پاورقی : . 1 رعد / . 28 . 2 طه / . 124
خيال میكرده اين است ، يك چيز ديگر است ؟ به عبارت ديگر ، انسان كمال
مطلق را میخواهد . انسان طالب كمال خودش است ( آنهم نه كمال محدود ) ،
انسان از محدوديت كه نقص و عدم است تنفر دارد و چون به هر كمالی كه
میرسد ، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوی اين كمال محدود
میكشاند ، خيال میكند مطلب و گمشدهاش اين است . دنبال يك زن میرود ،
خيال میكند ، كه آن مطلوب و گمشدهاش واقعیاش اين است . وقتی كه میرسد
، آن را كمتر میبيند از آنچه كه میخواهد . باز دنبال چيز ديگر میرود ،
چون خواستهاش از اول كاملتر است از آنچه كه دنبالش میرفته است . و
اگر انسان به كمال مطلق خودش ( يعنی به آنچه كه در نهادش نهاده شده
است ) برسد ، در آنجا آرام میگيرد ، دلزدگی هم ديگر پيدا نمیكند ، تنفر
هم پيدا نمیكند ، طالب تحول هم نيست .
قرآن در مورد خدا اين مطلب را میگويد : " « الذين امنوا و تطمئن
قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب »" ( 1 ) . قيد " « الا
" و كلمه " « بذكر الله »" كه به اصطلاح جار و مجرور از متعلق خودش
جلو افتاده ، افاده حصر میكند ، يعنی " تنها " : همانا تنها با ياد
خداست كه دلها آرامش پيدا میكند . " « و من اعرض عن ذكری فان له
معيشة ضنكا »" ( 2 ) آن كسی كه از ياد ما اعراض میكند ، معيشت سخت و
تنگی پيدا میكند . با اينكه لازمه در ياد خدا نبوده اين نيست كه اسباب و
وسايل مادی زندگی انسان ، انسان را تحت فشار قرار بدهد ، يعنی قرض آدم
را تحت فشار قرار بدهد ، بی پولی آدم را تحت فشار قرار بدهد ، ولی
انسان از ناحيه درون تحت فشار قرار میگيرد ، برای اينكه چيزی را دارد كه
مطلوب واقعیاش نيست ، از مطلوب واقعی چيزی در آن وجود ندارد .
اينكه انسان به هر آرزويی كه میرسد باز در بند آرزويی ديگر است ،
همانی كه به اقليمی میرسد باز در بند اقليمی ديگر است و راهش را غلط
پيموده و با اقليم به اقليم اضافه كرده و میخواهد خودش را اشباع كند ،
آن نيرويی كه او را دنبال آرزو میدواند ، نيرويی است كه او را دنبال
حقيقتی میدواند كه ديگر هيچ محدوديت و نقصی در آن حقيقت نيست ، كمال
مطلق است . پس طبق اين بيان ، انسان طالب كمال مطلق است ،
پاورقی : . 1 رعد / . 28 . 2 طه / . 124 |