زن و شوهر فقط با يكديگر همكاری ندارند . دو شريك در يك مغازه مانعی‏
ندارد كه يكی كافر باشد يكی مسلمان ، ولی ازدواج علاوه بر اين هم روحی‏
است . روح ازدواج اين است كه يك زن و شوهر خواه ناخواه وحدت روحی‏
پيدا می‏كنند . در اين صورت چگونه ممكن است كه يك مردی كه در روح خودش‏
بعد از توحيد هيچ اصلی اصيلتر و شريفتر و محبوبتر از شهادت به رسالت‏
رسول اكرم نيست ، آن اصلی كه با آن زندگی می‏كند ، با يك شخصيتی ، با
يك زنی زندگی كند كه - العياذ بالله - اصلا قرآن را قبول ندارد ، پيغمبر
را قبول ندارد و او را العياذ بالله - مرد كذابی می‏داند ، بخواهد يك‏
زندگی مشترك با چنين زنی تشكيل بدهد . اين عمل نشدنی است ، يا آن زن‏
بايد برگردد به اين طرف ، يا اگر او برنگردد اين می‏رود به آن طرف ، بعد
تكليف بچه‏هايی كه پيدا می‏شوند چه می‏شود ؟ آن زن بالاخره به يك اصل ديگری‏
معتقد است . آن زن هم خير بچه خودش را می‏خواهد يا لااقل دلش می‏خوان آن‏
بچه مطابق روح او تربيت شود و اين مرد می‏خواهد اين بچه مطابق روح او
تربين شود . مرد چكار می‏كند ؟ يا اصلای بی تفاوت می‏ماند ، بچه از آن طرف‏
می‏رود ، ( و يا بی تفاوت نمی‏ماند ) . اگر فرض كنيم مرد جدی باشد زن هم‏
جدی باشد ، آن بچه بدبخت يكی از بدترين بچه‏ها خواهد شد ، دو تربيت‏
متناقض دائما وارد روح اين بچه می‏شود ، پدر می‏گويد اين جور ، مادر
می‏گويد نه ، دروغ می‏گويد ، اين حور نيست ، اين جور است ، مادر می‏گويد
اين جور ، پدر می‏گويد نه ، اين جور است . اين ، حرف درستی نيست ، و
بعلاوه تاريخ نشان داده است ( 1 ) كه ازدواجهای مسلمانها با

پاورقی :
. 1 اين از آن چيزهای بوده كه من دلم می‏خواست دنبال آن بگردم ، ولی‏
خيلی تتبع می‏خواهد .