زن و مرد ، كوچك و بزرگ ريختند به استقبال حضرت . ( شهر بزرگی بود .
) علمای شهر در نهايت خضوع آمدند و آن عالمترين ( مردم ) شهر آمد و گفت‏
اين افتخار را به من بدهيد كه من جلودار شتر حضرت باشم ، غاشيه دار باشم‏
، يعنی ( افسار شتر را ) به دوش خودش گرفت و گفت اين افتخار ساربانی‏
را به من بدهيد . اين كار را عالمترين و محترم‏ترين مردم شهر نيشابور كرد
. مأمورين اجازه توقف نمی‏دادند ، حداكثر اين بود كه عبور كنند . مردم‏
خيلی مايل بودند حضرت توقفی بكنند ولی مأمورين مسلح اجازه توقف نداشتند
( و می‏گفتند ) عجله‏داريم ، بايد برويم ، مأمون منتظر است و اگر
تأخير می‏شود چنين و چنان می‏شود آمدند عرض كردند آقا ! پس ما می‏خواهيم‏
يادگاری از شما داشته باشيم ، در همين عبور ، يادگاری به ما بدهيد .
يادگار اين است كه يك حديث برای ما

پاورقی :
> هارون طرح و هارون را در وسط خاك كرده بودن يعنی اگر وسط زير گنبد را
( در نظر ) بگيريم كه قسمت پايين پای حضرت می‏شود آن مقبرش هارون است .
علت اينكه قبر حضرت رضا در وسط قرار نگرفته و جای " بالا سر " تنگ‏
است همين است . آن وسط ، قبر هارون بود و مأمون خيلی دلش می‏خواست كه‏
حضرت رضا را در پايين پای پدرش هارون دفن كنند كه آنجا طبق آنچه در
احاديث آمده جريانها خارق‏العاده‏ای رخ داد كه بعد اجبارا آمدند و حضرت‏
را در بالای سر هارون دفن كردند. اسم اين بقعه هم " بقعه هارونية " بود.
دعبل ، شاعر عجيبی است ، به اصطلاح امروز يك شاعر انقلابی است ، كه من‏
خيال نمی‏كنم در عصرهای ما جنين شاعرهايی پيدا شده باشند . خودش می‏گفت‏
پنجاه سال است كه دار خودم را روی دوشم حركت می‏دهم ، يعنی پنجاه سال‏
است حرفهايی می‏زند كه بايد برود سردار . شعرهايی می‏گفت كه بنی‏العباس‏
را آتش می‏زد . می‏گفت :

قبران فی طوس خير الناس كلهم
و قبر شرهم هذا من العبر

دو تا قبر در طوس ، در يك جا بدترين خلق خدا و بهترنی خلق خدا ، و
اين عبرت است .

ما ينفع الرجس من قرب الزكی و لا
علی الزكی بقرب الرجس من ضرر

آيا آن پليد هيچ سودی از اين پاك می‏برد؟ آيا به دامن اين پاك از پليدی‏
آن پليد گردی می‏نشيند ؟ ابدا . معلوم است كه از اين شعر آتش می‏بارد .