next page

fehrest page

back page

در صحنه اى ديگر


شايد شما نيز چون ما پذيرفته باشيد كه يكى از دقيقترين مقياسهای كه بوسيله ى آن ميتوان شخصيت مردان را در نوسانها و دگرگونيهاى زندگى سنجيد ، وضع رفتار آنان در برابر تعهداتى است كه باختيار با آن تن در داده اند .
هر انسان با شخصيتى هر آنگاه كه تعهدى مى سپارد بخوبى آگاه است كه در صورت شكستن پيمان و نپائيدن عهد ، لطمه ای بزرگ بر حيثيت انسانى و نام نيك و حريم شخصيت او وارد مىآيد بسهولت ميتوان انسانى را در نظر گرفت كه در راه قولى كه داده يا تعهدى كه سپرده جان خود را از دست بدهد ، اين چنين شخصى كشته ى يك خوى عالى انسانى است كه بخاطر آن ، چشم از افق محدود اين زندگى بسته ولى قلمرو نامحدود زندگانى ابدى را بدست آورده است علاوه بر اين در بناى انسانيت ايده آل كه در مجموع ، كانون هر نيكى و زيبای است ، خشت تازه اى بكار زده است .

ولى آن عهد ناپايدار پيمان شكن دروغ پرداز كه با خوشروای و لبخند و عده ای بدروغ مى دهد و سپس با تر شروای و پشيمانى از وعده ى خود باز ميگردد ، اينچنين كسى را باسانى نميتوان انسان دانست ، او از سوای دشمن انسانيت است كه پايه هاى انسانيت را ويران ساخته و مقررات آنرا ناديده گرفته ، و از سوى ديگر دشمن خويشتن ، زيرا كه خود را مورد نفرت و تحقير و بدنامى و محروميت از اعتماد جامعه قرار داده است منطق سست و بيپاى : ( هدف ، مجوز وسيله است) نيز نمى تواند براى او عذرى بحساب آمده و از او دفاع كند چه اين عذر ، خود گناهى بزرگ است چندان كه ساحت آمرزش را گنجايش آن نيست هدف ها با اختلاف ، هر يك بر حسب قرار دادهاى عمومى داراى ارزشى مخصوص بخود مى باشند ، هر هدف بايد از وسيله ای كه متناسب با ارزش و اعتبار آن است برخوردار باشد و هيچ هدفى را نميتوان شريف و ارزشمند دانست مگر آنگاه كه دست يافتن بر آن با وسائلى شرافتمندانه امكان پذير باشد .
اين يكى از جلوه هاى خير عام است كه از آغاز بناى اجتماعات ، مردم همگى بر اعتبار و ارزش سوگند و پيمان همداستان شده اند و اديان  آسمانى همگى بر اين رسالت هماهنگ بوده اند كه عهد ، مسئوليت آور است.
گويا بهتر آنست كه در اينمورد به فرمان اميرالمؤمنين على عليه السلام به مالك اشتر نخعى گوش فرا دهيم ، در اين فرمان چنين آمده است :
( اگر با دشمنت پيمانى بستى يا نزد او تعهدى سپردى ، پاس آن عهد و پيمان را بدار و جان خود را سپر آن قرار ده ، زيرا كه آدميان با همه اختلاف نظرها و جدای راهها ، بر هيچ فريضه ای از فرائض خدا همچون احترام به عهد و پيمان همداستان نشده اند مشركان نيز با خود - نه با مسلمانان - بر اين واجب گردن نهاده اند ، چه ، عواقب مكر را شناخته و بال و زحمت آن را دانسته اند پس زنها در وعده ى خود خيانت مورز و عهد خود را مشكن و دشمن خود را نيز فريب مده ، زيرا هيچكس جز نادانى بدبخت بر خدا جرئت نمى ورزد همانا خداوند عهد و پيمان خود را مأمنى قرار داده كه همگان بر اثر رحمت الهى در آن شريكند و حريمى كه تمامى بندگان در حصار آن در آسايشند و در پناه آن بهره مند) .
اكنون پس از توجه به اين حقائق ، چون به موضوع مورد بحث باز مى گرديم مى بينيم تعهداتى كه حسن بن على عليه السلام از معاويه گرفته و در متن قرار داد صلح مورد توافق واقع شده ، از همه ى عهدها و پيمانهای كه تاريخ بياد دارد مؤكدتر و بظاهر مستحكم تر بوده است و اين معاويه بود كه آخرين نسخه ى قرار داد را بخط خود نوشت و مهر كرد و جاى تعجب نيست اگر افكار عمومى در جهان اسلام آنروز ، وفا به چنين  عهدها و سوگندها را آنچنانكه زيبنده ى شخصيتهای از آن رديف است ، از دو امضاء كننده ى قرار داد ، انتظار برده باشد .
بدين جهت بود كه وقتى معاويه در مسجد كوفه و بر فراز منبر و در حاليكه هنوز كمتر از يكهفته از امضاى قرار داد مى گذشت ، آنچنان بصراحت پيمان خود را شكست و ( بروايت مدائنى ) گفت : هر عهدى بسته ام بزير اين دو پاى من ! و بنام بروايت ( سبيعى) نام حسن را نيز برده و گفت : هر تعهدى به حسن سپرده ام بزير اين دو پاى من است ، بدان وفا نخواهم كرد ! اين عمل در مجتمع اسلامى اثرى صاعقه آسا گذارد .
و بدين ترتيب ، آن بهره مند دنيا و تهيدست اخلاق ، با پشت پا زدن علنى به سوگندها و تعهدهاى خود ، از درجه ى اعتماد و اطمينان مردم بكلى سقوط كرد و در مقياسهاى معنوى مورد توافق انسانها ، كموزن ترين آدمى بشمار آمد و جزاى شايسته ى او همين بس كه بيشتر فريب خوردگان ظاهر حق بجانب او ، باوى همانگونه رفتار كنند كه وى با تعهدها و پيمانهاى خود كرده بود : به هيچ نشمردن و سبك گرفتن .
چه ميدانيم ؟ ! شايد اينجا همان نقطه ى عطف و دو راهى آشكار تاريخ است : راهى به گذشته ى مغلوب و راهى به آينده ى پيروزمند و غالب يعنى فرجام نبرد تاريخ حسن و معاويه و شايد اين چشم انداز همان جاده ى شگفت انگيزى است كه حسن را به آن فرجام رسانيد و معاويه با همه ى درايتى كه در باب مصالح خود داشت ، از آن غافل ماند و شكست خورد .

چنانكه ميدانيم ، امام حسن از هر كس با معاويه و بميزان بهره مندى او از راستى و وفا آشناتر بود ، او كه مؤكدترين تعهدها و پيمانها را از معاويه مى گرفت منظورش اين نبود كه به راستى و وفاى او هر چه بيشتر اطمينان يابد بلكه ميخواست تا كودنترين افراد را نيز بميزان صداقت و راستگوای و وفا و شرف او واقف سازد .
اين نقطه ى شروعى بود كه امام حسن عليه السلام پيشروى خود را بسوى دومين صحنه ى جنگ با معاويه از آن آغاز كرد و همينجا نخستين سنگ را در شكل جديد بناى رسالت اهل بيت ، كار گذاشت بعدها هر چه موكب زمان به پيش رفت اين طرح نيز با گامهاى موفقيت آميز و به آرامى و تدريج ، پا بپاى زمان پيشروى كرد و طليعه هاى موفقيت ، همچون دسته هاى منظم سپاهى عظيم كه پى در پى و بكمك يكديگر مى رسند ، پديدار گشت .
اى بسا پيروزى كه پديد آمدنش را به سلاح نيازى نيست و اى بسا پيروزى كه در شكل ابتدای آنچنان رنگ شكست مى گيرد كه همه آنرا تسليم محض مى پندارند ولى چشم خردمندان گوهر درخشنده ى پيروزى را بر تارك آن مى نگرد .
چند نمونه از برجسته ترين گامهاى موفقيت آميزى كه طرح صلح در راه بدنام كردن معاويه - در زندگى و پس از مرگ - و رسوا ساختن بنى اميه بطور عام ، بدان نائل آمد بدينقرار بود :
تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز مملكت اسلامى را در آغاز دوره حكومت مستقل معاويه با او دشمنى بر انگيخت ، برخى از آنان آشكارا او را لعن كردند ، برخى ديگر او را پليد و ناپاك خواندند ، گروهى روياروى او باوى در افتادند ، بعضى با او قطع رابطه كردند ، بزرگمردى كارهاى او چندان ناپسندش آمد كه از اندوه آنها جان سپرد ، بزرگ ديگرى درباره ى او گفت : بخدا شخص غدارى بود و بالاخره ، شخصيتى چنين قضاوت كرد كه : در معاويه چهار خصلت بود كه فقط يكى از آنها براى هلاكت و بدبختى او كفايت مى كرد ( 1 ) و از اينگونه ابراز مخالفت با او از مردان و زنان بسيارى سرزد كه اكنون در صدد شمارش آنان يا ايراد سخنانشان نيستيم .
گروههای را كه در مواد قرار داد از آنان بصورتى ياد شده - اعم از اينكه براى آنان تقاضاى امنيت جانى شده يا حق مالى خاصى تعيين گشته بود - در جبهه مخالف معاويه قرار داد و براى او دشمنانى از اين افراد آفريد و در نتيجه ناگهان معاويه در چشم انبوهى از مردم بصورت دشمن خونخوارى مجسم شد كه چون تعهدات خود در مورد جان و مال ايشان را زير پا نهاده ، نميتوان بر جان و مال خود از او ايمن بود .
معاويه پنداشته بود كه با شكستن عهد و پيمانها خواهد توانست به بيعت پسرش يزيد شكل رسمى ببخشد و سنتهاى مقرر و رائج اسلامى در امر بيعت و شايستگى خلافت را ، ناديده بگيرد ليكن واقعيت خيلى زود او را به اشتباه خود واقف ساخت زيرا همين بيعت موجب آن شد كه عموم مسلمانان كه از لحظه ى نامزد كردن يزيد براى خلافت ، با مقاصد پليد بنى اميه درباره ى اسلام آشنا شده بودند ، يكباره باوى بدشمنى برخيزند .
بعدها جنايات خونين و آشكارى كه پس از شكستن صلح از معاويه سر زد ، يعنى قتل نيكمردان بيگناه مسلمان كه همه از صحابه ى پيغمبر يا از تابعين بودند ، هر يك عامل جداگانه ای بود كه با زمينه ى قبلى طرح امام حسن و همگام با نقشه ای كه در اين طرح نهفته بود ، كار معاويه را به فضاحت كشانيده و بر حيثيت معنوى او لطمه ای گران وارد مىآورد .

ماجراى حسين عليه السلام در كربلا - بسال 61 هجرى - قويترين تيرى بود كه امام حسن از پيش در كمان نهاده و بدست برادرش حسين ، دشمن مشترك خود و برادر و پدرش را آماج آن ساخته بود .
فراموش نميكنيم كه وى در روز وفات به برادرش گفت : ( هيچ روزى چون روز تو نيست ، اى ابا عبدالله) !
اين سخن با همه ى ايجاز و ابهام عمدى اش ، تنها رازى است كه از حسن عليه السلام درباره ى نقشه ى نهانى وى شنيده شده است ، نقشه ای كه از لحظه ى صلح تا روز صدور اين كتاب ، از شش جهت دچار غموض و ابهام بوده است در اين سخن كوتاه ، لحن ( فرمانده بزرگ) ى را مى بينى كه فرماندهان زير دست را به كارها و وظائفشان ميگمارد و هر نقشى را به تناسب ، به هر كسى محول مى كند ، آنگاه برادر خود و نقش او را در آنميان مشخص ميدارد و ميگويد : ( هيچ روزى چون روز تو نيست) .
و طبيعى بود كه موقعيتهاى زمانى ، فصلهاى بيكديگر وابسته ى آن نقشه ى كلى را پى در پى تحقق بخشد و هر يك از حلقه هاى اين زنجير پيوسته ، حلقه ى بعدى را زنده كند و هر شعله ای شعله ى بعدى را بوجود آورد و همينطور تا آخر .
امام حسن براى هر يك از اين گامها و مرحله ها از روز گفتگوى صلح ، محاسبه ى لازم را كرده و از آن گذشته ، روحيات حريف را هم كه از خصومتى فراوان نسبت به او و برادرش و شيعيانش و هدفهايش خبر ميداد ، بطور كامل بررسى نموده بود و اين بررسى ها و محاسبه هاى وسيع بود كه قاعده و پايه ى تصميمهاى آينده ى امام حسن را در مورد خود و دشمنش پى ريزى مى كرد .
و باز طبيعى بود كه اگر حسن بن على خود شخصا مهلت آن نيابد كه پا بپاى اين تصميم ها پيش رفته و بدست خود نقشه اش را عملى كند ، برادرش حسين را بدينكار بگمارد و اين همان مطلبى است كه در آغاز اين گفتار بدان اشاره كرديم .
و بدينصورت ، نهضت جاويدان حسين ، عبارت بود از يك مرحله ى بسيار مهم و حساس در نقشه ى كلى برادر نابغه ى عظيم الشأنش امام حسن .

و همواره فاجعه ى كربلا كه تمامى لغت هاى روى زمين از آن سخن گفته اند ، لكه ى سياهى خواهد بود كه تاريخ بنى اميه را قرين ننگ و عار مى سازد تا وقتى كه از كربلا نشانى و از بنى اميه نامى باقى است .
پس از واقعه ى كربلا نيز همواره اين طرح عميق و دراز مدت در فاصله هاى نزديك تاريخ ، پى در پى حوادثى بزرگ مىآفريد كه همه بدون استثناء از متن نظام اموى - كه از عهد معاويه تا دوران پسر عمويش ( حمار) ( 2 ) در بيشتر خصوصيات يكنواخت بود - سرچشمه مى گرفت .

( امويگرى) در قاموس مسلمانانى كه روى مسلمانى آنان حساب مى شد بمعناى ( ( حكومت ستمگر جبار بى رويه ى بى اعتنا به بيشتر نواميس دينى) معروف شد ، خصومت مردم با ايشان با گذشت زمان ، شدت يافت تا آنجا كه هر جا پرچمى بر ضد بنى اميه و براى مبارزه با ايشان با هتزاز در مىآمد ، كمتر از هزاران و دهها هزار بيعت كننده ى بر مرگ نداشت .
بنابراين ، بپذيريم كه ( صلح) بذرى بود كه از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل بيت عليهم السلام و هم از متن وحى مايه مى گرفت و تصديق كنيم كه امام حسن پس از گذشت مدتى كمتر از يك قرن ، در چهره ى حريف فاتح و غالبى نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است .
گامهای موفق ، سياستى متصاعد و پيشتاز ، در عين آرامش و فروتنى و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها .
و راستى مگر عظمت جز اين چيز ديگرى است ؟ !


پی نوشت ها
1 - آنكس كه او را لعنت كرد ، دوست خود او : ( سمره) بود و آنكس كه او را پليد و ناپاك خواند رفيق نزديكش ( مغيره) بود و آنكس كه روبرو او را كوبيد ( عايشه) بود و آنكس كه با او قطع رابطه كرد ( مالك بن هبيره ى سكونى) بود و آنكس كه از اندوه جنايات او جان سپرد ( ربيع بن زياد حارثى ) ) بود و آنديگرى ( ابواسحاق سبيعى) و آن آخرين ( حسن بصرى) بود در اينباره ها رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه و ( كامل) ابن اثير و ( مروج الذهب) و غيره .
2 - وى ( مروان اموى) است ملقب به ( حمار) و هم ملقب به ( جعدى)  ( بخاطر انتساب به مربيش جعد بن درهم ) كه حكومت بنى اميه در زمان وى منقرض شد مربى او ( اين درهم) زنديق بود و آئين خود را بوى تعليم داد و مردم بخاطر انتسابش به ( جعد) او را مذمت مى كردند چون فاتحان عباسى او را تعقيب كردند وى اهل حرم خود را به كليسای در شهر ( بوصير) سپرد و خود گريخت ! گوای با مساجد رابطه ای نداشت ! در اينباره بنگريد به ( كامل) ابن اثير ( ج 5 ص 159 ) .

 

next page

fehrest page

back page

Logo
https://old.aviny.com/occasion/Ahlebeit/ImamHasan/shahadat/86/imam-hasan/21.aspx?&mode=print