هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:  
ایمیل:  اختیاری
شهر:    
درج مطلب
 
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
117421
نام: صبر
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 9/13/2013 8:14:22 PM
کاربر مهمان
  ارزش عشق

روزی روزگاری در جزیره ای دورافتاده، تمام احساس‌ها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند.

خوشبختی، پولداری، عشق، دانایی، صبر، غم، ترس و ...، هر کدام به روش خویش می‌زیستند تا این که یک روز دانایی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید؛ زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت؛ اگر بمانید، غرق می‌شوید.

تمام احساس‌ها با دستپاچگی قایق‌های خود را از انبارهای خانه‌های خود بیرون آوردند و تعمیر کردند.

همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایق‌ها شدند و پاروزنان جزیزه را ترک کرند.

در این میان، عشق هم سوار قایقش شد؛ اما به هنگام دور شدن از جزیره، متوجه حیوانات جزیره شد که همگی در کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودند و نمی‌گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.

عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.

آن‌ها همگی سوار شدند و دیگر جایی برای عشق نماند!

قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر آب می‌رفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.

او نمی‌ترسید؛ زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساس‌ها کمک خواست. اول، کسی جوابش نداد؛ در همان نزدیکی، قایق ثروتمندی را دیدی و گفت: ثروتمندی عزیز! به من کمک کن.

ثروتمندی گفت: متاسفم؛ قایقم پر از پول و شمش طلاست و جایی برای تو نیست.

عشق رو به غرور کرد و گفت: مرا نجات می‌دهی؟

غرور پاسخ داد: هرگز، تو خیسی و مرا خیس می‌کنی.

عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز! مرا نجات بده.

غم گفت: متاسفم دوست خوبم؛ من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را ندارم؛ بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.

در این حین، خوشگذرانی و بیکاری از کنار عشق گذشتند؛ ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.

از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک می‌کنی؟

شهوت پاسخ داد: البته که نه؛ زیرا سال‌ها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری؛ یادت هست که همیشه مرا تحقیر می‌کردی؟ همه می‌گفتند: تو از من برتری؛ از مرگت خوشحال خواهم شد.

عشق که نمی‌توانست ناامید باشد، رو به سوی خداوند کرد و گفت: خدایا! مرا نجات بده.

ناگهان صدایی از دور به گوشش رسید که فریاد می‌زد: نگران نباش؛ تو را نجات خواهم داد.

عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بی هوش شد.

پس از به هوش آمدن، خود را در قایق دانایی یافت.

آفتاب در آسمان پدیدار می‌شد و دریا آرام‌تر شده بود.

جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می‌آمد و تمام احساس‌ها امتحانشان را پس داده بودند.

عشق برخاست و به دانایی سلام کرد و از او تشکر کرد.

دانایی پاسخ سلامش را داد و گفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم؛ شجاعت هم که قایقش از من دور بود، نمی‌توانست برای نجات تو بیاید.

تعجب می‌کنم که تو بدون من و شجاعت، چطور برای نجات حیوانات و وحشت رفتی؟

همیشه درون تو نیرویی هست که در هیچ کدام از ما نیست؛ تو لایق فرماندهی تمام احساس‌ها هستی.

عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم؛ ولی قبل از رفتن، می‌خواهم بدانم چه کسی مرا نجات داد.

دانایی گفت: او زمان بود.

عشق با تعجب گفت: زمان؟

دانایی لبخندی زد و پاسخ داد: بله، چون فقط زمان است که می‌تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند.

117420
نام: فاطمه
شهر: اصفهان
تاریخ: 9/13/2013 7:47:29 PM
کاربر مهمان
  سلام.من دیشب خواب دیدم رفته بودم سرخاک شهید اوینی .کلی گریه کردم و کلی دعا کردم برا خودم.
117419
نام: نورا
شهر: هر جا مهدی باشه
تاریخ: 9/13/2013 7:34:34 PM
کاربر مهمان
  ....در اعتقادات یهود آمده است.چون نام مادر حضرت موسی بر در قفل شده خوانده شود.....بی دریغ باز خواهد شد..


..وما سیده النساء عالمین را داریم وقفل در قفل باشیم..وای بر حال ما






...عشق یعنی جلوه صبر خدا
...عشق یعنی شرم ایوب نبی از مرتضی
......عشق یعنی صبر در هنگام خشم..... جای سیلی روی چشم...


یا صاحب الزمان...عشق یعنی سینه ای مجروح از مسمار در..


یا زهرا ..صحن بقیع خلوتت،بیت الحرام انبیاء...

یازهرا یا زهرا یازهرا یازهرا یا زهرایا زهرا قفل در بسته غیبت مهدی را باز کن..


اللهم بحق فاطمه وابیها وبعلها وبنیها .گرفتاری و غیبت مولای ما مهدی را باز کنید وایشان را سلامت بدارید..و چشم حسودان کورباشد ان شاالله..و آمین.
اللهم صل علی فاطمه وابیها وبعلها وبنیها وسر مستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.....



سلام بر تو.....دوستت دارم مولا...فقط همین...
117418
نام: مهربونی
شهر: تهران
تاریخ: 9/13/2013 7:24:05 PM
کاربر مهمان
  آیا هنوز مردی از جنس شهدا وجود داره تو نسل امروز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
117417
نام: دختر خدایی
شهر: تبعیدبه زمین
تاریخ: 9/13/2013 7:22:41 PM
کاربر مهمان
  چقدر دلت پر محتاج دعا چقدر سیری از این دنیا وادماش چقدر همگی ما ادم دیگه صبرمون تموم شده از دنیا ومشکلاتی که هرروزش یک جوری خدایا خدایا فقط ازت میخوام کمکمون کنی وصبر یعغوب بهمون بده
117416
نام: نسهرام
شهر: همدان
تاریخ: 9/13/2013 7:09:59 PM
کاربر مهمان
  هرچه میخواهد دل تنگت ساکت

کسی نیست درک کند...
117415
نام: فدایی آقا
شهر: تهران
تاریخ: 9/13/2013 6:13:17 PM
کاربر مهمان
  اگر عاشقانه هوادار یاری...اگر مخلصانه گرفتار یاری...اگر آبرو میگذاری به پایش،یقینا یقینا خریدار یاری...بکو چند جمعه گذشت ز خوابت چه اندازه در جمعه ها زار ییاری به شانه کشیدی غم سینه اش را و یا چون بقیه تو سربار یاری...

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم/غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی


اللهم عجل لولیک الفرج
117414
نام: رها
شهر: بی کسی
تاریخ: 9/13/2013 5:21:24 PM
کاربر مهمان
  باید غبار صحن تورا توتیا کنند
آنان که خاک را کیمیا کنند
هوهوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائک رضا یا رضاکنند
117413
نام: علی اکبر
شهر: تهران
تاریخ: 9/13/2013 5:13:12 PM
کاربر مهمان
  ماجرا از نوش دارو سخت تر شده ….

هیس ….

تنها برای تو می نویسم!!!

تو می دانم درد را هجی می کنی !!!

با والیوم که هنگام شب باید بفرمایی !!!

به بالا داخل حلق محترم می اندازی!!!

هیس!!!!

من دارم می میرم!!!
کسی نیست کفن ودفن مرا به عهده بگیرد!!؟؟؟؟؟؟؟؟!!
دستش را می بوسم!!!

تنها برای تو نوشتم!!
خسته ام …. سوخته ام …. پشت خاکریزمانده ام..

زمین گیرم…

بچه ها برگردید…

و امروز روی ما خاکریز می زنند !!!

من درمانده ام….هیس ..تنها برای تو می نویسم!!!

تقدیم به تک تک شهدا…به سید مرتضی عزیزم…. به همتها …به باکری ها… به کاوه …به برونسی…. به همه شهیدان….

از دل سوخته طراوش شد…. لبیک یا حسین جان….. التماس دعای فرج..
تهران …ساعت ۱۵:۲۷/کنج اتاق خستگی ها
117412
نام: فاطمه
شهر: تهران
تاریخ: 9/13/2013 5:07:08 PM
کاربر مهمان
  خدایا یا جونم رو بگیر یا بکارم سامان بده

مرگ تدریجی برام این روزها
<<ابتدا <قبلی 11748 11747 11746 11745 11744 11743 11742 11741 11740 11739 11738 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11743&mode=print