پاورقی : > ذهن میآيند به منزله مادهای برای ذهن هستند ذهن بر روی آنها كار میكند و عمل استدلال را انجام میدهد و اين استدلال به كمك يك سلسله معانی انتزاعی ديگر است كه اگر اين معانی با آنچه كه از خارج وارد ذهن شده است ضميمه نگردد تفكر و استدلال بوجود نمی آيد ما اگر بياييم كالبد شكافی بكنيم و ماهيت استدلالها را بشكافيم و آن مقداری را كه انعكاس خارج و تضادهای موجود در عالم خارج است مشخص كنيم آن وقت میفهميم كه آيا فكر - حتی همان فكر ديالكتيكی شما - انعكاس مستقيم خارج است يا همان خارج است بعلاوه يك سلسله معانی و مفاهيم ديگر كه آن معانی و مفاهيم انتزاعيات ذهن است . 1 - سؤال : ممكن است از راه تجربه درك كرده باشيم ، يعنی اول موجود را ديدهايم بعد مفهوم وجود را از آن تجريد كردهايم : جواب : نه ، اين درست نيست چون اشياء را با هر سفيد يا سياه يا دارای كيفيت ديگر میبينيم نه با هر موجود ( يعنی موجود بالحمل الشايع نه با بالحمل الاولی ) يعنی موجوديتش ديده نمی شود ، نه اينكه مثلا سفيدی بعلاوه مفهوم وجود در ذهن بيايد بلكه تنها سفيدی درذهن میآيد . نه تنها " موجود " ، بلكه همه اين مفاهيم فلسفی هيچ وقت تصور جزئی ندارد و اين يكی از مقربات مطلب است . اينهايی كه از طريق حواس میآيند ، ابتدا يك صورت حسی دارند ، بعد يك صورت خيالی پيدا میكند ، بعد يك صورت كلی عقلی . ولی اين مفاهيم ( معقولات ثانيه ) از اول كه در ذهن انسان پيدا میشود از نظر اينكه انتزاعی است به صورت كلی پيدا میشود ، شما هم انسان جزئی در ذهنتان داريد و هم انسان كلی ، >