خواب را خواستم . من حقيقتش وجهش را نفهيدم كه او از كجای آن خوابی كه
من ديده بودم اين جور فهميد . ( آن وقتها من منبر نمیرفتم ، مدتی بود
منبر را ترك كرده بودم . ) گفت معنی اين خواب اين است كه منبر را
ترك نكن ، يعنی معنی اين خواب اين است كه - حال تعبير او چه بود يادم
نيست - نوكری امام حسين را به كلی رها نكن . من ديگر به همان كه او گفت
عمل كردم و به تعبيری كه او كرد ترتيب اثر دادم . ديروز صبح بعد از نماز
- كه من معمولا میخوابم - خوابيدم ، خواب ديدم كه يك مجلس معظمی است ،
همه اهل علم و علما هستند و ما يك جايی نشستهايم و مثل اينكه انتظار
داريم كه آقای بروجردی وارد شوند و بعد گفتند ايشان عن قريب میخواهند
وارد شوند . مجلس از جا حركت كرد ، مثل همان زمان حياتشان ، من هم به
سرعت ( تلاش ) كردم كه بلند شوم ، عبايم پيچيد به دست و پايم ، خودم را
كشيدم به يك طرف و بعد عبايم را از دست و پايم باز كردم و بلند شدم .
ايشان هم اتفاقا آمدند همان جا كه من نشسته بودم . جا را خالی كردم . مثل
اينكه من میدانستم ايشان همين جا بايد بنشينند كه جا را آنجا خالی كردم ،
بعد ديدم ايشان رفتند روی صندلی و میخواهند برای مردم صحبت كنند ، آنهم
نمیخواهند درس بگويند ، میخواهند منبر بروند . ديدم ايشان در منبر گفتند
كه " ما واعظها " . من در عالم خواب تعجب كردم ، با خود گفتم آقای
بروجردی ! ( میدانستم ايشان در همان زمان منبر هم میرفتند ، در دوره
مرجعيتشان مخصوصا در بروجرد در ماه رمضان گاهی منبر هم میرفتند ولی
بالأخره ايشان مرجع تقليد بودند نه واعظ ) چطور ايشان میگويند " ما
واعظها " ؟ ! بعد هم نگاه كردم ديدم شال سفيد هم به سرشان است . تعجب
كردم . بعد - خواب است ، صحنهها عوض میشود - ديدم ايشان در شهر ديگری
هستند و در آنجا هم باز همين طور منبر میروند ولی با
|