چيزی محال است . محال است كه انسان به طرف شمال برود ، به نقطه جنوب‏
برسد ، و محال است كه انسان به طرف جنوب برود ، به نقطه شمال برسد .
اگر انسان بخواهد به نقطه شمال برسد راهش اين است كه از طرف شمال برود
. اگر بخواهد به نقطه جنوب برسد راهش اين است كه از طرف جنوب برود .
مشرق هم راهش از آن طرف است ، مغرب هم از آن طرف . انسان در دنيا كه‏
كارهايش بر اساس قرار داد است ، در كارهای قرار دادی می‏بيند كه اين بی‏
حسابی‏ها رخ می‏دهد . مثلا چطور ؟ می‏گويد ما درس نمی‏خوانيم آخر سال هم نمره‏
می‏گيريم . بله نمره گرفتن يك كار قرار دادی است . نمره‏ای را بايد
بگذارد ، چون با آن كار كه او هجده گذاشت كه تو هجده نمی‏شوی ! يك‏
هجده‏ای آنجا نوشته شده است و او هم به آن ترتيب اثر می‏دهد اما بنا
نيست كه آن واقعيت عوض شود و تغيير كند . انسان چون در دنيا می بيند
كه در راههای قرار دادی دنيا با اينكه از آن طرف رفته نتيجه يك طرف‏
ديگر را به او می‏دهند :
گنه كرد در بلخ آهنگری
به شوشتر بريدند سر مسگری
به قول اين شاعر يك آهنگر می‏رود گناه می‏كند سر يك مسگر را می‏برند ، (
با خود می‏گويد در آخرت هم ) شانس است ، يك وقت هم شد ، و خيلی از
افراد اصلا منتظر يك شانس در عالم آخرت‏اند آيا چنين شانسی در دنيا هست‏
كه تو راه خراسان را پيش بگيری بعد سر از كربلا ، دربياوری ، بگويی من از
اين راه می‏روم ، يك وقت شانسم گرفت از كربلا سر در آوردم ؟ ! محال است‏
كه در كارهايی كه به حقايق عالم مربوط است حرفهايی از قبيل شانس مؤثر
باشد .
غرضم اين جهت است : بعضی چنين می‏گويند - و بعيد هم نيست كه اين حرف‏
، حرف درستی باشد بلكه به نظر می‏رسد كه همين طور است - اينكه در قرآن‏
" اصحاب اليمين " و " اصحاب الشمال " فرموده