متناقض و ناهماهنگ ، مسائلی هستند كه همواره انديشه‏ها را به خود معطوف‏
داشته‏اند . چه بايد كرد كه شخصيت انسان از جنبه روانی و از نظر اجتماعی‏
در يك جهت انسانی و تكاملی به يگانگی و وحدت ( توحيد ) برسد ؟ در
اينجا سه گونه نظريه است : ماترياليستی ، ايده‏آليستی ، رئاليستی‏

الف نظريه ماترياليستی

اين نظريه كه تنها به ماده می‏انديشد و برای روان هيچ گونه اصالتی قائل‏
نيست ، مدعی است آنچه فرد انسان را از جنبه روانی و جامعه انسان را از
نظر اجتماعی تجزيه و متلاشی می‏كند و به صورت قطبهای ناهماهنگ درمی‏آورد ،
تعلق اختصاصی اشياء به انسان ( مالكيت ) است . اين ، اشياء هستند كه با
تعلق اختصاصی خود به انسان ، انسان را از نظر فردی و روانی و از نظر
اجتماعی قطعه قطعه می‏كنند . انسان موجودی " ژنريك " ( بالطبع اجتماعی‏
) است . در فجر تاريخ ، انسان به صورت اجتماعی و به صورت " ما "
می‏زيست ، " من " وجود نداشت ، يعنی " من " را حس نمی‏كرد ، " ما
" را حس می‏كرد ، وجود فردی خود را نمی‏شناخت ، وجود جمعی خويش را
می‏شناخت ، دردش درد جمع بود و احساسش احساس جمع ، برای جمع می‏زيست‏
نه برای خود ، وجدانش وجدان جمعی بود نه وجدان فردی . انسان در آغاز
تاريخ ، زندگی اشتراكی داشت و به همين جهت با روح جمعی و احساس جمعی‏
می‏زيست . زندگی‏اش با شكار می‏گذشت ، هر كس همان اندازه می‏توانست از
دريا و جنگل تحصيل روزی كند كه رفع مايحتاج زندگی خودش می‏شد ، توليد