شهید آوینی

 

گــــــــــــل

 

چـون گـیـتـی قـدم نــهـد تـا گـــل
پر طـراوت شود جهان با گل

غرض از گل شمایل زهراست
کـه وجــودش بـود سـراپـا گل

روز میلاد کوثر اسـت امـروز
زان سبب گشته دیده اش واگل

سـالـگــرد ولادت نــور اسـت
می شـود باز هم شــکـوفا گـل

مــیزنـد بـر رخ پــدر لــبــخـند
خـیره مـانــد بـه روی بابا گل

دیـده دوزد پـدر بـه فــرزندش
بــسـکه دارد بسـی تـماشـا گل

نــو گــل بــاغ احــمـــدی آمــد
که ندارد چـو خـویش همتا گل

شـد مزیـن سـرای پــیـغـمـبـر
زیـنب خـانه چـیست اینجا گل

جـمـله گـلها کنـند اســـتقــبال
از چـنـین غـنچـه ای مـطرا گل

مهر و مه روشـنی از و یابد
شـرم دارد از ایــن مصـفا گل

مقدمش را عزیز باید داشـت
کز قدومش شده اسـت دنیا گل

این چنین عید را گرامـی دار
که نبـی را سزاسـت یکـتا گل

عطـر جانـبخش فاطــمــه آید
بـا خـوشـامـد بـگـو بـفرما گل

(پیر)گوید به چشم من بگذار
آن قـــدوم مــبـارکــت را گل

شعر از کتاب چه عاشقانه سیاهکل. شاعر اسماعیل پیر سیاهکل متخلص به (پیر)

 

دوبیتی ها

هستی

هستی همه هست به هست زهرا *** کو شیعه که نیست مات و مست زهرا
دستش چو گشاینده مـشـگــلها بود *** می زد پدرش بــوسه به دســـت زهــرا

الگوی زنان

الگوی زنان که حضرت زهرا هست *** در دایره وجــود بی همــــتا هسـت
هســـتــند زنان به نام زهـرا لیــکن *** اینان همـه قطره اند و او دریا هست

 

زهرای تنها
زهرای نبی همچو خدایش تنهاست *** در بین زنان مقام او بی همـتا ست
هر چند به وصف او بگویـم کم است *** زهراست محمد و محمـد زهراست

شعر از کتاب چه عاشقانه سیاهکل. شاعر اسماعیل پیر سیاهکل متخلص به (پیر)

 

 

غزل

زهرا تولد شد زمام تا گردد او مام امام

امشب به بزم قدسیان جبرئیل غوغا می کند
در جشن میلاد بتول هنگامه برپا می کند

امشب ز عرش کبریا آن خالق ارض و سما
*بر بیت ختم انبیا نورش هویدا می کند

شد شمس رخسارش عیان جوشید کوثر در جنان
از بهر خیر مقدمش هر غنچه لب وا می کند

زهرا تولد شد زمام تا گردد او مام امام
از دامنش بر خالقش او اسوه اهدا می کند

بلبل ز شادی در چمن شوقش نمی گنجد به تن
ام ابیها نغمه اش کار مسیحا می کند

مستند همه افلاکیان شوریست اندر خاکیان
چشم زمان این صحنه ها نیکو تماشا می کند

اشک محمد بی امان گردیده از ذوقش روان
شادی عیان از چهره اش دَختش تماشا می کند

نامش بود آرام جان قاصر ز توصیفش زبان
مهرش درون سینه ها مرضیه پیدا می کند

از شود و حال عاشقان ذوقیست دُروَش را به جان
ذکرش شده یا فاطمه در سینه نجوا می کند.

شعر از کتاب تجلی عشق . شاعر فضل الله دُروَش متخلص به (دروش)

 

عارف از این چشمه می نوشد کمال

مژده ای شبنم پرستان گل رسید
اشک شوق از دیده بلبل چکید

گل پرستی شیوه بلبل بود
روح بلبل رنگ و بوی گل بود

گل شد از رخسار زهرا در شگفت
بلبل آوایش از این مریم گرفت

در چمن از عشق او سرگشته است
نغمه اش ام ابیها گشته است

خانه نقش آفرین کردگار
شاهکار خلقتش گل کرده بار

نقش هستی را مجسم کرده است
محو حوا روح آدم کرده است

چون به زلف آفرینش شانه زد
بهر آذین نام آن ریحانه زد

نو گلی که باغ عالم دیده است
افتخارش حضرت مرضیه است

مصطفی را کوثر حق منت است
بر فراز آفرینش شوکت است

کوثر قرآن بود بنت الرسول
زیور کون و مکان باشد بتول

تشنگان را مهر او باشد زلال
عارف از این چشمه می نوشد کمال

بر شما زهرائیان بادا نوید
آفتاب خلقت از مشرق دمید

شد تولد آسمان اختران
یازده کوکب بود زین کهکشان

زینت هستی فدایت جان من
عشق تو شد رونق ایمان من

غنچه با نام تو می خندد به باغ
گرچه دارد در دل از داغ تو داغ

آن حسینی را که تو پرورده ای
عالم از نورش منور کرده ای

تا بود در پیکر عالم خروش
نور فرزندت نمی گردد خموش

مهدیت دارد به کف نبض زمان
می تپد بهرش دل از پیغمبران

با چه شوری دُروَش اشعارش سرود
مست وبی خود واله و دیوانه بود

شعر از کتاب تجلی عشق . شاعر فضل الله دُروَش متخلص به (دروش)




Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo