پيغمبر تكيه او فقط روی حيف و ميل‏های كسبی است ، مثل شعيب ، يك‏
پيغمبر ديگر تمام تكيه‏اش روی اين است كه می‏خواهد به قومش حركت و نيرو
بدهد و سستی و تنبلی را از آنها بزدايد ، مثل موسی ، و يك پيغمبر ديگر
بر عكس می‏خواهد به مردم تلقين محبت و مهربانی كند ، مثل عيسی . اين‏
چگونه است ؟ در واقع برنامه‏ها اختلاف ندارد . هر كدام در زمانی مبعوث‏
شده‏اند كه بايد آن انحراف زمان خودشان رااصلاح كنند . اين مثل اين است‏
كه ما دو طبيب داشته باشيم ، هر دو در يك حد متخصص . ايندو را
می‏فرستيم به دو ده برای بهداشت آنجا ، ولی در اين دو ده دو بيماری وجود
دارد ، در اين ده يك بيماری وجود دارد ، در آن ده بيماری ديگر . قهرا
اين طبيب كه در دهش بيماری مالاريا وجود دارد و آن ديگری كه در دهش‏
بيماری تيفوس وجود دارد ، هر يك بايد بيماری ده خودش را معالجه كند .
ولی اين معنايش اين نيست كه اينها دو برنامه دارند . برنامه اين با
برنامه آن يكی است ولی مريضها با هم اختلاف دارند .
عيسای مسيح در زمانی مبعوث شده كه بيماری قومش بيماری‏ای بود كه او
بايد مردم را بيشتر به رأفت و رحمت و مهربانی دعوت می‏كرد يعنی كسری در
ميان مردم اين بود و قهرا عيسی هم همين اثر را گرفت يعنی در ميان امت و
ملت خودش تا حد زيادی ( اين امر را ترويج كرد ) . قرآن تصديق و اعتراف‏
می‏كند كه اين محبت به وسيله عيسای مسيح در ميان امت مسيح پخش شد و
هميشه مسيحيها را به اين صفت بر يهوديها ترجيح می‏دهد . ما در دل پيروان‏
مسيح رأفت و رحمت قرار داديم ، يك چيزی هم خودشان از پيش خود ساختند
، بدعتی هم خودشان آوردند ، بدعتی كه - عجيب اين است - قرآن می‏گويد اگر
همين بدعت را خوب عمل می‏كردند می‏توانست مطابق رضای خدا هم باشد ولی‏
همان