در عمل نتيجه داده است . فردا يك فرضيه ديگری پيدا می‏شود كه آن هم بطور
جامع‏تر و كامل‏تر در عمل جواب ميدهد ، يعنی در برگيرنده چيزهای بيشتری‏
استكه آن آزمايش قبلی آنها را نداشت اينهم حقيقت است ، بلكه حقيقت‏
تكامل يافته‏تر ، و حقيقت قبلی ، حقيقت موقت بود و چون حقيقت كاملتر
آمد آن را منسوخ كرد ، البته نه اينكه كشف كرده باشد كه حقيقت اول باطل‏
بوده معنی ندارد كه باطل بوده باشد با فرض اينكه در عمل جواب داده است‏
، و ملاك حقيقت بودن همان جوابگو بودن است ، و حقيقت اول هم جواب‏
داده است .
ولی اگر حقيقت را آنگونه كه ما معنی ميكنيم معنی كنيم ، ديگر اين حرف‏
معنی ندارد . پس اختلاف ما با آنها در تعريف حقيقت است از نظر ما ،
حقيقت يعنی يك فكر ، يا يك طرحی كه با " واقع " مطابق باشد ، اما
اينها اصلا مسئله مطابقت با واقع برايشان مطرح نيست . ما ملاك را
مطابقت با واقع ميدانيم ، لذا است كه امر آنرا دائر بين نفی و اثبات‏
ميدانيم ، اگر گفتيم علت فلان بيماری فلان چيز است اين چيز ، يا علت‏
هست و يا نيست ، اگر در واقع و نفس‏الامر علت بود اين حقيقت هست و
اگر علت نبود حقيقت نيست ، جوابگوئی عملی هم دليل نميشود البته در
عكس قضيه ملازمه هست ، يعنی اگر حقيقت باشد قاعده بايد در عمل نتيجه‏
بدهد ، ولی اينجور نيست كه اگر در عمل نتيجه داد بايد حقيقت باشد چون‏
ممكن است حقيقت ملازمی داشته باشد كه آزمايش و عمل بر آن ملازم اثر
مثبت دارد و ما خيال ميكنيم كه مربوط به خود حقيقت است ( كه همين‏
مطلب را ما در اصول فلسفه گفته‏ايم ) در كتاب " جهان بينی علمی " راسل‏
هم مثالهای خوبی از تاريخ علم می‏آورد كه مدعای ما را تأييد ميكند ، مثال‏
خوب اين مطلب ، همان امور فلكی از قبيل خسوف و كسوف است كه با هيئت‏
قديم كه مسلما غلط بوده توجيه ميشده و فرض غلط آنها در عمل نتيجه ميداد
و پيش بينيهای صد درصد دقيق انجام می‏گرفت ، و هنوز بعضی هستند كه‏
براساس همان فرضهای غلط سابق حساب ميكنند و نتيجه هم ميگيرند .
پس نتيجه عملی دادن را نميشود صد در صد دليل بر حقيقت بودن دانست ،
اگر حقيقت به معنای نتيجه عملی دادن باشد ، هيچ مانعی ندارد ، يك‏
فرضيه‏ای برای مدتی نتيجه عملی بدهد ، بعد فرضيه ديگر بيايد بهتر از آن‏
نتيجه عملی بدهد ، بعد بگوييم هر دوی اينها برای مدتی حقيقت بوده است‏
بعد كه حقيقت كاملتر آمد آنرا منسوخ كرد ، اما اگر مسئله مسئله مطابقت‏
با واقع و نفس الامر باشد ، مطابقت يا واقع و نفس الامر ديگر تغيير پذير
و تكامل پذير نيست البته به معنای ديگری كه افزوده شدن بر حقيقت باشد
تكامل پذير هست مثلا " زيد قائم يوم الجمعه " اين يك حقيقت است عين‏
ثابت و متغير ، يعنی در فلان روز و فلان ساعت قيام دارد و در ساعت بعدش‏
قيام ندارد . اين علم و اين انديشه كه زيد قائم است روز جمعه ، هم در
روز جمعه صادق است و هم در روز شنبه و تا ابدهم صادق است ، خود زيد
قائم است روز جمعه بعنوان حقيقت تكامل پذير نيست ، چون يا مطابق هست‏
يا مطابق نيست ، و از جنبه مطابق بودن ديگر قابل تكامل نيست .
بله ، يك تكامل به معنای ديگر ميشود در اينجا تصور كرد ، و آن اينكه :
ابتدا علم ما