نظری به كتاب " جدال با مدعی " :
در كتابی بنام " جدال با مدعی " درباره مسئله پوچی و عدم پوچی نسبة خوب بحث شده است ، برای اينكه طرز تفكر ماركسيستها روشن شود قسمتهائی از آن كتاب نقل ميشود . در اين كتاب از سؤال كننده بعنوان " مدعی " ياد ميشود و از پاسخ دهنده بنام " مجادل " . مدعی ، مدعی است كه زندگی اساسا پوچ است ، و هميشه بدبختی و تيره روزی برای انسان آورده است و اميدی هم نيست كه غير از اين چيزی باشد ، بنابراين ، وظيفه يك انسان خردمند كه به كمال خردمندی و علو فرهنگی رسيده باشد و بخواهد يك كار خردمندانهای انجام داده باشد اينستكه اساسا با زندگی مبارزه كند و ريشه آنرا قطع كند ، و همچنين اگر جامعهای به اين مقام شامخ خردمندی برسد بايد دست به خودكشی بزند . معلوم است كه اولين حرفی كه به اين شخص گفته ميشود اينستكه اگر در ادعايت صادق هستی چرا خودت دست به خودكشی نميزنی ؟ و [ لذا ] گفته ميشود : اينها مانند " ايدهآليستها " هستند كه در عمل برخلاف مدعای خويش رفتار ميكنند و در واقع مدعای خويش را نقض ميكنند . ولی اشكال بر اينها وارد نيست و خودكشی نكردن آنها مدعای آنها را نقض نمی كند ، زيرا كه مدعای آنها اينست كه مقتضای خردمندی و علو فرهنگی اقدام به خودكشی است و اين ادعا منافات ندارد با اين كه در ضمن اعتراف كنند كه انسان اسير حب بقاء و عشق به حيات نيز میباشد ، هر چند كه به مقتضای خرد ، اين عشق و علاقه را مضر و سبب بدبختی ميداند و گاهی هم آرزو ميكند كه ايكاش اين عشق از دل او بيرون رود ولی نميتواند خودش را از چنگال اين عشق رها بكند ، و گاهی وقتها خودش با خودش در جدال است عقلش با غريزهاش در جدال است ، عشق به حيات يك عشق درونی است در انسان و انسان را جبرا به سوی خودش ميكشد ، و منافات ندارد كه عقل و خرد انسان يك جور حكم كند و غريزه انسان جور ديگری و مقايسه كردن وضع اينها با شكاكان غلط است ، چون در كار شك ، همه چيز مربوط به عقل و فكر است و به دو ناحيه مربوط نيست . بعد ، مجادل كه ميخواهد به مدعی جواب بدهد ، اينجور استدلال میكند و به بيانی از راسل استناد ميكند كه ميگويد : اشياء بر دو قسمند ، بعضی دارای ارزش درونی هستند و بعضی ارزش بيرونی [ مقصود همان ارزش با لذات و بالغير است ] . مثلا عمل كشاورزی كه برای توليد گندم است و توليد گندم برای بدست آوردن آرد و خمير و بالنتيجه نان ، و بدست آوردن نان برای خوردن و زنده ماندن و زنده ماندن ديگر چرا ندارد و همه چراها لازم نيست به يك چرائی منتهی شود ، چراها بالاخره به يك امر بالذات منتهی ميشود ، و اين ، معنايش اينستكه نان برای انسان ارزش دارد برای ادامه زندگی ولی ادامه زندگی بذاته ارزش دارد . و اگر بخواهيم با تعبيرات خودمان مطلب را ادا كنيم ميگوييم : اساسا ارزش داشتن جز ملايمت با ذات انسان معنای ديگری ندارد . اينكه انسان ذات را دوست دارد ، اختياری انسان نيست و " چرا " در مورد آن معنی ندارد ، چون " چرا " در مورد اختياری میآيد ، انسان آفريده شده است با اين حالت كه خودش را دوست دارد و به حيات خويش علاقه دارد ،