بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

تمثيل حال مؤمن و كافر به درياى شيرين و درياى شور

و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج...

بعضى گفته اند: كلمه (عذب) به معناى آب پاكيره است، و كلمه (فرات) به معناى آ بى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه (سائغ) آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه (اجاج) به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى سوزاند.

(و من كل تاءكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها) - (لحم طرى) به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از (حليه) كه از دريا استخراج مى كنند، لؤ لؤ، مرجان و انواع صدف ها است، همچنان كه در جا ى ديگر فرموده: (يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان). در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت حيات آخرت، و دايمى خود مى رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده، و وضعى به خو گرفته كه فطرت انسانى، آن را پاك و خوشايند نمى داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذب مى شود.

پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند، چون مردم از هر دوى آنها ماهى مى گيرند، و يا مرغابى شكار مى كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى نمايند، و يا صدف و مرجان مى گيرند.

اشكال و شبهه اى در ذيل جمله: (و تستخرجون حلية تلبسونها) و جواب هايى كه بدان داده شده است

پس ظاهر آيه اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيرين است.

ولى جمعى از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده اند، كه لؤ لؤ و مرجان تنها از درياى شور استخراج مى شود، و درياى شيرين نه لؤ لؤ دارد و نه مرجان.

و بعضى ديگر پاسخ ‌هايى از اين اشكال داده اند، از آن جمله گفته اند: آيه شريفه در مقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است، و اين منافات ندارد كه بعضى از درياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد، گويا فرموده: (شما از هر يك انتفاعى مى بريد،و استفاده اى مى كنيد، مثلا گوشت تازه از آنها مى گيريد، و زيور آلات از آنها است خراج مى نماييد، و كشتى ها را مى بينيد كه در آنها حركت مى كنند، و اين منافات ندارد با اينكه زيور تنها از درياى شور استخراج بشود.

يكى ديگر از پاسخ ‌ها اين است كه: آيه شريفه كافر و مؤمن را به آب تلخ و شيرين تشبيه كرده، و آنگاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده، كه آب تلخ و شور ماهى و زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده اى در وجودش نيست. پس آيه شريفه همان را بيان مى كند كه آيه (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة )، و ذيلش كه مى فرمايد: (و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية اللّه ) در صدد بيان آن است.

پاسخ ديگرى كه داده اند اين است كه: جمله (و تستخرجون حلية تلبسونها) تتمه تمثيل است و مى خواهد بفرمايد هر چند اين دو دريا كه در بعضى منافع مثل همند، ولى در آنچه كه مقصو د بالذات است، با هم تفاوت دارند؛ چون يكى از آن دو، با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده.

مؤمن و كافر هم اين چنين هستند، هر چند احيانا در پاره اى مكارم اخلاقى مثل همند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى از خلقت آن دو است، اختلاف دارند، مؤمن بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است، ولى كافر آن صفا را از دست داده.

بعضى ديگر پاسخ داده اند به اينكه: اصلا چه كسى گفته كه لؤ لؤ و مرجان در آب شيرين توليد نمى شود، و صرف اينكه ما آن را نديده ايم دليل بر عدم آن نمى شود. پس اشكال به اى نكه حليه مختص به آب شور است، از اصل ممنوع است.

بعضى ديگر گفته اند: اصل ادعا كه آيه شريفه (و ما يستوى البحران...) تمثيل براى مؤمن و كافر است صحيح نيست، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمتها به منظور اثبات ربوبيت خدا است، مانند آيه اى كه جلوتر مى فرمود: (اللّه الّذى ارسل الرياح...)، و نيز مى فرمود: (يولج الليل فى النهار....) پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمتهاى درياهاى مختلف، و شور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آنها را بيان كند، و كارى به مؤمن و كافر ندارد، تا آن اشكال پيش بيايد.

مؤيد اين وجه اين است كه: نظير همين آيه در سوره نحل در سياق آياتى آمده كه نعمتهاى خدا را مى شمارد، در آنجا مى فرمايد: (و هو الّذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريّا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مؤ اخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).

ليكن حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است، و دو دريا در داشتن حليه مشتركند، همچنان كه كتابهايى كه در اين گونه مسائل بحث مى كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته اند.

و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون

ضمير در كلمه (فيه ) به بحر برمى گردد. و كلمه (مؤ اخر) جمع (ماءخره ) است كه از ماده (مخر) به معناى شكافتن، گرفته شده. و كشتى را (ماخره ) ناميده اند چون كه آب دريا را با سينه اش مى شكافد، و پيش مى رود.

بعضى از مفسرين گفته اند: اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود:ترى مى بينى ) با اينكه خطابهاى قبل و بعدش همه جمع است براى اين است كه: خطابهاى قبل (تستخرجون و غير آن )، و بعد (لتبتغوا و غير آن ) مخصوص كسانى است كه با منافع دريا سر و كار دارند، به خلاف خطاب در جمله مورد بحث، كه به هركس ى كه مى تواند ببيند، متوجه است.

و معناى اينكه فرمود: (لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) اين است كه: اگر كشتى ها دريا را مى شكافند، و خداى تعالى آن را مسخر شما كرده، براى اين است كه شما از عطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دست بياوريد، شايد شكرگزار او شويد.

در سابق گفتيم كه: اظهار اميدى كه كلمه (لعل ) آن را افاده مى كند، هر جا كه در كلام خداى تعالى بود و از خدا حكايت مى كرد، قائم به مقام است، نه به خود خداى تعالى.

وجه تفاوت تعبير در آيه: (وترى الفلك فيه مواخر...) و آيه: (و ترى الفلك مواخر فيه...)

بعضى از مفسرين در تفسير جمله (و ترى الفلك فيه مواخر...)، كه در اين سوره است و جمله (وترى الفلك مواخر فيه ) كه در سوره نحل است، گفته اند: شايد نكته اينكه در اين سوره كلمه (فيه ) قبل از مواخر، و در سوره نحل بعد از مواخر آمده، و كلمه (لتبتغوا) در اين سوره بدون واو عاطفه و در سوره نحل با واو عاطفه آمده، اين باشد كه: آيه نحل در آغاز، از تسخير سخن گفته، و فرموده: (و هو الّذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است، و مناسب با آن، اين است كه: كلمه (فيه ) بعد از مواخر بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشاره كند به شكافتن دريا، تا كلمه تسخير با صراحت بيشتر معنا شود.

به خلاف آيه مورد بحث، كه در آن سخنى از تسخيربه ميان نيامده، نمى خواهد كيفيت تسخير را بيا ن كند. از سوى ديگر تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آنها اين است كه مردم دريا را وسيله سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه: واو عاطفه بياورد، تا جمله (لتبتغوا) را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايده تسخير دريا منحصر در تحصيل روزى نيست، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم.

به خلاف آ يه مورد بحث، كه تنها مى خواهد بفرمايد رازق و مدبر خدا است، تا كفارى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند، - و در سابق سخن از تكذيبشان رفت - دست بردارند، و براى افاده اين غرض ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيله روزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه واو عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به ساير فوايد دريا، كه ذكر نشده، بكند. (و خدا داناتر است ).

صاحب تفسير روح المعانى در اين مقام گفته: آنچه براى من در اين باره روشن است ، اين است كه آيه نحل در مقام شمردن نعمتها است، همچنان كه آيات قبل و بعدش بدين معنا گواهى مى دهد، و در آخر همه آنها مى فرمايد: (و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها هر چه نعمتهاى خدا را بشماريد به آخر نمى رسيد).

و در چنين مقامى آن نعمتى مهم تر است كه جلوتر ذكر شود و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمه (فيه ) ذكر شده، به خلاف آيه مورد بحث كه يا اصلا سياقش از باب استطراد (حرف حرف مى آورد) مى باشد، و يا از باب تتمه تمثيلى است كه قبلا بيانش گذشت، و به همين جهت كلمه (فيه ) را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصود بالذات بيان فوايد دريا نبود، و نيز از آنجا كه در سوره نحل اهتمام و عنايت در شمردن نعمت ها بود، جمله (ولتبتغوا) را با واو آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه مقام اقتضاء كرد واو را نياورد.

يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و سخّر الشّمس و القمر كلّ يجرى لاجل مسمى...

كلمه (ايلاج ) كه مصدر (يولج ) است، به معناى فرو كردن است، و (ايلاج شب در روز) به معناى آن است كه با طولانى كردن شب، روز را كوتاه كند، و (ايلاج روز در شب ) آن ا ست كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند، و مراد از اين دو جمله اين است كه: به اختلاف شب و روز از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان دارد.

و به همين جهت تعبير كرد به (يولج ) كه صيغه مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد، به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغه ماضى از آن تعبير آورده، و فرموده: (و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ) و اين عنايت صورى و مسامحى است.

(ذلكم اللّه ربكم ) - اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى، و معنايش اين است كه: وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان، و چه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبر به تدبير او بود، پس ‍ همين خدا پروردگار شماست، كه مالك شما و مدبر امر شماست.

(له الملك ) - اين جمله نتيجه جمله قبلى، و مقدمه براى جمله بعدى است، كه مى فرمايد: و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير). كلمه (قطمير) - بنا به گفته راغب - به معناى اثر و باقى مانده اى است كه از خرما بر هسته خرما مى ماند - و بنا به گفته مجمع البيان قطمير آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده. و بعضى ديگر گفته اند: (هسته اى است كه در جوف هسته خرما هست ) و به هر حال چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا گفتار جنبه مبالغه دارد و مى خواهد بفرمايد: خدايان مشركين هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از (الّذين تدعون من دونه... ) همان خدايانى است كه مى خوانند، چه بتها و چه ارباب بتها.

ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم...

معناى اينكه فرمود آلهه مشركين دعايشان را نمى شنوند

اين آيه مطلب قبل را توضيح و شرح مى دهد، و اين معنا را كه آلهه مشركين حتى يك قطمير را هم مالك نيستند، تصديق مى نمايد، و مى فرمايد شاهدش اين است كه: اگر شما آنها را بخوانيد دعاى شما را نمى شنوند، براى اينكه خدايان شما مشتى سنگ و چوب و جمادند كه نه شعورى دارند و نه حسى، و ارباب آنها هم مانند ملا ئكه و قديسين از بشر، سرگرم كار خود هستند، و اطلاعى از خدايى خود ندارند، علاوه بر اين از ناحيه خود مالك حس شنوايى نيستند، و اگر مى شنوند اين حس را خدا به آنان داده.

و اين هم معلوم است كه در آيه قبلى كه مى فرمود: (له الملك ) مى خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را منحصر در خداى تعالى كند و جمله (و الّذين يدعون...)

مى خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را به طور مطلق از آلهه نفى كند و لازمه آن اثبات، و اين نفى آن است كه الهه هر چند كه چون فراعنه و نمرودها گوش هم داشته باشند باز از خود نه گوش دارند و نه استقلال در شنوايى.

(و لو سمعوا ما استجابوا لكم ) - يعنى و اگر هم بشنوند خواسته شما را برن مى آورند، چون قدرتى بر استجابت خواسته شما ندارند، نه قولا و نه فعلا، و اين معنا درباره بت ها روشن است، و اما درباره ارباب آنها؟ ايشان نيز هر قدرتى دارند، از ناحيه خداى سبحان است و خدا به احدى چنين اجازه اى نداده كه خواسته كسى را كه او را رب خود پنداشته برآورد، چون خداوند فرموده: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا. و يوم القيامة يكفرون بشرككم - يعنى آنان روز قيامت عبادت شما را به خودتان بر مى گردانند، و به جاى اينكه شفاعتتان كنند، از شما بيزارى مى جويند. ا ين مضمون در سوره بقره نيز آمده مى فرمايد: (اذ تبرء الّذين اتبعوا من الّذين اتبعوا).

پس آيه شريفه در نفى استجابت آلهه، و كفر ورزيدن آنها در قيامت به شرك مشركين ، در معناى آيه (و من اضل ممن يدعو من دون اللّه من لا يستجيب له الى يوم القيامة و هم عن دعائهم غافلون و اذا حشر النّاس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين )، مى باشد.

(و لا ينبئك مثل خبير) - يعنى تو را از حقيقت امر، هيچ كس مانند مخبر خبير خبر نمى دهد. اين جمله خطاب به خصوص ‍ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، و در حقيقت از خطاب به مشركين اعراض كرده، فهمانده كه مشركين فهم و لياقت آن را ندارند كه بيان حق به گوششان خوانده شود.

ممكن هم هست بگوييم خطاب عام است، ليكن در قالب خطاب خاص آورده شده، و روى سخن با هركس ى است كه بشنود، همان طور كه در آيه (وترى الفلك فيه مواخر) كه در آيه قبلى بود، و نيز در آيه (وترى الشمس اذا طلعت ) و آيه (وتحسبهم ايقاظا و هم رقود) منظور همه كسانى است كه مى توانند ببينند.

بحث روايتى

(رواياتى درباره تشبيه رستاخيز به احياء زمين با باران، و در ذيل آيه: (اليه يصعد الكلم الطيب...))

در تفسير قمى در ذيل جمله (و كذلك النشور) مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از جميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام) برايم نقل كرد كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد خلق را مبعوث كند، چهل شبانه روز باران بر زمين مى باراند، در نتيجه مفاصل بدنها جمع شده، و گوشت بر آنها روييده مى شود.

مؤلف: در اين معنا تعدادى روايت ديگر نيز هست.

و در الدر المنثور است كه: طيالسى، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن اب ى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب اسماء و صفات، از ابى رزين عقيلى روايت آورده اند كه گفت: از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) پرسيدم خداى تعالى چگونه مردگان را زنده مى كند؟ فرمود: آيا هيچ از سرزمينهاى بى آب و علف گذشته اى و آيا پس از چندى از همان سرزمين عبور كرده و ديده اى چگونه در همان زمين گياهان رويده و برافراشته اند؟ عرضه داشت (م ) بلى. فرمود: خداى تعالى مردگان را هم همين طور زنده مى كند، و قيامت هم همين طور به پا مى خيزد.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: براى هر سخنى مصداقى از عمل است كه يا آن را تصديق مى كند و يا تكذيب، پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش را نيز روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش مى اندازند.

و در كتاب توحيد به سند خود از زيد بن على، از پدرش (عليه السلام) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: و خداى تبارك و تعالى در آسمانهايش بقعه هايى دارد كه هركس را به يكى از آن بقعه ها بالا ببرند، به سوى خدا بالايش برده اند، مگر كلام خداى عزّو جلّرا نشنيده اى كه مى فرمايد: (تعرج الملائكة و الروح اليه ملائكه و روح به سوى او عروج مى كنند)، و نيز در داستان عيسى بن مريم (عليه السلام) مى فرمايد: (بل رفعه اللّه بلكه خدا او را بالا مى برد) و نيز مى فرمايد: (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ).

مؤلف: نظير اين حديث از كتاب فقيه نيز نقل شده.

و در نهج البلاغه فرموده: و اگر اقرار آنها (آسمانها) به ربوبيت و اذعانشان براى او (خدا) به اطاعت نبود هرگز آسمانها را محل عرش ‍ خود قرار نمى داد، و آنجا را مسكن ملائكه خود، محل صعود كلمه طيب، و عمل صالحش نمى كرد. و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله (و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ) فرموده: (اجاج ) به معناى تلخ است.

و نيز در همان تفسير در ذيل جمله (و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير) فرموده: كلمه (قطمير) به معناى پوست نازكى است كه روى هسته خرما كشيده شده.

آيات 15 تا 26 سوره فاطر

 يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد (15)

 ان يشاء يذهبكم و يات بخلق جديد (16)

 و ما ذلك على اللّه بعزيز (17)

 و لا تزر وازره وزر اخرى و ان تدع مثقله الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى اللّه المصير (18)

 و ما يستوى الاعمى و البصير (19)

 و لا الظلمت و لا النور (20)

 و لا الظل و لا الحرور (21)

 و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور (22)

 ان انت الا نذير (23)

 انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امة الا خلافيها نذير (24)

 و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جائتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير (25)

 ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير (26)

ترجمه آيات

اى مردم ! شما محتاج به خداييد و خدا تنها بى نياز و ستوده است (15).

اگر بخواهد شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد (16).

و اين براى خدا دشوار نيست (17).

هيچ بار بردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد و اگر كسى كه بارش سنگين الميزان آن كسى را دعوت كند چيزى از آن را برندارد اگر چه خويشاوند باشد، تو فقط كسانى را كه ناديده از پروردگار خود مى ترسند و نماز برپا كنند بيم مى دهى، هر كه تذكيه كند براى خويش تزكيه مى كند و سرانجام به سوى خدا است (18).

(هرگز) كور و بينا يكسان نيستند (19).

و (همچنين ) ظلمات و نور (.2).

و سايه و آفتاب (يكسان نيستند) (21).

و زندگان و مردگان نيز يكسان نيستند، كه همانا خدا هدايت خويش را به هر كه خواهد مى شنواند و تو چيزى را به كسانى كه در گورستان (كفر و جهالت ) فرو رفته اند نمى شنوانى (22).

تو جز بيم رسانى بيش نيستى (23).

ما ترا به حق بشارت دهنده و بيم رسان فرستاديم و هيچ امتى نيست مگر بيم رسانى در آن بوده (24).

اگر ترا تكذيب كنند، كسانى كه پيش از ايشان بوده اند نيز پيغمبرانشان را كه با معجره ها و پيامها و كتاب روشن به سويشان آمده بودند تكذيب كردند (25).

آنگاه من هم از كسانى كه انكار ورزيدند مؤ اخذه كردم و تعرض من چه قدر سخت بود (26).

بيان آيات

بعد از آنكه براى مشركين بيان كرد كه خلقت و تدبير مستند به خداى تعالى است و نتيجه گرفت كه رب ايشان همان خدا است، و تنها مالك اوست، نه آلهه اى كه به جاى او مى پرستند، پس آلهه، مالك چيزى نيستند تا آنكه مدبر آن چيز باشند. اينك در اين آيات، شروع كرده همان مطلب را با بيانى آميخته با وعده و وعيد افاده كند. و خلاصه اش اين است كه خدا از ايشان بى نياز، و ايشان محتاج خدايند، پس او مى تواند ايشان را به كيفر اعمالى كه كردند از بين ببرد و اگر خواست خلقى جديد بياورد.

آنگاه خطاب را متوجه رسول گرامى خود مى كند، خطابى كه حاصلش اين است كه: اين مؤ اخذه و نابود كردن ما، شامل نمى شود مگر تنها همين هايى را كه تكذيب مى كنند، و اما مؤمنين كه انذار تو در آنان اثر مى كند، با مشركين فرقى روشن دارند، و پيامبر نذيرى است مانند نذيران گذشته، و حال آنان را دارد. بنابراين اگر او را تكذيب مى كنند، انبياى گذشته را تكذيب كردند، و (همانطورى كه ) خداى تعالى تكذيب كنندگان از امت آنان را به اخذ شديدى بگرفت، مكذبين اين امت را هم خواهد گرفت.

يا ايّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد

هيچ شكى نيست كه در اين آيه نوعى زمينه چينى براى دو آيه بعد است، و مى خواهد مضمون آن دو را روشن كند، در عين اينكه خودش در مفادش مستقل مى باشد.

توضيح اينكه فقر و نياز منحصر در انسان و غنا و بى نيازى منحصر در خداى تعالى است (انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد)

توضيح اينكه: سياق، به اين نكته اشعار دارد كه اعمال تكذيب كنندگان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كاشف از اين است كه خيال كرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نياز شوند، در نتيجه اگر خدا ايشان را به پرستش خود دعوت مى كند، لابد احتياج به عبادت ايشان دارد، پس در اين قضيه از يك طرف بى نيازى است، و از طرف ديگر فقر و احتياج، به همان مقدار كه آنان از بى نيازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقير و محت اج ايشان است (تعالى اللّه عن ذلك).

لذا خداى سبحان در رد توهم آنان فرمود: (يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى ) و در اين جمله فقر را منحصر در ايشان، و بى نيازى را منحصر در خود كرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم، وتمامى انحاى بى نيازى، در خداى سبحان است، و چون فقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است، و اين دو، دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چيزى كه تصور شود، يا فقير است، و يا غنى، و لازمه انحصار فقر در انسان، و انحصار غنى در خدا انحصارى ديگر است و آن عبارت از اين است كه: انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنى، پس انسان ها غير از فقر ندارند، و خدا غير از غنى ندارد.

پس خداى سبحان غنىّ بالذات است، او مى تواند همه انسان ها را از بين ببرد، چون از آنان بى نياز است، و آنان بالذات فقيرند، و نمى توانند به چيزى غير از خدا، از خدا بى نياز شوند.

و ملاك در غناى خدا از خلق، و فقر خلق به خداى تعالى، اين است كه: خدا خالق و مدبر امور ايشان است. و آوردن لفظ جلاله (اللّه ) اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. و آوردن جمله (اگر بخواهد شما را از بين مى برد، و خلقى جديد مى آورد) اشاره به خلقت و تدبير او دارد، و همچنين آوردن كلمه (الحميد) براى اين است كه او در فعل خودش كه همان خلقت و تدبر با شد، محمود و ستايش شده است.

در نتيجه برگشت معناى كلام به نظير اين مى شود كه بگوييم: هان اى انسانها! شما بدان جهت كه مخلوق و مدبر خداييد، فقراء و محتاجان به او هستيد، در شما همه گونه فقر و احتياج هست، و خدا بدان جهت كه خالق و مدبر است، غنى است و غير از او كسى غنى نيست.

بنابراين ديگر جاى آن باقى نمى ماند، كه كسى اشكال كند كه: (چرا در اين آيه فقر را منحصر در مردم كرد - حال چه اينكه منظور از مردم عموم مردم باشد، يا خصوص مشركين، كه آيات خدا را تكذيب مى كنند - با اينكه غير از مردم نيز همه فقيرند، و تمامى موجودات محتاج خدايند.) زيرا وقتى براى فقر مردم علتى آورد كه اين علت (مخلوق بودن، و مدبر بودن ) در تمامى موجودات وجود داشت، خود باعث مى شود كه حكم هم عموميت داشته باشد.

پس گويا فرموده: شما مخلوقات، فقير و محتاج به خالق و مدبر امر خود هستيد، و خالق و مدبر شما غنى و حميد است.

پاسخ به اين اشكال كه چرا فقر در آيه منحصر به مردم شده است:

بعضى از مفسرين از اشكال بالا كه چرا فقر را منحصر در مردم كرد، با اينكه تمامى موجودات فقيرند، جوابهايى داده اند كه: اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد:

يكى از آن جوابها اين است كه: منحصر كردن فقر در انسانها مبالغه در فقر ايشان است، گويا از بس فقر انسان زياد است، و از بس ‍ احتياجاتشان بسيار است كه گويى غير از ايشان هيچ چيز ديگرى فقير و محتاج نيست، چون فقر و احتياج ساير موجودات نسب ت به فقر انسانها به حساب نمى آيد، و به همين عنايت در جاى ديگر فرمود: (خلق الانسان ضعيفا) با اينكه غير از انسانها هم ضعيفند، و ليكن غير از انسان، مثلا جن، مانند انسان محتاج به غذا و لباس و امثال آن نيستند.

دوم اينكه: مراد از كلمه ناس همه موجودات از انسان و غير از انسان است، و اين تعبير از باب تغليب حاضر بر غايب، و موجود عالم بر غير عالم است.

سوم اينكه: بايد الف و لام در (النّاس ) را حمل بر عهد، و الف و لام در (الفقراء) را حمل بر جنس كرد؛ چون مخاطبين در آيه همان كسانى هستند كه در جمله (ذلكم اللّه ربكم له الملك...) مخاطب بودند، كه در اين صورت معناى آيه با در نظر گرفتن دو آيه قبل، اين است كه: آن معبودى كه بايد بپرستيد، همان كسى است كه به اوصاف جلال توصيف شد، نه آنهايى كه شما به جاى او مى خوانيد، با اينكه شما از تمامى خلائق محتاج تر به معبود حقيقى هستيد.

چهارم اينكه: انحصار مستفاد از آيه، انحصارى است نسبت به خداى تعالى، نه انحصار حقيقى.

و از نظر خواننده گرامى پوشيده نيست كه مفاد آيه و سياقى كه آيه در آن سياق قرار گرفته، با هيچ يك از اين جواب ها نمى سازد، بله مى توان جواب آخرى را طورى توجيه كرد كه برگشتش به همان وجهى باشد كه ما بيان كرديم.

و اگر در ذيل آيه خدا را به صفت حميد ستود، براى اشاره به اين بود كه خداى تعالى غنى است و افعالش پسنديده است، چه عطا كند و چه منع ؛ براى اينكه اگر عطا كند (مانند ما انسانها) براى عوض عطا نمى كند چون بى نياز از شكر و جزا است ، و اگر عطا نكند (باز مانند ما انسانها)، مورد ملامت قرار نمى گيرد، چون احدى از خلايق حقى بر او ندارد، و از او چيزى را مالك نيستند.

ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد و ما ذلك على اللّه بعزيز

يعنى اى مردم ! اگر او بخواهد شما را (از بين ) ببرد مى برد، براى اينكه او از شما بى نياز است، و با ا ز بين رفتن شما متضرر نمى شود، و خلقى جديد مى آورد، تا او را بستايند، و ثنايش گويند، البته نه از اين جهت كه او محتاج انسان باشد، بلكه از اين جهت كه او ذاتا حميد است، و مقتضاى حميد بودنش همين است كه خلقى باشد تا او به ايشان جو د و بخشش كند و ايشان او را بستايند، و اين براى خدا دشوار نيست، چون قدرتش مطلق است. و اگر بپرسى به چه دليل ؟ مى گويم به اين دليل كه اللّه (عز اسمه ) است.

پس روشن شد كه مضمون آيه متفرع بر مضمون آيه قبلى است، پس اينكه فرمود: (ان يشا يذهبكم ) نتيجه است براى غنى بودن خدا، و جمله (و ياءت بخلق ) جديد فرع و نتيجه است بر حميد بودن او، و در جايى ديگر مضمون اين دو جمله را فرع غنا و رحمت خدا قرار داده و فرموده: (و ربك الغنى ذو الرحمة ان يشاء يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء).

معناى آيه: (ولا تزروازرة وزراخرى...)

و لا تزر وازره وزر اخرى...

راغب گفته: (كلمه (وزر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است از كوه، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آيه (كلا لا وزر) به همين معنا است.

و كلمه (وزر) - به كسره واو، و سكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به (وزر) تعبير مى كنند و هم به (ثقل ) همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده: (ليحملوا اوزارهم كاملة )، و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت (وليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) آورده است.

پس مى فهميم كه وزر، و ثقل، به يك معنا است، و معناى جمله چنين است، كه: هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، و لازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، و تنها كيفر وزر و گناه خود را ببيند.

گويا اين آيه مى خواهد از توهمى كه ذيل آن، بدان اشعار دارد جلوگيرى كند، و گويا بعد از آنكه فرمود: (اگر بخواهد شما را مى برد، و مردمى ديگر مى آورد) و با اين جمله مشركين را تهديد به هلاكت و فنا كرد، كسى مى گويد: مشركين آيات خدا را تكذيب كردند، بايد وزر گناه خود را به دوش بكشند، مؤمنين در اين ميان چه تقصيرى دارند؟ آيا آنها هم به جرم ديگران هلاك مى شوند؟

جواب مى دهد: (و لا تزر وازره وزر اخرى ) يعنى احدى وزر گناه ديگرى را حمل نمى كند، و سنگينى گناه هيچ كس بر شخص ‍ ديگر نيست، هر چند كه خويشاوند گنه كار باشد.

پس تنها تكذيب كنندگان در تهديد آيه، مورد نظر هستند، و دعوت و انذار تو اى پيامبر هيچ سودى به حال آنان ندارد، براى اينكه دلهايشان مهر خورده، تنها انذار تو به كسانى سود مى بخشد كه از پروردگار نديده خود خشيت دارند و نماز را به پا مى دارند، و معلوم است كه اين دو طايفه مثل هم و برابر نيستند، چون مثل آنان مثل كور و بينا، ظلمات و نور، سايه و سوزندگى آتش، و زنده و مرده است.

پس معناى جمله (و لا تزر وازره وزر اخرى ) اين است كه: هيچ كس كه حامل وزر و گناه باشد، غير از وزر و گناه خود، وزر كس ‍ ديگرى را كه آن نيز حامل آن است نمى كشد.

(و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى ) - يعنى اگر شخص گرانبارى كه بار گناه به ستوهش آورده، به ديگرى التماس كند، كه: مقدارى از بار او را بردارد و به دوش بكشد، احدى نيست كه خواهش وى را بپذيرد، و چيزى از بار گنا ه او را برداشته، حمل كند، هر چند درخواست شده خويشاوند درخواست كننده باشد مثل پدر يا مادر يا برادر يا خواهر.

(انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة ) - يعنى اينها كه تو را تكذيب مى كنند، از انذار تو سود نمى برند و اصلا انذار حقيقى نسبت به آنان محقق نمى شود، براى اين كه گفتيم دلهايشان مهر شده است، تو تنها كسانى را به حقيقت انذار مى كنى و انذارت به آنان سود مى دهد كه از پروردگار ناديده خود خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، كه بهترين عبادات و مهم ترين آنهاست.

و كوتاه سخن اينكه: به خدا ايمان آورده، او را مى پرستند، يعنى آنان كه از پروردگار خود به غيب يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اينكه قبل از انذار تو از پروردگا رشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ايشان را انذار مى كنى، تا گفته شود اين تحصيل حاصل است. پس آيه شريفه نظير آيه (انى ارينى اعصر خمرا) است.

(و من تزكى فانما يتزكى لنفسه ) - در اين جمله خشيت و اقامه نماز كه در جمله قبلى بود، به عبارت خود را تزكيه كند مبدل شد، تا اشاره باشد به اينكه مقصود اصلى از دعوت بشر به سوى توحيد و انذار آنان، اين است كه نفوس بشر از رذايل و خرافات پاك شود، و پاك شدن نفس، به خشيت او از خداى ناديده و اقامه نماز است.

و اين جمله مطلب قبلى را تأكيد و تقرير مى كند، كه خدا را غنى و حميد معرفى مى كرد، مى فرمايد: خدا از تزكيه شدن شما كه شما را بدان مى خواند استفاده نمى كند، بلكه هركس تزكّى كند، به نفع خود تزكّى كرده است.

آنگاه آيه را با جمله (و الى اللّه المصير) ختم مى كند، تا دلالت كند بر اينكه تزكيه كسى كه تزكّى كند هدر نمى رود، چون هر يك از دو فريق به سوى پروردگارشان بازگشت مى كنند، و به طور قطع روزى خداوند به حسابشان رسيدگى مى كند و پاداش و كيفر آنان را مى دهد و به اين گونه افرادى كه تزكيه كردند، بهترين جزا را خواهد داد.

تمثيل هايى براى بيان حال و اعمال مؤمن و كافر

و ما يستوى الاعمى و البصير

ظاهرا اين جمله عطف باشد بر جمله (و الى اللّه المصير) و در حقيقت تعليلى است به صور ت تمثيل، تا بفهماند افرادى كه خود را تزكيه كرده اند، با آنها كه تكذيب مى كنند، يكسان نيستند.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر جمله سابق است، كه فرمود: (و ما يستوى البحران).

 

و لا الظلمات و لا النور

در اين آيه شريفه و آيه بعدش چند مرتبه حرف نفى (لا) تكرار شده، و منظور از آ ن تأكيد نفى است.

و لا الظل و لا الحرور

كلمه حرور - به طورى كه گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است. و بعضى ديگر گفته اند: حرور به معناى باد سموم است. بعضى هم گفته اند: سموم بادى است كه در روز بوزد، و حرور بادى است كه در شب و روز بوزد.

و ما يستوى الاحياء و لا الاموات...

اين جمله عطف است بر جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير). و اگر كلمه (و ما يستوى ) را در اينجا مجددا آورد، با اينكه مى توانست مثل جمله قبلى بفرمايد: (و لا الاحياء و لا الاموات ) براى اين است كه فاصله زياد شده بود، ناگزير (ما يستوى ) را تكرار كرد تا معنا را در ذهن شنونده تجديد كند.

پس در نتيجه اين تكرار نظير تكرار كلمه كيف است، كه در آيه (كيف يكو ن للمشركين عهد عند اللّه و عند رسوله... كيف و ان يظهروا عليكم...) مى باشد، كه به خاطر طول فاصله، كلمه كيف تكرار شده است.

و اين چند جمله پشت سر هم يعنى جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير) و (و لا الظلمات و لا النور)، و (و لا الظل و لا الحرور و (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ) تمثيل هايى براى مؤمن و كافر است و مى خواهد تبعه و اثر اعمال اين دو طايفه را شرح دهد.

و منظور از جمله: (ان اللّه يسمع من يشاء خدا مى شنواند هر كه را بخواهد) مؤمن است، كه قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد، چون در نفس، استعداد آن را داشت، لذا درباره مؤمن فرموده: (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا) و اما منظور از اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيست ؛ چون آن جناب وسيله هدايت است و هدايت هم همانا هدايت خدا است.

و مراد از جمله (و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده.

ان انت الا نذير

اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است، و معنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده، كار خداى سبحان است. و اگر در مقابل (نذير) كلمه (بشير) را ذكر نكرد، با اينكه آن جناب هر دو صفت را داشت، براى اين بود كه مقام، مقام انذار به تنهايى بود، و مناسبت اقتضا مى كرد تنها متعوض ‍ اين صفت شود، علاوه بر اين در آيه بعدى، هر دو صفت را آورده بود.

انّا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امّة الا خلا فيها نذير

مفاد اين جمله آن طور كه سياق اقتضاء دارد، اين است كه: ما تو را فرستاديم، تا بشير و نذير باشى، و اين كار ما كارى نوظهور و غريب نيست، براى اينكه هيچ امتى از امم گذشته نيست، مگر آنكه نذيرى در آنها بوده و گذشته، و اين فرستادن بشير و نذير از سنت هاى جارى خدا است، كه همواره در خلقتش جريان دارد.

و از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از نذير پيغمبرى است كه از ناحيه خدا مبعوث شود. ولى بعضى از مفسرين نذير را به مطلق كسانى تفسير كرده اند كه بشر را انذار مى كنند، چه پيغمبر باشد و چه عالمى از علماء ليكن اين تفسير خلاف ظاهر آيه است.

بله اين هم از آيه برنمى آيد كه نذير هر امتى، از خود آن امت بوده، چون (نفرموده خلا منها از افراد آن امت نذيرى بوده و گذشته ) بلكه فرموده: (خلا فيها در آن امت نذيرى بوده و گذشته ).

و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبيّنات و بالزبر و بالكتاب المنير

كلمه (بينات ) به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. و كلمه (زبر) جمع زبور است، و شايد مراد از آن به قرينه اينكه مقابل كتاب قرار گرفته، صحف بوده باشد، يعنى آن كتابهايى كه تنها متضمن ياد خدا است، بدون اينكه احكام و شرايعى در آن باشد.

و (كتاب منير) كتابى را گويند كه از آسمان نازل شده، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح، ابراهيم، تورات موسى، و انجيل عيسى (عليه السلام). و معناى آيه روشن است.

ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير

كلمه (اخذ) كنايه است از عذاب دادن. و كلمه (نكير) به معناى انكار است. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

گفتاری پیرامون معنای عموم انذار

سخنى پيرامون عموم انذار و اينكه هيچ امتى كه در آن پيغمبرى ظهور نكرده باشد نبوده است (وان من امة الا خلا فيها نذير)

در بحث هايى كه در جلد دوم راجع به نبوت داشتيم، و نيز در جلد دهم در داستانهاى نوح (عليه السلام) مطالبى عقلى گذشت، كه دلالت مى كرد بر عموم نبوت ، واين معنا را قرآن نيز تأييد مى كند.

بنابراين، هيچ امتى از امت هاى بشرى نبوده كه دعوت به حق پيامبران در آن ظهور نكرده باشد، و اما اينكه پيغمبر هر امتى ا ز خود آن امت بوده باشد، دليلى در دست نيست كه بر آن دلالت كند، همچنان كه - به خاطر داريد كه گفتيم - جمله: (و ان من امة الا خلا فيها نذير...)، نيز همين را افاده مى كند.

و اما اينكه: علاوه بر اصل اقتضا، انذار هر پيغمبرى فعليت هم داشته باشد، يعنى انذار هر پيغمبر به يك يك امتش برسد، و دعوتش ‍ يك يك افراد را شامل گردد، و كسى از افراد امت باقى نماند كه دعوت پيغمبر به گوشش نرسيده باشد، مطلبى است كه نمى توان آن را از آن ادله فهميد، زيرا نشاءه دنيا محل تزاحم علل و اسباب است، و اين تزاحم در آن حكمفرماست، و نمى گذارد اين غرض ‍ حاصل شود، همچنان كه ساير مقتضيات عمومى كه عامل صنع آنها را تقدير كرده، با اين غرض مساعد نيست، مثلا هر انسانى كه به دنيا مى آيد، اين اقتضا را دارد كه عمرى طب يعى كند، و ليكن حوادث نشاءه تزاحم دنيا، در بيشتر افراد، مزاحم اين اقتضاء مى شود، و نمى گذارد كه بيشتر افراد عمر طبيعى خود را بكنند.

و نيز هر انسانى كه به دنيا مى آيد مجهز به جهاز تناسلى است، تا بتواند با گرفتن زن، و يا شوهر رفتن، نسلى از خود باقى بگذارد، و ليكن بعضى از افراد قبل از فرزنددار شدن مى ميرند، و همچنين نظاير اين مثالها.

پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است، و مستلزم آن نيست كه به طور ضرورى و حتمى تمامى افراد آن امت از هدايت پيغمبر خود برخوردار شوند، و دعوت او بگوش يك يك اش خاص برسد.

و ممكن است بعضى ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلكه با واسطه و يا وسايطى بشنوند، و بعضى هم اصلا به گوششان نخورد، و علل و اسبابى بين او و آن دعوت حايل شود، در نتيجه هر فردى كه دعوت متوجه او شد و به گوشش رسيد حجت بر او تمام مى شود و هر فردى كه دعوت پيغمبرش به گوشش نرسيد، حجت بر او تمام نيست، و او جزو مستضعفين است، كه امرشان به دست خدا است، و خدا هم درباره آنان فرموده: (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يه تدون سبيلا.

بحث روايتى

(رواياتى در ذيل جمله: (و لا تزروازرة وزر اخرى) و آيه: (و ما انت بمسمع من فى القبور))

در الدر المنثور است كه: احمد، ترمذى - وى حديث را صحيح دانسته -، و نسائى، و ابن ماجه در ذيل آيه (و لا تزر وازره وزر اخرى ) از عمرو بن احوص روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در حجة الوداع فرمود: آگاه باشيد كه هيچ كس جنايتى مرتكب نمى شود، مگر آنكه از خودش بايد قصاص كرد، و هيچ پدرى به جاى فرزندش قصاص نمى شود، و هيچ فرزندى به جاى پدرش كه جنايت كرده قصاص نمى شود.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور) از امام (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده: منظور كفا رند، كه از تو چيزى نمى شنوند، همان طور كه مردگان اهل قبور چيزى نمى شنوند.

و در الدر المنثور است كه: ابو سهل سرى بن سهل جنديشاپورى، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس، از ابى صالح، از ابن عباس، روايت كرده كه در ذيل جمله (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور) گفته رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در جنگ بدر، بر كنار كشته شدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان، آيا آنچه را كه پروردگارت وعده مى داد حق ياف تى ؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى ؟ تو نبودى كه فرستاده پروردگارت را تكذيب مى كردى ؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى ؟

اصحاب مى گفتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آيا آنها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مى گويى ؟ فرمود: شما كه زنده هستيد بهتر از اينها سخنان مرا نمى شنويد. در اينجا بود كه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور)، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مردگان دعوت او را نمى شنوند.

مؤلف: در اين روايت نشانه هايى از جعل هست، كه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اجل از آن است كه قبل از آنكه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد، آنگاه خداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اينكه مردگان در شنيدن سخنا نش كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحث نازل شود، و بفرمايد خير مردگان چيزى نمى شنوند.

علاوه بر اين آيه اى كه راوى نقل كرده، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست، براى اينكه صدر آن از آيه 80 سوره نمل گرفته شده، و ذيلش از آيه 22 سوره فاطر.

از اين هم كه بگذريم، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور مانند آيات قبل و بعدش در مكه نازل شده، و روايت مى گويد در مدينه در جنگ بدر نازل شده.

و در كتاب احتجاج در ضمن احتجاجهاى امام صادق (عليه السلام) آمده كه سائل پرسيد: پس بفرما ببينم آيا مجوسيان پيغمبرى داشتند؟ چون من در ميان آنان كتابهايى محكم، و مواعظى بليغ، و مثلهايى شافى مى بينم. و مى بينم كه به ثواب و عقاب قيامت معتقدند، و شرايعى دارند كه بدان عمل مى كنند، امام (عليه السلام) فرمود: هيچ امتى نبوده مگر آنكه نذير و پيامبرى داشته، و براى مجوس هم مانند همه امت ها، خداوند پيغمبرى به سويشان فرستاد، و او از ناحيه خدا كتابى برايشان آورد، ولى منكرش شدند، و زير بار كتابش ‍ نرفتند.

آيات 27 تا 38 سوره فاطر

 الم تر انّ اللّه انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرت مختلفا الوانها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود (27)

 و من النّاس و الدّوابّ و الانعام مختلف الوانه كذلك انما يخشى اللّه من عباده العلموا ان اللّه عزيز غفور (28)

 انّ الّذين يتلون كت ب اللّه و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقنهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور (29)

 ليوّفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور (30)

 و الّذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان اللّه بعباده لخبير بصير (31)

 ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ذلك هو الفضل الكبير (32)

 جنّات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير (33)

 و قالوا الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور (34)

 الّذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (35)

 و الّذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفّف عنهم من عذابها كذالك نجزى كل كفور (36)

 و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صلحا غير الّذى كنا نعمل او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير فذوقوا فما للظالمين من نصير (37)

 ان اللّه عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصّدور (38)

ترجمه آيات

آيا نديدى كه خدا از آسمان، آبى فرستاد پس با آن ميوه هايى از زمين بيرون كرديم كه رنگهاى مختلف دارد، و نيز از كوهها راههاى سفيد و سرخ با رنگهاى مختلف و سياهى هاى غليظ پديد آورديم (27).

و همچنين آدميان و جانوران و چارپايان را به رنگهاى مختلف (پديد كرديم ) از جمله بندگان خدا تنها دانايان از او بيم دارند و خدا نيرومند و آمرزنده است (28).

كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم نهان و عيان انفاق مى كنند به تجارتى كه نابود ى ندارد اميدوارند (29).

خدا پاداش ايشان را تمام دهد و از كرم خويش افزونشان كند كه آمرزنده و شكور است (30).

آنچه از اين قرآن به تو وحى كرديم حق است و مصدق كتابهاى پيش است، كه خدا به كار بندگانش آگاه و بينا است (31).

آنگاه اين كتاب را به آن كسانى كه از بندگان خود كه انتخابشان كرده ايم به ميراث داديم، پس بعضى از ايشان ستمگر خويشند و بعضى معتدلند، و بعضى از ايشان به اذن خدا به سوى نعمت ها مى شتابند و كرم بزرگ اين است (32).

بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است (33).

و گويند ستايش خدايى را كه غم و اندوه را از ما ببرد كه پروردگارمان آمرزنده و شكور است (34).

همان خدايى كه از كرم خويش ما را به اين سراى دائم درآورد كه در اينجا رنج و ملالى به ما نرسد (35).

و كسانى كه كافرند براى آنان آتش جهنم است نه مرگشان دهند تا بميرند و نه عذاب جهنم را از آنها سبك كنند همه كفرپيشگان را چنين سزا دهيم (36).

و آنها در جهنم فرياد زنند پروردگارا بيرونمان كن تا كار شايسته اى جز آنچه مى كرده ايم بكنيم (خطاب شود) مگر آن قدر عمرتان نداديم كه هر كه پند گرفتنى بود در طى آن پند گيرد و بيم رسان نيز برايتان آمد (اينك عذاب را) بچشيد كه ستمگران يارى ندارند (37).

خدا داناى نهفته آسمانها و زمين است و همانا او داناى به مكنونات و اسرار سينه هاست (38).

بيان آيات

در اين آيات دوباره به مسأله توحيد برگشته، آيت هايى ديگر كه دلالت بر توحيد مى كند برمى شمارد، و در ضمن به داستان كتاب منتقل شده، درباره حقانيت آن، و اينكه از ناحيه خدا نازل شده، سخن گفته است، و چون در فصل قبلى رشته كلام به مسأله نبوت و كتاب كشيده شده بود، و فرموده بود: (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا) و نيز درباره كتاب فرموده بود: (جاءتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير) جا داشت كه متعرض آثار و خصوصيات كتاب بشود،

توضيح دلالت اختلاف الوان ثمرات و... بر توحيد

الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها...

اين آيه حجت ديگرى است بر مسأله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان آب را بوسيله بارانها از آسمان نازل مى كند و اين خود قوى ترين عامل براى روييدن نباتات و ميوه هاست، و اگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدن باران بود، بايد همه ميوه ها به يكرنگ باشند، چون آب باران يكى است، و حال اينكه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند بر اينكه تدبير الهى دست اندركار اين رنگ آميزى است.

و اما اينكه گفته اند: (اين رنگ آميزيها منوط به اختلاف عواملى است كه در آنها مؤ ثر است، و از آن جمله اخ تلاف عناصر موجود در آنهاست، كه از نظر نوع و مقدار و تركيب مختلف هستند) حرف صحيحى نيست، براى اينكه ما سؤ ال خود را از اين كه اين رنگهاى مختلف از كجا آمد، برداشته، و به اينجا منتقل مى كنيم كه اين اختلاف عوامل از كجا آمد، با اينكه تمامى اين عوامل منتهى مى شود به عامل ماده، كه در همه هست. پس اختلاف عناصرى كه موجودات از آنها تركيب مى شوند، خود دليل بر اين است كه عامل ديگرى ماوراى ماده هست كه ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد.

و ظاهرا مراد از اختلاف الوان ميوه ها، اختلاف خود الوان است، ولى لازمه اش اختلافهاى ديگرى از جهت طعم و بو و خاصيت نيز مى باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان، اختلاف انواع موجودات است، چون بسيار مى شود كه كلمه (الوان ) بر انواع فواكه و انواع طعامها اطلاق مى شود،

مثلا مى گويند: فلانى در ميهمانى اش الوانى از طعام و ميوه حاضر كرده بود. پس در حقيقت تعبير به (الوان ) تعبيرى است كنايه اى. ولى جمله (و من الجبال جدد بيض و حمر) تا اندازه اى وجه اول را تأييد مى كند كه مراد خود رنگها باشد نه طعم و خاصيت ، چون در كوهها اختلاف انواع نيست تنها اختلاف الوان است. و در جمله (فاخرجنا به...) التفاتى از غيبت (خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تكلم (پس به وسيله آن ميوه هايى بيرون كرديم )، به كار رفته. و بعضى از مفسرين در وجه آن گفته اند: (اين التفات بدان جهت بوده كه كمال اعتناى به اين عمل را برساند، چون از نظر صنع بسيار بديع و حيرت انگيز است، و از كمال قدرت و حكمت صانعش خبر مى دهد).

نظير اين وجه در جمله قبلى هم كه مى فرمود: (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا) مى آيد. و اما التفات ى كه در آيه قبل از آن مى فرمود: (ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير) بعيد نيست وجهش اين باشد كه خواسته باشد با اين التفات بفهماند امر كفار به دست خود من است، و بين من و ايشان احدى نمى تواند حائل شود. پس كسى نمى تواند شفاعت و يا يارى آنان كند، و در نتيجه از عذاب من نجات يابند.

(و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود) - كلمه (جدد) - به ضمه جيم و فتحه دال - جمع جده - به ضمه جيم - است، كه به معناى جاده و راه است. و دو كلمه (بيض ) و (حمر) جمع (ابيض ) و (احمر) به معناى سفيد و سرخ است. و ظاهرا كلمه مختلف صفت جدد، و كلمه (الوانها) فاعل مختلف است، چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود: (مختلفه الوانها). و كلمه (غرابيب ) جمع (غريب ) به معناى سياهى شديد است، و غراب (كلاغ سياه ) را هم به همين جهت غراب مى گويند. و كلمه سود بدل و يا عطف بيان است براى غرابيب.

و معناى آيه اين است كه: (آيا نمى بينى كه در بعضى از كوهها راههايى سفيد و سرخ و سياه، و با رنگهاى مختلف هست ؟) و مراد از اين راهها، يا راههايى است كه در كوهها قرار دارد و داراى الوانى مختلف است، و يا مراد خود كوهها است، كه به صورت خطوطى كشيده شده در روى كره زمين قرار دارد، بعضى از اين سلسله جبال به رنگ سفيدند، بعضى سرخ، بعضى سياه، و بعضى ديگر چند رنگ هستند.

و من النّاس و الدوّاب و الانعام مختلف الوانه كذلك

يعنى بعضى از انسانها و حيوانات نيز مثل كوهها و ميوه ها داراى رنگه اى مختلف هستند، بعضى سفيد، بعضى سرخ، بعضى سياهند. و كلمه (دواب ) به معناى هر جنبده اى است كه در زمين حركت مى كند. و كلمه (انعام ) به معناى شتر و گوسفند و گاو است.

بعضى از مفسرين گفته اند: (كلمه كذلك ) خبرى است براى مبتداى محذوف ، و تقدير آن (الامر كذلك امر چنين است ) مى باشد، و اين جمله تقريرى است اجمالى براى بيان تفصيلى قبل، كه اختلاف الوان ثمرات و كوهها و انسانها و جنبندگان چهارپ ايان را بيان مى كرد).

بعضى ديگر گفته اند: كلمه (كذلك ) مربوط است به كلمه (يخشى ) در جمله (انما يخشى اللّه من عباده العلموا) و اشاره است، به عبرت گيرى از ثمرات و كوهها و ساير موارد مذكور، و معنايش اين است كه: تنها كسانى از خدا خشيت دارند و اين چنين از آيات عبرت مى گيرند كه عالم باشند. ولى اين وجه، هم از نظر لفظ بعيد است و هم از نظر معنا.

خشت به معناى حقيقى كلمه فقط در علما دريافت مى شود

انما يخشى اللّه من عباده العلماء

اين جمله جمله اى است از نو كه توضيح مى دهد چگونه و چه كسانى از اين آيات عبرت مى گيرند، و اين آيات اثر خود را كه ايمان حقيقى به خدا و خشيت از او به تمام معناى كلمه مى باشد، تنها در علما مى بخشد، نه جهال.

در سابق هم گذشت كه انذار تنها در علما نتيجه بخش است، چون در آنجا فرمود: (انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة ). پس در حقيقت آيه مورد بحث، بيانگر معناى آن آيه است، و روشن مى سازد كه خشيت به معنى حقيقى كلمه، تنها در علما يافت مى شود.

و مراد از (علما)، علماى باللّه است، يعنى كسانى كه خداى سبحان را به اسماء و صفات و افعالش مى شناسند، شناسايى تامّى كه دلهايشان به وسيله آن آرامش مى يابد، و لكه هاى شك و دو دلى از نفوسشان زايل گشته، و آثار آن در اعمالشان هويدا مى گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى شود. و مراد از (خشيت ) در چنين زمينه اى، همان خشيت حقيقى است كه به د نبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مى شود، اين آن معنايى است كه از سياق آيه برمى آيد.

و جمله (ان اللّه عزيز غفور) معناى تعليل را افاده مى كند. و مى رساند كه خدا به علت اينكه عزيز است، يعنى قاهرى غير مقهور، و غالبى غير مغلوب از هر جهت است، لذا عارفان از او خشيت دارند، و نيز به علت اينكه غفور يعنى نسبت به گناهان و خطاها، بسيار آمرزنده است ؛ لذا عارفان به او ايمان مى آورند، و به درگاهش تقرب مى جويند، و مشتاق لقاى او هستند.

ان الّذين يتلون كتاب اللّه و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور

(تلاوت كتاب ) به معناى خواندن قرآن است، كه خداى سبحان آن را ستوده. و (اقامه نماز) به معناى ادامه برآوردن آن و محافظت از ترك نشدن آن است. و (انفاق از رزق در سر و علانيه ) به معناى اين است كه: از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاى مستحبى مى ترسند جنبه خودنمايى به خود بگيرد، و خلوص آن از بين برود؛ لذا آن را پنهانى مى دهند، و در انفاقهاى واجب براى اينكه اطاعت خدا در بين مردم شايع شود و ديگران هم تشويق شوند، علنى مى دهند.

(يرجون تجارة لن تبور) - يعنى تجارتى را اميدوارند كه به هيچ وجه ضرر نمى آورد، بعضى از مفسرين گفته اند: (جمله (يرجون )... خبر است براى كلمه (ان ) كه در اول آيه است ). و نزد بعضى ديگر خبر (ان ) مقدر است. و جمله (ليوفيهم...) متعلق به آن است و معنايش اين است كه: اگر كردند آنچه را كه كردند، براى اين بود كه خدا پاداشهايشان را بدهد.

ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور

كلمه (ليوفيهم ) متعلق است به جمله (يتلون ) و آنچه كه در آيه سابق، بر آن عطف شده بود، و معنايش اين است كه: آنان كه كتاب خدا را تلاوت مى كنند، و نماز را به استمرار انجام مى دهند، هر چه مى كنند به اين منظور مى كنند كه خدا پاداشهايشان را به طور كامل بدهد، و چيزى از ثواب اعمال از ايشان فوت نشود.

(و يزيدهم من فضّله ) - ممكن است مراد از اين فضل و زيادت، دو چندانى ثواب باشد، همچنان كه فرموده: (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) و نيز فرموده: (مثل الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبه و اللّه يضاعف لمن يشاء.)

و ممكن هم هست مراد از آن زيادتى باشد از غير سنخ ثواب اعمال، همچنان كه مى دانيم در آيه (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد) منظور غير از ثواب است.

و جمله (انه غفور شكور) مضمون آيه و زيادتى ثواب، يا غير ثواب را تعليل مى كند، و معنايش اين است كه: اگر گفتيم: خداوند لغزشهاى آنان را ناديده مى گيرد، براى اين است كه خدا غفور است، و اگر گفتيم ايشان را به بيش از آن ثوابى كه مستحقند پاداش ‍ مى دهد، براى اين است كه او شكور است.

و الّذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق

ضمير فصل و الف و لام در جمله (هو الحق ) براى تأكيد حقانيت كتاب است ، نه براى انحصار، به عبارت ساده تر اينكه: اين كتاب حقى است كه به هيچ وجه باطل در آن راه ندارد؛ نه اينكه اين كتاب به تنهايى حق است.

مراد از (كتاب) و وراثت آن در آيه: (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا...)

ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا...

وقتى مى گويند: (اورئهم مالا كذا) معنايش اين است كه: فلانى فلان مال را به ارث براى آنان باقى گذاشت تا ايشان بعد از مرگ وى به امر آن مال قيام كنند، با اينكه تا خودش زنده بود خودش قائم به امر آن مال و متصرف در آن بود، و به همين معنا است ارث دادن علم و جاه و امثال آن، كه وارث بعد از مرگ صاحب علم و جاه، به امر آن دو قيام مى كند، بعد از آنكه قبلا نزد ديگرى بود و ديگرى صاحبش بود و از آن بهره مى گرفت.

بنابراين معناى ارث دادن كتاب به قوم و مردمى، اين است كه: كتاب را نزد ايشان بگذارد تا نسل به نسل و از سلف به خلف دست به دست بگردد، و همه از آن برخوردار شوند.

بنابراين، اين نسبت مزبور صحيح است، هر چند كه قائم به امر كتاب، بعضى از قومند نه همه آنان، و به همين جهت مى بينيم همه جا دادن كتاب را به همه قوم نسبت مى دهد مثلا مى فرمايد: (و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب هدى و ذكرى لاولى الالباب ).

و نيز فرموده: (انا انزلنا التّورية فيها هدى و نور يحكم بها النّبيّون الّذين اسلموا للذين هادوا و الرّبانيّون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب اللّه ).

و نيز فرموده: (و ان الّذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب ) كه در اين چند آيه نسبت ارث بردن تورات را به همه بنى اسرائيل داده، با اينكه متصديان امر تورات، بعضى از بنى اسرائيل بودند نه همه.

و مراد از (كتاب ) در آيه مورد بحث - به طورى كه از سياق برمى آيد - قرآن كريم است، و غير از اين هم نمى تواند باشد، براى اينكه در آيه قبلى بدان تصريح كرده، فرمود (و الّذى اوحينا اليك من الكتاب ). بنابراين (الف و لام ) در الكتاب الف و لام عهد خ واهد بود، (و معناى الكتاب همان كتاب خواهد بود)، نه الف و لام جنس (به معناى همه كتابها). بنابراين ديگر نبايد به گفته كسى كه گفته: (الف و لام براى جنس است، و مراد از كتاب مطلق كتابهاى آسمانى است كه بر انبياء نازل شده ) اعتناء كرد.

و كلمه (اصطفاء) از ماده (صفو) گرفته شده كه معنايش قريب به معناى اختيار است، با اين تفاوت كه اختيار به معناى انتخاب يك چيز از بين چند چيز است كه بهترين آنها است و اصطفاء نيز انتخاب يكى از چند چيز است، اما يكى كه از بين همه صفوه و خالص باشد.

(من عبادنا) - احتمال دارد كلمه (من ) براى بيان باشد، احتمال هم دارد براى ابتدا، يا تبعيض باشد. ولى آنچه به ذهن قريب تر است اين است كه بيانيه باشد، چون در آيه (و سلام على عباده الّذين اصطفى ) هم سلام را بر همه بندگان خالص فرستاده، نه بر بعضى از ايشان.

مقصود از بندگان خاص (الذين اصطفينا) كه خداوند كتاب را به ايشان به ارث رساند

مفسرين در اينكه منظور از اين بندگان خاص چه كسانى هستند اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: (انبيا هستند). بعضى ديگر گفته اند: (بنى اسرائيلند)، كه جزو مشمولين آيه (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ) هستند).

و بعضى ديگر گفته اند: (امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستند كه قرآن را از پيغمبر خود ارث برده، و نيز به سوى او بازگشت مى كنند، و علمايشان بدون واسطه و بقيه امت به واسطه علما از قرآن بهره مند مى شوند). و بعضى ديگر گفته اند: (تنها علماى امت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستند).

بعضى ديگر - كه روايات بسيار زيادى از امام باقر و صادق (عليهما السلام) بر طبق گفته آنان هست - گفته اند: (مراد از اين كسان كه اصطفاء شده اند، ذريه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از اولاد فاطمه (عليهالسلام) هستند، كه جزو آل ابراهيم و مشمول آيه (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ) نيز هستند.

و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هم تصريح فرموده، به اينكه: آنان عالم به قرآن هستند، و نظر ايشان درباره قرآن صائب است.

و در روايت (انى تارك فيكم الثقّلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ) - كه متواتر و مورد اتفاق دو طايفه شيعه و سنى است - فرموده: آنان ملازم قرآنند.

پس بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: بعد از آنكه ما قر آن را به تو وحى كرديم - چون كلمه (ثمّ) معناى تاخير رتبه را افاده مى كند - آن را به ذريه تو ارث داديم، البته آن ذريه ات كه ما اصطفايشان كرديم، و از بين همه بندگان آنان را در همان روزى كه آل ابراهيم را برمى گزيديم انتخاب كرديم، و اضافه شدن كلمه (عباد) به كلمه (نا) كه نون عظمت است اضافه تشريفى است، و مى خواهد به شرافت ذريه اشاره كند.

(فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات ) - احتمال دارد ضمير در (منهم ) به همان برگزيده شدگان برگردد، كه در نتيجه هر سه طايفه يعنى ظالم به نفس، مقتصد، و سابق به خيرات، در وراثت شريكند، چيزى كه هست وارث حقيقى همان عالم به كتاب، و حافظ كتاب است، كه عبارت است از سابق به خيرات.

احتمال هم دارد ضمير مزبور به كلمه (عبادنا) برگردد، البته در صورتى كه اضافه عباد به كلمه (نا) شرافتى به عباد ندهد، آن وقت كلمه (فمنهم ) تعليل را مى رساند، و چنين معنا مى دهد: ما تنها كتاب را به بعضى از بندگان خود ارث داديم، و آنان عبارتند از عده اى كه ما ايشان را برگزيديم، نه همه بندگان، براى اينكه بعضى از بندگان ما ظالم به نفس خود بودند، و بعض ى هم ميانه رو بودند، و بعضى سابق به خيرات بودند، و همه اين سه طايفه صلاحيت وراثت كتاب را نداشتند.

ممكن است وجه اول را تأييد كرد به اينكه چه مانعى دارد وراثت را به همه نسبت دهيم، در حالى كه قائمين واقعى به امر وراثت بعضى از افراد باشند، همچنان كه نظير اينگونه نسبت را در آيه (و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ) مى بينيم.

و از اينكه در آيه شريفه بين سه طايفه ظالم به نفس، مقتصد، و سابق به سوى خيرات، مقابله انداخته، فهميده مى شود كه مراد از ظالم به نفس كسى است كه گناهى به گردن داشته باشد، و اين عنوان شامل هر مسلمانى از اهل قرآن مى شود، چون اهل قرآن است كه عنوان اصطفاء و وارث قرآن بر او صادق است.

و مراد از (مقتصد) كه به معناى متوسط است، آن كسى است كه: در وسط راه، و بين طريق واقع است. و مراد از سابق به سوى خيرات به اذن خدا، آن كسى است كه: از دسته اول يعنى ظالم به نفس، و از دسته دوم، يعنى ميانه روها، به درجات قرب نزديك تر است، و اين طايفه به اذن خدا نسبت به آن دو طايفه ديگر، به خاطر فعل خيرات، امامت دارند، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ).

(ذلك هو الفضل الكبير) - يعنى اينكه قبلا گفتيم كتاب را ارث داديم، خود ف ضلى است بزرگ، از ناحيه خدا، كه فعاليت و كوشش كسى در آن دخالت ندارد، و چنان نيست كه كسى از راه عمل به وظايف، به آن فضل برسد.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved