مال و ثروت و اين جنبهها همه را فدای عشق خودش میكند ، مثل پادشاه
انگلستان ، جرج ششم . ممكن است كه عكس قضيه [ باشد . ] نمیتوانيم تسليم
نظريه فرويد بشويم چون در خيلی انسانها ما عكسش را میبينيم . حق اين
است كه انسان محكوم سه غريزه است و هيچ يك از اين سه غريزه تابع ديگری
نيست ، هر سه غريزه اصالت دارد : غريزه اقتصادی ، غريزه جنسی ، غريزه
برتریطلبی . آنهايی كه به انسان خوشبين هستند و انسان را حيوان ناطق
میدانند(ناطق يعنی مدرك كليات)و در واقع میگويند حيوان عاقل ، حيوان
دارای عقل و اراده ، آنها باز قدرت اصلی حاكم بر بشر را همان نفس ناطقه
او يعنی قدرت عقلانی او میدانند ، میگويند به دليل اينكه انسان به نيروی
عقل خود میتواند بر همه اينها فائق بيايد و همه اينها را تحت كنترل دقيق
خود قرار بدهد ، و بلكه جوهر اصلی انسان همان قوه عاقله اوست و انسان
تعالیيافته انسانی است كه اين نيرو در او رشد كرده باشد به طوری كه
نيروهای ديگر تحت هدايت و رهبری او باشند ، او باشد كه حصه و سهم اينها
را تعيين كند و بدون افراط و تفريط و از روی عدالت بدهد . شكم احتياجی
دارد ، اوست كه میتواند سهم او را به عدالت بدهد ، نه افراط كند نه
تفريط ، و نيز ساير غرايز .
همچنين ممكن است كسی بگويد درست است كه بالقوه همه دارای همه اينها
هستند ولی در افرادی كه فعليت پيدا میكند همه يك جور فعليت پيدا
نمیكند . بعضیها يك شاخه [ مثلا ] شاخه پولپرستی در آنها رشد میكند ،
شاخههای ديگر ضعيف میماند . در بعضی ديگر برتری طلبی رشد میكند ، باقی
ضعيف میماند . در برخی عقل رشد میكند . البته اگر عقل رشد كند لازمهاش
اين نيست كه [ ساير قوا را ] ضعيف نگه دارد ، چون عقل خودش درك میكند
، باقی ديگر را در اطاعت خودش قرار میدهد ، كه تنها عقل است كه
میگويند اگر قوی باشد ديگر ظلم نمیكند ، به حقوق ساير قوا تجاوز نمیكند و
حق آنها را به اندازه سهم خودشان میدهد . اين در فرد انسان . بنابراين در
فرد انسان هم عينا همين مساله مطرح است . اين بحث ، خيلی بحث خوب و
جالبی است ، اين نظريه خاص جامعهشناسی كه واقعا ما درباره جامعه چه
میگوييم .
پس در اينجا نظريات مختلف است و تنها ماركسيستها هستند كه به شدت
از تكحياتی بودن جامعه دفاع میكنند و بعد هم آن حيات واقعی حاكم را كه
باقی ديگر همه به منزله عرض و تابع و طفيل است اقتصاد میدانند ، يعنی
مكتبهای ديگر
|