درس پنجم : اصل تضاد ( 5 ) :
ضمن بحثهای گذشته چند مطلب دانسته شد ، يكی اينكه : اساسا تضادی كه آقايان قائل هستند ، بفرض اينكه درست باشد نقض كننده قانون امتناع اجتماع نقيضين نيست . البته ممكن است سؤال شود كه چه اصراری هست كه اين قانون نقض نشود و آيا يك نوع تعصب نسبت به آن وجود دارد ؟ جواب اينستكه : نه : تعصبی در كار نيست ، مقصود پی بردن به واقع امر و درك حقيقت است ، و اهميت اين اصل و قانون و نقض عمده و زير بنائی آن برای تمام علوم ميتواند علت اصرار ما بر دست نخوردن و نقض نشدن آن باشد زيرا با فرو ريختن اين قانون تمام كاخ با عظمت علوم ما ، نه تنها فلسفه حتی علومی مانند فقه و اصول ، فرو خواهد ريخت . اينها هم چنين ادعائی دارند . ميگويند تمام اين علوم بر پايه منطق ارسطوئی بنا شده است و آنهم بنوبه خود براساس اين اصل تنظيم شده است ، و چون اين اصل فرو ريخت پس همه كاخ با عظمت علوم ماوراء الطبيعی فرو خواهد ريخت . ما میخواهيم بگوييم : نه ، چنين چيزی نيست ، و شما در عالم خيالتان دچار چنين اشتباهی شدهايد نه اينكه در اين زمينه چيزی كشف كرده باشيد . مسئله دوم اينستكه : اين تضادی كه اينها قائلند ، براساس طرحی كه هگل ريخته است ، تضاد و تناقضی است كه از درون اشياء بر ميخيزد . يعنی تضاد بيرونی نيست . هر چيزی نفی خودش از درونش بر ميخيزد ، كه هگل اينرا روی معانی و مفاهيم پياده ميكرد و همين معانی و مفاهيم را معيار خارج هم ميگرفت . ولی اينها ( ماركسيستها ) اينرا در ماده پياده ميكنند و معتقدند هر امری و هر واقعيتی ضد و نقيض خود را در درون خودش دارد . راجع به اينهم گفتيم كه : اين اصل چيزی نيستكه علم آنرا تأييد بكند و قبول داشته باشد كه تمام جريانهای عالم بر اين اساس است ، با چند مثال كه در موارد خاصی گفته شده است نميشود اين موضوع را بعنوان يك اصل كلی قبول كرد [ و قبول هم نشده است ] . فرق ديگر اينكه تضادی كه اينها میگويند اگر درست باشد يك قانون طبيعی و ذاتی است يعنی هر چيز بالطبيعه ولو قطع نظر از هر چيز ديگر بسوی نفی و انكار خود میرود و نفی و انكار خود را میپروراند ، ولی تضادی كه فلاسفه ما میگويند از نوع امور جزئی و اتفاقی است كه لازمه طبيعت كلی هيچ چيزی نيست ولی لازمه طبيعت جزئی و بعبارت ديگر لازمه دو جريان مستقل هست پس تضاد ديالكتيكی بر فرض صحت لازمه طبيعت كلی وحدانی اشياء است برخلاف تضاد غير ديالكتيكی كه لازمه طبيعت جزئی و لازمه مجموع دو جريان است . مطلب سومی كه از مباحث قبل دانسته شد اينستكه : بر فرض صحت چنين چيزی ( برخاستن ضد ، از درون شيئی ) آن نتيجه بزرگ الحادی كه از آن ميگيرند ، مسئله بی نياز بودن حركتها از يك علت بيرونی است برای اينكه ميگويند : همان تضاد درونی منشأ حركت است ، بنابراين ، حركت هر چيزی را تضاد درونی آن بوجود میآورد و نيازی به عامل ماوراء الطبيعی ندارد .