انسان آموخت ، نوشتن را به انسان آموخت ، انسان را چيزی كه نمیدانست
آموخت ) قهرا خلقت مقدم است بر تعليم و تعلم ، اول خلقت انسان ياد
شده ، بعد تعليم و تعلم . اما اينجا كه سخن از تعليم قران است ، تشريف
و احترام و اهميت و عظمت قرآن اقتضا كرده است كه ترتيب در جهت عكس
قرار بگيرد ، اول سخن از تعليم بيايد بعد سخن از خلقت .
" « علمه البيان »" بعد از خلقت انسان نعمت بيان را برای انسان (
ذكر ) میكند . " بيان " يعنی ظاهر كردن ، كه در اينجا مقصود همان سخن
گفتن است . با زبان ، انسان مكنونات ضمير خودش را ، امور پنهانی كه در
ضميرش هست، برای ديگران آشكار میكند و آن ديگران برای او آشكار میكنند.
در سوره " اقرأ " هم سخن از خلقت و تعليم بود ( « علم الانسان ما لم
يعلم ») با اين تفاوت كه اينجا سخن از تعليم قرآن است و آنجا خصوص
قرآن ياد نشده است . در آنجا يك تعليم بالخصوص ذكر شده بود ، تعليم
نوشتن ( « علم بالقلم ») ، در اينجا هم بعد از تعليم قرآن يك تعليم
بالخصوص ياد آوری شده است ، تعليم سخن گفتن .
شايد ما تا كنون به اين تكته توجه نكردهايم كه اينكه انسان با حيوانها
متفاوت است و اين همه فاصله دارد به موجب همان استعدادی است كه در
انسان برای گفتن و نوشتن هست ، يعنی اگر همين يك استعداد را از انسان
بگيريم انسان با همه حيوانات فرق نمیكند .
فلاسفه از قديم تعبير خيلی خوبی انتخاب كردهاند گو اينكه بعضی شايد
نكتهاش را درست در نمیيابند . وقتی میخواهند انسان را تعريف كنند ، به
" حيوان ناطق " تعريف میكنند ، حيوان سخنگو ، با اينكه به قول خودشان
میخواهند جنس و فصل را بيان كرده باشند ، بعد اين سؤال برای افراد مطرح
میشود كه " سخنگويی " مگر چه اهميتی برای انسان
|