بسياری از جبرها ( به قول اينها ) و ضرورتها ( به تعبير ما ) از اختيار و
عقل و آزادی بشر ناشی می‏شود ، و به حكم اين كه عقل انسان نفع و اصلح را
اختيار می‏كند ، به طور قطع آن كار واقع می‏شود مثلا انتخاب راه مستقيم ،
از ميان چند راه مختلف بر همين اساس است . حتی الاغ هم وقتی به سوی‏
علف حركت می‏كند راه مستقيم را طی می‏كند ، چون نزديك‏تر است ، و وقتی‏
راه وسيله باشد قهرا راه نزديك‏تر اختيار می‏شود ، والا اگر انسان با وجود
راه نزديك‏تر از راه دورتر برود مورد ملامت قرار می‏گيرد كه چرا كار لغو
می‏كند ، البته فلاسفه می‏گويند محال است انسان كار لغو مطلق كه هيچ غايتی‏
نداشته باشد انجام دهد ، همان كارهای لغو يك غايتهای خيالی دارد ، و چون‏
تابع خيال بشود نه تابع عقل ، يك غايت اصلحی را رها می‏كند و يك غايت‏
غير اصلح را می‏گيرد ، و يا طريق اصلحی را رها می‏كند و طريق غير اصلحی را
می‏گيرد ولی بالاخره بلاغايت نيست . خلاصه اين كه اينها ( ماركسيستها )
ميان ضرورتی كه ناشی از اختيار انسان است با ضرورتی كه خارج از اختيار
انسان فرق نگذاشتند .
حالا می‏رويم سراغ اين كه چرا انسانها چيزی را به طور قطع اختيار می‏كنند
و از اين راه نوعی ضرورت بوجود می‏آيد . می‏گوييم : گر ما قائل به اين‏
باشيم كه اقتصاد زيربنا است ، از نظر روانشناسی اينست كه آن انگيزه‏
اصلی و انگيزه انگيزه‏ها اقتصاد است ، و همه انگيزه‏های ديگر در طول آن‏
قرار دارد ، و از اين جا هميشه اختيار انسان در جهت انگيزه‏های اقتصادی‏
است . باز هم اختيار ، اختيار انسان است ، ولی يك اختيار يك جانبه‏
است ، چون انگيزه هميشه اقتصادی است ، اينست كه ما می‏گوييم حتی بنابر
مبنای اينها ضرورت تاريخی معنايش جبر نيست ، يعنی غير اختياری نيست (
البته قبلا گفته‏ايم كه زيربنا بودن اقتصاد بيشتر جنبه جامعه شناسی دارد تا
جنبه روانشناسی ) .
و اما اگر زيربنا بودن اقتصاد را قبول نداشته باشيم ، قهرا اين مطلب‏
را قبول نخواهيم كرد كه انگيزه نهائی در انسان منحصرا انگيزه اقتصادی‏
باشد .

پاورقی :
>
سؤال كننده : خود اختيار باز تابع انديشه‏های انسان است .
جواب : باشد ، بالاخره عمل ناشی از اختيار است . فرق است ميان اين كه‏
" ان شاء فعل و ان لم يشأ لم يفعل " و بين فعلی كه به مشيت شخص‏
ارتباط نداشته باشد ، و اگر هم بخواهد نكند نتواند ، يعنی يك امر ماوراء
مشيت و توانائی اوست كه اين عمل را بوجود آورده است ، ولی چرا شاء ؟
برای اين كه مصلحتش هست ، و اين علت است برای خواستنش و اختيارش ،
مناط اختيارش است ، نه اين كه چون مناط اختيار دارد پس مضطر است .
مثلا انسانها همه قدرت دارند كه گناه بكنند يا نكنند ، يك انسانی در اثر
تقوی و ملكات اخلاقی ، گناه را اختيار نمی كند ( مثل معصوم ، و البته غير
معصوم هم نسبت به بعضی از گناهان همين وضع را پيدا می‏كند ، يعنی بطور
قطع بعضی از گناهان را اختيار نمی كند ) نه اينكه نمی تواند بكند و الا
عدالت برای كسی فضيلت نبوده از اين بالاتر ، در مورد ذات باری تعالی كه‏
فيضش به عالم می‏رسد ، به حكم مشيت و قدرت او است كه فيضش به طور قطع‏
به عالم می‏رسد چون لازمه علو ذاتش اينست كه افاضه كند . اين بدان معنی‏
نيست كه اگر هم نخواهد يا بخواهد نكند باز هم می‏شود [ و او مجبور است‏
كه فيض برساند ] .