است . ما هم ميگوييم به يك كمبود مربوط است ، منتهی ما اين كمبود را
يك امر درونی انسان ميدانيم كه ايمان باشد و ميگوييم علم به تنهائی كافی‏
نيست كما اينكه اين نظام بی طبقه هم كه اينها ميگويند هيچ كاری از او
ساخته نيست . در نهايت امر آن چيزی كه انسان را به انسانيتش ميرساند
ايمان است و بس و هيچ چيز ديگری نيست ، ولی اينها اساسا مسئله ايمان‏
را طرح نكرده و نمی كنند . چون يكی از اينها طرفدار خودكشی است و ديگری‏
طرفدار جامعه بی طبقه !
سپس مجادل ادامه ميدهد و می‏گويد : اين به علم و صنعت مربوط نيست به‏
ايده‏ئولو ژيهای فرمانروا بر انسان در جهان گذشته و كنون مربوط ميشود : از
آنجا كه در اين جامعه‏ها تضاد در كار بوده و هميشه يك طبقه كوشش كرده تا
طبقه ديگر را زير سلطه ظالمانه خودش داشته باشد ، كشت و كشتار و ديگر
بدبختيهای اجتماعی در كار بوده و هست ( 1 ) .
در اينجا باز مطلب رنگ ماركسيستی به خودش ميگيرد ، در ماركسيسم ،
اساس اينستكه از روزی كه مالكيت پيدا شد ، بدبختی پيدا شد ، و تا
مالكيت هست بدبختی هم ادامه خواهد داشت ، و آن روزی بدبختی از جامعه‏
انسانی رخت بر ميبندد كه مالكيت اشتراكی جايگزين مالكيت فردی شود و
لهذا با اينكه اينها دوره‏ها را به چند قسم تقسيم ميكنند : فئودالی ،
بورژوازی ، سرمايه‏داری ، از نظر ديگر همه اينها را يك دوره حساب می‏كنند
، ميگويند : مالكيت اشتراكی بدوی ، بعد دوره مالكيت فردی كه همه دوره‏ها
باشد ، بعد ، باز مالكيت اشتراكی . مالكيت اشتراكی اول دوره آسايش‏
بوده ، دوره مالكيت فردی دوره بدبختی بوده باز دو مرتبه كه برگردد به‏
اشتراكيت دوره آسايش در سطح بالاتر فرا ميرسد . البته اين وسط هم بحكم‏
اينكه مقدمه‏ای بوده برای مرحله عالی‏تر از مرحله قبل خودش به يك معنی‏
كامل‏تر است . به همين دليل اينها هر نهضتی را در اين دوره‏های مالكيت‏
فردی حتی نهضتهای انبيا را بی اثر و بی فايده می‏دانند ، ولو با حسن نيت‏
هم انجام گرفته باشد ، برای اينكه نهضتهائی بودند نه بر پايه علمی ( بقول‏
آنها ) . پايه علمی قضيه بنياد اقتصادی جامعه است ، تمام نهضتهای غير
علمی هر چند با حسن نيت بود و نهضت كنندگان ميخواستند به جامعه خدمت‏
كنند در واقع به ضرر جامعه بود و همان نانی كه آنها ميخواستند بياورند
تبديل شد به بلای جان ، مثلا اسلام ، حتی آنهائی هم كه با خوشبينی به آن‏
نگاه ميكنند ميگويند : اولی كه نهضت كرد ، واقعا يك نهضت خير خواهانه‏
بود ولی چون زيربنا غلط بود ، همين اسلام يك ابزار شد در دست طبقه‏
استثمارگر و به بدترين وجهی بدبختی ، برای جامعه بوجود آورد ، و حتی محال‏
می‏دانند كه بدون تغيير زيربنا يك نتيجه اصلاحی گرفته شود ، و در آن زمان‏
هم تغيير زيربنا ممكن نبود چون شرائط زمان اقتضا نميكرد و مثلا الغای‏
مالكيت فردی ممكن نبود ، جبر تاريخ تا مراحلش را طی نكند به كمال‏
نميرسد و تا مالكيت ، دوره‏هايش را طی نكند به مالكيت جمعی نميرسد .
بعد ميگويد :
از آنجا كه در اين جامعه‏ها تضاد در كار بوده ، هميشه يك طبقه كوشش‏
كرده تا

پاورقی :
1 - جدال با مدعی - چاپ اول - ص . 49