طلاق در امريكا بطور متوسط از سالی 400000 طلاق پائين‏تر نرفته است و 40
درصد ازدواجهای بهم خورده دهسال يا بيشتر و 13 درصد آن ازدواجها بيش از
20 سال دوام داشته است ، سن متوسط دو ميليون زن مطلقه امريكائی 45 سال‏
است ، 62 درصد زنان مطلقه بهنگام جدائی ، كودكان كمتر از 18 سال‏
داشته‏اند ، زنان مزبور در واقع نسل خاصی را تشكيل می‏دهند " .
سپس مينويسد : " با وجودی كه پس از طلاق ، زن امريكائی خويشتن را "
آزادتر از آزاد " حس ميكند ، ولی مطلقه‏های امريكائی چه جوان و چه ميان‏
سال ، شادكام نيستند و اين ناشادی را ميتوان از ميزان روزافزون مراجعات‏
زنان به روانكاو و روانشناس ، يا از پناه بردن آنها بالكل و يا از
افزايش سطح خودكشی در ميان آنان دريافت . از هر 4 زن مطلقه يكی الكلی‏
ميشود و ميزان خودكشی ميان آنها سه برابر زنان شوهردار است . خلاصه اينكه‏
زن امريكائی همينكه از دادگاه طلاق با پيروزی بيرون می‏آيد ميفهمد كه زندگی‏
بعد از طلاق آنچنان كه ميپنداشته بهشت نيست . . دنيائی كه ازدواج را بعد
از قوانين طبيعی ، محكم‏ترين رابطه انسانی دانسته ، بسيار دشوار است كه‏
عقيده خوبی درباره زنی كه اين پيوند را گسسته نشان دهد . ممكن است جامعه‏
چنين زنی را گرامی بدارد ، پرستش كند و حتی بر او غبطه خورد ، ولی هرگز
بچشم كسی كه در زندگی خصوصی ديگران وارد شود و ايجاد خوشبختی كند بدو
نمی‏نگرد " .
اين مقاله ضمنا اين پرسش را طرح ميكند كه آيا علت طلاق‏های فراوان ،
ناسازگاری و عدم توافق اخلاقی ميان زن و شوهر است يا چيز ديگر است ؟
ميگويد " ا گر ناسازگاری را عامل جدائی