اين مقاصد اساسی است اما نيمه ناآگاه است و طبيعت معنی انسان و سعادت‏
را در آن نهفته است . . . طبيعت زن بيشتر پناه‏جوئی است نه جنگجوئی ،
بنظر ميرسد كه در بعضی انواع ماده اصلا غريزه جنگی وجود ندارد ، اگر ماده‏
خود بجنگ آيد برای كودكان خويش است .
" . . . زن از مرد شكيباتر است ، گرچه شجاعت مرد در كارهای خطير و
بحرانی زندگی بيشتر است اما تحمل دائمی و روزانه زن در مقابل ناراحتی‏های‏
جزئی بيشمار بيشتر است . . . جنگجوئی زن در وجود ديگری است ، زن‏
سربازانرا دوست دارد و از مرد توانا خوشش می‏آيد ، در مشاهده قدرت نوعی‏
عامل عجيب خوشی فرودستانه " مازوشيستيك " او را تحريك می‏كند ، اگر
چه خودش قربانی اينقدرت باشد " .
" . . . اين خوشی ديرين در لذت از قدرت و مردانگی گاهی بر احساسات‏
اقتصادی زن نوين غالب می‏آيد چنانكه گاهی ترجيح ميدهد با ديوانه شجاعی‏
ازدواج كند ، زن به مردی كه فرماندهی بلد است با خوشحالی تسليم می‏شود ،
اگر اينروزها فرمان برداری زن كمتر شده است برای آن است كه مردان در
قدرت و اخلاق ضعيف‏تر از پيش شده‏اند . . . توجه زن به امور خانوادگی‏
است و محيط او معمولا خانه خويش است . او مانند طبيعت عميق است . اما
مانند خانه محدود خود محصور هم هست ، غريزه او را به سنن ديرين می‏پيوندد
، زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه در عادت ، ( بايد بعضی از زنان‏
شهرهای بزرگ را استثنا كرد ) اگر هم به عشق آزاد رو می‏آورد نه برای آن‏
است كه در آن آزادی