و عجيب اين است كه عدهای میخواهند اين فلسفه را ترويج كنند و در عين
حال بازدم از انسانيت و شرافت و معنويت و نيكی و احسان و صفا و عدالت
و از اين حرفها بزنند . اينها اصلا باهم جور در نمیآيد ، يعنی اگر ما آن
اصلی را كه " اصل علت غائی " ناميده میشود ناديده بگيريم يعنی اگر آن
" ل " در " « وضعها للانام » " را برداريم ، ديگر انسان نمیتواند
اساسا وظيفهای داشته باشد .
يك وقتی اين مثال به نظر آمد : الان انسان كدخدای اين عالم است ،
يعنی بر همه حيوانات و جاندارهای ديگر پيروز است ، بر درياها ، صحراها
، گياهها ، حيوانات و هوا مسلط است . اين را شما تشبيه كنيد به كدخدای
يك ده . اين كدخدای يك ده يكوقت هست كه بازور خودش آمده اين منصب
و پست را تصاحب و ديگران را مطيع خودش كرده ، و يك وقت هست كدخدايی
است كه او را برای كدخدايی اين ده انتخاب كردهاند . اگر كدخدايی را
ديگری ( مثلا دولت ) يا ديگر ( مردم ) انتخاب كرده باشند ، مسؤوليت در
آنجا معنی دارد چون انتخاب ، مسؤوليتآور است . به او میگويند تو را
برای اين ده به عنوان كدخدا انتخاب كردهاند ، برای چه ؟ كارهايی را بايد
انجام بدهی . اگر انتخاب در كار باشد مسؤوليت و وظيفه هم معنی پيدا
میكند ولی اگر انتخاب در كار نباشد و شخص بازور خودش آمده اينجا را
تصاحب و اقتدار كرده ، ديگر كسی نمیتواند به او بگويد كه تو اكنون
مسؤوليتی هم در مقابل اين ( امر ) داری . میگويد من به بحكم اين شمشير و
زور خودم شما را اينجا مطيع كردم . اصلا مسؤوليت برايش معنی ندارد .
ما در قرآن راجع به انسان كلمة " اصطفاء " را میخوانيم . اصطفاء يعنی
انتخاب . خدا انسان را برگزيده است . چون خدا انسان رابرگزيده است ،
اين " برگزيده " قهرا از جنبه برگزيدگی خودش مسؤوليت هم دارد
|