را به همه موجودات زنده نميشود داد ، عالم اعتبار مخصوص به انسان است‏
، آنهم به عقل عملی انسان .
بعد هم ايشان بحث ادراكات اعتباری را ادامه ميدهند ( 1 ) كه بيشتر
بدرد علم اصول ميخورد تا فلسفه اخلاق ، و آن مقداری كه با فلسفه اخلاق‏
مربوط ميشود همين مقداری استكه بيان شد .

" بايد " های ثابت و " بايد " های متغير :

بعد ، ايشان ميگويند : اين " بايدها " و " نبايدها " را انسان برای‏
رسيدن به يك سلسله مقصدها اعتبار كرده است و از آنجا كه مقاصد متغير
است ، قهرا احكام هم متغير خواهد بود ، چون تا وقتی آن مقصد هست اين "
بايد " هم هست ، وقتی آن مقصد تغيير كرد ، قهرا آن " بايد هم " تغيير
ميكند و لهذا ايشان ميگويند : ادراكات اعتباری برخلاف ادراكات حقيقی‏
ادراكات موقت و غير جاويدند . و تقريبا به حرف اينجا ميرسد كه اخلاق و
دستور نميتواند جاويد باشد . بله . ايشان ميگويند كه اصول اعتبارات [
باقی است ] و يك سلسله اصول برای اعتبارات قائل هستند كه لايتغير است‏
اينها در حدود 5 - 6 اعتبار است ، اينها ثابت هستند و بقيه همه متغير
هستند ( 2 ) اين اعتبارات ثابت مثل اصل اعتبارات وجوب و يا اصل‏
استخدام و نظاير آنها هم كه ايشان قائل هستند در بحث جاودانگی اخلاق دردی‏
را دوا نمی كند .
از اينجا ، ما بايد وارد بحث " بايد " ها بشويم ، بدون شك بعضی از
بايدها فردی و جزئی است ، مثلا اين شخص به درس معينی نياز دارد ،
ميگويد : من بايد بروم به اين درس ، شخص ديگر به آن درس احتياج ندارد
ميگويد : من نبايد بروم به آن درس ، و اساسا دو شخص كه با هم ميجنگند
هر كدام با " بايد " می‏جنگند ، در اين مطلب شكی نيست كه بايدهای فردی‏

پاورقی :
> كه برای انسان پيدا ميشود صحبت ميكند . مسئله تداعی معانی يا
انعكاس شرطی يك مطلب است و مسئله اعتبار و مجاز مطلب ديگر ، انعكاس‏
شرطی معنايش اين است كه چيزی بدنبال چيز ديگر می‏آيد ولی در اينجا توالی‏
و بدنبال هم آمدن مطالب نيست ، بلكه چيزی را چيز ديگر ميبيند ، يعنی آن‏
را به اين ضميمه ميكند و حد يك شيئی را بشيئی ديگر می‏دهد ، نه اينكه‏
تصورها پشت سر يكديگر می‏آيند كه تدائی معانی است اينجا وحدت دو شيئی و
" اين آنست " است نه توالی چيزهای گوناگون در اين روضه‏ها و مرثيه‏ها
كه باعث گريه ميشود از همين راه است ، يك تعبير شاعرانه می‏كنند و
احساساتی كه انسان راجع به آن مطلب دارد با احساساتی كه نسبت به اين‏
مفهوم دارد يكی ميشود و باعث گريه ميشود .
1 - رجوع شود به " اصول فلسفه " ، اواخر مقاله ششم .
2 - البته ايشان راجع به اين مسأله زياد بحث نكرده‏اند ولی اساس‏
تئوريشان بر اين است كه ما دو گونه اعتبار داريم و برای اعتبارهای ثابت‏
به عدل و ظلم و امثال آن مثال می‏زنند و می‏گويند حسن عدل و قبح ظلم يك‏
امر اعتباری است ولی اعتبار ثابت ولايتغير است ولی خيلی از اعتبارات‏
داريم كه اينها اعتبارات متغيرند .