برادران و اقوام نزديكش باشند ، او تنهاست . يعنی پيوند جسمانی
نمیتواند او را با اينها پيوند بدهد . او از نظر روحی در يك افق زندگی
میكند و اينها در افق ديگری . گفت : " چندان كه نادان را از دانا وحشت
است ، دانا را صد چندان از نادان نفرت است . " پيغمبر اكرم در ميان
قوم خودش تنها بود ، همفكر نداشت . بعد از سی سالگی در حالی كه خودش
با خديجه زندگی و عائله تشكيل داده است ، كودكی را در دو سالگی از پدرش
میگيرد و میآورد در خانه خودش . كودك ، علی بن ابیطالب است . تا وقتی
كه مبعوث میشود به رسالت و تنهائيش با مصاحبت وحی الهی تقريبا از بين
میرود ، يعنی تا حدود دوازده سالگی اين كودك ، مصاحب و همراهش فقط اين
كودك است . يعنی در ميان همه مردم مكه كسی كه لياقت همفكری و همروحی و
هم افقی او را داشته باشد ، غير از اين كودك نيست . خود علی ( ع ) نقل
میكند كه من بچه بودم ، پيغمبر وقتی به صحرا میرفت ، مرا روی دوش خود
سوار میكرد و میبرد .
در بيست و پنج سالگی ، معنی خديجه از او خواستگاری میكند . البته مردم
بايد خواستگاری بكند ولی اين زن شيفته خلق و خوی و معنويت و زيبايی و
همه چيز حضرت رسول است . خودش افرادی را تحريك میكند كه اين جوان را
وادار كنيد كه بيايد از من خواستگاری كند . میآيند ، میفرمايد آخر من
چيزی ندارم . خلاصه به او میگويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او
میفهمانند كه خديجهای كه تو میگويی اشراف و اعيان و رجال و شخصيتها از
او خواستگاری كردهاند و حاضر نشده است ، خودش میخواهد . تا بالاخره
داستان خواستگاری و ازدواج رخ میدهد . عجيب اين است :
|