مفعول چيست، و جمله (ايلافهم ...) بدل از جمله (ايلاف قريش ) است، و فاعل در (ايلافهم ) نيز خداى سبحان، و مفعول اولش ضمير جمعى است كه در ظاهر كلام آمده، و به قريش بر مى گردد، و مفعول دومش كلمه (رحله...) است، و تقدير چنين است، (لايلاف اللّه قريشا رحله الشتاء و الصيف - خداى سبحان با مرغان ابابيل آن دفاع را از خانه اش كرد، و به شما قريش اين عزت و احترام را ارزانى داشت تا شما قريش با رحلت زمستانى و تابستانى مانوس شويد، و امر معاشتان بگذرد).

 

فليعبدوا رب هذا البيت

حرف (فاء) در آغاز جمله (فليعبدوا) در اصطلاح ادبيات براى اين آمده كه مطلب بويى از شرطيت را داشته، يعنى جا داشته كسى توهم كند كه پرستش رب اين بيت لابد شرايطى دارد كه با بودن آن شرايط بايد رب اين بيت را پرستيد، و با نبودنش نپرستند.

براى رفع اين توهم مى فرمايد (اگر در گذشته چنين كرديم و چنان شد و شما چنان بوديد و چنين شديد، كارى به گذشته نداريم، گذشته هر چه بوده بايد امروز رب آن بيت را بپرستيد، كه شما را با ايام دو رحلت مانوس كرد، و در اين وظيفه هيچ شرطى در كار نيست ). و يا بويى از تفصيل را داشته، يعنى جا داشته توضيح دهد در چه حالى رب اين بيت را بپرستند، و در چه حالى نپرستند، و اين دو حال را از يكديگر جدا كند، چون جاى چنين توهمى بوده، فرموده : نه، تفصيلى در بين نيست، در هر حالى كه پيش بيايد بايد رب اين بيت را بپرستيد، پس حرف فاء در اين آيه نظير حرف (فاء) در آيه (و لربك فاصبر) است.

و حاصل معناى آيات سه گانه اين است كه قريش بايد رب اين بيت را بپرستد، بخاطر اينكه رب اين بيت ايشان را با دو رحله تابستانى و زمستانى مانوس كرد، تا هم گردونه تجارت و زندگيشان بگردد، و هم در وطن ايمن باشند.

آنچه تاكنون گفته شد بر اين فرض بود كه سوره مورد بحث جداى از سوره فيل، و سياقش مستقل از سياق آن باشد، و اما بر فرضى كه اين سوره جزو سوره فيل و متمم آن باشد، در اين فرض گفته اند حرف (لام ) در كلمه (لايلاف ) تعليلى و متعلق به مقدرى است كه مقام بر آن دلالت مى كند، و معنايش اين است كه : اگر ما اين رفتار را با اصحاب فيل كرديم، نعمتى بود از ما به قريش، اضافه بر نعمتهايى كه بر آنان انعام كرده بوديم، و دو رحلت زمستانى و تابستانى به آنان داده بوديم، پس گويا فرموده : نعمتى به سوى نعمت ديگر به ايشان داديم، و لذا بعضى گفته اند: لام مذكور در آخر به معناى (الى - به سوى ) منجر مى شود، و اين گفته (فراء) است.

و بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : ما اين بلا را به سر اصحاب فيل آورديم تا قريش با شهر مكه مانوس شود و بتواند در آن شهر بماند، و يا اين كار را كرديم تا قريش را كه از ترس ابرهه از شهر گريخته بودند، دو باره به شهرشان علاقمند كنيم، لذا لشكر ابرهه را هلاك كرديم، و اين باعث شد كه قريش بيش از پيش به مكه و كعبه علاقمند شوند، و نيز محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در آنجا متولد شود و سپس به عنوان رسولى بشير و نذير مبعوث گردد، ليكن اشكال در اين چند معنا در استفاده آنها از سياق است، و اينكه اين معانى از كجاى سياق بر مى آيد.

 

الذى اطعمهم من جوع و امنهم من خوف

اين آيه اشاره است به منت واضحى كه در ايلاف دو رحلت وجود دارد، و نعمت ظاهرى كه نمى توانند آن را انكار كنند، و آن تامين معاش قريش و امنيت آنان است كه در سر زمينى زندگى مى كردند كه نه نانشان تامين بوده و نه جانشان، و نه سرزمين خرمى بود كه ديگران بدانجا آيند، و نه جان ديگران در آنجا تاءمين مى شد پس بايد ربى را بپرستند كه اين چنين به بهترين وجه امورشان را تدبير نمود، و او همان رب بيت است.

بحث روايتى

(روايتى درباره مفاد سوره ايلاف)

در تفسير قمى در ذيل آيه (لايلاف قريش ) آمده كه : اين سوره در باره قريش نازل شده، چون قريش معاششان از دو رحلت تابستانى و زمستانى به يمن و شام تاءمين مى شد، از مكه پوست و محصولات دريايى و كالاهايى كه در ساحل دريا پياده مى شده از قبيل فلفل و امثال آن را بار مى كردند و به شام مى بردند، و در شام جامه و آرد خالص و حبوبات غلط مشهور است، و صحيح آن حبوب است كه در روايت آمده )، خريدارى مى كردند، و همين مسافرت باعث مى شد وحدت و الفتى در بينشان بر قرار گردد، هر وقت به يكى از اين دو سفر دست مى زدند يكى از بزرگان قريش را رئيس خود مى كردند، و زندگيشان از اين راه تاءمين مى شد.

بعد از آنكه خداى تعالى رسول گراميش را مبعوث فرمود: مردم قريش بى نياز از سفر شدند، چون از اطراف حجاز مردم رو به آن جناب نهاده، هم آن حضرت را زيارت مى كردند، و هم خانه خدا را، و لذا در اين سوره فرمود: (فليعبدوا رب هذا البيت الذى اطعمهم من جوع ) پس رب اين خانه را بپرستند، كه ايشان را از گرسنگى نجات داد، و ديگر احتياج ندارند به شام بروند، (و امنهم من خوف ) يعنى راهزنان بپاس حرمت كعبه كارى به كار آنان ندارند.

مؤلف: اينكه فرمود: (بعد از آنكه خداى تعالى رسول گراميش را مبعوث فرمود) انطباقش با سياق آيات سوره روشن نيست، چون گفتيم سياق همه از داستان ابرهه و قبل از ولادت آن حضرت سخن دارد، و چه بسا اين قسمت جزو كلام امام نبوده، و مرحوم قمى آن را از بعضى روايات ابن عباس استفاده كرده باشد.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved