پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 30 2 - اين موضوع در آينده مجددا مورد بحث قرار خواهد گرفت .
اينكه يك مسئله اساسی است طرح نكردهاند . ممكن است بگويند همه كاره
خود ماده است و ماده واجب الوجود است . سپس میگويد :
" چنين استدلالی ديگر به طور قاطع فراتر از نظريات فوئر باخ بود .
همانطور كه فوئر باخ پندارگرائی هگل را به سطح طبيعت گرائی تنزل داده
بود ، به همان گونه نيز مريدانش طبيعت گرائی وی را به مادی گرائی تغيير
دادند اما به يك مادی گرائی تحول گرائی با بيانی نوين " ( 1 ) .
در اينجا اشاره شده است به اينكه فوئر باخ يك شخص بود بدون اينكه
مادی گرائی او از اصول تحول برخوردار باشد و به قول اينها يك مادی گرای
متافيزيكی بود ، يعنی مادی گرا بود ولی طرز تفكرش ديالكتيكی نبود و
اينها بودند كه مادی گرائی متافيزيكی او را به مادی گرائی ديالكتيكی
تبديل كردند .
اينجا دو سه مطلب هست كه به معارفاسلامی مربوط میشود و بايد طرح شود.
يك مطلب كه مطلب بسيار مهمی است اين است كه : میگويند تغييرات
كمی كه تبديل به تغييرات كيفی شد ماهيت شيئی عوض میشود ، ماهيت شيئی
كه عوض شد ، قوانين مربوط به آن هم جبرا عوض میشود ، مثلا آب تا آب
است قوانين مخصوص مايعات را دارد ، ولی همينكه تبديل به بخار شد ، آن
قوانين ديگر بر آن حاكم نيست و يك سلسله قوانين ديگر كه مربوط به گازها
است بر آن حكومت میكند ، به همين دليل جامعه وقتی مراحل را طی میكند ،
وقتی به مرحله تازه رسيد ، ديگر قوانينی كه در مرحله سابق حاكم بود ، به
درد جامعه نمی خورد و جامعهای كه با ماهيت جديد به وجود آمده است قانون
جديد میخواهد اين يكی از آن حرفهای مهمی است كه دارند ، راجع به اينكه
دين منفی است ، مخصوصا آنچه كه ما راجع به اسلام میگوييم كه دين جهانی و
جاودانی است .
از نظر اينها قانون ، نمی تواند جاودانی باشد . اين سخن را از دو راه
توجيه میكنند . يكی از اين راه كه هرچه كه در طبيعت پيدا میشود ، مقتضای
ذاتش اين است كه خودش در درون خودش نفی و انكار خودش را بپروراند
پس اسلام هم از درون خودش نفی خودش را به وجود میآورد ، به حكم قانون
تضاد كه بر همه طبيعت حاكم است . قبلا گفتيم كه فلسفه بودن ، به سه
جاودانگی میانجامد ، جاودانگی روح ، جاودانگی حقيقت ، جاودانگی اخلاق ،
برخلاف فلسفه شدن .
پس ملاحظه میشود كه چگونه اصول ديالكتيكی هر كدام جداگانه تز اسلامی را
نفی میكند و اينها كه میگويند اسلام با ديالكتيك سازگار است معلوم نيست
چگونه چنين حرفی را میزنند ، چطور میگويند منطق اسلام منطق ديالكتيك است
( 2 ) .
راه دوم اينكه جامعه وقتی تغيير كرد قهرا بايد قانون آن هم تغيير كند ،
چون وقتی شيئی تغيير كمی كند ماهيتش تغيير میكند ، و قانونی كه بر
ماهيتی مثلا آب حاكم بود نمی تواند بر ماهيت ديگر مثلا گاز حكومت كند ،
پس جاودانگی دين با اعتراف
پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 30 2 - اين موضوع در آينده مجددا مورد بحث قرار خواهد گرفت . |