رهبرى امام خمينى (ره)
نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهرى
رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب
مفاهيم اسلامى به پيش برد. ايشان با ظلم مبارزه كرد ولى
مبارزه با ظلم را با معيارهاى اسلامى مطرح كرد، امام از
طريق القاى اين فكر كه يك مسلمان نبايد زير بار ظلم
برود،يك مسلمان نبايد تن به اختناق بدهد،يك مسلمان نبايد
به خود اجازه دهد كه ذليل باشد، مؤمن نبايد زير دست و
فرمانبر كافر باشد ،با ظلم و ستم و استعمار و استثمار
مبارزه كرد،مبارزهاى تحت لواى اسلام،و با معيارها و
موازين اسلامى.
از نظر رهبرى اينطور نبود كه روز اول كسى خود را
كانديدا بكند و بعد مردم به او راى بدهند و او را به رهبرى
انتخاب كنند و بدنبال آن،رهبر براى مردم تعيين خط مشى
كند.واقعيت اينست كه گروههاى زيادى-از آنها كه احساس
مسئوليت مىكنند- تلاش كردند كه رهبرى نهضت را بعهده
بگيرند ولى تدريجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود
انتخاب شد.شما در نظر بگيريد كه چه تعداد از قشرهاى
مختلف،مثلا از روحانيون-چه از مراجع و يا غير مراجع-و يا
از غير روحانيون چه گروههاى اسلامى و چه غير اسلامى،در اين
انقلاب شركت داشتند.در اين نهضت افراد تحصيلكرده،افراد
عامى،دانشجو،كارگرها،كشاورزان، بازرگانان همه و همه شركت
داشتند ولى از ميان همه اين افراد مختلف،تنها يك نفر،به
عنوان رهبر انتخاب شد،رهبرى كه همه گروهها او را برهبرى
پذيرفتند.اما چرا؟آيا بدليل صداقت رهبر بود؟بيشك اين رهبر
صداقت داشت ولى آيا صداقت منحصر بشخص امام خمينى بود و كسى
ديگر صداقت نداشت؟ البته مىدانيم كه چنين نيست و صداقت
منحصر به ايشان نبود.آيا بدليل شجاعت رهبر بود و اينكه
تنها ايشان فرد شجاعى بودند و غير از ايشان رهبر صديق و
صادق و شجاع ديگرى وجود نداشت؟ البته كسان شجاع ديگرى نيز
بودند.آيا به اين دليل بود كه ايشان از يك نوع روشن بينى
برخوردار بودند و ديگران فاقد اين روشنبينى بودند؟ آيا
بدليل قاطعيت رهبر بود و ديگران فاقد قاطعيتبودند؟
ميدانيم كه قاطعيت منحصر به ايشان نبود.درست است كه همه
اين مزايا باعلى درجه در ايشان جمع بود،ولى چنين نيست كه
اين مزايا-لا اقل با شدت و گسترش كمتر-در ديگران نبود،پس
چه شد كه جامعه خودبخود ايشان را،و فقط ايشان را به رهبرى
انتخاب كرد و هيچ فرد ديگرى را در كنار ايشان به رهبرى
نپذيرفت؟
پاسخ اين سؤال برمىگردد به يك سؤال اساسى كه در فلسفه
تاريخ مطرح مىشود و آن اين است كه آيا تاريخ شخصيت را
ميسازد و يا شخصيت تاريخ را،آيا نهضت رهبر را مىسازد و يا
رهبر نهضت را؟اجمالا ميدانيم كه نظريه صحيح در اين مورد
اينست كه، يك اثر متقابل ميان اين دو،يعنى ميان نهضت و
رهبر است.ميبايد از يك طرف يك سلسله مزايا و امتيازات در
رهبر باشد و از طرف ديگر نيز خصوصياتى در نهضت وجود داشته
باشد. مجموع اين شرايط است كه فرد را بمقام رهبرى
مىرساند.امام- خمينى به اين علت رهبر بلا منازع و بلا
معارض اين نهضتشد كه علاوه براينكه واقعا شرايط و مزاياى
يك رهبر در فرد ايشان جمع بود،ايشان در مسير فكرى و روحى و
نيازهاى مردم ايران قرار داشت.حال آن كه ديگران-آنها كه
براى كسب مقام رهبرى نهضت تلاش مىكردند-به اندازه ايشان
در اين مسير قرار نداشتند.
معنى اين سخن اين است كه امام خمينى با همه مزايا و
برتريهاى شخصى كه دارد اگر اهرمهائى كه روى آنها دست
مىگذاشت و فشار ميداد و جامعه را به حركت درميآورد،از نوع
اهرمهائى بود كه ديگران روى آن فشار مىآوردند و اگر منطقى
كه ايشان بكار ميبرد نظير منطق ديگران بود،امكان نداشت
ايشان در بحركت درآوردن جامعه موفقيتى كسب كند (1) .
اگر امام عنوان پيشوائى مذهبى و اسلامى را نمىداشت و اگر
مردم ايران در عمق روحشان يك نوع آشنائى و انس و الفتى با
اسلام نداشتند و اگر عشقى كه مردم ما با خاندان پيامبر
دارند وجود نمىداشت و اگر نبود كه مردم حس كردند كه اين
نداى پيامبر و نداى حضرت على(ع)و يا نداى امام حسين(ع)است
كه از دهان اين مرد بيرون مىآيد،محال بود نهضت و انقلابى
به اين وسعت در مملكت ما بوجود آيد.
رمز موفقيت رهبر در اين بود كه مبارزه را در قالب مفاهيم
اسلامى به پيش برد. ايشان با ظلم مبارزه كرد ولى مبارزه با
ظلم را با معيارهاى اسلامى مطرح كرد، امام از طريق القاى
اين فكر كه يك مسلمان نبايد زير بار ظلم برود،يك مسلمان
نبايد تن به اختناق بدهد،يك مسلمان نبايد به خود اجازه دهد
كه ذليل باشد، مؤمن نبايد زير دست و فرمانبر كافر باشد (2)
،با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه كرد،مبارزهاى
تحت لواى اسلام،و با معيارها و موازين اسلامى.
پىنوشتها:
1- ...مثلا اگر مسئله وارد كردن تضادهاى طبقاتى در خود
آگاهىمردم و يا مفاهيمى نظير آزاديخواهى و عدالت طلبى با
معيارهاى مكاتب شرقو غرب از طرف ايشان عرضه
مىگرديد،بازتابى در جامعه ما نمىداشت.حالآنكه ايشان
همين مفاهيم را با معيارهاى اسلامى و با استفاده از
فرهنگبارور اسلامى به جامعه عرضه كرد و جامعه نيز با حسن
تلقى با آنها برخورد نمود.
2- لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا (نساء-141)
خدا هرگز براى كافران نسبتبه اهل ايمان راه تسلط باز
نخواهد نمود.
منبع:كتاب پيرامون انقلاب
اسلامى صفحه 49