next page

fehrest page

back page

قسمتي از چکامه هاي مسيحيان در ستايش علي

خطيب خوارزمى و ابن شهر آشوب و اربلى اشعار زير را بيكى از مسيحيان نسبت داده اند:
" امير المومنين على را عزمى راسخ است و جز او ديگرى را در خلافت طمع كردن روا نيست "
" او داراى نسبى برتر، و اسلامى اقدم، و فضائلى است كه مسلمانان اجماع كرده اند: "
" به اينكه على از تمام مردم بعد از پيغمبر برتر، با ورع تر و شجاعتر است ".
"من هر گاه به ملتى غير از ملت خود گرايم بى ترديد مسلمان شيعى خواهد بود ".
استاد عماد الدين طبرى اشعار ذيل را به ابى يعقوب مسيحى نسبت داده است:
آفرين بر درختى كه در بهشت برين روئيده هيچ درختى با آن برابر نميكند.
مصطفى ريشه، فاطمه شاخه، آنگاه على آقاى انسانها لقاح آن درخت اند.
و آن دو هاشمى، دو سبط پيغمبر، ميوه آن و شيعيان پيچيده به اطراف آنند.
اين مضمون گفتار پيغمبر است كه راويان احاديث به سند عالى نقل كرده اند. من به دوستى آنها آرزو دارم فردا نجات يابم و با گروه برتر محشور شوم.
اين مرد مسيحى در اشعار خود اشاره به حديثى كرده كه حافظان احاديث از پيغمبر اكرم " ص " نقل كرده اند كه فرمود: انا الشجره و فاطمه فرعها و على لقاحها و حسن و حسين ثمرتها و شيعتنا ورقها و اصل الشجره فى جنه عدن و سائر ذلك فى سائر الجنه " من مانند درختى هستم كه فاطمه شاخه آن، على پيوند آن، حسن و حسين ميوه آن، شيعيان ما برگهاى آنند، ريشه درخت در بهشت " عدن " و بقيه اش در ديگر جاهاى بهشت است ".
اين عين تعبير حديث در كتابهاى اهل سنت است، اما نزد علماى ما تعبير روايات چنين است:
" خلق الناس من اشجار شتى و خلقت انا و على بن ابى طالب من شجره واحده فما قولكم فى شجره انا اصلها، و فاطمه فرعها، و على لقاحها و الحسن و الحسين ثمارها و شيعتنا اوراقها فمن تعلق بغصن من اغصانها ساقته الى الجنه و من تركها هوى فى النار ".
يكى از مسيحيان متاخر كه على " ع " را مدح گفته اند عبد المسيح انطاكى مصرى در قصيده علوى مبارك است در 5595 بيت از جمله در صفحه 547 ذدر اين باره گويد: مرتضى را بعد از پيامبر بعقيده اهل يقين مقامى بى نهايت بلند است.
دانشمندان آن مقام را ميشناسند و دادگران انصاف ميورزند، نادانها، مسرف و كافران نسبت به آن اختفاء ميكنند.
در اين امر اجماع بلا خلاف در مذهب از نواحى مختلف موجود است.
اگر اسلام بدان اعتراف كند جاى شگفتى نيست كه از آغاز وحى، اسلام ميدانست.
و هر گاه بخواهى تو گروه و مسلمين را اعلام كند، قبل از اين صاحب رسالت آنرا اعلام كرده است.
بلكه اين پذيرش به غير مسلمين سرايت كرده آنها نيز متوجه حق گزارى على شده اند.
حتى طرفداران فلسفه مادى از مقام على در شگفتند و بزرگواريش آنانرا بيشتر به تعجب آورده.
در ميان مردم زمين مدح او تكرار ميشود و توصيف و تشبيهات نعز در اين مورد صادق آمده.
همچنين دل مسيحيان شيفته حب على است و بدوستى اش سرود خوانى ميكنند. از آنها درهر محفلى كه نامش بميان آيد جز مدح غراى او را نميشنوى.
نزدكشيشهاى مسيحى در ميان كليساها و راهبان آنها در پناه ديرها برو.
تا محبت آميخته باحترام او را بيابى كه به دلهاى آنها نشسته و با او عشق ميورزند.
شما دليران ديلم رابنگريد وقتى در بحران جنگ فرو ميروند و تركها را در هر جنگى.
مى بينى همه به مرضى پناه ميبرند و تصوير زيباى او را بر شمشيرهاى خود نقش ميكنند. و ايمان دارند هر گاه شمشير خود را به تصوير او مرصع كنند پيروزى آنان تضمين خواهد شد.
در اين اواخر استاد بولس سلامه قاضى مسيحيان غدر بيرون پس از خواندن كتاب الغديرما، قصيده بى نظير خود را تحت عنوان " عيد الغدير " در 3085 بيت شرود. در اين قصيده تحليل و دقت نظر خاصى بكار رفته، پرده از روى حقايق آشكارى برداشته و با تاريخ صحيح راه ميرود.

نمونه اى از عربده هاى تعصب جاهليت

دوره نخستين

كسانيكه با آشكار شدن راههاى هدايت بعقب بر ميگردند، شيطان آنها را به خيالات واهى ميكشاند و زندگى را در نظرشان دراز مدت جلوه ميدهد.
ان الذين ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدى الشيطان سوى لهم و املى لهم. " آيه 25 سوره محمد "
محققى كه در تاليف مستشرقان تاريخ اسلامى به كاوش پردازد در بعضى اوقات، يكنوع بى نظرى، عفت قلم، امانت در نقل، دورى از تحريف، دورى از تصرف در ماخذ " هر چند نا موثق باشد "، اجتناب از بد دهنى و هتاكى و متناسب با شخصيت نويسنده است چنانكه هر پيش آهنگى بحكم الرائد لايكذب اهله متكب دروغ و خلاف نميشود.
ولى در ميان همين قوم كسانى پيدا ميشوند كه مولف اند و در تاليف خود معرف نابخردى خويش " اينان چه سودى از گوش و چشم و دلشان مى برند وقتى منكر آيات حق باشند و همه چيز را به استهزاء گيرند " با اينكه ابو جهل مرده است، گويا هنوز جهالت ها نمرده و با اينكه ابو لهب به لهيب آتش در افتاد، هنوز شعله گمراهى ها خاموش نشده است، مگر دنيا ميخواهد به عقب باز گردد و خورشيد جهان تاب از خير و بركت باز ايستد؟
در ميان اين گروه كسى پديد آمده است كه پس از گذشت مدتى دراز ميخواهد مردم را به جاهليت نخستين، باز گرداند و به تعصب هاى پوسيده فراخواند و جانبدارى هاى جاهلانه ابراز دارد. قيام كرده تا مسيحى را مژده دهد كه از دو طبيعت " خدائى و بشرى " تلفيق شده باشد و با اينكار در تاليف خويش خود را خوشبخت ميداند گمان ميكند مطلب جديدى ارائه داده و مثل كسانى كه فلسفه دانى را به خود بندند با لكنت زبان و پشت هم اندازى، با تحريف كلمات از جاى خود تاويل آيات براى ناقص خود و با استفاده از احاديث با فكر ضعيف خود ميخواهد اظهار نظر نمايد.

نقد کتاب حيات محمد تاليف اميل در منگام

بزعم فاسد اين مرد مسيحى، پيغمبر اسلام يكى از مبشران مسيحيت صحيح بوده است همان مسيحيت كه در حقيقت چيزى جز گمراهى محض نيست.
اين نويسنده در عين حال نقلهايش مزورانه و رواياتش آميخته با خيانت و در نصائحش سوء نيت دارد و عموما نوشته هايش كثيف و آلوده است.
نسبت به مقام قدس رسول اكرم گستاخى نموده، از حق و حقيقت بدور افتاده و همه اين مطالب را باسم كتاب " زندگانى محمد " تمام ميكند.
اين مرد را بشناسيد او استاد " اميل در منگام " است.
وقتى مى بيند امروزه سر و صداى اسلام بالا گرفته و بر تمام نقاط جهان آوازه اش گسترش يافته، و آسمان فضيلت اسلام بر تمام روى زمين سايه افكنده، و نور اسلام حتى در ويرانه ها تابيده و پست و بلنديها را فرا گرفته و پر تو آن بر هر نو خواسته و كهن جامه اى نشسته است وقتى ميشنود فرياد و غريو مدح و تحسين از حلقوم خود مسيحيان نسبت به اسلام عزيز و پيغمبر مقدسش بلند است و سراسر گيتى را پر كرده و همگان تحت تاثير قرآن كه هم قانون اساسى اجتماعى و هم دين و شريعت و هم دستور سياسى و اصلاحى و هم راهنماى خير و تميز حق از باطل است، قرارگرفته اند، بر او گران مى آيد چنانكه بر پيشينيان سبكسرش قدرت عظيم اسلام از پيش سنگينى ميكرد همان قدرتى كه منتهى بر غلبه اسلام بر كفر شد و همان نظامى كه به حمايت از ستمديدگان شتافت و كسراها و پيروانشان و قيصرها و فرعونها را كه بر افكار قبطى ها كشيش ها، پدران كليسا، دير نشينان و اصحاب كنيسه ها حاكم بودند همه را كوبيد و منكوب كرد.
براى او سنگين است كه در محيط غربى خود، طلوع اسلامى شرقى را به بيند و افكار روشنگرايان ملتش را در پر تو درخشان قرآن عربى بنگرد. و از نزديك ملاحظه كند معارف جاودان اسلام در پايتخت هاى اروپا مانند سيلى سهمگين ريشه هاى گمراهى، هوا پرستى غربى، بدعت ها و ضلالت هاى عمومى را از بن ميكند و و بر باد ميدهد. براى او قابل تحمل نيست كه بگوش خود بشنود در قلب اروپا و زبان فلاسفه آن با بانگ رسا فرياد ميزنند: محمد با عزمى راسخ در تمام طول زندگانى اش بابت پرستى سخت به مبارزه برخاست و لحظه اى را بحال ترديد كه آيا بت يا خداى يگانه را بپرستد، نگذارنيد. يا از ديگرى بشنود كه اعلام ميكند: قرآن كتابى جاودانى است هيچ چيز نه از پيش و نه از دنبال نمى تواند آنرا باطل سازد و صلاحيت بهره بردارى از آن براى هر وقت، و هر جا قطعى است
و يااز شخص سومى از خود مسيحيان بشنود در حاليكه دنيا را با صداى خود پر كرده است، ميگويد: مقررات اسلامى بر بنياد محكمى از آيات روشن متكى است كه منظم، پى در پى نازل شده و در پايان كار اين آيه آمده است " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "
و يا بگوش خود بشنود قرآن كريم را در فرستنده هاى جهان هر روز صبح و شام بخوانند و باياتش مردم جهان گوش فرا دهند ولى از كتاب ملت مسيح و يا هر ملت ديگر سخنى بميان نيايد.

و نادى لسان الكون فى الارض رافعا
عقيرته فى الخافقين و منشدا
ا عبادى عيسى، ان عيسى و حزبه
و موسى جميعا يخدمون محمدا


بدين ترتيب مردك را عصبيت داغ ميكند، بگوشه چشم مينگرد نگاهى دزدانه به اسلام و كتاب و پيامبرش افكنده، سخت خيره ميشود، آنگاه خود را براى دفاع از ملتش آماده ميسازد و بالاخره از عقيده باطل خود به دفاع پرداخته، آوازش را با سينه اى آكنده از بد خواهى بلند ميكند، در حاليكه او فساد ميكند نه اصلاح، شروع كرد به اسم معرفى اسلام و زندگى محمد به مسيحيت دعوت كردن.
او ميگويد: محمد بعنوان يك نفر مسيحى كتابش را به عربى آورد زيرا او يكى ازپيغمبرانى بود، كه تحت تاثير مسيحيت واقع گرديد و " بزعم او " مسيحيان احساسات دينى او را قبل از بعثتش برانگيختند و بگمان او اصول مسيحيت را در قرآن ميتوان يافت و بنا به اظهار او: تاييد روح القدس مستقيما براى عيسى بوده نه براى موسى و محمد و براى عيسى مقامى از عصمت بر طبق قرآن ميباشد كه براى محمد نيست او مى پندارد: مسيحيت شامل اسلام و چيزهاى ديگرى است كه در اسلام وجود ندارد.
او گمان كرده است: مسيح فرزند خداى يگانه ميباشد ولى به يك معنى عرفانى كه متناسب با ذوق خرافى باشد.
و بزعم او: قرآن مردم را به مسيحيت صحيح دعوت ميكند و مسيحيت صحيح عقيده به الوهيت و بشريت مسيح است و اين كه هر دو طبيعت در يك شخص جمع شده است.
كليه آراء سخيف و نا معقول خود را به قرآن نسبت داده ميگويد: قرآن به تمام حقائق مسيحيت احاطه نداشته است.
و نظر ميدهد: آخرين قرآنى كه مورد اعتماد است بدست حجاج بن يوسف ثقفى ساخته شده و ميتوان قرآن را به غير از سبك موجود قرائت كرد.
و معتقد است: علماى توحيد قائل به الوهيت مسيح اند. و ميگويد: شكاف موجود ميان مسلمانان و مسيحيان چيزى جز سوء تفاهم نيست.
و مى پندارد: فاصله موجود ميان دو ملت، از انديشه مفسران قرآن و علماى اسلام است.
و گمان ميكند: بدار نياويختن ميخ بر خلاف منطق عقل و نقل است.
و ميگويد: اعتقاد مسلمين مبنى بر اينكه مسيح را بدار نزدند، باطل است و آيه اى را كه دليل براى آن مى آورند پيچيده و مبهم است.
و آيه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم " را متناسب با تعاليم مسيحيت تاويل كرده است.
و ميگويد: يكى از گمراهيهاى جزيره العرب، انكار الوهيت مسيح و جنبه بشريت محض باو دادن است.
از پيغمبر اسلام به " بيابانى خشك " تعبير مى كند.
اين ها پاره اى از خرافات مربوط به تبشير و دعوت مسيحيت است و بدين وسيله هر فرد محققى مى تواند به هدف نويسنده و ارزش نوشته از آگاه گردد و بداند چگونه اين شخص دروادى هواى نفس، سقوط كرده و بسود خود در قضاوتهايش گام بر مى دارد غافل از اينكه طرفداران اين دين، دين همان " مرد بيابانى خشك " بيدارند و براى حمايت از دين او كشيك مى دهند.
اينان مقاصد زير پرده صليبيان را خوب مى شناسند و در مقابل هر گونه جنجال و هياهو، ياوه گوئى و ژاژخايى، دروغ و تهمتى نسبت بساحت مقدس اسلام، آرام ننشسته به دفاع مى پردازند و پليديهاى جاهليت و كثافتهاى آنرا از دامن پاك اسلام ميزدايند.
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون.
اگر بخواهيد حقيقت آنچه را اين مردك به دروغ و تهمت هاى بدخواهانه بهم بر بافته است، در يابيد، لازم است به كتاب هاى: " الهدى الى دين المصطفى " و " الرحله المدرسيه " و كتاب هاى ديگر حجه الاسلام استاد مجاهد ما آيت علم و عمل " شيخ محمد جواد بلاغى " و كتاب هاى ديگر علماى ملت اسلامى توجه فرمائيد.

سقوط مشرق زمين يا انحطاط مسلمين

من باور نمى دارم بر افراد ساده لوح- تا چه رسد به فضلا و دانشمندان اسلامى هدف اينگونه نوشته هاى مزورانه مخفى بماند و نتوانند حدس بزنند كه اين گونه قلم هاى مزدور در حقيقت هدفى جز آراستن و پرداختن افكار جاهليت ندارند. كسيكه كمترين آزرم اخلاقى در خود سراغ داشته باشد از خود مى پرسد آيا هدف اين گونه تاليفات و فائده آنها براى شرق اسلامى چيست؟ مشرق زمين كه خود گاهواره علم و تمدن جهان و مركز فضيلت و اخلاق بوده است، آيا اگر شرق از اين گونه نشريات دستش كوتاه گردد چه اتفاقى رخ خواهد داد.
آيا هيچ عاقلى ميتواند باور كند اينان با اين مطالب ميخواهند بحق باز گردند؟ و يا اين اساتيد مستشرق، فكر صالح و نظريه جديدى براى اصلاح جامعه در زمينه هاى اجتماعى، اخلاقى، سياسى، ادبى، و روانى آورده اند كه پيامبر اسلام در كتاب و سنتش از آن غافل بوده است؟ حاشا پيغمبر اسلام را از اين نسبت ناروا، آنهم پيامبرى كه براى اصلاح و تكميل مكارم اخلاق آمده است.
ما نمى دانيم ملت اسلامى كه راه خود را بسوى كمال در جبهه مقدم شرق در پيش گرفته، چه نيازى براى خود به اين تاليفات پوچ و عارى از ادب و تربيت دينى، علمى، پاكى و پاكدامنى، راستى و درستى و حق و حقيقت طلبى احساس ميكند تا براى او ترجمه شود؟ جاى شگفتى است كه اين چه انحطاط و سقوط حتمى براى ملل اسلامى است كه بايد او را به اين گونه نوشته هاى مسموم با مطالبى سست و پوسيده و بى اساس سر گرم كرد، آنهم با دست كسانى كه از هر خيرى تهى و با اشاعه هر شرى آماده اند، كسانيكه مقصودى جز گمراه ساختن در آنها نميتوان ديد.
ملت اسلامى چه نيازى به اين كتابها دارد " كه نيازى نداشته و ندارد " با وجود كتاب عربى " گويا " و مقدس اجتماعى اش كه هر باطلى را مى شكند و هيچ باطى نه از پيش و نه از دنبال آنرا نخواهد شكست كتابى كه بى شك مايه هدايت پرهيز گاران است، كتابيكه از آداب اجتماعى و مصالح عمومى بر اساسى استوار و بنيادى از عدل و احسان متين، سخن ميگويد و مطالبش را در عفت، پاكى و مهربانى مى توان خلاصه كرد.
ملت اسلامى تا وقتى حامل سنت پيغمبر خود باشد، چگونه حاضر مى شود به اين كتابها دست نياز دراز كند، سنتى كه از حكم و اندرزهاى نغز اجتماعى، احكام حقوقى و جزائى و مدنى، و از قوانين دفاعى و انتظامى در راه ريشه كن ساختن ظلم و حفظ حقوق مردم و براهنمائى مردم به مصالح دنيا و آخرتشان، آكنده است و نيز سنتى كه مملو از قوانين بهداشتى و مصالح عمومى و پايه ريزى ترقيات علمى و انسان را از چنگال عفريت نادانى و گمراهى مى رهاند و در راه رشد و فلاح رهبرى مى كند.
سنتى كه زندگى سياسى را بنياد مى نهد و به يگانگى و همبستگى جامعه بشريت و فضائل اخلاقى او روح مى بخشد و كليه حقوق نوعى و شخصى انسان را زنده ميكند.
چگونه ملت اسلامى مى تواند دست نياز به اين نوشته ها دراز كند كه خود برنامه اصلاحى زنده اى مشتمل بر همه موجبات امن و راحت و سلامت و اتحاد و گرايش به نيكى ها و دورى از بديها، دارد. برنامه ايكه در آن از هر چه رشته تمدن و ترقى صحيح را ميگسلد، نهى شده و به هر چه او را به راه استوار رهبرى كند امر شده، چيست اين برنامه؟ اين برنامه همان " نهج البلاغه " امام امير المومنين عليه السلام تاليف شريف سيد رضى است كه فلاسفه دنيا آنرا از سخن خدا فروتر از سخن مخلوق فراتر ميدانند.

اى امام ميهن اسلامى، سر شگ بيفشان

با من اى شرقى مسلمان، بيا، با من بيا تا از استاد فلسطينى " محمد عال زعيتر "درباره گفتار زشت و عمل نابجايش در ترجمه عربى كتاب " حيات محمد " بنقد و تحليل بپردازيم:
از او مى پرسيم اين چه جنايتى بود كه بر ملت اسلامى روا داشتى؟ جائى كه بقول خودش در مقدمه ترجمه ميگويد: " بدون ترديد مستشرقين نسبت به حقايق سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جنايت روا مى دارند، جنايتهاى آنان، نويسندگان عرب را بر آن داشته تا در نقل تاليفاتشان بزبان عربى دريغ ورزند، از طرفى تعطيل زبان عرب از اين گونه آثار نيز نقصى در نهضت علمى ما بحساب مى آيد " ما مى پرسيم چه نقصى بر نهضت علمى ما بر مبناى كتاب و سنت پيغمبر وارد ميشود وقتى از چنگال جنايتكار جاهليت، محفوظ بماند؟ كتاب و سنتى كه خود نقطه مركزى علوم جهان و روشنى بخش روشن فكران است، كتاب و سنتى كه هر متفكرى را بخود جلب كرده گمشده دانشمندان و مطلوب فيلسوفان در شرق و غرب است تا جائيكه خودمولف در مقدمه كتابش گويد: " مهمترين ماخذ براى شرح زندگانى محمد، قرآن و كتابهاى حديث سيرت ميباشد و قرآن هر چند از همه مصادر فشرده تر است ولى از همه آنها صحيح تر مى باشد ".
كاش او نيز مانند ديگر نويسندگان عرب از نقل و ترجمه اين سند گمراهى به عربى، دريغ مى ورزيد، و بدون هر گونه پاورقى و توضيح، قلم خود را از نشر اين اعلاميه فساد در جامعه اسلامى حفظ ميكرد. اين چه تذكرى درباره مفاسد كتاب است كه ميگويد " خواننده نبايد گمانبرد من باتمام آنچه مولف در اين نوشته آورده كه غالبا هم مخالف واقع است، همراه و موافقم " اى امام ميهن اسلامى در سوگ اين مرد گريه كن كه او با چه مبلغ گران يا ثمن بخسى شرف ملت خود، عزت مذهب، عظمت ملت، قداست كتاب وسنتش را فروخته است؟ او مگر چه مقصد مهمى داشت كه خود را با " اميل در منگام " در اين كار شريك كرد و اين اباطيل و گمراهى هاى مخالف مذهب را منتشر ساخت، و با انتشار مطالب بى اساس و گمراه كننده از چاپ خانه هائى كه جاى تاسف و نگرانى بر هزينه هاى سنگين آنست آبروى خود و مصر عزيز و جامع الازهر و اساتيد پاك و نويسندگان مقتدر آنرا بر باد داد. در حاليكه خود در مقدمه گويد: " با وجود حسن نيتى كه بر نوشته هاى مولف حاكم است حوادث تاريخى و آرائى كه ابراز داشته خالى از لغزش نيست ".
كاش من و ملتم ميدانستيم، ما چه نيازى به حسن نيت كسى داريم كه مسيح بن مريم را خدا و پسر خدا ميداند؟ و آيا چه چيز ميتواند حسن نيت اين گونه كسان را نشان دهد، با اينكه هر صفحه كتابش بيك وادى گم سر ميكشد و كمتر برگى از اين كتاب را ميتوان ورق زد كه از آن نوائى از بد بينى، بد خواهى و بد انديشى برنخيزد.
بلى، بعقيده من- و مومن را بصيرتى خدائى است- آقاى مترجم از مطلب دروغ و ساختى كتاب كه معرف انگيزه ها و تمايلات اموى است، خوشش آمده، از اينرو گرگ با كفتار دوست شده تا محاسن اسلام را ناديده بگيرد، و مساوى بنى اميه را زنده كند. از اخلاق و صفات نيك رو گردان و بصفات زشت توجه كرده به نظام شوم طبقاتى گرائيده است.
بلى، از اين خوشش آمده كه نويسنده نسبت به اهل بيت طاهر پيغمبر با جوش و خروش ژاژخايى كرده دروغ مى بندد، و تاريخ را عليه كرامت و شخصيت پيغمبر و خاندان با عظمتش، بصورتى كه با روح خبيث اموى سازگار باشد، ميسازد و خاندان پيغمبر را در انظار بصورت زننده اى كوچك و از لحاظ بد اخلاقى، سوء معاشرت و ناسازگارى با مردم، بى آبرو جلوه ميدهد كه نه با ناموس طبيعت وفق ميدهد و نه با شرافت انسانى. ميگويد: فاطمه قيافه اش گرفته بود و از نظر زيبائى رقيه بر او ترجيح داشت چنانكه هوش زينب از او افزون بود، هنگاميكه فاطمه از پشت پرده شنيد على بن ابى طالب از او نام ميبرد ناسازگارى نشان داد، فاطمه على را مردى زشت رو و با همه دليريش كم مايه ميدانست و در عين حال على علاقه اش به فاطمه بيشتر از علاقه فاطمه به او نبود.
على چهره اش زيبا نبود، در چشمان درستش سستى مشاهده ميشد و تيره بينى اش شكستگى داست. شكمش فربه و جلو سرش خالى از مو بود، گذشته از اينها على مردى شجاع، پرهيز گار، راستگو وفادار، با اخلاص و با يك نوع سستى و ترديد مرد صالحى بود.
على ناله كنان براى آبيارى درخت هاى خرماى يكى از يهوديان در مقابل مشتى خرما، آب ميكشيد، وقتى بخانه باز ميگشت با تندروئى بهمسرش ميگفت: بخور و بفرزندانت بخوران...
على معمولا بعد از هر اختلاف و مشاجره اى، عصبانى ميشد و ميرفت تا در مسجد بخسبد پدر زنش به دنبالش ميافتاد و او را با موعظه و اندرز براى مدتى با فاطمه آشتى ميداد، روزى اتفاق افتاد كه پيغمبرش دخترش را ديد از ضرب مشت على گريه ميكند.
با اينكه محمد، بخاطر راضى كردن دخترش، قدمت اسلام على را ميستود، وجه كمترى به او ابراز ميكرد. دو داماد ديگر پيغمبر از بنى اميه: عثمان با شخصيت، و ابو العاس بيش از على با پيغمبر سازگار بودند. و على از اينكه پيغمبر براى خوشبختى و رفاه حال دخترش اقدامى نميكرد رنج ميبرد و از اينكه در كارهاى بزرگ او را بحساب نمى آورد نگران بود زيرا پيغمبر هر چند گردن زدن اشخاصى را به او واگذار ميكرد ولى هيچگاه فرماندهى به او واگذار نميكرد.
از اين زننده تر كتك كارى على و فاطمه با دشمنان خود از زنان پيغمبر و بجان هم افتادن اين دو دسته است. فاطمه سخت بر پدرش مى شوريد كه چرا از دخترانش جانبدارى نميكند. و خيلى چيزهاى ديگر از جنايات تاريخى كه اين مرد صفحات كتابش را بدانها سياه و تباه كرده است.

دنباله رو را نكوهشى نيست

من مولف گوش بريده را توبيخ نميكنم- هر چند دروغ و ياوه سرائى را از حد گذارنده است زيرا او از دشمنان اسلام است و هيچ گونه اميدى بخيرش نيست كتاب او نشان دهنده عقده ها و نا بسامانيهاى روانى اوست بلكه اين تندى و اعتراض خشونت آميز را بايد نسبت به مترجم ابراز داشت كه خيانتى بزرگ به اسلام، شرق، و عموم مسلمين كه خود را يكى از آنها ميداند روا داشته است. آرى او بهم جنس خود گراييده و بحكم، كبوتر با كبوتر باز با باز، هم مسلك خود را پيدا كرده است.
كليه مطالب كتابش از سخنان دروغين و نسبت هاى نارواى آن كه همه خلاف تاريخ صحيح و نقطه مقابل اجماع ملت اسلام، و اخبار پيغمبر اكرم ميباشد، چيزى جز نشانه سبكسرى و ندانى او نيست.
آيا سخنان جعلى او درباره فاطمه زهرا با سخن پدرش رسول الله " ص " كه ميفرمايد: " فاطمه حوراء انسيه " فرشته اى در كسوت بشرى " است و من هر وقت مشتاق بهشت ميشوم او را مى بوسم " سازگار است.
يا آنجا كه ميگويد " ص ": دخترم فاطمه فرشته سيرت و آدمى صورت است.
يا آنجا كه فرمايد " ص ": فاطمه ستاره زيبائى است " فاطمه هى الزهره ".
يا سخن مادر انس بن مالك: فاطمه مانند ماهى در شب چهارده يا خورشيدى پوشيده به اين بود كه وقتى از ابر ارج ميشد، چهره سپيد آميخته به قرمزى داشت، موهايش مشكى بود و از هر انسانى به پيغمبر شبيه تر بود، بخدا سوگند او بگفتار شاعر مى ماند كه مى گويد:

بيضاء تسحب من قيام شعرها
و تغيب فيه و هو جثل اسحم
فكانها فيه نهار مشرق
و كانه ليل عليها مظلم

و آيا سخنان بى مدرك او درباره هوش فاطمه و اخلاق او با سخن " ام المومنين " خديجه " رضى الله عنها " موافق است كه ميگويد: فاطمه در شكم مادر سخن ميگفت هنگاميكه به دنيا آمد در اولين فرود خود را بحال سجود، بزمين افكنده و با انگشت به اشارت پرداخت.
و يا با سخن عايشه همساز است آنجا كه گويد: من هيچكس رانديدم در رفتار و گفتار و حسن سيرت و متانت چه در حال ايستاده و يانشسته، شبيه تر از فاطمه برسول الله باشد. وقتى فاطمه بر پيغمبر خدا وارد ميشد پيامبر بتمام قامتش برميخاست او را مى بوسيد، خوش آمد ميگفت، آنگاه دستش را ميگرفت و او را در جاى خود مى نشاند.
و در تعبير بيهقى " من كسى را نديدم كه سخن گفتنش شبيه تر از فاطمه برسول خدا باشد... "
و آيا مجعولات او درباره امام على صلوات الله عليه و نا زيبائى چهره اش و اينكه فاطمه او را زشت و عبوس ميپنداشت، با روايات بسيارى كه درباره شمايل بى مثالش آمده از قبيل: او بقدرى چهره تا بناكش زيبا بودكه گويا ماهى در شب چهاردهم است، گردنش ماندن صراحى اى از نقره بود و دندانهايش پيوسته، خندان هر گاه تبسم مى كرد رشته مرواريد را ميماند- سازگار است؟
اين حرف ها را با سخن ابو الاسود دولى در شعرش چطور ميتوان جمع كرد:

اذا استقبلت وجه آبى تراب
ايت البدر حار الناظرينا

بلى بايد گفت:

حسدوا الفتى اذ لم ينالوا فضله
فالناس اعداء له و خصوم
كضرائر الحسناء قلن لوجهها
حسدا و بغضا انه لدميم

اصولا آيا وجدان آزاد شما ميتواندمطالبى را كه از قلبى پر كينه درباره سستى و دو دلى على گفته است، بپذيرد، و حال آنكه على همان كسى است كه هميشه در كارهاى بزرگ مقدم و پيش آهنگ بود، درجنگها مقدم بر ديگران بميدان ميامد و شمشير ميزد. او كسى است كه از آغازيكه پيغمبر دست بكار تبليغ دين شد، تا روزيكه على در بستر پيغمبر بيتوته كرده، خود را فدائى او ساخت تا روزيكه پيغمبر به قرار گاه ابديش ميشتافت در تمام اين مدت از پيغمبر فاصله نگرفت و پيوسته تيرگيهاى غم و اندوه را از چهره مباركش ميزدود. آيا على آن يگانه مرد مبارزى نيست كه اين آيه درباره او نازل شد:
اجعلتم سقايه الحجاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله.
و نيز آيه: " و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله. درباره او نازل گرديد؟
آيا چه موقع را در زندگى على ميتوان يافت كه از قلع و قمع كفار عرب در راه اسلام و دفاع از قداست صاحب رسالت، فارغ نشسته باشد تا او را بسستى و دو دلى متهم ساخت، چيزيكه هست سخن به باطل گفتن را حد و اندازه اى نيست.
آيا ميتوان تصور كرد امير المومنين با همسر پاك سيرتش، سوء معاشرت داشته باشد، و حال آنكه پيغمبر به او ميگويد توبه شمايل من و به اخلاق من شباهت دارى و تو از همان شجره اى هستى كه من از آنم.
و چگونه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را افضل امت، بردبار ترين و خوش اخلاق ترين امت معرفى كرده ميفرمايد: " على بهترين فرد امت من و دانا ترين و برد بارترين آنها است ".
و به فاطمه بگويد: " من ترا به ازدواج كسى در آوردم كه اسلامش از همه با سابقه تر و علمش از همه بيشتر و بردباريش از همه عظمتر است ". و باين جمله توجه او را جلب كند: " همسرى براى تو برگزيدم كه اسلامش از همه مقدم و اخلاقش از همه برتر است ".
اين نمونه سخنان پيغمبر است در حاليكه معاشرت على نيز در مقابل چشم و نزديك گوش مردم است، چه دروغ فاحشى اين حيله گران ابراز داشتند حقيقه على همان گونه است كه پيغمبر صادق امين او را معرفى كرده.
آيا شما ميتوانيد نسبت مشت كوبى على بر فاطمه پاره تن پيامبر را بپذيريد؟- خدا دهانش را بشكند- على كسى است كه گام جاى گام پيغمبر مى نهد و گوشهايش از اين آهنگ پيغمبر آكنده است كه به فاطمه فرمود " خداوند بر اثر خشم تو به خشم ميايد و با رضايت تو خوشنود ميگردد ".
و سخن پيغمبر اكرم هنگاميكه دست فاطمه را گرفته بود " هر كس او " فاطمه " را ميشناسد كه ميشناسد و هر كس نميشناسد، بداند او پاره تن من است او قلب و روح من است كه در ميان دو پهلوى من است، هر كس او را آزار دهد مرا آزرده است.
و گفتار آن بزرگوار " فاطمه بضعه منى، يريبنى ما رابها و يوذينى ما اذاها "
"و فاطمه پاره اى از تنم است هر چه خشم او را باعث شود، خشم مرا باعث ميگردد و هر چه او را آزرده سازد مرا مى آزارد ".
و گفتار آن حضرت " ص " " فاطمه پاره تن من است كسى كه او را بخشم آورد خشم مرا باعث شده است ".
و اين سخن كه فرمود: " فاطمه پاره تن من است هر كه او را دلگير كند مرا دلگير كرده هر چه انبساط خاطرش را فراهم آورد، مرا به نشاط آورده است ".
و آيا پيغمبر على را فقط به قدمت اسلامش ستوده است تا درباره علت آن فلسفه باقى شود و بگويد اين امر براى راضى كردن دخترش بوده است: گذشته از اين هرگاه پيغمبر على را باين منظور ميستود بايد اين سخن را تنها براى فاطمه بگويد تا مقصود حاصل آيد ديگر چرا يك دفعه دست على را در اجتماع بزرگ صحابه گرفته ميگويد " همانا اين اول كسى است كه به من ايمان آورده و اول كسى خواهد بود كه فرداى قيامت با من مصافحه ميكند " و دفعه ديگر اصحاب خود را مخاطب ساخته ميگويد: اول كسى كه سر حوض كوثر بر من وارد ميشود على بن ابى طالب اول مسلمان است؟!
چگونه اين علت ساختگى بر صحابه حاضر محضر پيغمبر و تابعين آنها در نيك رفتارى، مخفى مانده كه آنها نيز او را باين خصلت ممتاز ميستودند همچون ستايشهاى سلمان فارسى، انس بن مالك، زيد بن ارقم، عبد الله بن عباس، عبد الله حجل، هاشم بن عتبه، مالك اشتر، عبد الله بن هاشم، محمد بن ابى بكر، عمرو بن حمق، ابو عمره، عدى بن حاتم، ابو رافع، بريده، جندب بن زهير، ام الخير بنت الحريش.
و آيا اين سخن كه پيغمبر توجهى به على نداشت با قرآنى كه ميگويد على نفس پيغمبر پاك است و يا قرآنى كه محبت او را پاداش رسالتش قرار داده است چگونه جمع مى شود.
يا گفتار رسول آرم " ص " در حديث صحيح مرغ بريان " طير مشوى "، كه در كتب احاديث صحاح و مسانيد وارد شده است كه فرمود " بار پروردگارا محبوبترين خلق خود را نزد من فرست تا در اين خوراك هم غذاى من باشد؟ " و خداوند على را فرستاد "
يا سخن پيغمبر به عايشه: ان عليا احب الرجل الى و اكرمهم على فاعرفى له حقه و اكرمى مثواه.
" على محبوبترين مردان نزد من و گرامى ترين آنها بر من است حق او را بشناس و پاس حرمتش را نگهدار "
يا اين جمله كه فرمود: محبوبترين مردم نزد من از ميان مردان على است.
يا اين تعبير كه فرمود: " على خير من اتركه بعدى ".
يا اين يا اين سخن كه فرمود: بهترين مردان شما على بن ابى طالب و بهترنى زنان شما فاطمه دخت محمد است.
يا سخنى كه فرمود: على بهترين انسانها است، هر كس زير بار نرود كافر ميشود.
يا آنكه فرمود: كسيكه قائل نباشد كه على بهترين مردم است كافر مى شود.
يا آنجا كه در حديث رايت " پرچم جنگ " كه اتفاقى همگان است فرمود: فردا پرچم را بدست مردى ميدهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند، و او خدا و رسولش را؟
يا قول پيامبر " ص " كه گويد: نسبت على با من، نسبت سر من با تن من يا بدن من است.
يا گفتار آن حضرت كه اظهار فرمود:
على منى بمنزلتى من ربى
نسبت على با من نسبت من با خدا است.
يا اين بيان كه فرموده " ص " على نزد من از همه كس دوست داشتنى تر و نزد خدا ازو همه كس محبوبتر است.
يا آنجا كه به على فرمود ك " من از توام، و تو از منى " يا " تو از من، و من از توام.
يا سخن رسول اكرم " ص ": على از من است و من از اويم، و او مولاى هر مومن بعد از من است.
و يا سخن آن حضرت در حديث فرستادن سوره برائت كه صحت آن اجماعى است: نبايد آنرا ببرد " آيات سوره برائت را " مگر مردى از من كه من از او باشم
بلى گفتار آن بزرگوار " ص " كه فرمود: گوشت تو، گوشت من است و خون تو، خون من. و حق " هميشه " با تو است؟ يا سخن پيغمبر " ص " كه فرمود هيچ پيغمبرى نيست كه در امتش شبيهى نداشته باشد و شبيه من در امتم على است.
ياحديثى كه حاكم به صحت آن معترف است و طبرانى آنرا از ام سلمه نقل كرده كه گفت: وقتى پيامبر خشمگين ميشد هيچكس جز على جرئت سخن گفتن با او را نداشت.
يا سخن عايشه: " و الله كسى را نديدم نزد رسول خدا محبوبتر از على، و نه زنى محبوبتر از زن او.
يا گفتار بريده و ابى:
احب الناس الى رسول الله من النساء فاطمه و من الرجال على
يا حديث جميع بن عمير كه گويد: همراه عمه ام بر عايشه وارد شديم از او پرسيدم از مردم چه كسى نزد رسول الله محبوبتر است؟ گفت فاطمه. پرسيدم از مردها كى؟ پاسخ داد شوهرش تا آنجا كه من مى دانم روزها روزه دار و شبها بعبادت قيام داشت.
آيا چگونه پيغمبر اكرم " ص " توجه خود را به ديگرى جز على معطوف ميدارد در حاليكه بر طبق خبرى كه به فاطمه داد، او اول مردى است كه خداوند او را از ميان تمام مردم روى زمين برگزيد و اينك ترجمه متن خبر: " خداوند بر اهل زمين توجهى فرمود و از ميان آنها پدرت را به پيغمبرى برگزيد، آنگاه بار ديگر توجهى فرمود و از ميان آنها شوهرت را برگزيد، آنگاه بمن وحى فرستاد تا شما را به ازدواج او درآورم و او راوصى خود بگيرم ".
و در بيان ديگر فرمود " ص ": خداوند از ميان مردم زمين دو مرد را برگزيد يكى پدر تو: و ديگرى همسر تو.
من ديگر مجال آنرا ندارم تا سخن مردك " دو داماد اموى پيغمبر... " را تحليل كنم، همينقدر، براى نشان دادن ميزان سازگارى عثمان كريم النفس، حديث انس از پيغمبر خدا " ص " هنگام دفن دختر عزيزش را كافى ميدانم وى گويد: هنگاميكه پيغمبر بر سر قبر نشست و از چشمانش سر شك همى باريد فرمود: كداميك از شما ديشب با همسر خود در نياويخته است؟
ابو طلحه گفت: من يا رسول الله، پيغمبر او را دستور فرمود تا در قبر داخل گردد.
ابن بطال گويد: پيغمبر نميخواست اجازه دهد عثمان داخل قبر شود با اينكه براى اين كار از هر فرد ديگر شايسته تر بنظر ميرسيد به دليل اينكه او شوهر بوده و همسرى را از دست داده بود كه هيچ چيز با آن برابرى نميكرد، از اين رو وقتى پيغمبر فرمود: كداميك از شما ديشب با همسر خود در نياويخته است؟ عثمان ساكت ماند و پاسخ نداد: من. زيرا او در همان شبى كه يكى از همسرانش در گذشته بود اندوه مصيبت وارده و گسيختى پيوندش با پيغمبر، او را از سر گرمى هاى جنسى اش باز نداشته بود، در نتيجه از حق خود، كه ابو طلحه يا هر كس ديگر به اينكار شايسته تر بود، محروم ماند. اين مفهوم معنى آشكار حديث است، و شايد پيغمبر اين مطلب را بوسيله وحى آگاه شده بود، پيغمبر ايرادى به او نگرفت زيرا عملش شرعا مجاز بود ولى نشان ميداد درجه مصيبت او بحدى نرسيده است كه او را به خود سر گرم سازد و لذا عمل او را با تعريضى غير مستقيم، ممنوع قلمداد فرمود.
اما درباره ابو العاص ديگر از من توقع نداشته باشيد سخنى بگويم كسيكه تا سال صلح حديبيه مشرك مانده بود و دو بار با مشركان اسير گرديد و اسلام ميان او و زنش زينب دختر پيغمبر براى مدت شش سال جدائى افكند، زينب به عنوان اسلام مهاجرت كرد و او را براى شر كش ترك گفت، بعد از اسلامش بهيچ وجه اى كه رابطه او را با پيغمبر اكرم و حتى سازش با او را برساند، بزبان نياورد تا چه رسد كه بتوان او را با على پدر فرزندان پيغمبر مقايسه كرد.
اين مرد ميگويد به نص قرآن پيغمبر اسلام در امر خوشبختى دختر طاهر و مطهرش بى توجهى نشان داده و به على نسبت ميدهد كه از اين ازدواج رنج ميبرد و حال آنكه پيغمبر اكرم هر روز صبح بخانه على و فاطمه مى رفت ميگفت: خداوند شما را رحمت كند " يرحمكم الله "
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.
و پيوسته ميگفت: فاطمه محبوبترين مردم نزد من است.
و ميگويد: محبوبترين مردم نزد من از ميان زنان، فاطمه است.
و گويد: محبوبترين افراد خانواده ام نزد من فاطمه است.
و عمر خطاب بفاطمه گويد: بخدا قسم كسى را نديدم، كه نزد رسول خدا از تو محبوبتر باشد. حال بنگريد: چقدر اين مرد در سخنان دروغينش بر پيغمبر، بخاطر اينكه گويد على را بكارهاى بزرگ فرا نيمخواند، زشت و زننده عمل كرده است، در حاليكه على ر ا پيغمبر مدد كار و يار و ياور خود، و بتمام معنى همكار خود خوانده و از آغاز دعوت تا آخرين نفس او را با تمام امكاناتش، معاون خود ميداند و بدين وسيله او نفس پيغمبر، برادر، وزير، وصى، خليفه، وارث و صاحب اختيار بعد از او گرديد.
و تنها او قائد و فرمانده كل قوى در جنگها ميباشد. على تنها كسى است كه به عنوان قائد الغر المحجلين " بوحى پروردگار در شب معراج، شبى كه: " اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ". ملقب گرديد.
از همه اينها بدتر، اينكه اين مرد زنان پيغمبر را دشمنان على و فاطمه ميداند و از نزاع عايشه با آنها و ام سلمه سخن ميگويد و با نقل داستانى مجعول به تفصيل پرداخته تشكيل دو حزب " دموكراتى، واريستوكراتى " ميدهد. آنگاه با سخنان خود متعرض ناموس پيغمبر شده به شخصيت همسرانش كه هر كدام ام المومنين بحساب مى آيند اهانت ميكند و با جلفى و سبكسرى آل الله را جلوه ميدهد.
كاش مى دانستم چگونه مترجم به خود اجازه مى دهد عايشه دشمن فاطمه باشد؟ با اينكه عايشه خود گويد: " من هيچكس را نديدم برتر از فاطمه باشد مگر پدرش ".
عايشه كسى است كه سر فاطمه را مى بوسيد و مى گفت: " كاش من يكى از موهاى سرت بودم ".
و آيا چگونه اهل سنت به انتشار اين مطالب كوبنده رضا ميدهند در حالى كه قرآن مودت و محبت عترت پيغمبر را واجب دانسته و در ميان مسلمانان جاى ترديد نيست كه نشانه ايمان و نفاق در قانون پيامبر محبوب، دوستى على و دشمنى اوست چنانكه حديثش را ذكر خواهيم كرد. و اين مورد اتفاق امت اسلامى است چنانكه در حديث غدير گذشت كه پيغمبر خدا درباره على فرمود: پرودگارا دوست بگير هر كس على را دوست بگيرد و دشمن بدار هر كس عليرا دشمن دارد.
در حديث صحيح از پيغمبر " ص " چنين رسيده است:
من احب عليا فقد احبنى و من ابغض عليا فقد ابغضنى و من آذى عليا فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله.
و پيغمبر اكرم " ص " از جبرئيل آورده كه او خبر داده است " خوشبخت كامل كسى است كه على را در زندگى من و بعد از مرگ من دوست دارد و بدبخت كامل كسى است كه على را در زمان حيات و بعد از مرگ من دشمن دارد ".
و چگونه اين مرد ندانست كه نسبت دشمنى بزرگترين مرد وزن عترت پيغمبر را، به زنان او دادن هر گاه به دادگاه عدالت اسلامى عرضه شود و بخواهند با سخن پيغمبر اكرم " ص " درباره عترت كه فرمود " هيچكس آنان را دوست ندارد مگر كه پدرانش خوشبخت بوده و زادگاهش پاك باشد و هيچكس آنان را دشمن نميدارد مگر كه پدرانش بدبخت بوده و زادگاهش ناپاك باشد.
يا آنچه از طريق ثقات محدثين رسيده كه:
" ان عليا لا يبغضه احد قط الا و قد شارك ابليس فى رحم امه.
يا آنچه حافظ جزرى از عباده بن الصامت در حديث آورده كه گفت " ما فرزندانمان را به دوستى على بن ابى طالب رضى الله عنه، آزمايش ميكرديم، اگر ميديديم يكى از آنها على بن ابى طالب را دوست نميدارد ميدانستيم او از ما نيست و نطفه اش ناپاك است. آنگاه حافظ جزرى گويد " اين مطلب از قديم الايام تا امروز مشهور است كه: ما يبغض عليا رضى الله عنه الا ولد زنا.
تنها زنا زاده ميتواند دشمن على باشد "
اين بود پاره از مجعولات كتاب " زندگانى محمد " و چه بسيار نظائرى براى اين سخنان درباره قرآن و تحريف ميتوان يافت. در اين ميان نسبت هائى به شيعه بسته اند كه شيعه از آنها مبرا است. جاى شگفتى است كه عادل زعيتر به گمان خود با يك جمله مى خواهد خود را در نشر اين اباطيل گمراه كننده جامعه اسلامى معذور دارد و آن جمله اينست كه: " دوست ميداشتم در پاورقى بمطالب كتاب حاشيه بزنم ولى اينكار مرا از دائره ترجمه بيرون مى برد " ولى اين عذر پذيرفته نيست. آيا اين از عدالت است: روح جامعه متدين را از سموم كشنده سير اب كردن و به اين گزافه سخنان عذر تراشيدن؟ آيا تا اين حد نادانى در سرشت انسان آفريده شده است؟
ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخره.

اتفاقى كه چهره تاليف را زشت وانمود كرد

انديشه اى ناشايست يا بگوئيد بدعتى زننده كه باب تهمت زنى را بروى امت اسلامى گشوده است از اين بدعت هنر دروغزنى در حديث، سر چشمه گرفته و سخنان باطلى بدنباپرداخته شده كه هر نوع مطالب بى اساس و سفسطه بافى از آنجا ريشه ميگيرد و آن عبارت از همان نقشه جديد كتاب نويسى است كه ساده لوحان امت را پسند آمده، نامش را تحليل ميگذراند و آنرا از محسنات نويسندگى ميشمرند.
با اين طرز تفكر، مقام با عظمت تاليف به بيمايگى گرائيده نويسندگان فزونى گرفته، گروهى بعنوان مولف پديد آمدند كه هر كدام در يك بيراهه اى گام مينهند و نميتوانند خطاى خود را پوشيده دارند، اينان بيمطالعه قلم روى كاغذ ميگذارند و درجامعه اسلامى مطالب بى اساس و نامقبول بخش ميكنند، اظهار نظر كردن هاى بى دليل، دروغ آشكار، خيانت در نقل، تحريف سخن از جاى خود، نسبتهاى نادرست دادن، طرفداران غير مذهب خود را با هر نسبتى آلوده كردن و با فحاشى و آزردن آنان از اينكار خسته نشدن، از مشخصات چنين طرز تفكر است.
نتايج اين گونه انديشيدن است، كه امت اسلامى را به زشتى و ننگ كشانيد، نغمه هاى ناموزن ببار آورد، و يكباره كار آنان را به فتنه و نقار اختلاف شديد كشانيد، دست بى عفتى را بروى تاليفات اسلامى گشود، و صفحات آنرا به ننگ و رسوائى و ابتذال كشيد، و در تعقيب آن شرافت اسلامى، ادب دينى، امانت در نقل و ارزش راستى فداى اميال و شهوات شخصى جانبدارى ها و تعصبهاى باطل، و فداى قلم هاى مزدور گرديد. اين انديشه، روى تاليف را سياه كرد، قلم ها عامل جنايت شد و در دلها كينه ها پديدآورد. با اين انديشه، مفسران قرآن را براى خود تاويل ميكنند و محدثان حق دارند مطابق ذوق خود حديث بسازند و متكلم از نحله ها و مذاهب دروغين نام ببرد، فقيه به آنچه خود مى پسندد، فتوا دهد و مورخ آنچه موافق ميل اوست در تاريخ بگذارد. اينان همه بى دليل ميزنند و بدون ماخذ و برهان نظر ميدهند، و بى توجه و احساس خلاف گوئى سخن به دروغ گفته، منكر حقايق مى گردند.
واى بر آنان از آنچه بدست خود نوشته اند، اوخ بر آنان از آنچه براى خود فراهم ساخته اند.
خواننده عزيز ميتواند نمونه اين تاليفات را در برابر چشمان خود در كتابهاى الصراع بين الاسلام و الوثنيه، الوشيعه فى الرد على الشيعه، فجر الاسلام، ضحى الاسلام، ظهر الاسلام، الجوله فى ربوع الشرق الادنى، المحاضرات للخضرى، السنه و الشيعه، الاسلام الصحيح، العقيده فى الاسلام، خلفاء محمد، حياه محمد تاليف هيكل و در پيشا پيش همه زندگانى محمد اميل در منگام را بنگرد.
از اينرو خالى بودن تاليف مسلمان شرقى، از ذكر منابع، از ياد بردن كتاب و سنت است، بر هم زدن اصول علم، خيانت به پيشينيان و ناديده گرفتن آثار و يادگارهاى اسلامى است، اصولا عملى ناقص و كوشش بريده و ناتمام است، كارى بدين صورت نه بصلاح امت عربى و نه بمصلحت جامعه اسلامى است. روزى بر اين نويسنده بگذردكه دندان ندامت بر پشت دست خواهد گزيد.
چنين تاليفى، تنها علم و معرفتى را كه نشان ميدهد روحيه مولف و غرض ورزى اوست و از نظر خواننده ارزشش بيشتر از زمانى كه شخصى از خود سخنى بافته و ساخته باشد نيست.
شما در يك موضوع ميتوانيد دو كتاب را بعنوان نمونه از كتابهاى زيادى كه بحث ما ناظر به آنها است، در نظر گيريد. اين دو كتاب عبارتند از: 1- كتاب امام على تاليف استاد ابى نصر عمر.
2- كتاب امام على تاليف استاد عبد الفتاح عبد المقصود.
اين هر دو نويسنده با اينكه در موضوع كتاب، نوع تمايل، محيط، تحقيقات وانگيزه نويسندگى، به توافق كامل رسيده اند، درمباحث و نظرات مربوط به آن اختلافات فراوانى با هم دارند.
اين يكى استاد ابو نصر، آراء و نظرات، خضرت اموى و افرادى مشابه او را گرفته و در قعر انبيق تاليفش ريخته و كتاب خود را در نهايت زشتى و ناقبارگى در آورده تا جائيكه كار بر سوائى كشيده است.
ولى استاد عبد الفتاح كوشش ها و پى گيرى هاى مجدانه اى بكار برده تا شيره خالص حقايق روشن را گرفته است. جز اينكه او نيز زحمات خود را با، ناياد آورى ماخذ از بين برده، در نتيجه كتاب او مانند راى و نظر شخصى عرضه شده است. هر گاه او تاليفش را با ذكر مصادر پاورقى زينت مى بخشيد و روايات منقول را تاييد آراء سديد خود قرار ميداد، در تجسم افكار جامعه اسلامى رساتر و در نشان دادن نظرات گروههاى دينى موثر تر بود.
هر چند كوشش هاى اين مرد با سپاس فروان همراه است.
و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 
https://old.aviny.com/library/alghadir/jeld-5/alghadir-5-02.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved