و مخصوص خود او است چيست . آندره پی يتر در اين باره چنين می‏گويد :
" ماركس ضمن دست اندازی بر مفهوم از خود بيگانگی به گسترش و تشريح‏
آن پرداخت .
ابتدا اين مفهوم را گسترش داد . فوئر باخ می‏گفت انسان خدا را آفريده‏
است . ماركس می‏گويد همچنين انسان " دولت " ، " ميهن " ، "
مالكيت " ، " سرمايه " ، . . . را آفريده است و انسان همواره نسبت‏
به اين بتها از خود بيگانه می‏شود و خود را فدای آنها می‏سازد : شهروند
نسبت به دولت سرباز به پرچم ، كارگر به سرمايه . . . پس بايد به از
خود بيگانگی دينی ، از خود بيگانگی سياسی و از خود بيگانگی اقتصادی و
اجتماعی را اضافه كرد .
" در مورد توضيح اين حالتهای از خود بيگانگی گوناگون - كه چرا بشريت‏
چنين بتهائی برای خود می‏سازد و چه كسی آنها را می‏آفريند ، ماركس پاسخ‏
می‏دهد كه كافی است وضع اجتماعی يا بطور دقيقتر وضع نيروهای مادی مورد
توجه قرار گيرد " ( 1 )
پس يكی از كارهائی كه ماركس انجام داده تعميم " از خود بيگانگی "
است . زيرا فوئر باخ می‏گفت فقط دين است كه انسان را از خود بيگانه‏
می‏كند ، اما ماركس دايره " از خود بيگانگی " را توسعه داد و گفت‏
دولت و ثروت هم سبب از خود بيگانگی می‏شود . يعنی اينها هم بت‏هائی‏
است كه بشر خود ساخته است و در مقابل آنها خضوع می‏كند . پس تنها دين‏
نيست كه سبب از خود - بيگانگی بشر می‏شود ، دولت هم مظهر از خود
بيگانگی بشر است . دولت را خود بشر ساخته است و غافل شده است از
اينكه دولت را خود او ساخته است و مصداق " « ا تعبدون ما تنحتون » "