است ولی در مورد آنچه كه مربوط به رابطه انسان با انسان است ، صحيح‏
نيست ، به نظر شما آيا مردم استعمار زده به آن حد علم رسيده‏اند و باز هم‏
نمی‏توانند خود را نجات دهند ؟
ج : مقصود ايشان اينست كه گناه استعمار زده هم جهل او است ، پس‏
بنابراين علم می‏تواند چاره بكند . من متوجه اين نكته بودم . اين مطلب ،
نظر من را تاييد می‏كند . بحث من درباره اين بود كه آيا علم ماهيت انسان‏
را عوض می‏كند يا نه ؟ .
معنای اينكه علم ماهيت انسان را عوض می‏كند ، در اين مورد اينست كه‏
علم ماهيت استعمارگر را عوض می‏كند و مانع استعمارگری او می‏شود . معنی‏
حرف شما اينست كه استعمارزده هم عالم نيست . او بايد عالم بشود و از
علم به عنوان يك ابزار برای هدفهای خودش استفاده بكند . من در اينكه از
علم به عنوان يك ابزار می‏شود استفاده كرد و استعمار زده هم اگر عالم‏
بشود می‏تواند از علم به عنوان يك ابزار استفاده بكند بحثی ندارم . بحث‏
من اين بود كه علم ماهيت شخص عالم را عوض می‏كند يا نه ؟ گفتيم نه .
س : در داستان هابيل و قابيل قرآن می‏فرمايد : « لئن بسطت الی يدك‏
لتقتلنی ما انا بباسط يدی اليك لاقتلك »تو اگر برای كشتن من دست دراز
كنی ، من دست درازی برای قتل تو نمی‏كنم ، آيا معنايش اينست كه من از
خود دفاع نمی‏كنم ؟ .
ج : نه ، لذا اين تعبير را ندارد كه اگر تو بخواهی مرا بكشی من مانع‏
قتل خودم نمی‏شوم . می‏خواهد بگويد تو اگر تصميم به قتل من