شهید آوینی

 
مروری بر زندگی جانباز شهید محمد رجبی ثانی

حسین خسروجردی - هنرمند نقاش - از جمله نزدیکان محمد رجبی ثانی است که اعماق روح او را درک کرده بود . ارتباط عمیق معنوی او با این شهید چشمانش را بارانی کرد و قلمش را به نگارش زندگی‌نامه‌ای از محمد واداشت . یادداشتی که برای «مهر» فرستاد و اینک پیش روی شماست .

محمد رجبی ثانی فرزند یکی از انسانهای دوست داشتنی روزگار ما بود اگر چه عمر کوتاهش آنقدری دوام نیاورد اما در همان دوران کوتاه زندگی اش بسیار پربار و پربرکت بود پدر محمد در اطاقکی کوچک در زیر پله ای در یکی از پاساژهای خیابان لاله زار با مادر پیرش روزگار سپری کرد، عاشق عکاسی بود و در مدرسه دارالفنون تحصیل می کرد ، مرید مولا امیرالمومنین (ع) بود و عاشق اهل بیت.

پس از گذراندن دوران سیکل راهی نیروی هوایی شد و تا درجه ستوان یکمی پیش رفت . ورزشکار بود، والیبال ، بسکتبال و شنا را جدی دنبال می کرد و بهترین تکنسین فنی هواپیماهای جت F4  در ایران بود . زبان انگلیسی را کامل می دانست و اهل مطالعه ادبیات ایران بود . شاعران دوران خودش را خوب می شناخت و در این زمینه نیز مطلع بود. او و همسرش پس از تولد محمد تلاش می کردند که از وی فردی قابل احترام تربیت کنند، و در این راه از هیچ نوع تلاشی فروگذار نکردند.

دیری نپایید که محمد در سن سیزده سالگی پدرش را در یک سانحه رانندگی که منجر به آتش گرفتن پیکر او شد ، از دست داد و مادرش نیز به دلیل ایست قلبی با فاصله اندکی بدرود حیات گفت.

مسوولیت محمد به عمویش که نجّارمرد خوش غیرت و مهربانی بود سپرده شد. اما عمو جان که به دلیل داشتن فرزندان زیاد و درآمد کم به سختی از پس مشکلات محمد بر می آمد ، بخشی از اداره او را به پسر عمه محمد سپرد و وی که قیّم یک برادر و دو خواهر خود بود ، عاشقانه محمد را در کنار برادر و خواهرانش به دندان گرفت. محمد ناسازگار بود . چرا که تمامی زندگیش پر از حوادث ناگوار بود .

در سن 17 سالگی داوطلبانه به نیروهای بسیج مسجد باب الحوائج خیابان اقبال پیوست و به منطقه اعزام شد. و این سرآغاز حضور حماسه ساز او در جبهه‌های جنگ ، در لباس بیسجی و سربازی ، و رسته‌های گوناگون نظامی بود.

بار اول در اثر موج انفجار مدتی لال شد و قادر به تکلم نبود. آهسته آهسته حنجره اش فعال شد سیستم عصبی اگر چه فعال بود اما حنجره قادر به فعالیت کامل نبود . به هر صورت با همان حال ، روزگار در جبهه های جنگ سپری می کرد. پس از آن مجددا در اثر انفجار راکت هواپیما ، ترکشی به میان استخوان کتف و بازویش رفت و تا مدتهای طولانی خواب و استراحت را از او گرفت. درد شدید ناشی از این ترکش جانسوز باعث شد تا محمد خطری دیگر را تجربه کند.

هیچیک از پزشکان دل به جراحی کتف محمد نمی دادند . ترس از احتمال ناموفق بودن عمل که شاید به قطع دست او منجر می شد تا مدتها محمد را بلاتکلیف گذاشت. تا اینکه پزشکی جوان با موفقیت ترکش را از میان کتف و استخوان بازو بیرون آورد و محمد باز نفس راحت نکشیده به جبهه رفت.

این بار محمد برای بردن مهمات به منطقه تحت محاصره عراقی ها اقدام کرد، یک کامیون ایفا پر از مهمات ، محمد ، و جاده ای که بوی خون می داد. و یاری خداوند به بازگشتی قهرمانانه.  و . . . انفجاری که  دردی همیشگی را با محمد همراه کرد .همرزم محمد به حمد خدا اکنون زنده است و حتما روزی جریان این واقعه را دقیق تر تعریف خواهد کرد.

تلخی زندگی محمد پس از این آغازی دوباره می گیرد. از اینجای کار دیگر ناسازگاری محمد گهگاه رخ می نماید. علی رغم احوال ناخوش ازدواج می کند و از همسری صبور دو فرزند متولد می شوند علی و ماهرخ. محمد سرگردان و بی سرمایه و بدون تخصص و کاری برای کسب درآمد و تامین معاش به رانندگی مشغول می شود .جنونی ناشی از جنگ زندگی زندگی محمد و خانواده را سیاه می کند. بارها به تیمارستان می افتد و پس از هر بار جنون ، مقاومت سیستم اعصاب و روان محمد کمتر می شود.

در ابتدا روزانه با خوردن 10 قرص در روز آرامشی نسبی می‌یابد و در روزهای پایان زندگی اش حدود 26 عدد قرص را در روز مصرف می کند. مردانگی اش باعث می شود که دوست و آشنا محمد را با همه مشکلاتش دوست بدارند.

قصه محمد به ماجرایی تلخ کشید ، که نباید می‌رسید . قصه‌ای که او را به آرزوی دیرینه‌اش رساند . و برای ما حسرتی و برای برخی شاید شرمی باقی گذارد . محمد شهید شد. . .

باقی داستان را انصاف ، عدالت و مروت مردانی رقم خواهد زد که مدیون سالها حماسه و رشادت فرزندان به خون خفته این سرزمینند .

 

منبع:خبرگزاری مهر

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo