همين حرف را زد . امام فرمود : سبحان الله ! چطور شما به پيغمبر خدا
چنين نسبتی می‏دهيد ؟ ! آخر اين چه پيغمبری شد كه مشغول نماز باشد چشمش‏
به يك كبوتر زيبا كه بيفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند .
اين گناه اول ، يعنی فسق . تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه‏ها بدود
دنبال كبوتر ، در حالی كه هم پيغمبر است و هم پادشاه ، و گويی كسی هم‏
نبوده كه به او بگويد آن كبوتر را برای من بگير ، برود تا پشت بام و
آنجا يك كبوتر ديگر از نوع انسان برايش پيدا بشود ، چشمش بيفتد به يك‏
زن زيبا ، اين دل هر جايی كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و يك دل‏
نه صد دل عاشق اين زن بشود . اين گناه دوم . تازه تحقيق كند كه اين زن‏
شوهر دارد يا ندارد . به او بگويند شوهر دارد . زن كی است ؟ زن يك‏
سرباز فداكار كه دارد در ميدان جنگ فداكاری می‏كند . دوز و كلك درست‏
بكند كه اين سرباز كشته بشود برای اينكه با زن او همبستر بشود . پس فسق‏
هست ، فجور هست ، قتل نفس هست ، نماز شكستن هست ، عشق به زن شوهردار
هست . آخر اين چه پيغمبری شد ؟ !
حالا ريشه قضيه چيست ؟ از امام سؤال كردند پس قضيه چيست ؟ فرمود :
قرآن كه اصلا اين حرفها را طرح نكرده . اين حرفها چيست كه از خودتان‏
ساخته‏ايد ؟ ! قضيه اين است : روزی داوود - كه حكمتها و قضاوتهای داوود
ضرب المثل است - كوچكترين عجبی در قلبش پيدا شد كه اگر قضاوت هم هست‏
قضاوت داوودی است ، آنچنان صحيح در ميان مردم قضاوت می‏كنم كه هيچ وقت‏
يك ذره تخلف نمی‏شود . مثل داستان يونس و داستان آدم و داستانهای ديگر
. يك ذره عجب سبب می‏شود كه خدا عنايت