برازندهای است كه حالا داستان آن مسئله نذر ذبحش و اين حرفها بماند .
عبدالله جوان ، جوانی بود كه در همه مكه میدرخشيد . جوانی بود بسيار زيبا
، بسيار رشيد ، بسيار مؤدب ، بسيار معقول كه دختران مكه آرزوی همسری او
را داشتند . او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمار
میآيد ، ازدواج میكند . در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمیگذرد كه به
عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج میشود و ظاهرا سفر ، سفر
بازرگانی بوده است . در برگشتن میآيد به مدينه كه خويشاوندان مادر او در
آنجا بودند ، و در مدينه وفات میكند . عبدالله در وقتی وفات میكند كه
پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است . محمد ( ص ) يتيم به دنيا میآيد
يعنی پدر از سرش رفته است . به رسم آنوقت عرب ، برای تربيت كودك
لازم میدانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به
او شير بدهد . حليمه سعديه ( حليمه ، زنی از قبيله بنی سعد ) از باديه
میآيد به مدينه كه آن هم داستان مفصلی دارد . اين طفل نصيب او میشود كه
خود حليمه و شوهرش داستانها نقل میكنند كه از روزی كه اين كودك پا به
خانه ما گذاشت ، گويی بركت ، از زمين و آسمان بر خانه ما میباريد . اين
كودك تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور از
شهر مكه ، در باديه در ميان باديه نشينان ، پيش دايه زندگی میكند . در
سن چهار سالگی او را از دايه میگيرند . مادر مهربان ، اين بچه را در دامن
خود میگيرد . شما حالا آمنه را در نظر بگيريد ، زنی كه شوهری محبوب و به
اصطلاح شوهر ايدهآلی داشته است به نام عبدالله كه آن شبی كه با او ازدواج
میكند به همه دختران مكه افتخار میكند كه اين افتخار بزرگ نصيب
|