بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

سوره مؤمن در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه دارد

آيات 1 تا 6 سوره مؤمن

 بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

 حم (1)

 تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم (2)

 غافر الذنب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطـول لا اله الا هـو اليـه المـصـيـر (3)

 مـا يـجـدل فـى آيـت اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلد (4)

 كذبت قبلهم قوم نـوح و الاحـزاب مـن بـعـدهـم و هـمـت كـل امـة بـرسـولهـم ليـاخـذوه و جـدلوا بـالبـاطـل ليـدحـضـوا بـه الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب (5)

 و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار (6)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم، حم (1).

كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز عليم (2).

آمـرزنـده گـنـاه و پـذيـرنـده توبه و شديد العقاب و نيرومند است، معبودى جز او نيست و بازگشت به سوى اوست (3).

در آيـات خـدا جـدال نمى كنند مگر كسانى كه كافر شدند پس غوطه ور شدنشان در ناز و نعمت تو را مغرور نسازد (4).

قـبل از ايشان هم قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند و هـر امـتـى قـصـد جـان پـيـامـبـر خـود كـرد تـا او را بـگـيـرنـد و بـا حـربـه بـاطل عليه حق مجادله كردند تا حق را از بين ببرند و من ايشان را گرفتم و چه عجيب است عذاب (5).

و هـمـچـنـيـن كـلمـه عـذاب پـروردگـارت بـر آنـان كـه كـافـر شـدنـد حـتمى شد كه بايد اهل آتش باشند (6).

بيان آيات

اشاره به مطالبى كه سوره مباركه مؤمن متضمن است

ايـن سـوره پـيـرامـون بـلنـد پـروازيـهـاى كـفـار، و جـدالشـان بـه بـاطـل بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـقـى كـه بـر آنـان نـازل شـده، سـخـن مـى گـويـد، و لذا مـى بـينيم كه آيات آن يكى پس از ديگرى متعرض جـدال آنـان، و پـاسـخ دادن بـه جـدالشـان مـى شـود، يـكـجـا مـى فـرمـايـد: (مـا يـجـادل فـى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد)، جاى ديگر مى فـرمـايـد: (الّذيـن يـجـادلون فـى آيـات اللّه بغير سلطان اتاهم كبر مقتا)، باز هم مى فرمايد: (الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ).

و بـا ايـن تـكـرار، سـورت اسـتـكـبـار و جـدال آنـان را از راه به رخ كشيدن عذابى كه امم گذشته به جرم تكذيب گرفتار آن شدند مى شكند، و به همين منظور عذابهاى خوار كننده اى را كه خدا به ايشان وعده داده، با ذكر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آيد خاطر نشان مى كند.

و سخنان باطلشان را با حجتهايى كه گوياى وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت است، به كلى مردود مى سازد و رسول گرامى خود (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را امر به صبر نـموده هم آن جناب و هم همه مؤمنين را وعده نصرت مى دهد. و نيز آن جناب را امر مى كند به اينكه به كفار اعلام كند كه تسليم پروردگار خويش است و دست از پرستش او برنخواهد داشت، تا به كلى از آن جناب ماءيوس گردند.

و ايـن سـوره تـمـامـى آيـاتـش در مـكـه نـازل شـده، چـون آيـات آن بـه هـم اتـصـال دارند و مضامين آن بر اين معنا شهادت مى دهد. ولى بعضيها گفته اند: پاره اى از آيـاتش در مدينه نازل شده. و اين حرف قابل اعتنا نيست، و به زودى -شاء اللّه - به آن آيات اشاره خواهيم كرد.

 

حم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم

كـلمـه (تـنـزيـل ) مـصـدر بـه مـعـنـاى مـفـعـول (نـازل شـده ) اسـت. و بـنـابـرايـن، عـبـارت (تـنـزيـل الكـتـاب ) از قـبـيـل اضـافـه صـفـت بـر مـوصـوف خـودش اسـت و تـقـديـر آن (كـتـاب منزل من اللّه كتابى نازل شده از خدا) مى باشد.

وجه ذكر دو صـفت (عزيز) و (عليم) از بين صفات الهى و افتتاح سوره به آن دو

و اگر در بين صفات خداى تعالى دو صفت (عزيز) و (عليم ) را اختصاص به ذكر داد، - بـه قـول بـعـضـى از مـفـسرين - براى اين است كه به اعجاز و انواع علوم قرآن اشـاره كـنـد، عـلومـى كـه قـدرت فـهـم بـشـر از آن عـاجـز اسـت. و بـه قـول بـعضى ديگر براى اين است كه تفننى در تعبير كرده باشد. ولى هيچ يك از اين دو وجه به نظر درست نيست.

وجـه صـحـيـح آن اسـت كـه بـگـويـيـم سوره مورد بحث از آنجا كه پيرامون انكار منكرين و جـدال آنـان در پـيـرامـون آيـات خـداسـت. و ايـنـكـه جـدالشـان جـاهـلانـه و جدال به باطل است، و چون جاهلند خيال مى كنند كه جدالشان عالمانه است، و به همين جهت به خود مى بالند كه چه خوب احتجاج مى كنند همچنان كه قرآن كريم اين باليدنشان را در آخر همين سوره چنين حكايت كرده: (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العـلم ) و نـيـز از فـرعـون حـكـايـت كـرده كـه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت: (انـى اخـاف ان يـبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد) و نيز به ايشان گفته: (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).

بـديـن جـهت سوره را با دو نام (عزيز) و (عليم ) افتتاح كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه اين كتاب كه بر آنان نازل شده، از ناحيه كسى است كه عزيز على الاطلاق است و هـيـچ غـالبـى بر او غلبه نمى كند تا بترسد دشمنان بر آن كتاب غالب شوند و به خـاطـر اوهام و خرافاتى كه دارند، از پذيرفتن آن استكبار كنند. و نيز او (عليم ) على الاطـلاق اسـت، و عـلم او آمـيـخـتـه بـا جـهـل و ضـلالت نـيـسـت، پـس ‍ جـدال بـه بـاطـل كـفـار نـمـى تـوانـد تـاب مـقـاومـت در مقابل دين حق را بياورد، دين حقى كه آن را با حجتها و براهينى روشن بيان كرده است.

مؤيد ايـن وجـه مـضـمـونـى اسـت كـه در آيـه بـعـد اسـت، و مى فرمايد: (غافر الذنب و قابل التوب...)، كه - ان شاء اللّه - بيانش خواهد آمد.

 

غـافـر الذنـب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطول لا اله الا هو اليه المصير

ايـنـكـه در جـمـله (غـافـر الذنـب ) و جـمـله (قـابـل التـوب ) مـطلب را در قالب اسم فاعل آورده بعيد نيست كه براى اين بوده كه بر استمرار تجددى دلالت كند، چون مغفرت و قـبـول تـوبـه از صـفـات فـعـليـه خـداسـت، و خـداى تـعـالى هـمـه روزه و لايـزال گـنـاهـانـى را مـى آمـرزد و تـوبـه هـايـى را قبول مى كند.

و اگر جمله (و قابل التوب ) را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله (شديد العقاب ) و جـمـله ذى الطـول واو عـاطـفـه بـه كـار نـبـرد، بـديـن جـهـت اسـت كـه مـجـموع غافر الذنب و قابل التوب به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كند و آن ايـن اسـت كـه ايـشـان را مـى آمـرزد، چـيـزى كه هست گاهى با توبه، و گاهى بدون توبه و با شفاعت.

كـلمـه (عـقـاب ) و هـمچنين (معاقبة ) عبارت است از مؤ اخذه اى كه در عاقبت گناه متوجه گـنـهـكـار مـى شود. راغب مى گويد: (عقب ) و (عقبى ) تنها در مورد ثواب و اجر خير بـه كار مى رود، همچنان كه در قرآن فرموده: (خير ثوابا و خير عقبا) و نيز فرموده: (اولئك لهم عقبى الدار و اما كلمه العاقبة ) اگر بدون اضافه در كلام آيد، باز مختص بـه ثـواب و اجـر خـيـر اسـت و در عـذاب به كار نمى رود، مانند (و العاقبة للمتقين ) و اگـر بـه كـلمـه اى ديـگـر اضافه شود در اين صورت گاهى در معناى عقوبت و عذاب مى آيد، مانند آيه (ثم كان عاقبة الّذين اساوا) و آيه (فكان عاقبتهما انهما فى النار). و ايـن در حـقـيـقـت از باب استعاره گرفتن كلمه اى است در ضد معناى اصلى اش. و اما كلمه (عقوبت ) و (معاقبة ) همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدانست.

بـنـابـراين كلمه (شديد العقاب ) مانند كلمه (ذو انتقام ) از اسماى حسنايى است كه صفت خداى تعالى را در طرف عذاب حكايت مى كند، همچنان كه كلمه (غفور) و (رحيم ) صفتش را در جانب رحمت حكايت مى نمايد.

و امـا كـلمـه (طـول ) - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى انعامى است كه مدتش طولانى باشد. پس معناى (ذو الطول ) با معناى (منعم ) يكى است. و هر دو از اسـمـاى حسناى الهى است ؛ و ليكن ذو الطول اخص از منعم است، چون تنها نعمتهاى طولانى را شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى كوتاه مدت را.

بيان اينكه اساس تنزيل كتاب، علم محيط خدا به خلق خود مى باشد

در آيـه مـورد بـحـث بـعـد از كـلمـه (عـليـم ) اسـمـاى چـهـارگـانـه (غـافـر الذنب )، (قـابـل التـوب )، و (شـديـد العـقـاب )، و (ذى الطـول ) را آورد، تـا اشـاره كـرده بـاشـد بـه ايـنـكـه اسـاس تنزيل اين كتاب كه مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است، مبنى بر آن حقايقى است كه مضامين اين اسما اقتضاى آن را دارد.

تـوضـيح اينكه: عالم انسانى در عين اينكه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى يك عالم اسـت و هـمـه انـسـانـهـا در آن مـشـتـركـنـد و هـمـه از نـعـمـتـهـاى مـسـتـمـر و مـتـوالى او در طـول زنـدگـى دنـيـا بـرخـوردارنـد، ليـكن از حيث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوع انـسـانـنـد: يـكى سعيد و يكى ديگر شقى و خداى سبحان به جزئيات و خصوصيات خلقش عـالم و آگـاه اسـت و چـگـونـه مـمـكـن اسـت عـالم نـبـاشـد؟ و حـال آنـكـه او خـالق آنـهـا و فـاعـل آنـهـاسـت و مـخـلوقـات فعل اويند.

و مقتضاى (غافر الذنب ) و (قابل التوب ) بودن خدا، اين است كه هر فردى را كه لياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بيامرزد و توبه اش را قـبـول كـنـد، و مـقـتـضـاى اينكه او (شديد العقاب ) است، نيز اين است كه هر كس را كه مستحق عقاب است عقاب كند.

نـاگـزيـر مـقـتـضـاى ايـن مـعنا آن است كه مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد، همچنان كه خودش فرموده: (ان علينا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى ) و نيز فرموده: (و عـلى اللّه قـصـد السبيل )، تا در نتيجه مردم به دو دسته تقسيم شوند، و سعيد از شقى، و مهتدى از گمراه جدا گشته، آن را ترحم و اين را عذاب كند.

پس تنزيل كتاب از ناحيه خداى عزيز و عليم اساسش مبنى بر علم محيط خدا به خلقش مى بـاشـد، او مى داند كه خلقش محتاج به دعوتى هستند، تا به وسيله آن دعوت قومى هدايت يافته و قومى ديگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتيجه او قومى را بيامرزد و قومى ديگر را عذاب كند.

و نـيـز او مى داند كه خلقش به دعوتى نيازمندند، تا به وسيله آن نظام معاششان در دنيا مـنـتـظـم گـشـتـه و از طـول و انـعـام او بـرخـوردار گردند و بعد از دنيا هم در دار قرار از بركات آن دعوت منتفع شوند.

پـس شأن كـتـابـى كـه او نـازل كـرده چـنـيـن شأنـى اسـت، كـتـابـى كه او با علم خود نـازل كـرده، عـلمـى كـه آميخته با جهل نيست، كتابى است بر حق كه با هيچ باطلى آميخته نـيـسـت، چـنـيـن كـتـابـى چـگـونـه مـمـكـن اسـت بـا تـكـذيـب مـشـتـى جـاهل و كوته بين باطل گردد، مشتى افراد ظاهربين كه از زندگى دنيا چيزى جز ظاهر آن نمى دانند و مى خواهند با جدال باطل حق را از بين ببرند.

و گواه بر اين بيانى كه ذكر كرديم، و گفتيم عنايت در آيه شريفه به مسأله علم است آيـه اى اسـت كه به زودى مى آيد كه در آن دعاى ملائكه را حكايت مى كند كه براى مؤمنين طـلب مـغـفـرت مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: (ربـنـا وسـعـت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) - در اين آيه دقت بفرماييد.

(لا اله الا هـو اليه المصير) - در اينجا ذكر كلمه توحيد (لا اله الا اللّه ) براى آن اسـت كـه بـه وجـوب پـرسـتـش خـداى يـگـانـه اشـاره كـرده بـاشد تا دعوت دينى كه با تـنـزيـل كـتـاب آغـاز شـده، بى اثر و لغو نباشد و بعد از كلمه مزبور مسأله بازگشت تـمـامـى مـردم به سوى خدا، يعنى مسأله معاد را ذكر كرد، تا به اين نكته اشاره كند كه اصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ايمان به كتاب و پيروى آن است چون اعتقاد به روز حـسـاب باعث مى شود كه مردم در بين خوف و رجا قرار گيرند، خوف از عذاب، و اميد به ثواب كه هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم اين.

حال كفـارى كه با جدال به باطل در صدد مقابله با حجت هاى حق برآمدند و خدا آنان رابگرفت

ما يجادل فى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد

بـعـد از آنـكـه تـنـزيـل كـتاب را ذكر فرمود و به حجتى باهره بر حقانيت آن اشاره نمود، حـجـتـى كـه از صـفات كريمه مذكور در دو آيه قبل استفاده مى شد و مى فهمانيد كه قرآن كـريـم بـه عـلم خـدا نـازل شـده كـه آمـيـخـتـه بـا جـهـل نـيـسـت و بـه حـق نـازل شـده، حـقـى كـه هيچ باطلى نمى تواند آن را از بين ببرد، اينك در اين آيه متعرض حـال كسانى شده كه با جدال به باطل مى خواهند با حجتهاى حق مقابله كنند و بدين منظور بـه طـور اشـاره مـى فـرمـايد: اينطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمى افتند و خدا از ايـشـان غـافـل نـيـسـت، چـون هـمـان طـور كـه كـتـاب را نـازل كـرده تـا مـظـهـرى بـراى دو نـام (غـافـر الذنـب ) و (قابل التوب ) فراهم گشته، جمعى را بيامرزد، و توبه شان را بپذيرد، همچنين آن را نـازل كـرد تـا مـظـهـرى بـراى نـام (شـديـد العـقـاب ) مـحـقـق گـردد، و اهـل عـقـابـى بـاشـد تـا عـقـابـش كـنـد، پـس پـيـامـبـر نـبـايـد از جـدال آنـان ناراحت شود و از حال و وضعى كه در آنان مشاهده مى كند مغرور نگردد و فريب نخورد.

پـس اگـر فـرمـود (مـا يـجـادل فـى ايـات اللّه ) و نـفـرمـود (مـا يـجـادل فـى القـران )، بـراى اين است كه جمله دلالت كند بر اينكه جدالى كه كفار مى كنند جدال در حق است كه آيات بدان جهت كه آياتند بر حق بودن آن دلالت دارند.

عـلاوه بـر ايـن، طـرف مـقـابـلشـان در ايـن جـدال شـخـص رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) اسـت كـه او نيز به حكم آيات به سوى حق دعـوت مـى كـنـد. پـس مـعـلوم مى شود كه جدالشان براى از بين بردن حق است، نه براى دفاع از حق.

از ايـن هـم كـه بـگـذريـم جـدال در آيـه بـعـدى مـقـيـد بـه باطل و براى از بين بردن حق شده، پس مراد از مجادله در آيات خدا، در آيه مورد بحث نيز مـجـادله بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـق، و خـلاصـه مـجـادله مـذمـوم اسـت و شامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نيست و چگونه مى تواند غير اين باشد با اينكه خـداى سـبـحـان رسـول گـرامـى خـود را مأمور مـى كـنـد بـه جدال، البته جدال به بهترين وجهش و مى فرمايد: (و جادلهم بالتى هى احسن ).

(الا الّذين كفروا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از (الّذين كفروا) كسانى هستند كـه كـفـر در دلهـايـشـان رسـوخ كـرده، آنـچـنـان كـه ديـگـر امـيـد زوال آن از دلهـايـشـان قـطـع شـده. و ايـنـكـه فـرمـود: (مـا يـجادل ) و نفرمود: (لا يجادل ) و نيز ظاهر اينكه فرمود: (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد تسلطشان در بلاد تو را فريب ندهد)، شهادت مى دهد كه منظور از كفار نامبرده، كـفـار مـعـاصـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) اسـت، نـه فـقـط كـفـار اهل مكه.

و مـعـنـاى (تـقـلب در بـلاد) ايـن است كه: از حالتى از حالتهاى زندگى به حالتى ديـگـر و از نعمتى به نعمت ديگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافيتند. و اينكه نـهـى (از مـغـرور گـشـتـن در اثـر تـقـلب كـفـار در بـلاد) را مـتـوجـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده، در حقيقت كنايه است از اينكه آن جناب از مشاهده وضع كفار مغرور نگردد، يعنى نپندارد كه كفار خداى سبحان را عاجز كرده اند.

پاسخ به توهمى باطل درباره وضعيت كافران

كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم...

ايـن آيـه در مـقـام جـواب دادن از شـبـهـه اى اسـت كـه بـعـد از آيـات قبل ممكن است به ذهن كسى وارد شود، و آن شبهه اين است كه ما مى بينيم هميشه برد با همين كـفـار اسـت كـه از پـذيـرفـتـن حـق اسـتـكـبـار مـى ورزنـد و در آيـات خـدا جـدال مـى كـنـنـد و هـيـچ گـرفـتـارى هـم پـيـدا نـمـى كـنـنـد و باطل خود را پيش هم مى برند.

و حـاصـل جـواب ايـن اسـت كـه: امـتهاى گذشته چون قوم نوح، و گروههاى بعد از ايشان مانند عاد و ثمود و قوم لوط و غيره، از كفار امروز در تكذيب و جدال به باطل قويتر بودند، آنها هم تا اين حد پيشروى كردند كه مى خواستند رسول خدا را بگيرند و از بين ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و اين قضا در حق همه كفار رانده شده. پس توهم اينكه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند و اراده خـود را عـليـه اراده خـدا بـه كـار زدنـد، تـوهـمـى اسـت باطل.

پـس جـمـله (كـذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم ) دفع آن توهم است، و به همين جـهـت جـواب را بـدون واو عـاطـفـه آورد. و در جـمـله (و هـمـت كل امة برسولهم لياخذوه )، كلمه (همت ) كه با حرف (با) متعدى شده، به معناى ايـن اسـت كـه هر امتى قصد كرد رسول خود را، چون عبارت (هم به ) به معناى (قصد كـرد آن را) مـى بـاشـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد قـصـد سـوء استعمال مى شود. پس معناى اين عبارت در آيه اين است كه: هر امتى قصد سوء به پيغمبر خـود كـرد، و خـواسـتـنـد تـا او را بگيرند و به قتل برسانند و يا از شهر خارج كنند، يا آزارى ديگر برسانند، همچنان كه تك تك انبيا و رفتار امت آنان در قرآن كريم آمده.

 

و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق

كلمه (ادحاض ) به معناى زايل كردن و باطل ساختن است، و اينكه فرموده: (فاخذتهم من ايشان را گرفتم ) با اينكه جا داشت بفرمايد: فاخذهم - خدا آنان را بگرفت، براى اشـاره بـه ايـن نـكته است كه كار اين طغيان و استكبارشان آن قدر خطرناك و فاحش بود، كـه امـر آن تـنها به دست خداى تعالى بود و ديگر بين خدا و بين ايشان هيچ كس دخالتى نـداشـت، تـا شفاعتى كند و يا ايشان را يارى نمايد، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين امتها فرموده: (فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد).

و در جمله (فكيف كان عقاب ) ذهن شنونده را به چيزى كه خودش مى داند يعنى به كيفيت عـقـاب آنـان مـتوجه مى كند تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماند تو خود ميدانى كه ما چگونه آنان را هلاك كرديم و نسلشان را منقرض ساختيم، چون خداى تعالى قبلا به داستان يك يك آنها اشاره كرده بود.

(و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار)

از ظاهر سياق برمى آيد كه مطلب در اين آيه به مطلب در آيه سابق تشبيه شده، و كلمه (كـذلك ) ايـن تـشـبـيـه را مـى رسـانـد و خلاصه مى فرمايد: در آخرت هم رفتار خداى تعالى درباره همه كفار، شبيه به رفتارى است كه در آيه قبلى بدان اشاره شد كه كفار از امتهاى گذشته را در دنيا به عقاب خود بگرفت.

و مـراد از جمله (الّذين كفروا) مطلق كفار گذشته است و معناى آيه اين است كه همان طور كـه تـكـذيب كنندگان از امتهاى گذشته را به عذاب دنيا گرفتار كرد، همچنين كلمه عذاب آخرت نيز بر آن كفار از قوم تو حتمى شده است.

بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (الّذين كفروا) كفار مكه است. ولى سياق آيه بـا ايـن تـفـسـيـر سـازگـار نـيـسـت، و بـنـابـرايـن تـفـسـيـر، نـظـام تـشـبـيـه اختلال مى يابد.

و اگـر فـرمـود (كـلمـة ربـك ) و نـفـرمـود: (كـلمـتـى كـلمـه مـن ) بـراى ايـن اسـت كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را دلخوش ‍ سازد و به اين وسيله او را تأييد كند كه آن ركنى كه بدان تكيه دارى، ركنى است شديد القوى.

آيات 7 تا 12 سوره مؤمن

 الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمـنـوا ربـّنـا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجـحـيم (7)

 ربنا و ادخلهم جنت عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذريتهم انـك انـت العـزيـز الحكيم (8)

 و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفـوز العـظـيـم (9)

 ان الّذيـن كـفـروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايـمـان فـتـكـفـرون (10)

 قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل (11)

 ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا فالحكم لله العلى الكبير (12).

ترجمه آيات

آنـان كـه عـرش را حـمـل مـى كـنند و آنان كه پيرامون عرش هستند پروردگار خود را حمد و تـسـبـيـح مـى گـويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مى كنند كه اى پروردگار ما سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پيروى نمودند بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما (7).

پـروردگـار ! ايـشـان را در جـنـات عـدن كـه وعـده شـان داده اى داخـل فـرمـا هـم ايـشـان را و هـم پـدران و هـمسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند به درستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى (8).

و از كـيـفـر گـنـاهـان و بـديـهـا حـفـظـشـان كـن كه هر كس را تو از كيفر بديها حفظش كنى براستى رحمتى بر او كرده اى رحمتى كه رستگارى عظيم، همان رحمت است (9).

بـه درستى آنان كه كافر شدند از نقطه اى دور ندا مى شوند: خشم خدا از خشم خود شما بسيار بزرگتر و سختتر است آيا يادتان هست كه هر چه به سوى ايمان دعوت مى شديد كفر مى ورزيديد (10).

مى گويند پروردگارا تو ما را دو بار مى راندى و دو نوبت زنده كردى اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم حال آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست ؟ (11).

ايـن عـذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد كفر مى ورزيديد و چـون بـه وى شرك ورزيده مى شد به آن ايمان مى آورديد پس حكم تنها از آن خداى بلند مرتبه بزرگ است (12).

بيان آيات

بعد از آنكه در آيات قبل تكذيب كفار و جدال به باطلشان در آيات خدا را خاطرنشان ساخت و نـيـز اشـاره كـرد بـه ايـنـكـه ايـنـهـا نـمـى تـوانـنـد خـدا را عـاجز سازند و خدا از اينان غـافـل نـيـسـت، بـلكـه مـنـظـور او از ايـن دعـوت هـمـيـن اسـت كـه ايـنـان تـكـذيـب و جدال بكنند، تا از ديگران متمايز و جدا گشته، كلمه عذاب بر عليه آنان حتمى شود، اينك در ايـن آيـات بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت كـرده، بـه آنـجـا كـه مـى فـرمـود: نـازل كـردن كـتـاب و بـه پـا خـاسـتـن دعـوت بـه مـنـظـور مـغـفـرت و قبول توبه جمعى و عقاب جمعى ديگر است، در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه مردم در مـقـابـل ايـن دعـوت دو جـورنـد. يـك طـايـفـه آنـهـايـنـد كـه مـلائكـه حـامـل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از: توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند و نيز صلحا از پدران و همسران و ذريه ايشانند.

و دسـتـه دوم عـبـارتـنـد از، كـسـانـى كـه بـه جـرم كـفـر ورزيـدن بـه تـوحـيـد، اهل عذابند.

حاملان عرش چه كسانى هستند

الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به...

خـداى سـبـحان در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرش چه كسانى هستند؛ آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله (و من حوله ) بـر حـامـلان عـرش، اشـعار دارد بر اينكه حاملان عرش هم از ملائكه اند: چون در آيه (و تـرى المـلائكة حافين من حول العرش ) تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرش از ملائكه اند.

پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز از اين طايفه اند.

و ما در جلد هشتم اين كتاب گفتار مفصلى پيرامون معناى عرش گذرانديم.

و با در نظر داشتن آن بحث معناى جمله (الّذين يحملون العرش و من حوله ) چنين مى شود: آن مـلائكـه اى كـه حامل عرشند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آنجا صادر مى شود اوامر و احكامى كه با آنها امور عالم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامون عرشند، يعنى مقربين از ملائكه، چنين و چنان مى كنند.

(يـسـبـحـون بـحـمـد ربهم ) - يعنى خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيهشان هـمـراه بـا ثـنـاى پـروردگـارشـان است. پس ملائكه، خداى تعالى را از هر چيز كه لايق سـاحـت قـدس او نـيـسـت، و از آن جـمـله شـريـك داشـتـن در مـلك، مـنـزه مـى دارنـد و بـر فعل او و تدبيرش ثنا مى گويند.

(و يـؤمـنـون بـه) - ايـمـان آوردن مـلائكـه بـه خـدا - بـا ايـنـكـه حامل عرش ملك و تدبير خدايند و يا پيرامون آن طواف مى كنند تا او امر صادره را بگيرند و نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده بر افعالش ثنا مى گويند - به اين معنا است كه ملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند. پس ذكر عرش و نسبت دادن تنزيه و تـحميد و ايمان به ملائكه خود ردى است بر مشركين كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدا در ربـوبـيـت و الوهـيـت مـى پـنـداشـتـنـد و آنـهـا را بـه جاى خدا ارباب خود گرفته و مى پرستيدند.

تـوضـيـح اسـتفغار و دعاى ملائكه حامل عرش و پيرامونيان عرش براى مؤمنان و پدران و همسران و فرزندان ايشان

(و يـستغفرون للذين امنوا) - يعنى از خداى سبحان مى خواهند تا هر كس را ايمان آورده بيامرزد.

(ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما...) - اين جمله حكايت متن استغفار ملائكه است، ملائكه قـبـل از درخـواسـت خـود نـخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خـداونـدى رحـمت را نام برده و آن را با علم جفت كردند، بدين جهت است كه خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مى كند و با علم خود احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مى دهد.

 

فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم

حرف (فا) كه بر سر اين جمله آمده، مى فهماند كه جمله فرع و نتيجه ثنايى است كه در جـمـله قبلى كرده، و خدا را به سعه علم و رحمت ستودند. و مراد از راهى كه مؤمنين از آن پـيـروى كردند، همان دينى است كه خدا براى آنان تشريع كرده، و آن دين اسلام است. و پـيـروى دين اسلام عبارت است از اينكه عمل خود را با آن تطبيق دهند. پس مراد از (توبه ) اين است كه با ايمان آوردن به طرف خدا برگردند.

و مـعناى جمله اين است كه: خدايا حال كه رحمت و علم تو واسع است، پس كسانى را كه با ايمان آوردن به يگانگى تو و با پيروى دين اسلام، به سوى تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما. و اين همان غايت و غرض نهايى از مغفرت است.

 

ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم...

در اين آيه مجددا نداى (ربنا) را تكرار كردند تا عطوفت الهى را بيشتر برانگيزند. و مـراد از وعـدهـاى كـه خـداى تـعـالى داده، وعـده هايى است كه به زبان انبيايش و در كتب آسمانياش داده است.

(و مـن صـلح مـن ابـائهـم و ازواجـهـم و ذريـاتـهـم ) - ايـن جـمـله عـطـف اسـت بـر مـحـل ضـمـيـرى كـه در جـمـله (ادخـلهـم ) اسـت، و مـراد از (صـلاحيت )، صلاحيت براى داخـل بـهـشـت شـدن است. و معناى جمله چنين است: پروردگارا و هر كس از ايشان و پدران و هـمـسـران و فـرزنـدان ايـشـان كـه صـلاحـيـت داخـل شـدن بـهـشـت را دارنـد، داخل بهشت هاى عدن بفرما.

ايـن نكته از سياق آيات به خوبى معلوم است كه استغفار ملائكه براى عموم مؤمنين است و نـيـز مـعـلوم است كه مؤمنين را دو قسمت كردند: يكى آن مؤمنينى كه خودشان توبه كرده و راه خـدا را پـيـروى كردند كه خدا هم وعده جنات عدن به ايشان داده. و قسم دوم آن مؤمنينى كـه خـودشـان چـنـيـن نـبـوده انـد و ليكن صلاحيت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائكه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.

از ايـن تـقـسـيـم بـرمـى آيـد طـايـفـه اول اشـخـاصـى هـسـتـنـد كـه در ايـمـان و عـمـل كـامـلنـد، چـون مـقـتـضاى حقيقت معناى (الّذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) همين است، لذا اول ايـن طـايـفـه را ذكـر كردند و از پروردگار خود خواستند تا ايشان را بيامرزد و وعده بهشت عدنى كه به ايشان داده در حقشان منجز فرمايد.

و طـايـفـه دوم در مـقـام و مـنـزلت پـايـيـنـتـر از طـايـفـه اولنـد. كـسـانـى هستند كه ايمان و عمل صالح خود را به حد كمال نرسانده اند و ايمانى ناقص ‍ و ضعيف دارند و عملى زشت. ولى بـه طـايفه اول منسوبند، يا پدر و يا فرزند و يا همسر آنهايند لذا سپس اين طايفه را ذكـر كـرده و از خـداى تـعـالى درخـواسـت كـرده انـد كـه ايـن طـايـفـه را هـم بـه طـايفه اول كاملين در ايمان در جنات عدن ملحق نموده، و از بديها حفظشان فرمايد.

بـنـابـرايـن بـيـان، آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه (و الّذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء) خواهد بود، با اين تفاوت كه آيـه مـورد بـحـث دامـنـه شـمـولش وسـيـعـتـر اسـت ، چـون شـامـل پـدران و هـمـسـران نـيـز مـى شـود، بـه خـلاف آيـه سـوره طـور كـه تـنـهـا شـامـل (ذريـات ) مـى شـود، و از نـظر ديگر نيز وسيعتر است ؛ چون در آيه سوره طور ايـمـان ذريـه قـيـد شده و در آيه مورد بحث صلاحيت ذريه و آبا و ازواج، و صلاحيت اعم از ايمان است.

(انـك انـت العـزيـز الحـكـيـم ) - مـلائكـه ايـن جـمـله را آوردنـد تـا درخواستهاى خود را تـعـليـل كـنـنـد، چـيزى كه هست، مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بگويند: (انك انت الغفور الرحـيـم ) چـون مـغـفـرت و رحـمـت خـدا را درخـواست كرده بودند، ليكن به جاى آن گفتند: (عـزيـز الحـكـيـم )، و ايـن بـدان جهت است كه در آغاز مسالت خود، خدا را به رحمت و علم سـتوده بودند، و لازمه سعه رحمت يعنى عموم اعطا اين است كه هر چه بخواهد و به هر كه بخواهد عطا كند، و كسى جلوگيرش نباشد، و اين همان (عزت ) است ؛ چون عزت هم به همين معنا است كه قدرت بر اعطا و منع داشته باشد.

و لازمـه سـعه علم او و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات اين است كه علم او به تمامى اقـطـار و نـواحـى فـعـل خـودش نـافـذ بـاشـد و در هـيـچ جـهـت جـهـل نـداشـتـه بـاشد و لازمه داشتن چنين علمى اين است كه هر عملى مى كند متقن و از هر جهت درست باشد و اين همان حكمت است.

پـس ايـنـكـه فـرمـود: (انـك انت العزيز الحكيم ) در معناى شفيع قرار دادن سعه رحمت و سـعـه عـلم خـداى تـعـالى است كه در آغاز درخواست خود، به عنوان زمينه چينى براى بيان حاجت يعنى آمرزش و بهشت ذكر كرده بودند.

 

و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته...

از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه ضمير در كلمه (قهم ) به مجموع (الّذين تابوا) و (من صلح ) برمى گردد.

مراد از (سيـئات) در دعـاى مـلائكـه بـراى تـائبين و صالحين: (و قهم السيئات...)

و مـراد از (سـيئات ) - به طورى كه ديگران گفته اند - آثار گناهان است كه همان كـيـفـر آنـهـاسـت. و اگر آثار گناهان را (سيئات ) خوانده، بدين مناسبت است كه كيفر بدى هم بدى است، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (و جزاء سيئة سيئة مثلها).

بـعـضـى هـم گفته اند: مراد از كلمه (سيئات ) خود گناهان و نافرمانيها است و در كلام چـيـزى كـه مـضـاف بـه كـلمه (سيئات ) بوده حذف شده، و تقدير كلام (و قهم جزاء السيئات ) و يا (و قهم عذاب السيئات ) بوده، يعنى: پروردگارا ايشان را از جزاى گناهان و يا عذاب گناهان حفظ بفرما.

و ظـاهـرا ايـن آيـه هـم از آيـاتـى اسـت كـه دلالت مـى كـند بر اينكه پاداش روز قيامت خود اعـمـال اسـت، هـمـچـنـان كـه كـيـفـر اعـمـال زشـت نـيـز خـود آن اعـمـال اسـت و امثال اين گونه آيات در كلام خداى تعالى بسيار و مكرر آمده، مانند: (انما تجزون ما كنتم تعملون ).

و بـه هـر حـال مـراد از (سـيـئات ) كـه ملائكه درخواست حفظ مؤمنين را از آنها كرده اند، هـراسـهـا و شـدايدى است كه در روز قيامت همه با آن مواجهند، نه عذاب جهنم، تا جمله (و قهم عذاب الجحيم ) و جمله (و قهم السيئات ) دو جمله تكرارى شود.

بـعـضى گفته اند: مراد از (سيئات ) خود آن گناهانى است كه در دنيا واقع مى شود، و كـلمـه (يـومـئذ) هـم اشاره به دنيا است و معناى جمله اين است كه: پروردگارا مؤمنين را به توفيق خود در دنيا از ارتكاب گناهان حفظ فرما.

ولى ايـن تـفسير صحيح نيست، چون سياق مؤيد آن است كه مراد از كلمه (يومئذ امروز) روز قـيـامـت بـاشد همچنان كه جمله (و قهم عذاب الجحيم ) در آيه هفتم و جمله (و ادخلهم جنات عدن ) در آيه هشتم نيز شاهد بر اين است كه گفتگو در اين سياق درباره روز قيامت اسـت، پـس حـق ايـن اسـت كـه مـراد از كـلمـه (سـيـئات ) هول و هراسها و شدايدى است كه در روز قيامت براى مردم ظهور مى كند.

دو نكته كه از دعاى ملائكه استفاده مى شود

و از ايـن آيـات كـه مـشـتـمـل بـر دعـاى مـلائكه و درخواست ايشان براى مؤمنين است دو نكته استفاده مى شود:

اول، رعـايـت ادبـى اسـت كـه مـلائكـه در دعـاى خـود كـرده انـد و قـبـل از درخـواسـت حـاجـت، خـداى عـزيـز را حمد و ثنا گفته اند و علاوه بر اين، از اسماى حسناى او اسمايى را كه مناسب با درخواستشان بوده شفيع قرار داده اند.

دوم ايـنكه، درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت كرده اند و اين معنا يعنى ذكر آمرزش قـبـل از ذكـر بـهـشـت در كـلام خـداى تـعالى هر جا كه با هم آمدهاند مكرر آمده. و همين هم با عـقـل مـوافـق اسـت، بـراى ايـنـكـه بـه دسـت آمـدن اسـتـعـداد بـراى درك هـر نـعـمـتـى، بـا زوال موانع تاءمين مى شود، يعنى اول بايد موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آيد.

توضيحـى در مـورد عـدم مـنافات درخواست مغفرت و بهشت براى تائبين و مؤمنين، بـا اينكه بر خدا واجبست تائبــيـن و مؤمنـيـن را بـبـخـشـد و مؤمنـان را داخل بهشت كند

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند: جمله (فاغفر للذين تابوا...) دلالت دارد بر اينكه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه، تفضلى است از خداى تعالى، چون اگر واجب بود ديـگـر احـتياج نداشت ملائكه درخواست آن را بكنند، بلكه خود خداى تعالى عقاب تائبين را اسقاط مى كرد.

ليـكـن اين استدلال صحيح نيست، براى اينكه واجب بودن اسقاط عقاب تائبين يا صدور هر كـار ديـگـر از خـداى تـعـالى مـنافاتى با صحت درخواست آن ندارد، به شهادت كلام خود ملائكه، كه بعد از استغفار گفته اند: (ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم )، چون مـى بـيـنيم با اعترافشان به اينكه خدا وعده جنات عدن داده و با اينكه ملائكه مى دانند كه خـدا خـلف وعـده نـمـى كـنـد، بـا ايـن حـال درخـواسـت كـرده انـد كـه مؤمنـيـن را داخل آن جنات بفرمايد.

و از ايـن آيـه صريحتر آيه: (ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيامة انك لا تخلف الميعاد) مى باشد كه حكايت دعاى خود مؤمنين است.

و قـبـول تـوبـه از چـيـزهـايـى است كه خداى تعالى بر خود واجب كرده و آن را حق توبه كـنندگان دانسته و فرموده: (انما التوبه على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يـتـوبـون مـن قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم ) بنابراين طلب هر حقى كه خدا بر خود واجـب كـرده، از قـبـيـل درخـواسـت مـغـفـرت گناه توبه كننده (و درخواست طلب روزى، و يا اسـتـجابت دعا و امثال آن ) در حقيقت مراجعه به خداست براى اينكه وعده خود را انجاز كند، و نيز اظهار اشتياق براى رسيدن به رستگارى به سبب كرامت اوست.

و هـمـچـنـيـن صـرف ايـنـكـه مـى دانـيـم فـلان رفـتـار خـدا بـا بـنـدگـانـش تـفـضـل اسـت، دليـل نـمـى شـود بر اينكه اين رفتار بر خدا واجب نيست، چون هر عطيه از عطاياى خدا كه فرض كنى، تفضل او است، چه واجب الصدور باشد و چه غير واجب، چون اگر صدور فعلى از افعال از خداى تعالى واجب باشد، چنان نيست كه ديگرى در ايجاب آن دخـالت كـرده بـاشـد و خـدا را مقهور تاءثير خود ساخته باشد، چون مؤ ثر در هر چيز تـنـهـا و تـنـهـا خـود او اسـت و چـيـزى در او اثـر نـمـى گـذارد. و مـعـنـاى وجوب صدور آن فـعـل ايـن اسـت كه خداى عزيز، صدور آن را بر خود واجب كرده. و برگشت معناى وجوب، به اين است كه خداى عزيز قضا رانده كه اين كار انجام شود و اين عطيه افاضه گردد و قضايش هم حتمى است.

پس اگر آن كار را كه فرض كرديم بر خود واجب كرده، انجام مى دهد به مشيتى از ناحيه خـويـش انـجـام مـى دهـد، او مـنزه است از اينكه ديگرى او را به كار مجبور و كارى را بر او الزام كـنـد، بـلكـه اگـر آن كار عطيه اى باشد، در عين اينكه بر حسب فرض واجب بوده، تفضلى است كه كرده. پس فعل او تفضلى است از او هر چند كه واجب الصدور باشد و اما اگر واجب الصدور نباشد، تفضل بودنش واضحتر است.

 

ان الّذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون

كلمه (مقت ) به معناى شديدترين مرحله خشم است. خداى تعالى بعد از آنكه پارهاى از آثـار ايـمـان مؤمنين را برشمرد، اينك به سراغ كفار برگشته، پارهاى از آثار سويى كه از جهت كفر دارند، برمى شمارد.

و ظاهر اين آيه و آيه بعدش اين است كه: ندايى كه در اين آيه حكايت مى كند، ندايى است كـه كـفـار در آخـرت و بعد از داخل شدن در آتش به آن نداء مى شوند. آن هنگامى كه عذاب كـفـر خـود را مـى چـشند و مى فهمند كه كفرشان در دنيا در حقيقت خشم گرفتن بر خودشان بـوده اسـت، آن روزى كـه از طـرف انـبـيـا دعـوت مـى شدند به سوى ايمان و آن دعوت را مـسـخـره مـى كـردنـد، بـه دست خود اين آتش را براى خود افروختند و خويشتن را به هلاكت دايمى دچار كردند.

در آن روز از جـانـب خداى سبحان اين ندا را مى شنوند: سوگند مى خورم كه شدت خشم خدا براى شما خيلى بزرگتر و بيشتر از شدت خشمى است كه خودتان بر خود گرفتيد، آن هـنـگـام كـه دعـوت مـى شـديـد - اگـر مـضـارع آورده بـه اعـتـبـار حـكـايـت حـال گذشته معناى گذشته را مى دهد - به سوى ايمان، يعنى انبيا شما را بدان دعوت مى كردند، و شما كفر مى ورزيديد.

حكـايـت اعـتـراف بـى حـاصـل كـفـار دوزخـى بـه يـقـيـنـشـان بـه معاد و اقرارشان به گناهانشان، براى نجات يافتن از عذاب

قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و اءحـيـيـتـنـا اثـنـتـيـن فـاعـتـرفـنـا بـذنـوبـنـا فهل الى خروج من سبيل

سياق آيه و ما قبل آن اشعار دارد كه كفار اين سخن را بعد از شنيدن آن پاسخ مى گويند، در حـالى كـه در آتـش قـرار دارنـد، بـه دليـل ايـنـكـه در آخـرش مـى گـويـنـد: (فهل الى خروج من سبيل آيا راهى هست كه ما از آتش بيرون شويم ؟).

كـفـار قـبـل از ايـن التماس، نخست اعتراف به گناه مى كنند و اين خود نوعى سبب خواهى و توسل است، براى نجات از عذاب، اما (ولات حين مناص ) وقتى اين تشبثات را مى كنند كـه كـار از كـار گذشته، براى اينكه تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به مساله معاد در شك بودند و ايمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همين جهت آن را انكار نموده و روز حـسـاب را فـرامـوش كـردنـد. و هـمـين فراموشى روز حساب باعث افسار گسيختگى ايـشـان در گناهان شد كه بدون هيچ پروايى به سوى گناهان شتافتند. آرى فراموشى روز جـزا كـليـد تـمـامـى گناهان و گمراهيها است، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (ان الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).

آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان كرد كه به حساب اماته اى بعد از اماته اى ديگر بود، و سـپـس زنـدهـشـان كـرد، كـه احـيـايـى بعد از احياى ديگر بود، آن وقت شك و ترديدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا از بين رفت، چون بقاى بعد از مرگ و حيات بعد از حـيـات را عـيـنـا ديدند، با اينكه در دنيا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند، و مى گفتند: (ان هى الا حيوتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ).

و كـوتـاه سـخـن آنكه: در آن روز با حاصل شدن يقين، شك و ترديدى برايشان نميماند، ولى گناهان و نافرمانيها باقى مانده است و به همين جهت است كه براى خلاصى از عذاب يـك بـار متوسل به اعتراف به يقين خود مى شوند كه خدايا ديگر شك و ترديد نداريم و يـقـيـن پـيدا كرديم و قرآن اين اعترافشان را چنين حكايت مى كند: (و لو ترى اذ المجرمون نـاكـسـوا رؤ سـهـم عـنـد ربـهـم ربـنـا اءبـصـرنـا و سـمـعـنـا فـارجـعـنـا نـعـمـل صالحا انا موقنون ) و بارى ديگر متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، همچنان كه آيه مورد بحث آن را حكايت مى كند،

بـه ايـنـكـه تـا در دنـيـا بـودنـد خـود را در اراده و افـعـال آزاد و مـسـتـقل مى دانستند، به طورى كه مى توانستند بدون هيچ رادعى هر چيزى را بخواهند و هر كارى را بكنند، بدون اينكه حساب و كتابى در نظر داشته باشند، و بدون اينكه صواب و خطايى بفهمند.

از ايـن بـيـان روشـن مـى شود كه به چه وجهى جمله (فاعترفنا بذنوبنا) را با حرف (فـاء) بـر جـمله (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) مترتب كرد و آن را فرع اين قرار داد. آرى، اعتراف در حقيقت فرع و مترتب بر يقين يافتن به معاد است، چون وقتى اين يقين پيدا شـود، يـقـيـن ديگرى به دنبالش پيدا مى شود، و آن اين است كه انحرافهايشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.

مراد از دو اماته و دو احياء در ســخـن كفار در جهنم: (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين...) و وجوه مختلف در اين باره

و مـراد از ايـنـكـه گـفـتند: (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كـردى ) - بـه طـورى كـه بـعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنـده كـردن در بـرزخ اسـت و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است. پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مـى كند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه (اماته ) و (احياء) نمى شود.

در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ، سوم در قـيامت، و كفار در اين كلام خود متعرض ‍ حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مى بايستى گفته بـاشـنـد: (و اءحـيـيـتنا ثلاثا و ما را سه زندگى دادى ) با اينكه زندگى دنيا هم احيا بـود، بـراى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده.

و عـلتـش ايـن اسـت كـه: مـرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گـشـتـه، و آن عبارت است از احياى در برزخ، و احياى در قيامت. و اما زندگى دنيا هر چند كـه آن هـم احـيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست، به شهادت اينكه كفار تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.

بـا ايـن بيان فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده روشن مى گردد كه اگر مراد از دو احيا، احيا در برزخ و احياى در قيامت باشد بايد مى گفتند: (امتنا اثنتين و احييتنا ثلاثا) چون منظور شمردن مرگها و زندگيهايى است كه بر آنان گذشته، و آن عبارت است از دو اماته و سه احياء.

وجـه فـسادش همان است كه گفتيم: منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احياءهايى كه بر آنـان گـذشـتـه، نـبـوده، بـلكـه آن امـاتـه و احـيـايـى مـنـظـور بـوده كـه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته، و احياى در دنيا چنين دخالتى نداشته.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (اماته اولى ) حالت نطفگى انسان است، آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده و مراد از (احياء اولى ) حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كـالبـد اسـت. و مـراد از (امـاتـه دوم ) امـاتـه در دنـيـا و قـبـض روح است، و مراد از (احياى دوم ) احياء براى روز قيامت و حساب است ، و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه (كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) در مقام بيان آن است.

گـويـنـدگـان ايـن توجيه و تفسير وقتى احساس كردند كه كلمه اماته بر حالت نطفگى آدمـى، يـعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن، صدق نمى كند، چون اماته وقتى صادق اسـت كـه قـبـلا حـيـاتـى بـاشـد، لذا در مـقـام رفـع و رجـوع ايـن اشـكـال بـرآمـده انـد و بـه نـيـرنـگـهـاى عـجـيـب و غـريـب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان كسى بخواهد به آنها واقف شود، بايد به تفسير كشاف و شرح هاى آن مراجعه كند.

عـلاوه بـر ايـن خـوانـنـده عزيز متوجه شد كه نام بردن اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گـذشـتـه، هـمـه و هـمـه بـراى اشـاره بـه اسباب حصول يقين ايشان به مساله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.

بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: حيات اولى، زندگى دنيا و دومى، زنده شدن در قبر است. و مـوت اولى مـرگ در دنـيـا و مـوت دومـى مـردن در قـبـر اسـت. و آيـه شـريفه اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست.

اشـكـالى كـه بـر اين تفسير و توجيه وارد است، اين است كه گفتيم: زندگى دنيا اصلا مـورد نـظـر نـيـست، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قيامت كه در حصول يقين كمال تاثير را دارد.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از (احـيـاء)، احـيـاى در بـعـث و احـيـاى قـبل از بعث است، و احياى بعث هم دو قسم است: يكى احياى در قبر و يكى هم در خود قيامت، چـيـزى كـه هـسـت آيـه شـريـفـه مـتـعـرض ايـن تـقـسـيـم نـشـده، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتيجه شامل سه قسم احياء و دو اماته مى گردد.

اشـكـالى كـه بـر ايـن تـفسير وارد است همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، عـلاوه بـر اشـكـالى كـه ديـگـران بـر آن كرده اند و آن اين است كه نام بردن اماته دومى يعنى اماته در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى.

بعضى ديگر گفته اند: مراد احياى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احياى آنـهـا در دنـيـا، و سـپـس امـاتـه آنـهـا در دنـيـا و در آخـر احـيـاى آنـهـا در بـعـث اسـت. اشكال اين توجيه هم همان اشكالهاى سابق است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه (احياء) و (اماته ) به منظور تأكيد اسـت، هـمـچنان كه در آيه (ثم ارجع البصر كرتين ) منظور تأكيد است، و گرنه معناى آيه اين است كه: خدايا تو ما را ميراندى، ميراندنى بعد از ميراندن، و احياء كردى احيايى بعد از احياء.

مـفـسـريـن بـر ايـن تـوجـيه اشكال كرده اند كه: اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمه (امـاتـه ) و (احـيـاء) را تـثـنيه آورده باشد و گفته باشد: (اءمتنا أ ماتتين و احييتنا احيائين ) و يا (كرتين )، ولى اينطور نگفته، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته: (امـتـنـا اثـنـتـيـن دو بـار مـيـرانـدى ) و بـا ايـن حـال ديـگـر جـايـى بـراى احتمال تأكيد نيست، نظير جمله (الهين اثنين دو خدا)

(فـهـل الى خـروج مـن سـبـيـل ) - ايـن جـمله دعا و درخواست است، به صورت استفهام و پـرسـش. و اگـر دو كـلمـه (خروج ) را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا اسـت كـه مـى خـواهـيـم مـا از دوزخ خـارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضـى هـسـتـيم، و اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى، اما هيچ راهى به سـوى خـروج نـدارنـد، چـون روز قـيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شـود و تمامى سببها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.

 

ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤمنوا...

خـطـاب در (ذلكـم ) بـه كـفـار اسـت و مـوطـن ايـن خـطـاب روز قـيـامـت اسـت، و احـتـمـال هم دارد كه موطنش همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و باز بدارد.

و (ذلكم ) اشاره به حالت شدت و سخت كفار است. و جمله (و ان يشرك ) به دلالت بر دوام و استمرار دارد. و سياق كلام براى بيان دشمنى كفار با حق و با دين توحيد است، چـون كـفـار چـنـيـن بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد كفر مى ورزند، و هر عقيده اى را كه نشانه اى از شرك در آن باشد مى پذيرند، در نـتـيـجـه وضـعـشـان چـنـيـن اسـت كـه بـراى خـدا هـيـچ حـقـى و حـرمـتـى قـايـل نـبوده، و جانب حق سبحان را به هيچ وجه رعايت نمى كنند، خداى سبحان هم رحمت خود را بر آنان حرام كرده، در احكام خود هيچ رعايتى از جانب آنان نمى كند.

و بـا ايـن مـعـنـايى كه براى آيه كرديم جمله (فالحكم لله العلى الكبير) به خوبى بـه اول آيـه مـتـصـل مـى شـود، آن وقـت نـتـيـجـه ايـن اتـصـال اين مى شود كه گويا خواسته است بفرمايد: وقتى شما يكباره از خدا بريديد و به هر چيزى كه او اراده مى كند شما كفر مى ورزيد، و به هر چيزى كه او دوست نمى دارد ايـمـان مى آوريد، جز اين نبايد توقع داشته باشيد كه او هم از شما ببرد، و از هر حكمى دربـاره شـمـا مـى كـنـد هـيـچـگـونـه رعـايـتـى نـسـبـت بـه حال شما نكند.

و بـنـابـراين آيه شريفه مورد بحث همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه شريفه (نسوا اللّه فـنـسـيـهم ) آن را بيان مى كند. و جمله (فالحكم لله العلى الكبير)، هر چند فى نـفـسـه عموميت دارد، و ليكن از نظر سياق خاص است، و مى خواهد كفار را تهديد كند و به همين منظور براى تأكيد اين تهديد، آيه را با دو نام مقدس (على ) و (كبير) ختم مى فرمايد.

آيات 13 تا 20 سوره مؤمن

 هـو الّذى يريكم اياته و ينزل لكم من السماء رزقا و ما يتذكر الا من ينيب (13)

 فادعوا اللّه مخلصين له الدين و لو كره الكافرون (14)

 رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح مـن امـره عـلى مـن يـشـاء من عباده لينذر يوم التلاق (15)

 يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه مـنـهـم شـى ء لمـن المـلك اليـوم لله الواحـد القـهـار (16)

 اليـوم تـجـزى كـل نـفـس بـمـا كـسـبـت لا ظـلم اليـوم ان اللّه سـريـع الحساب (17)

 و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع (18)

 يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور (19)

 و اللّه يقضى بالحق و الّذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء ان اللّه هو السميع البصير (20)

ترجمه آيات

او هـمـان خـدايـى اسـت كـه آيـات خـود را هـمواره به شما نشان مى دهد و براى شما از بالا رزقـى مـى فـرسـتـد امـا جـز كسانى كه به خدا رجوع پى در پى دارند كسى متذكر نمى شود (13).

پـس خـدا را بـخـوانيد در حالى كه دين را خالص براى او بدانيد هر چند كه كفار بدشان آيد (14).

خدايى كه داراى درجاتى بلند و صاحب عرش است روح را كه از فرمان خودش است بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل و القا مى كند تا مردم را از روز ديدار بترساند (15).

روزى كـه هـمـه مـردم از پـرده برون مى افتند و از ايشان هيچ سرى بر خدا پوشيده نمى ماند در آن روز گفته مى شود: امروز ملك از آن كيست ؟ از آن خداى واحد قهار (16).

امروز هر كسى به آنچه كه كرده است جزا داده مى شود امروز ديگر ظلمى نيست چون كه خدا سريع الحساب است (17).

اى پـيـامـبـر ايـشـان را از روز آزفـه بـتـرسـان، از آن وقتى كه دلها از شدت ترس به گـلوگـاه مـى رسـد و دچـار تـرس و اندوه شديد مى گردد روزى كه براى ستمكاران هيچ دوست و هيچ شفيعى كه شفاعتش پذيرفته شود نيست (18).

او نگاه زير چشمى چشمها را مى داند و از آنچه در سينه ها نهفته است خبر دارد (19 ).

و خـدا بـه حـق داورى مـى كـنـد و خـدايـانـى كـه بـه جـاى خدا مى خوانند هيچ گونه داورى ندارند، به درستى خدا شنوا و بينا است (20).

بيان آيات

در اين آيات بر مسأله توحيد احتجاج شده، و بعد از آنكه مردم را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى آنهايى كه به سوى خدا رجوع مى كنند، و راه او را پيروى مى نمايند، و يكى هم آنـهـايـى كـه آيـات او را تـكـذيـب نـمـوده و در مـقـابـل آن بـه باطل جدال مى كنند، آنگاه اين طايفه را انذار مى فرمايد.

اقامه دو حجت بر توحيد، با بيان اينكه ارسـال و انزال رزق فقط از ناحيه خداى سبحان است

هو الّذى يريكم آياته...

مـراد از (آيـات ) در ايـنـجـا عـلايـم و حـجـتـهـايـى اسـت كه بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت دلالت مى كند، به دليل تفريعى كه - به زودى مى آيد - بر آن مى نـمـايـد و مـى فـرمـايـد: (فـادعـوا اللّه مـخـلصـيـن له الديـن حـال كـه چـنـيـن اسـت پـس خدا را در حالى بخوانيد كه دين را خالص براى او بدانيد). و كـلمـه (آيـات ) چـون مطلق است، هم شامل آيات تكوينى و ديدنى عالم مى شود، كه هر انـسـان صـحيح الادراكى آن را مى بيند و هم شامل آيات و معجزاتى كه به دست انبيا جارى مى شود و هم براهينى كه انبيا از طريق وحى اقامه مى كردند.

و ايـن جـمـله مـشتمل است بر يك برهان، به اين بيان كه اگر در واقع معبودى بوده باشد كـه پـرسـتـش او بـر انـسـان واجـب بـاشـد و نـيـز در پـرسـتـش او كمال و سعادت آدمى تاءمين شود، تماميت و كمال تدبير او اقتضا مى كند كه انسانها را به سوى خود هدايت كند و آن معبودى كه آيات هستى بر ربوبيت و الوهيت او دلالت مى كند

و انـبـياء و رسولان هم با دعوت خود و معجزاتشان آن آيات را تأييد مى كنند، (خداى ) سبحان است و اما آلهه مشركين كه مشركين آنها را به جاى خدا مى پرستند و مى خوانند، هيچ آيـات و دليـلى از نـاحـيـه آنـهـا نـيـست كه بر الوهيت آنها دلالت كند. پس همان (خداى ) سـبحان معبودى است يگانه و بى شريك - و امير المؤمنين (عليه السلام) هم در اين كلام خـود كـه فـرموده: (لو كان لربك شريك لاتتك رسله اگر پروردگار تو شريكى مى داشت، رسولان آن شريك هم به سويت مى آمدند)، به اين برهان اشاره فرموده.

جمله (و ينزل لكم من السماء رزقا) هم، حجتى ديگر بر يگانگى خداى تعالى است، و ايـن حـجـت از جـهـت رزق اقـامـه شـده، مـى فـرمـايد: رزق دادن به بندگان يكى از شؤ ون ربـوبيت و الوهيت است و چون همه مى دانند كه رزق از ناحيه خداست، نه از ناحيه شركاى ايشان، پس تنها او رب و اله است.

مـفـسرين (رزق ) در آيه را به باران و كلمه سماء را به سمت بالا تفسير كرده اند. و بعيد نيست مراد از (رزق ) خود آن ارزاقى باشد كه مردم با آن ارتزاق مى كنند، و مراد از نـازل شـدن آن از آسـمـان اين باشد كه ارزاق از غيب به شهود مى آيند، همچنان كه آيه شريفه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) آن را افاده مى كند.

(و مـا يـتذكر الا من ينيب ) - اين جمله جمله اى است معترضه كه در بين احتجاجات اين معنا را مـى رسـاند كه: متذكر شدن به اين حجتها تنها شان يكى از دو طايفه اى است كه قبلا نام برده شدند، يعنى انابه كنندگان رجوع كننده به سوى خدا. و اما مجادلين كفر پيشه از ايـن دو طـايـفه متذكر نمى شوند، براى اينكه كفر و لجبازى استعداد تذكر به حجيت و پيروى حق را به كلى باطل مى كند.

 

فادعوا اللّه مخلصين له الدين و لو كره الكافرون

مـنـاسـبـتـر بـا سـيـاق ايـن اسـت كـه خـطـاب عـمـومـى و شـامـل مؤمنـيـن و غـيـر مؤمنـيـن، و مـتـفـرع بـر حـجـت قـبـلى بـاشـد، ولى شـامـل كـفـارى كـه در آخـر آيـه نـامـبـرده شـده انـد، يـعـنى تكذيب كنندگان و مجادلين به باطل نمى شود.

گـويـا فـرمـوده: وقـتـى آيـات بر وحدانيت خداى تعالى دلالت كرد و معلوم شد كه تنها رازق او است، ناگزير بر همه مردم - البته غير آن كفارى كه آيات را تكذيب كرده، و مجادله نمودند - لازم است كه او را بخوانند، در حـالى كه دين را خالص براى او بدانند و اما كفارى كه از دين توحيد بدشان مى آيد، آنـها مورد گفتار نيستند، چون اميدى به آنها نيست و هيچ آيت و حجتى مفيد به حالشان واقع نـگـشـتـه و قـانـعـشـان نـمـى كـنـد. پـس شـمـا خـدا را بـا اخـلاص بپرستيد، و كفار را به حال خودشان واگذاريد، چون از اين دين كراهت دارند.

 

رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده...

در ايـن آيـه شريفه سه صفت از صفات خداى تعالى را به عنوان سه خبر براى يك مبتدا ذكر فرموده، و آن مبتدا ضمير در جمله (هو الّذى يريكم آياته ) مى باشد، و سياق اين آيه و آيه بعدش براى انذار است.

معناى اينكه خداى تعالى (رفيع الدرجات) است

مـفـسرين براى جمله (رفيع الدرجات ) معانى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند: مـعـنـايـش (رافـع الدرجـات ) است، يعنى او درجات انبياء و اولياء را در بهشت بالا مى برد. و بعضى ديگر گفته اند: رافع آسمانهاى هفتگانه اى است كه ملائكه از آن آسمانها به سوى عرش خدا بالا مى روند.

و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نردبانهاى صعود به سوى عرشش رفيع و بلند اسـت. بـعضى ديگر گفته اند: اصلا معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه اين جمله كنايه است از رفعت شان و سلطنت خداى تعالى.

ولى آنـچـه بـا دقت از آيه شريفه استفاده مى شود اين است كه: اين آيه و آيه بعدش ملك خدا بر خلقش را توصيف مى كند به اين بيان كه خداى تعالى داراى عرشى است كه زمام تـمـامـى امـور مـخـلوقـات در آنـجـا جـمـع مـى شـود و اوامـر راجـعـه بـه خـلق از آنـجـا نـازل مـى شـود، البـتـه آن مقام هم، بر حسب مراتبى كه در خلق خدا هست، داراى مراتبى و درجـاتـى اسـت مـتعالى، و شايد آن مراتب عبارت باشد از آسمانها كه در كلام مجيدش به عـنـوان مـسـكـن مـلائكـه مـعـرفـى شـده كـه امـر خـدا از عـرش بـه سـوى ايـشـان نـازل مـى شـود و هـمـيـن آسـمـان هـايـنـد كـه بـيـن مـردم و عـرش خـدا حائل شده اند.

آنـگـاه مـى فرمايد: روزى - كه همان روز تلاقى و ديدار باشد - فرا خواهد رسيد كه در آن روز ديـگـر حـجـابى بين خدا و مردم نمى ماند، روزى است كه از جلو چشم و بصيرت مـردم كـشـف غـطـا مـى شـود و پـرده ها كنار زده مى شود و در همان روز است كه به دست خدا آسـمـانـها در هم پيچيده مى گردد و عرش خدا براى مردم هويدا مى شود، آن روز براى همه روشن مى شود كه تنها حاكم بر هر چيز او بوده و ملكى جز ملك او نيست، در چنين روزى او در بين مردم حكم مى كند.

پـس مـراد از (درجـات ) بـنـابراين بيان، درجاتى است كه از آنجا به سوى عرش خدا بـالا مـى رونـد و آن وقـت جـمـله (رفـيـع الدرجـات ذو العـرش ) كـنايه استعارى است از بـلنـدى عـرش مـلك خـدا، از افـق خـلق و غـايـب بـودن آن از خـلق قبل از قيامت، آنهم غايب بودن به درجاتى بس رفيع و مسافتى بس دور.

مراد از اينكه خداوند بر هر كس كه بخواهد، از امر خود روح القاء مى كند

يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده

ايـن جـمله اشاره دارد به امر رسالت كه يكى از شؤ ون آن انذار است. و اگر روح را به قـيـد (من امره ) مقيد كرد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مراد از (روح ) همان روحـى اسـت كـه در آيـه (قـل الروح مـن امـر ربـى ) آمـده، و همان روحى است كه در آيه (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا)، بدان اشاره فرموده.

در نـتـيـجـه مـراد از (القـاى روح بـر هـر كـس كـه خـدا بـخـواهـد) نـازل كـردن آن بـا مـلائكـه وحـى اسـت بـر آن كـس. و مـراد از جـمـله (من يشاء من عباده ) رسـولانـى هـسـتـند كه خدا ايشان را براى رسالت خود برگزيده. و در معناى روح القاء شده بر نبى اقوال ديگرى هست ، كه قابل اعتنا نيستند.

وجه تسميه روز قيامت به (يوم التلاق)

(لينذر يوم التلاق ) - منظور از (يوم التلاق) روز قيامت است. و بدين جهت آن را به اين نام ناميده كه در آن روز خلايق يكديگر را ملاقات مى كنند، و يا خالق و مخلوق بهم بر مى خورند، و يا اهل آسمان و زمين با هم تلاقى مى كنند، و يا ظالم و مظلوم به يكديگر مى رسند، و يا در آن روز هر كسى به عمل خود مى رسد - البته براى هر يك از اين وجوه قائلى هست -.

و مـمـكن است قول دوم را يعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى كه مكرر در قرآن آمده تأييد كـرد و آن مـضـمـون عـبـارت از همين است كه روز قيامت مردم پروردگار خود را مى بينند. يكى از آيات كه اين مضمون را خاطر نشان مى سازد آيه (بلقاء ربهم لكافرون ) است.

يـكى ديگر آيه (انهم ملاقوا ربهم) است و يكى ديگر آيه (يا ايّها الانسان انك كادح الى ربـك كـدحـا فملاقيه) است. و معناى لقاء اين است كه: در آن روز تمامى سببهايى كـه در دنـيـا مـردم را به خود مشغول مى كرد از كار مى افتند و در آن روز اين حقيقت فاش و روشن مى شود كه تنها حق مبين خداست، و در آن روز حقيقت هر كسى نيز براى خدا بروز مى كند.

مقصود از بروز مردم براى خدا در روز قيامت

يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شىء...

اين آيه شريفه كلمه (يوم التلاق) را تفسير مى كند، مى فرمايد: يوم التلاق روزى است كه باطن مردم ظاهر مى شود. و معناى بروز مردم براى خدا اين نيست كه خدا در دنيا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مى شود، بلكه معنايش اين است كه: مردمى كه در دنـيـا بـه خـاطـر اشتغال به سببهاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و مـتـوجـه نـبـودند كه ملك خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاكم بر آنان خداست، و يگانه در ربـوبـيـت و الوهـيـت اسـت، روز قـيـامت به خاطر از كار افتادن آن سببهاى موهوم اين معانى برايشان بروز مى كند.

پـس جـمـله (يـوم هـم بارزون) اشاره است به از بين رفتن هر سببى كه در دنيا حاجب و مـانـع از درك حـقـايـق بـود. و جـمـله (لا يـخفى على اللّه منهم شىء) تفسير همان بروز بـراى خـداسـت و مـعناى آن را توضيح مى دهد، و مى فهماند كه دلها و اعمالشان همه زير نـظـر خـدا بـوده، ظـاهـر و بـاطـنـشـان بـراى خدا ظاهر بوده و آنچه به ياد دارند و آنچه فراموش كرده اند، همه براى خدا مكشوف و هويداست.

(لمـن المـلك اليـوم لله الواحـد القـهـار) - ايـن جـمـله سـؤ ال و جـوابـى اسـت از نـاحـيـه خـداى سـبـحـان كـه بـا ايـن سـؤ ال و جـواب حـقـيـقت روز قيامت را بيان مى كند كه روز ظهور ملك و سلطنت خدا بر خلق است، ملك و سلطنت على الاطلاق.

و اگـر در ايـن جـمـله خـدا را بـه صـفـت (واحـد قـهـار) تـوصيف كرد، براى اين است كه انحصار ملك در خدا را تعليل كند كه چرا گفتيم ملك تنها و تنها براى خداست مى فرمايد: بـديـن جـهـت كـه مـلك خدا به سبب سلب استقلال از هر چيز قاهر و مسلط بر آن چيز است، و چون خدا واحد است، پس ملك هم تنها براى اوست.

 

اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ان اللّه سريع الحساب

حـرف (باء) در جمله (بما كسبت ) به اصطلاح باى صله است، و مراد بيان يكى از خـصـايـص روز قـيـامت است و آن اين است كه: در آن روز به هر نفسى عين آنچه را كه كرده بـه عـنـوان جـزاى كـرده هـايـش مـى دهـنـد. پـس جـزاى هـر كـس هـمـان عـمـل اوسـت، همچنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: (يا ايّها الّذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ).

تـوضـيـحـى در مـورد (لا ظـلم اليـوم) و تـعـليـل آن بـه (ان الله سريع الحساب)

و جمله (ان اللّه سريع الحساب) تعليل نفى ظلم است كه جمله (لا ظلم اليوم) از آن خـبـر مـى داد، مـى فرمايد: اينكه گفتيم در امروز هيچ ظلمى نيست، بدين علت است كه خداى تعالى در محاسبه سريع است، چنان نيست كه رسيدگى به حساب يك نفر او را از حساب افراد ديگر باز بدارد، تا در نتيجه به اشتباه بيفتد و جزاى اين را به آن و پاداش آن را به اين بدهد، و در نتيجه ظلمى پيش ‍ بيايد.

و ايـن تـعـليـل نـاظـر بـه ايـن اسـت كه ظلم ناشى از اشتباه را نفى مى كند، و اما ظلم عمدى احـتـيـاج بـه نـفـى نـدارد، بـراى ايـنـكـه وقـتـى بـنـا شـد عـيـن عمل انسان را به عنوان جزا به انسان بدهند، ديگر چنين ظلمى تصور ندارد.

 

و انذرهم يوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين...

كـلمـه (آزفـه ) از اوصـاف روز قـيامت، و به معناى نزديك است. پس معناى اين جمله آن است كه مردم را از روز نزديك انذار كن ، و اين معنا يعنى نزديك بودن قيامت در آيه (انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا) نيز آمده.

(اذا القـلوب لدى الحـنـاجـر) - (حناجر) جمع (حنجره ) به معناى سر حلق است. ايـن جـمـله كـنـايه است از نهايت درجه ترس، گويا كار مردم از شدت وحشت به جايى مى رسـد كـه گـويـى دلهـايـشـان از جـاى خـود كـنده مى شود و تا حنجره بالا مى آيد. و كلمه (كاظمين ) اسم فاعل از (كظم ) است و (كظم ) به معناى شدت اندوه است.

(مـا للظـالمـيـن مـن حـمـيـم و لا شـفـيـع يـطـاع ) - كـلمـه (حميم ) به معناى نزديك و خـويشاوند است، و معناى جمله اين است كه كفار خويشاوند و نزديكى ندارند كه به يارى آنـان بـپـا خـيـزد و حـمـيـت قـرابـتـش به هيجان آيد. و اين معنا در جمله (افلا انساب بينهم يومئذ) نيز آمده.

و معناى جمله (و لا شفيع يطاع ) اين است كه: كفار شفاعت پذيرفته ندارند.

 

يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور

بعضى گفته اند: كلمه (خائنة ) مصدر است، مانند (خيانت ) نظير كلمه (كاذبة ) و (لاغـيـة ) كـه اولى بـه مـعناى (كذب ) و دومى به معناى (لغو) است، و مراد از (خـائنـة الاعـيـن ) تـمـامـى گـناهان نيست، بلكه تنها آن گناهانى منظور است كه براى ديـگـران هـويـدا نـباشد، و از آنان پوشيده باشد، مانند (سارقة النظر) كه به معناى نگاههاى زير چشمى و پنهانى است، به دليل اينكه جمله (خائنة الاعين ) با جمله (و ما تخفى الصدور) آمده.

بعضى ديگر گفته اند جمله مزبور از باب اضافه صفت به موصوف است و لازمه آن اين است كه علم خدا به (خائنة الاعين ) به معناى معرفت باشد و معناى آيه چنين باشد كه: خـدا چـشـمـهـاى خـائن را مـى شـنـاسـد. ولى مـعـنـاى صـحـيـح هـمـان مـعـنـاى اول است.

و جـمـله (و مـا تخفى الصدور) به معناى وجوه كفر و نفاق و گناهان است كه صاحبش آن را در نفس خود پنهان مى داشت.

احتجاج بر توحيد با بيان اينكه خدا قضاى به حق مى كند

و اللّه يقضى بالحق و الّذين يدعون من دونه لا يقضون بشى ء...

ايـن جـمـله حـجـت ديگرى است بر يگانگى خداى تعالى در الوهيت، كه آن را بعد از داستان انـحصار ملك در خدا در روز قيامت، نيز بعد از ذكر اينكه خدا (خائنة الاعين ) را مى داند، آورده، تا آن دو جمله مقدمه براى جمله مورد بحث بوده باشند.

و حـاصـل ايـن حـجـت آن اسـت كـه: يـكى از لوازم ضرورى و بديهى الوهيت اين است كه اله بـايـد در بـنـدگـان خـود و در بـيـن آنان به حق داورى كند و خداى سبحان در قيامت در بين خـلقـش بـه حق داورى مى كند، اما خدايانى كه شما مشركين اتخاذ كرده ايد، هيچ حكمى نمى كـنـنـد، نـه بـه حـق و نه به باطل ؛ براى اينكه اين آلهه خود مملوك خدايند، و هيچ چيز را مالك نيستند.

و يـكـى از مـوارد قـضـاى خـداى تعالى تدبير جزئيات امور بندگان است كه از راه خلقت چـيـزى بـعـد از خـلقـت چيز ديگر انجام مى دهد، آرى اين تدبير خود مصداقى از حكم و قضا اسـت، بـه شـهـادت ايـنـكـه يـك جـا مـى فـرمـايـد: (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان يقول له كن فيكون )، و جايى ديگر همين خلقت و تدبير را تعبير به قضا كرده فرموده (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) و غير خداى تعالى هيچ كس و هيچ چيز سهم و نصيبى از اين قضا ندارد.

و يكى ديگر از موارد قضاى او تشريع دين است، دينى كه آن را براى رساندن خلق به سوى خود راهى پسنديده دانسته و فرموده: (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ).

(ان اللّه هو السميع البصير) - يعنى خدا داراى حقيقت علم به مسموعات و به مبصرات اسـت و ايـن عـلمـش ذاتـى اوست و غير از او هيچ كس چنين نيست. و هر كس هر قدر از اين علم را دارا بـاشـد، خـدا بـه او تمليك كرده و اجازه اش را به وى داده، نه اينكه خودش ذاتا چنين باشد.

بحث روايتى

رواياتــى دربـاره (يـوم التـلاق)، فـانـى شدن دنيا به هنگام قيامت، توبه ، و (خانة الاعين)

در تـفـسـيـر قـمـى، در ذيل جمله (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده ) مى گويد: مـنـظـور (روح القـدس ) اسـت كـه مـخـصـوص ‍ رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و ائمـه اهل بيت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) است.

و در معانى الاخبار به سند خود از حفص ابن غياث از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كـه فـرمـود: (يـوم التـلاق ) روزى اسـت كـه اهـل آسـمـان بـا اهل زمين تلاقى مى كنند.

مؤلف: ايـن روايـت را قمى هم در تفسير خود آورده، با اين تفاوت كه نه سند آن را ذكر كرده و نه نام امام (عليه السلام) را برده.

و در تـوحـيـد بـه سـنـد خـود از ابـن فـضـال از حـضـرت رضـا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى مـى فـرمـايـد: (لمـن المـلك اليـوم ) در پـاسـخش ارواح انبيا و رسولانش و حجتهايش مى گـويـنـد: (لله الواحـد القـهـار) آنـگـاه خـداى جـل جـلاله مـى فـرمايد: (اليوم تجزى كل نفس بما كسبت ).

و در نـهـج البـلاغـه مـى فـرمـايـد: خـداى سـبـحـان بـعـد از فـنـاى دنـيـا مـانـنـد روز ازل تـنـهـا مـى مـانـد، ديـگـر هـيـچ چـيـز بـا او نـخـواهـد بـود، هـمـانـطـور كـه قـبـل از آغـاز خـلقـت تـنـهـا بود، بعد از فناى آن نيز تنها مى شود، در حالى كه ديگر نه وقـتـى مـى مـانـد و نـه زمـانى و نه حينى و نه مكانى. در آن هنگام است كه اجلها و مدتها و سـالهـا و سـاعـتـهـا هـمـه معدوم مى شوند، چيزى وجود ندارد به غير از خداى واحد قهار كه بـازگـشـت هـمـه امور به سوى اوست. بدون قدرت خود آنها خلقتشان آغاز گشت، و بدون امـتـنـاعشان از هستى نابود مى شوند و اگر قدرت بر امتناع از نيستى مى داشتند بقايشان دوام مى يافت.

و در تفسير قمى به سند خود از ثوير بن ابى فاخته از على بن الحسين (عليهما السلام) روايـت كـرده كـه شـخـصـى از آن جـنـاب از فـاصـله بين دو نفخه پرسيد كه چقدر است ؟ فرمود: هر قدر كه خدا بخواهد.

آنـگاه امام (عليه السلام) كيفيت نفخ و مردن اهل زمين و آسمان را بيان كرده، تا آنجا كه مى فـرمـايد: پس خلق همچنان در اين حال مى مانند تا خدا بخواهد، آنگاه به آسمان امر مى كند تا مضطرب گردد و به كوهها دستور مى دهد تا به راه افتند، همچنان كه خودش ‍ فرموده: (يـوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا) يعنى كوهها پهناور شوند و زمين غير اين زمين شود، يعنى زمينى گردد كه ديگر بر پشت آن گناهى نشود، زمين فاش گردد كه ديـگـر نه كوهى بماند و نه گياهى، عينا مانند آن روزى كه زمين را براى اولين بار مى گـسـتـرد، و نـيـز عرش خدا هم مانند روز نخست بر آب قرار گيرد، به سبب عظمت و قدرت خدايى.

آنـگـاه امـام فـرمـود: در ايـن هـنـگـام اسـت كـه جـبـار - جـل جـلاله - با صوتى بسيار بلند كه از ناحيه او برمى خيزد، ندا مى كند، ندايى كه هـمه اقطار آسمانها و زمين آن را مى شنوند: (لمن الملك اليوم امروز ملك از آن كيست ؟) و كـسـى جـوابـش نـمـى گويد. در اين هنگام جبار - عزّوجلّ) پاسخ خود را چنين مى گويد: (لله الواحد القهار ملك از آن خداى يكتاى قهار است ).

مؤلف: دقـت در سـه روايـت اخير انسان را به اين نكته راهنمايى مى كند كه آنچه از خلق فانى مى شود، عبارت است از استقلال وجودشان و روابط و نسبتهايى كه در بين آنها است، همچنان كه آيات قرآنى نيز اين معنا را افاده مى كند و نيز به اين نكته رهنمون مى شود كه ارواح نمى ميرند،

و بـيـن دو نـفـخـه هـم وقـت و زمـانـى وجـود نـدارد، (چـون وقـتـى آسـمان متلاشى شد، ديگر خـورشـيـدى و حركتى نمى ماند، تا از حركت آن شب و روز و صبح و شامى درست شود) - پس از اين نكات غفلت مورز.

و در روايـات ايـن بـاب اشـارات لطـيـفـى بـه كـار رفـتـه كـه تـنـهـا اهـل تـدبـر مـتـوجـه آنـهـا مـى شـونـد، و در ضـمـن نـكـاتـى هـسـت كـه ظـاهـرش با روايات قبل مخالفت دارد.

و در روضه كافى به سند خود از ابن ابى عمير، از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايـتـى نـقل كرده كه در ضمن آن فرموده: اى ابو احمد! هيچ مؤمنى در دنيا گناهى مرتكب نـمـى شـود و مـگـر آنـكـه از ارتـكـاب آن نـاراحـت مـى شـود و پـشـيـمـان مـى گـردد، و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم) هـم فـرمـوده: (كـفى بالندم توبة براى توبه همين كافى است كه گنهكار پشيمان گردد) و نيز فرموده: (من سرته حسنته و سـاءتـه سيئته فهو مؤمن كسى كه كار نيكش خرسندش كند و كار بدش ناراحتش سازد، او مؤمن اسـت ) بـنابراين اگر كسى از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نشود، مؤمن نيست و شفاعتى برايش واجب نمى شود و او از ستمكاران است كه خداى تعالى درباره شان فرموده: (مـا للظـالمـيـن مـن حـمـيم و لا شفيع يطاع براى ستمكاران نه دوست دلسوزى هست و نه شفيعى كه شفاعتش ‍ پذيرفته شود).

و در مـعـانـى الاخـبار به سندى كه به عبد الرحمان بن سلمه جريرى دارد روايت كرده كه گـفـت: من از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: معناى اين كلام خداى تعالى چيست كه مى فـرمـايـد: (يعلم خائنة الاعين ) فرمود: مگر نمى بينى كه گاهى انسان به چيزى نظر مى كند و چنين وانمود مى كند كه آن را نمى بيند، اين همان (خائنة الاعين ) است.

و در الدر المنثور است كه ابو داوود، نسايى و ابن مردويه از سعد روايت كرده اند كه گفت: چـون روز فـتـح مـكه شد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) همه مردم را امان داد، مـگـر چهار مرد، و دو زن را كه درباره آنان دستور داد هر جا ديديد به قتلشان برسانيد، حتى اگر به پرده كعبه آويخته بودند. و يكى از آن چهار نفر عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح بود كه او خود را نزد عثمان بن عفان پنهان كرد.

و چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مردم را دعوت به بيعت فرمود، عثمان عبد اللّه را آورد، و عـرضه داشت: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با عبد اللّه بيعت كن.

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) فـقـط نـگـاهـى بـه او كرد، و از بيعت امتناع ورزيد. بار دوم و سوم عثمان سخن خود را تكرار كرد، و بعد از بار سوم بيعت كرد. آنگاه رو به اصحاب خود نموده فرمود: چطور يك مرد رشيد در بين شما پيدا نشد كه وقتى ديد مـن از بـيـعـت ايـن مـرد خـوددارى كـردم بـرخـيـزد و او را بـه قـتل برساند. عرضه داشتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ما چه خبر از نيت درونى شما داشتيم. چرا با چشم به ما اشاره ننمودى ؟ فرمود: براى اينكه براى يك پيغمبر شايسته نيست كه (خائنة الاعين ) داشته باشد.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved