است ، شرايط طبقاتی را عامل جبری يك فكر و يك عقيده نمی‏شمارد . و اگر
شرايط طبقاتی جنبه زيربنايی داشته باشند و فطرتی در كار نباشد ، هر كسی‏
جبرا شاهين انديشه‏اش و عقربه تمايلاتش به آن سو متمايل می‏شود كه پايگاه‏
طبقاتی او اقتضا دارد . در اين صورت ، اختيار و انتخابی در كار نيست ،
نه فرعونها مستحق ملامت‏اند و نه ضد فرعونها شايسته تحسين و ستايش ، زيرا
انسان آنگاه مستحق ملامت و يا سزاوار تحسين است كه بتواند غير آنچه هست‏
باشد - اما اگر نتواند جز آنكه هست باشد مثل سياهی سياهپوست و سفيدی‏
سفيدپوست - نه مستحق ملامت است و نه شايسته ستايش . ولی می‏دانيم كه‏
انسان محكوم به انديشه طبقاتی نيست ، می‏تواند بر ضد منافع طبقاتی خود
شورش كند ، همچنانكه موسای بزرگ شده در تنعم فرعونی چنين شورشی‏ای بود .
اين خود دليل بر اين است كه مساله زيربنا و روبنا علاوه براينكه انسانيت‏
انسان را از او سلب می‏كند ، خرافه‏ای بيش نيست .
البته اين به اين معنی نيست كه وضع مادی و وضع فكری در يكديگر تاثير
ندارند ، از يكديگر بيگانه و در يكديگر غير مؤثرند ، بلكه به معنی نفی‏
زيربنا بودن يكی و روبنا بودن ديگری است ، وگرنه اين خود قرآن است كه‏
می‏گويد :
« ان الانسان ليطغی ان راه استغنی »( 1 ) .
انسان وقتی كه خود را بی‏نياز و متمكن می‏بيند طاغی می‏گردد .
قرآن نقش خاص ملا و مترفين را در مبارزه با پيامبران و نقش خاص‏
مستضعفين را در حمايت آنها تاييد می‏كند ولی به اين

پاورقی :
. 1 علق / 6و . 7