وقتی كه انسان محركهای ديگری هم داشته باشد ، و به تعبير ديگر قطبهای‏
ديگری هم كه جاذبه داشته باشند وجود داشته باشند ، و انسان در ميان اين‏
قطبها آزاد باشد ، قهرا انسان هم عملا می‏تواند در برابر ضرورتهای اقتصادی‏
( بقول اينها ) و اقتضاهای اقتصادی ( بقول ما ) قيام بكند ، و مثلا يك‏
هدف اخلاقی يا اجتماعی را بر هدف اقتصادی مقدم بدارد . پس نه تنها جبر
نيست ضرورت هم در كار نيست چون اگر انسان تك انگيزه‏ای باشد ، می‏شود
گفت ضرورت در كار هست ، ولی وقتی تك انگيزه‏ای نباشد ، از نظر اقتصادی‏
ضرورت نيست ، البته در مجموع باز هم يك ضرورت هست ، يعنی اين كه‏
انگيزه‏ها بالاخره به اختيار و عمل قطعی منجر می‏شوند . و اگر كسی بتواند
انگيزه قالب را از انگيزه‏های مغلوب تشخيص دهد ، به طور قطع می‏تواند
ضرورت را درك كند ، ولی از نظر اقتصادی تنها ضرورت در كار نيست ، از
نظر غير اقتصادی هم در مجموع ضرورت هست ، ولی اين را هم گفتيم كه فرق‏
است ميان ضرورتی كه نفس اختيار انسان هم در آن ضرورت دخيل است ، و
موجب آن ضرورت است و ضرورتی كه اختيار انسان در آن دخالت ندارد ، و
انسان موجب است ( 1 ) .
آينده تاريخ از نظر اينها هم قطعی است و هم روشن است . زيرا عللی كه‏
حاكم بر تاريخ است كاملا شناختنی است ، نهادهای اقتصادی چندان دشوار
نيست ، علل حاكم بر تاريخ حكم می‏كند كه تاريخ در اين جهت معين سير بكند
و اين يك امر لايتخلف و غير قابل مقاومت است . اشكال اين است كه‏
اينها اين دو جهت را از هم تفكيك نكردند كه گاهی انسان در برابر امری‏
مقاومت نمی كند چون آن امر غير قابل مقاومت است و گاهی مقاومت نمی‏
كند چون نمی خواهد مقاومت كند ، زيرا مقاومت در برابر آن لغو است ( 2
) .

پاورقی :
1 - اشكال : انسان چرا چيز خوب را انتخاب می‏كند ؟ برای اينكه برايش‏
مفيد است و بدرد زندگانی‏اش می‏خورد . پس بنابراين هميشه يك ضرورت‏
اقتصادی و جبر در كار است .
جواب : اين كه معنايش جبر نيست ، انسان كار خلاف مصالح و منافعش را
نمی‏كند . " نمی كند " غير از " نمی تواند بكند " است . نمی كند ،
چون عقل دارد . و اگر فرض شود كه كسی عقل نداشته باشد و مثلا در ترجيح‏
جوراب نايلونی شبهه كند قهرا خلاف منافعش عمل می‏كند و جوراب نخی می‏خرد
. اين حاكی از اين است كه انتخاب اصلح و انفع ناشی از عقل انسان است و
انسان بحكم اينكه عقل دارد و از ميان دو امر حتما اصلح را انتخاب می‏كند
، مختار است ، نه اينكه اختيار ندارد و چه بخواهد و چه نخواهد انتخاب‏
می‏كند . يعنی يك عامل بيرونی او را وادار به اين كار نمی كند .
2 - اشكال : بالاخره نتيجه يكی است . و [ درست است كه ] طبق نظر ما
هم اسمش جبر نيست ، ولی نتيجة الجبر وجود دارد .
جواب : نه خيلی فرق می‏كند . بنابر قول آنها انسان اصالت خود را از
دست می‏دهد . يكی از جاهائی كه در ماركسيسم انسان قربانی می‏شود همين جا
است . هر چند اين لفظ را اينها می‏گويند كه انسان آفريننده تاريخ است‏
ولی وقتی خوب دقت می‏كنيم می‏بينيم كه طبق نظر اينها هنگامی كه جامعه‏
انسانی از نظر ابزار توليد در شرائطی قرار می‏گيرد . نمی تواند آن شرائط
را تغيير دهد ، شرائط انسانها را تغيير می‏دهند . و انسانهای قبلی هم همين‏
طور ، نتيجه‏اش سقوط انسانيت است و انسانيت ديگر اصالتی ندارد ، يعنی‏
>