و كنيزها درست میكردند ، ابوذر بود و امر به معروف و نهی از منكر ، و
جز امر به معروف و نهی از منكر چيز ديگری نداشت . عثمان هر چه كوشش
كرد اين زبانی را كه ضررش از صدها شمشير برای عثمان بيشتر بود ببندد نشد
. تبعيدش كرد به شام نشد ، آورد كتكش زرد نشد ، غلامی داشت ، يك كيسه
پول به او داد و گفت : اگر بتوانی اين كيسه پول را به ابوذر بدهی ،
قانعش بكنی كه اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد میكنم . غلام چرب زبان
آمد پيش ابوذر ، هر كار كرد و هر منطقی به كار برد ابوذر گفت : پول
چيست كه به من میدهد ؟ اين اول بايد روشن باشد . اگر سهم مرا میخواهد به
من بدهد ، سهم ديگران را چطور ؟ سهم ديگران را میدهد كه حالا میخواهد سهم
مرا بدهد ؟ اگر سهم ديگران است كه دزدی است ، اگر سهم من است پس كو
سهم ديگران ؟ اگر مال ديگران را بدهد مال من را هم بدهد ، میپذيرم . اما
چرا تنها به من میخواهد بدهد ؟ هر كار كرد قبول نكرد . آخر اين غلام از
يك راه دينی و مذهبی وارد شد ، گفت ابوذر ! آيا تو دلت نمیخواهد يك
بنده آزاد بشود ؟ گفت : چرا ، خيلی هم دلم میخواهد . گفت : من غلام
عثمانم ، عثمان با من شرط كرده كه اگر تو اين پول را بگيری مرا آزاد كند
. محض اينكه من آزاد بشوم اين پول را بگير . اين پول را بگير نه برای
خودت بلكه برای اينكه من آزاد بشوم . گفت : خيلی دلم میخواهد تو آزاد
بشوی ولی خيلی متأسفم كه اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شدهای ولی خودم
غلام عثمان شدهام .
|