است كه گروهی در ميان مسلمين پيدا شدند كه آزادی و اختيار انسان را
انكار كردند . آنها درباره قضا و قدر الهی نوعی اعتقاد پيدا كردند كه با
آزادی انسان بكلی منافی بود . آنها اصل علت و معلول و سبب و مسبب را
در نظام كلی جهان و در نظام رفتار انسان انكار كردند و معتقد شدند كه
قضای الهی مستقيما و بلاواسطه عمل میكند ، بنابراين آتش نمیسوازند بلكه
خدا میسوزاند ، مغناطيس به هيچ وجه تاثيری در جذب آهن ندارد بلكه خدا
مستقيما آهن را به طرف مغناطيس جذب میكند ، انسان كار خوب يا بد
نمیكند بلكه خدا مستقيما كارهای خوب و بد را در پيكر انسان انجام میدهد
.
اينجا بود كه مساله مهمی طرح شد و آن اينكه اگر نظام علت و معلول
بیحقيقيت است و اگر انسان خودش نقش واقعی در انتخاب كارهايش ندارد
، پس تكليف پاداش و كيفر فردی چه میشود ؟ چرا خداوند به برخی مردم
پاداش میدهد و آنها را به بهشت میبرد و برخی ديگر را كيفر میدهد و به
جهنم میبرد ، در صورتی كه هم كار خوب را خودش انجام داده است و هم كار
بد را ؟ كيفر دادن افراد انسان در حالی كه كوچكترين اختيار و آزادی از
خود نداشتهاند ظلم است و برخلاف اصل قطعی عدل خداوندی است .
عموم شيعه و گروهی از اهل تسنن كه " معتزله " ناميده میشوند ، با
استناد به دلايل قطعی عقلی و نقلی ، مساله مجبور بودن انسان را و اينكه
قضا و قدر الهی در جهان به طور مستقيم عمل میكند ، نفی كردند و آن را
منافی اصل عدل شمردند و از اين رو به " عدليه " معروف شدند .
از اينجا معلوم میشود كه اصل عدل هر چند يك اصل الهی است ، يعنی
مربوط است به يكی از صفات خدا ، اما يك اصل
|