پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم ، ص . 32
منطقهها تأثير دارد نه نژادها ، نژادها هم اگر جايشان را عوض بكنند تحت
تأثير منطقه قرار میگيرند .
" منتسكيو " صاحب روح القوانين خيلی روی اين جهت تكيه میكند ، در
قدما هم اين حرف بوده ، و بوعلی در كتاب قانون خيلی روی اين مطلب تكيه
دارد ، و مثلا میگويد انسانهای مترقیتر در منطقههای معتدله پيدا میشوند ،
[ كه البته توجه بوعلی به اين مطلب بجاست و ] بدون ترديد سرزمين اثر
دارد .
نظريه پنجم : كارل ماركس هيچ يك از اين نظريهها را نپذيرفت و يك
نظريه ديگری در مورد تحولات تاريخی آورد ، او میگويد : تاريخ را اقتصاد
به وجود میآورد ، و اقتصاد را هم ابزار توليد ، [ كه اين همان مادی گرائی
تاريخی است كه آندره پی يتر میگويد : " مادی گرائی تاريخی در عين حال
يك برداشت اقتصادی از تاريخ و يك برداشت تاريخی از اقتصاد است " ]
( 1 ) .
ماركس میگويد تنها بشر نيست كه كار خودش را خلق میكند ، كار هم
انسان را خلق میكند ، به همان نسبت كه كار مولود انسان است ، انسان هم
مولود كار است ، بنابراين بين انسان و كار تأثير متقابل وجود دارد . به
تعبير ديگر انسان در اثر تجربه كه خود نوعی كار متجسسانه در طبيعت است
پيشرفت میكند ، يعنی بر علمش افزوده میشود . پس تجربه انسان را بزرگ
میكند و انسان را میسازد ، و انسان در اثر زياد شدن تجربه و معلوماتش ،
ابزارهای زندگی خودش را تكامل میبخشد ، اين ابزار كه وسيله معاشی است ،
در هر درجهای كه توجيه باشد روابط خاصی ميان افراد بشر ايجاب میكند .
اين روابط ، روابطی است كه توجيه كننده وضع موجود است ، ولی ابزار
توليد به يك حال باقی نمیماند . بلكه رشد و تكامل پيدا كرد ، روابطی كه
براساس ابزار توليد گذشته بود ، نارسا میشود ( مثل يك انسانی كه
اندامش رشد كند ، لباس سابق ديگر برای او مناسب نباشد ) ناچار يك نوع
تضادی ميان روابط موجود يعنی روبناها ، و زيربنا يعنی ابزار توليد بوجود
میآيد ، اين تناقض كه بوجود آمد ، سبب كشمكش در درون جامعه میشود و
اين تضاد كم كم بيشتر میشود و به حاكم همان جبر ديالكتيكی كه گفته شد
منتهی میشود به شكست وضع سابق ( يعنی نيروهای وابسته به روبناهای
متناسب با وضع كهنه ) و پيروزی وضع جديد ( يعنی نيروهای وابسته به
روبناهای جديد متناسب با ابزار تكامل يافته ) تمام تحولاتی كه در جامعه
رخ میدهد و آنها را تمدن ، فرهنگ ، هنر ، دين ، . . مینامند به همين نحو
رخ میدهد . اين مغز بشريست كه رو به تكامل میرود و رشد و تكامل اين امور
به مقتضای رشد فكری نيست بلكه تمام اين تحولات ، مربوط به تكامل ابزار
توليد است ما پيشرفت در همه زمينهها - زمينه علوم ، فرهنگ و حتی آداب
- را مستند به رشد فكری و اندوخته شدن تجربيات بشر میدانيم ، مثلا
میگوييم در قديم انسانها دارای آداب بدوی بودند و تدريجا آداب آنها
تكامل پيدا كرد و در مورد دين و مذهب میگوييم دين لاحق ، كاملتر از دين
سابق است ، اين جور فكر میكنيم كه اين امور بالاستقلال تكامل پيدا میكند .
اينها میگويند نه ،
پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم ، ص . 32 |