است ! انسان گاهی نفسش آنچنان مكرر می‏كند كه خودش هم نمی‏فهمد . مثلا
شب ولادت پيغمبر است ، می‏خواهد جشن بگيرد شب سرور است ، حالا كه شب‏
سرور است فسق و فجور به جا می‏آورد و می‏گويد شب سرور است ، شب ولادت‏
پيغمبر ، مگر اشكال دارد ؟ ! من به خاطر پيغمبر چنين كاری می‏كنم !
داستانی است مربوط به آن زمانی كه يك " شاهی " ارزش داشت . گفتند
يك نفر رفت دم دكان عرق فروشی و به فروشنده گفت يك شاهی عرق بده .
عرق فروش گفت يك شاهی كه عرق نمی‏شود . گفت : هر چه می‏شود ، بالاخره‏
يك شاهی هم يك چيزی می‏شود . او اصرار می‏كرد كه نمی‏شود . گفت اگر يك‏
قران عرق می‏شود آن را تقسيم بر بيست كن همان را به من بده . گفت اين‏
معنايش اين است كه ته يك استكان هم مثلا پر نشود . گفت همان را بده .
گفت مردم عرق می‏خورند كه مست بشوند ، فايده‏اش چيست كه آن را به تو
بدهم ؟ گفت تو همان را بده ، بد مستی‏اش با خودم .
بعضی از مردم دنبال بهانه هستند برای بد مستی ، ديگر بد مستی‏اش با
آنها . كافی است يك بهانه پيدا بكند برای هرزگی كردن و بد مستی .
گفته‏اند : اجازه داده‏اند هر دروغی كه دلمان بخواهد ، برای اهل بدعت جعل‏
بكنيم . بعد با هر كسی كه كينه شخصی پيدا می‏كند فورا به او يك نسبتی‏
می‏دهد ، يك تهمتی می‏زند و بعد می‏گويد او اهل بدعت است . شروع می‏كند به‏
جعل كردن ، دروغ گفتن و تهمت زدن . چرا ؟ می‏گويد به ما اجازه داده‏اند .
آن وقت شما ببينيد بر سر دين چه می‏آيد ؟ ! فرنگی ماب ما می‏گويد
الغايات