برهان و شعر
در منطق نظری ما برهان داريم و شعر . برهان نظير دلائلی است كه در رياضيات برای مطلب اقامه میكنند . يك دانش آموز كه دارد رياضيات میخواند و مثلا احكام مثلث را برايش بيان میكنند . وقتی میگويند مجموع زوايای يك مثلث مساوی است با 180 درجه و محال است كه برابر بشود با 181 درجه يا 179 درجه ، برايش برهان ذكر میكنند . برهان را كه میگويند میبيند درست است . آيا معلم رياضيات چنين قدرتی دارد كه اختيار دست او باشد : يك دفعه دلش میخواهد برهان اقامه كند بر اينكه زوايای مثلث مساوی است با دو قائمه يعنی 180 درجه ، چنين برهانی اقامه میكند ، يك دفعه هم برهان ديگری اقامه میكند كه مجموع زوايای مثلث مساوی است با مثلا 120 درجه . اختيار با او نيست . مبادی عقلی نظری به اختيار انسان نيست ، بشر بايد تابع آنها باشد . اگر اينشتين را هم در دنيا بياورند و بخواهد آنطور برهان اقامه بكند يك دانش آموز میتواند او را محكوم بكند . چرا ؟ چون دارد حرف زور میزند و حرف زور را عقل نمیپذيرد . چيزی را كه عقل نمیپذيرد ق ویترين افراد دنيا هم نمیتواند بر خلافش حرف بزند ، چون حساب ، حساب برهان است . اما میرويم سراغ شعر . شعر يعنی يك چيزی كه مثل موم در اختيار انسان است . انسان میتواند برای هر چيزی مطابق ميل خودش با تشبيه و استعاره و تخيل يك چيزی بسازد . شعر است ديگر ، منطق و برهان كه نيست . مثلا به شاعر میگويند فلان چيز را مدح كن ،