شهید آوینی

 


فصل تقسیم گل و گندم و لبخند


چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حیراني‌ه
دست‌ها تشنه تقسیم فراواني‌ه
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ‌های دل ما، جای چراغاني‌ه
حالیا! دست كریم تو برای دل م
سرپناهی است در این بي‌سر و ساماني‌ه
وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشاني‌ها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خواني‌ها...
سایه امن كسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریاني‌ه
چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشاني‌ه

قیصر امین‌پور

پر مي‌كشم


امشب از مفهوم مستی جرعه‌ای سر مي‌كشم
فكر دیدار تو را تا مرز باور مي‌كشم
ای نگاهت سبز، ای سرچشمه آئینه‌ه
گر بیایی با تو از پاییزها پر مي‌كشم
خوب من! با هم قراری داشتیم آدینه‌ه
سال‌ها طرح نمي‌آیی به دفتر مي‌كشم
من به قربان قدم‌هایت، تو برگرد و ببین
جای قربانی گلویم را به خنجر مي‌كشم
قصه پرواز تو در آسمان پیچیده است
باز امشب در هوایت بي‌نشان پَر مي‌كشم

عالیه جعفری


آب و آیینه



نیاز دیده و دل، شمع و آب و آیینه
نمود راز به كشف حجاب و آیینه
دلم ز سنگ ملامت، شكسته گشت و هنوز
در اوست جلوه معبود آب و آیینه
جمال یار، به خلوتگه خیال من است
مگو جمال! بگو آفتاب و آیینه
من ازحبیب طلب كرده‌ام رضایت دوست
نگاه ماست بر این مستجاب و آیینه
ثبات نیست به عمر دو روزه دنیا
نگاه كن به شتاب شباب و آیینه
من از شكنج سر زلف یار فهمیدم
كه برده تاب به یغما ز تاب و آیینه
چه حاجت است در این بزم، بر حضور چراغ
كه سر زده است ز جیب نقاب و آیینه
حباب خورد به سنگ و شكسته شد؛ چه عجب!
دلی است سنگ و دلی چون حباب و آیینه
به سیب چاه زنخدان یار، دل بستم
نه سیب و چاه؛ كه چون ماهتاب و آیینه
حضور سبز تو در بزم اُنس روحانی است
حضور غیر تو چون چشم خواب و آیینه
به برگ شقایق، نوشته‌ام به گلاب
كه نیست راوی حسنت كتاب و آیینه
تو از قبیله تاریخ ثابت عشقی
و از سلاله حسن مآب و آیینه
قرار سینه عشاق، خال كنج لبش
لبش تكامل لعل مذاب و آیینه
خراج مصر وجود است نقد لبخندش
نصاب شكّر حرفش، خطاب و آیینه
تو شادمانه‌ترین لحظه حیات منی
و من نظاره‌گر پیچ و تاب و آیینه
طراوت تو بهار است و شبنم است و شمیم
نظارت تو به لطف شباب و آیینه
تو را چگونه كنم وصف؟ غیر از این هستی
لطیف‌تر ز لطیفی؛ چو آب و آیینه
فروختیم به یك غمزه، نیمه‌جان وجود
به كام نیم نگاهت گلاب و آیینه
تو آن یگانه امیدی كه هجر جانسوزت
كباب كرده دل شیخ و شاب و آیینه
ولایت تو مقیم است در دل ذرات
سیادت تو دلیل سحاب و آیینه
بیاض عارضت ـ ای جان! ـ صحیفه هستی
سواد طره زلف حساب و آیینه
ز صبحگاه ازل تا به شامگاه ابد
تویی محاسن مالك‌رقاب و آیینه
وجود اوست مسجل به ممكنات وجود
نمود اوست فروغ شهاب و آیینه
ولای مطلق او منتهای خوشبختی است
نمود بر حق او فتح باب و آیینه
قرین دولت جاءالحقش، عدالت و عدل
فروغ حكمتش ام‌الكتاب و آیینه
به «كیمیا»ی تبسم قسم كه حسنش ر
نموده قاب مهندس به قاب و آیینه

محمدابراهیم جهان‌میهن جهرمی


ماهنامه موعود شماره 74

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo