مثالهای ديگر ، مثل اموری كه تقريب بردار نيست اين حرف معنی ندارد ،
مثل امور رياضی و يا از قبيل " دور محال است " و امثال اينها كه معنی‏
ندارد بگوييم تقريبا چنين است .
پس ، اينگونه تكامل حقيقت تنها در بعضی از امور ، از قبيل امور طبيعی‏
، و كميت‏ها و امثال آن ممكن است نه همه جا و در همه امور ، مثلا جمعيت‏
يك كشور ، ممكن است با تقريبهای متعدد بيان شود ، 35 مليون ، 34 / 80
مليون ، 34 / 79 و همچنين ، كه تابع دقيق‏تر شدن آمارگيری است ، و ارتباط
با تكامل حقيقت [ به معنای واقعی ] ندارد .
يك معنای ديگر درباب تكامل حقيقت اينستكه : فرضيه‏ای اصلاح و تكميل‏
شود . فرضيه‏های علمی معمولا يك دستگاه فكری است ، نه فقط يك قضيه بسيط
مثل اينكه زيد قائم است ، يا انسان حيوان ناطق است بلكه مانند يك طرح‏
است ، مثل طرحی كه برای اصلاح يك مؤسسه‏ای پيشنهاد ميشود كه مشتمل بر
مواد گوناگونی است مثلا 100 ماده كه مدتی روی اين طرح عمل ميشود ، بعد
يك اصلاحاتی در بعضی از مواد اين طرح صورت ميگيرد ، بعد اصلاحات ديگری و
همچنين ، مرتب روی اين طرح عمل ميكنند و آزمايش ميكنند و چيزی بر آن‏
می‏افزايند ، بعد ميگوئيم اين طرح تدريجا كامل شده است . اين كامل شدن به‏
معنای اين نيست كه يك قضيه ، جزء از اجزاء اين طرح كه با واقع خودش‏
منطبق بود ، انطباقش بيشتر شده است ، مجموع را به صورت يك واحد
اعتبار كرديم ، و اين مجموع ، در وهله اول كه آنرا بكار می‏بستيم 80 درصد
آن درست بود و بعد مرتب اصلاح شد ، يعنی بعضی از اجزاء آن كه مطابق با
واقع نبود ، به اجزاء ديگری كه مطابقت با واقع داشت تبديل شد و در
نتيجه " درصد " درستی مجموع بالا رفت . يعنی در اول 80 درصد آن حقيقت‏
بود و 20 درصد خطا ، بعد " درصد " حقيقت در مجموع اجزاء بالا رفت و
خطاها كم شد ، اين مسئله ( درصد ) است ، نه مسئله تكامل حقيقت مورد
ديگر از موارد تكامل حقيقت [ به تعبير آنها ] مسئله توسعه علوم است كه‏
بكلی از اين باب خارج است . از باب اينكه ما علم را حقيقت ميدانيم ،
علوم توسعه پيدا ميكند ، ميگويند ، پس حقيقت تكامل پيدا ميكند . اين‏
نوع تكامل حقيقت ، بی ارتباط بودنش با بحث تكامل حقيقت [ به معنای‏
واقعی ] خيلی روشن است .

ريشه اعتقاد به موقت بودن ، نسبی بودن و تكامل حقيقت :

مسئله جالب در اينجا ، اين است كه ببينيم چه ضرورتی الزام كرده است‏
كه اينها قائل بشوند به موقت بودن حقيقت ، به تكامل و حتی به نسبی بودن‏
حقيقت .
اينها نظريات مختلفی پيدا كردند كه جبرا آنها را كشاند به اين باب ،
گاهی از اين باب كه ميگويند : حقيقت جز انعكاسی از واقعيت در مغز
نيست و مغز هم جزئی از طبيعت است ، و چون مانند همه طبيعت متغير و
متحول است قهرا متحويات مغز هم تغيير ميكند ، لازمه مادی بودن مغز هم‏
همين است : ما حالا نمی خواهيم وارد اين بحث بشويم ولی آن مقداری كه‏
مربوط به بحث اينجاست اينستكه : مسئله تغيير مغز ، ربطی به مسئله تغيير
حقيقت به معنائی كه اينجا مورد نظر است ندارد ، اگر مغز تغيير ميكند ،
اختصاص به مغز معينی كه ندارد ، مغز متافيزيك و ماترياليست هر دو در
اين خصوصيت شريكند ، شما خودتان ميگوييد ، آنها