از مثالهايی كه انگلس و ديگران گفتهاند ذكر میكنيم . يك دانه جو را
در زمين میكاريد . بعد اين دانه جو واقعا در دورهای رشد میكند . اين
حقيقتی است كه در دورهای رشد كرده ، ولی آن كه رشد میكند همين دانه است
كه به صورت يك دستگاه درآمده و رشد میكند . اين دستگاه در مجموع خودش
، در جز خودش يك دستگاه توليد مثل هم دارد ، يعنی ضمنا دهها دانه جو هم
توليد میكند . يك درخت زردآلو صدها هسته زردآلو هم توليد میكند كه اين
هستههای زردآلو را میشود در كنار همين درخت زردآلو كاشت تا درختهای
زردآلوی ديگری بهوجود بيايد و خود اين درخت زردآلو هم سر جای خودش باشد
. اينكه در خودش دستگاه توليد مثل دارد معنايش تبديل شدن اين به آن
نيست . اين هنوز خودش در حال رشد است كه شما میگوييد مثلش هم [ در
كنارش موجود شده است . ] يا مانند يك انسان . شخصی در سن بيست سالگی
دارای فرزند میشود ، در سن چهل سالگی بچه بيستساله پيدا میكند . اين
معنايش اين نيست كه من تبديل شدم به اين و من وجود ندارم . اين چه ربطی
به اين موضوع دارد ؟ ! در غير جاندارها كه اساسا هيچ جا اين حرفها وجود
ندارد . يك سنگ ، يك خاك ، از كجا میشود ثابت كرد كه اين تبديل به
ضدش میشود و بعد به ضدضدش و تكامل [ رخ میدهد ؟ ] چه كسی میتواند در
عالم بيجانها چنين تكاملی را كه اينها بيان میكنند ثابت كند ؟ در عالم
جاندارها هم كه به صورت بقای انواع و توليد مثل است نه به صورت متبدل
شدن يك شی .
آنگاه اينها بعضی مثالهای شخصی و فردی ، مانند مثالهای اجتماعی ذكر
میكنند . يك نهضتی تبديل میشود به نهضت ديگر ، كه آنجا باز بابش باب
ديگری است . فرضا در آنجاها صادق باشد ، در كل عالم اين جريانها صادق
نيست . اين است كه مولف اينجا میگويد كه ما بايد ميان اين دو مضمون
اصلی انديشه هگل ، سه دوره تحول حيات يعنی تولد و رشد و تنزل و سه پايه
فلسفی تز و آنتیتز و سنتز ، عقد ببنديم ، اما نمیگويد چگونه عقد ببنديم ،
اينها كه با همديگر جور در نمیآيد ! گذشته از اينكه هم آن مخدوش است ،
هم اين فیحدذاته مخدوش است ، با همديگر قابل جمع نيستند ، چگونه قابل
جمع است ؟ ! اين میگويد : تولد ، رشد ، بعد زوال . آن میگويد : تولد ،
بعد نفی(در واقع زوال)و بعد كاملتر . " سه پايه " در واقع اينطور میشود
: تولد و زوال(به معنای نفی)و بعد نفی در نفی كه مرحله سوم رشد است .
|