پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص 18 و . 19
معنائی كه ما آن را غلط میدانيم و غلط هم هست . خلاصه بحث جالبی كرده
است و میخواهد بگويد شخص يك " من " فردی دارد و يك " من " فرهنگی
و واقعی كه " من " انسانی شخص است ، يعنی انسان به ماهو انسان ، همان
انسان كلی . میگويد در هر شخص اضافه بر خودش ، انسان كلی وجود دارد و
انسان كلی از بين نمی رود ، فرد از بين میرود . و با اين وسيله میخواهد
اين فلسفه را از پوچی و نااميدی بيرون آورد .
ماديون و خصوصا ماركسيستها اصرار دارند كه مبادی الهيون از قبيل خدا و
جاودانگی روح را انكار كنند و در ضمن فلسفه خود را نيز از پوچی و نااميدی
برهانند . در اين زمينه كوشش زيادی دارند و به شكل شادمانهای هم اين سخن
را میگويند كه نه ، جای نااميدی نيست ، تكامل باقی است ، راه باقی است
و امثال اين حرفها . در اينجا هم تحت عنوان " جدل ، فلسفه پيشرفت "
ضمن اينكه میخواهد اصل تكامل را بيان كند میخواهد بگويد چنين نيست كه هر
هستی به نيستی بيانجامد و قضيه در همين جا ختم شود ، بلكه از نيستی هم
هستی به وجود میآيد ، هستی در سطح كاملتر ( به همان ترتيب تز و آنتی تز
) . لذا میگويد :
" در اين صورت آيا بايد مأيوس شد ؟ آيا بايد نتيجه گرفت كه اين
تحول دائمی جز زوال غم انگيز و حركت نااميدانه موجودات و اشياء چيز
ديگری نيست ؟ خير ! حكمت هگل فراتر از بدبينی فيلسوفی چون هراكليت
ديدگاه بسيار وسيعتر از امكانات ارتقاء بشريت ارائه میدهد كه مكتب
ماركس اين ديدگاه را باز هم گستردهتر خواهد كرد .
هگل باز مینويسد : " به اين نوع تغييرات بلافاصله جنبه ديگری میپيوندد
به طوری كه دوباره از مرگ ، زندگی نوينی متولد میشود . شرقیها چنين
تصوری داشتند كه شايد بزرگترين فكر و قله افكار متافيزيك آنان باشد .
عقايد مربوط به تناسخ بيانگر همين تصور است و فنيكس نيز كه بی پايان از
خاكسترهای خود سر بيرون میآورد چنين نشانهای است .
اما همه اينها تصاويری است شرقی كه بيشتر مناسب جسم است تا روح .
باختر ( بخنر ) تصور ديگری ارائه میدهد . روح نه فقط جوانتر بلكه برتر و
روشنتر از پيش ظهور میكند " .
در واقع برای هگل و به درجهای بيشتر برای ماركس بشريت و رای آدمی
است : " هر نهاد و هر دوره تاريخی فقط يك مرحله گذرا از توسعه بی
پايان جامعه بشری است كه از كهتر به سوی برتر میرود . هر نهاد يا غيره .
. . كه باطل و توجيه ناپذير میشود بايد جای به مرحلهای برتر دهد كه به
نوبت خود وارد دوره انحطاط و مرگ میشود . بدين سان حكومت روحانيون جای
به حكومت سلطنتی و سپس به حكومت عامه میدهد . و ماركس خواهد گفت كه
چنين است در مورد اشراف كه جای به طبقه بورژوا میدهد كه به نوبت خود
ناچار است در مقابل طبقه پرولتر كنار رود . . . پس كليد پيشرفت و جدل
در اين است كه مرگ خلاقيت دارد و مولد است " ( 1 ) .
پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص 18 و . 19 |