است ؟ آيا هر يك از اين انديشهها انعكاس و نمايشگر وضع اجتماعی آن
مردم بوده است ؟ مثلا آنگاه كه مردمی به دو اصل قديم و ازلی و دو محور
اصلی برای جهان قائل بودهاند ، از آن رو بوده كه جامعه شان به دو قطب
مختلف تقسيم میشده است و آنگاه كه به سه اصل و سه خدا معتقد بودهاند ،
نظام اجتماعیشان نظام تثليثی بوده است ؟ يعنی همواره نظام اجتماعی به
صورت يك اصل اعتقادی در مغز مردم انعكاس میيافته است و قهرا آنگاه كه
اعتقاد توحيدی و يك اصلی جهان به وسيله پيامبران توحيدی مطرح شده است ،
هنگامی بوده كه نظام اجتماعی به يك قطبی گراييده است ؟
اين نظريه از نظريهای فلسفی منشعب میشود كه ما در گذشته درباره آن
بحث كردهايم و آن اينكه جنبههای روحی و فكری انسان و نهادهای معنوی
جامعه از قبيل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات
اجتماعی - بالاخص اقتصادی - اوست و از خود اصالتی ندارند . در گذشته به
اين نظريه پاسخ دادهايم و چون برای فكر و انديشه ، برای ايدئولوژی و
بالاخره برای انسانيت اصالت و استقلال قائل هستيم ، اينچنين نظريات
جامعه شناسانهای رابرای شكر و توحيد ، بیاساس میدانيم .
البته اينجا مساله ديگر هست كه با اين مساله نبايد اشتباه شود و آن
اينكه گاهی يك نظام اعتقادی و مذهبی وسيله سوء استفاده در يك نظام
اجتماعی واقع میشود ، همچنانكه نظام خاص بت پرستی مشركان قريش وسيلهای
برای حفظ منافع رباخواران عرب بود ، ولی گروه رباخوارن از قبل
ابوسفيانها و ابوجهلها و وليد بن مغيرهها كوچكترين اعتقادی به آن بتها
نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع میكردند . اين
دفاعها عملا آنگاه
|