منطقه‏ها تأثير دارد نه نژادها ، نژادها هم اگر جايشان را عوض بكنند تحت‏
تأثير منطقه قرار می‏گيرند .
" منتسكيو " صاحب روح القوانين خيلی روی اين جهت تكيه می‏كند ، در
قدما هم اين حرف بوده ، و بوعلی در كتاب قانون خيلی روی اين مطلب تكيه‏
دارد ، و مثلا می‏گويد انسان‏های مترقی‏تر در منطقه‏های معتدله پيدا می‏شوند ،
[ كه البته توجه بوعلی به اين مطلب بجاست و ] بدون ترديد سرزمين اثر
دارد .
نظريه پنجم : كارل ماركس هيچ يك از اين نظريه‏ها را نپذيرفت و يك‏
نظريه ديگری در مورد تحولات تاريخی آورد ، او می‏گويد : تاريخ را اقتصاد
به وجود می‏آورد ، و اقتصاد را هم ابزار توليد ، [ كه اين همان مادی گرائی‏
تاريخی است كه آندره پی يتر می‏گويد : " مادی گرائی تاريخی در عين حال‏
يك برداشت اقتصادی از تاريخ و يك برداشت تاريخی از اقتصاد است " ]
( 1 ) .
ماركس می‏گويد تنها بشر نيست كه كار خودش را خلق می‏كند ، كار هم‏
انسان را خلق می‏كند ، به همان نسبت كه كار مولود انسان است ، انسان هم‏
مولود كار است ، بنابراين بين انسان و كار تأثير متقابل وجود دارد . به‏
تعبير ديگر انسان در اثر تجربه كه خود نوعی كار متجسسانه در طبيعت است‏
پيشرفت می‏كند ، يعنی بر علمش افزوده می‏شود . پس تجربه انسان را بزرگ‏
می‏كند و انسان را می‏سازد ، و انسان در اثر زياد شدن تجربه و معلوماتش ،
ابزارهای زندگی خودش را تكامل می‏بخشد ، اين ابزار كه وسيله معاشی است ،
در هر درجه‏ای كه توجيه باشد روابط خاصی ميان افراد بشر ايجاب می‏كند .
اين روابط ، روابطی است كه توجيه كننده وضع موجود است ، ولی ابزار
توليد به يك حال باقی نمی‏ماند . بلكه رشد و تكامل پيدا كرد ، روابطی كه‏
براساس ابزار توليد گذشته بود ، نارسا می‏شود ( مثل يك انسانی كه‏
اندامش رشد كند ، لباس سابق ديگر برای او مناسب نباشد ) ناچار يك نوع‏
تضادی ميان روابط موجود يعنی روبناها ، و زيربنا يعنی ابزار توليد بوجود
می‏آيد ، اين تناقض كه بوجود آمد ، سبب كشمكش در درون جامعه می‏شود و
اين تضاد كم كم بيشتر می‏شود و به حاكم همان جبر ديالكتيكی كه گفته شد
منتهی می‏شود به شكست وضع سابق ( يعنی نيروهای وابسته به روبناهای‏
متناسب با وضع كهنه ) و پيروزی وضع جديد ( يعنی نيروهای وابسته به‏
روبناهای جديد متناسب با ابزار تكامل يافته ) تمام تحولاتی كه در جامعه‏
رخ می‏دهد و آنها را تمدن ، فرهنگ ، هنر ، دين ، . . می‏نامند به همين نحو
رخ می‏دهد . اين مغز بشريست كه رو به تكامل می‏رود و رشد و تكامل اين امور
به مقتضای رشد فكری نيست بلكه تمام اين تحولات ، مربوط به تكامل ابزار
توليد است ما پيشرفت در همه زمينه‏ها - زمينه علوم ، فرهنگ و حتی آداب‏
- را مستند به رشد فكری و اندوخته شدن تجربيات بشر می‏دانيم ، مثلا
می‏گوييم در قديم انسانها دارای آداب بدوی بودند و تدريجا آداب آنها
تكامل پيدا كرد و در مورد دين و مذهب می‏گوييم دين لاحق ، كاملتر از دين‏
سابق است ، اين جور فكر می‏كنيم كه اين امور بالاستقلال تكامل پيدا می‏كند .
اينها می‏گويند نه ،

پاورقی :
1 - ماركس و ماركسيسم ، ص . 32