جسم ظاهر روح مخفی آمده است
جسم همچون آستين جان همچو دست
باز عقل از روح مخفی‏تر بود
حس به سوی روح ، زوتر ره برد
روح وحی از عقل پنهان تر بود
ز آنكه او غيب است و او زان سر بود
عقل احمد از كسی پنهان نشد
روح و حيش مدرك هر جان نشد
روح و حيی را مناسبهاست نيز
در نيابد عقل كان آمد عزيز
لوح محفوظ است او را پيشوا
از چه محفوظ است ؟ محفوظ از خطا
نی نجوم است و نه رمل است و نه خواب
وحی حق و الله اعلم بالصواب
رابعا ، گويی علامه اقبال دچار همان اشتباهی شده است كه جهان غرب شده‏
است ، يعنی جانشين ساختن علم به جای ايمان البته اقبال سخت مخالف‏
نظريه جانشينی علم است ، ولی راهی كه در فلسفه ختم نبوت طی كرده است ،
به همين نتيجه می‏رسد اقبال وحی را نوعی غريزه معرفی می‏كند و مدعی می‏شود
كه با به كار افتادن دستگاه عقل و انديشه ، وظيفه غريزه پايان می‏يابد و
خود غريزه خاموش می‏شود اين سخن درست است اما در موردی كه دستگاه‏
انديشه همان راهی را دنبال كند كه غريزه می‏كرد اما اگر فرض كنيم غريزه‏
وظيفه ای دارد و دستگاه انديشه وظيفه ديگری دارد ، دليلی ندارد كه با به‏
كار افتادن دستگاه انديشه ، غريزه از كار بيفتد پس فرضا وحی را از نوع‏
غريزه بدانيم و كار اين غريزه را عرضه نوعی جهان بينی و ايدئولوژی كه از
عقل و انديشه ساخته نيست بدانيم ، دليلی ندارد كه با رشد عقل برهانی‏
استقرايی ( به قول خود علامه اقبال ) كار غريزه پايان يابد .
حقيقت اين است كه علامه اقبال با همه برجستگی و نبوغ و دلسوختگی اسلامی‏
، در اثر اينكه فرهنگش فرهنگ غربی است و