استاد علی صفایی حائری(عین-صاد)
مقاله
گشودن راز هفت بند هنر
زیباییشناسی هنری از دیدگاه استاد صفایی
نصرت الله تابش
یا علی
تو زیبایی رنجها را نشانم دادی
انسان فرزند راه بود و رنج، تازیانه سلوک
من با نگاه تو زیبایی رنجها را کشف کردم
اینگونه راز هفت شهر عشق،
راز هفت بند هنر را گشودم
چگونه میتوانم تو را ستایش کنم
تلاش به ثمر رسیده آیتالله علی صفایی حایری(ره) در تدوین نظری
هنر از دیدگاه تشیع فقط برای پاسخگویی به کمبودهای
حوزههای علمیه در نظریهپردازی هنر نبود.
«... در علوم بلاغتى موجود، مفاهیم اساسى هنر و ادبیات از نظر
دور مانده است. زیبایى، حقیقت، واقعیت و واقعگرایى، تعهد و
التزام، ذوق، درک مشترک انسان از زیبایىها، سبک، شخصیت هنرمند
و تحلیل آن، شکلهاى گوناگون هنر و زمینههاى روانى و اجتماعى
آن، هیچ مورد ارزیابى قرار نگرفته و همین است که ما بهکارى
جدى و عمیق نیاز داریم تا بتوانیم بر اساس فلسفهاى جدید،
تئورى دیگرى ارائه بدهیم و ریزهخوار تحلیلهاى روانى فروید و
برداشتهاى اجتماعى سوسیالیسم نباشیم.»
« درسهاى بلاغت و علوم آنکه پربار و عمیق است و مخاطب و ادیب
و کلمات را در نظر دارد، اگر بخواهد سؤالهاى اساسى هنر را و
مفاهیم اصولى آن را در نظر بیاورد به آنچنان سطحىنگرى و
سادگىای برخورد مىکند که تأسفبار است.»
اگر فقیه، مفسر و عارفسالکی چون صفایی حایری که زندگیاش
شگفتانگیزتر از آثار بهجا مانده از اوست، به نوشتن کتاب
«استاد و درس، هنر، ادبیات، نقد» پرداخته است و اگر صدها
هزار صفحه رمان و داستانهای بلند و کوتاه را نقادانه خوانده
است که بخشی از این نقدها شامل «صد سال تنهایی» گابریل
گارسیا مارکز، «سگ و زمستان بلند» شهرنوش پارسیپور، «کلیدر»
محمود دولتآبادی و... در «کتاب ذهنیت و زاویه دید» او گرد
آمده است و یا در کتاب «نامههای بلوغ» فیلمها و
سریالهای تلویزیونی را تحلیل کرده است، فقط برای پاسخگویی
به مشکلات ذهنیت و زاویه دید هنرمندان مسلمان نبوده است.
«... آنچه تابهحال آفریدهایم و عرضه کردهایم، در تمامى
عرصهها نارساست. ادبیات کودکان با تمام خوبىها، هنوز فلسفه
و نگاه مناسب خودش را ندارد. هنوز مىخواهد به بچههاى ما
ایثار، فداکارى، تعاون، همدلى، اجتماعى بودن و در جمع فنا شدن
را بیاموزد. هنوز مىخواهد خوبىها را غیرمستقیم به آنها
تحمیل کند، در حالىکه بچهها تا به حریت و شخصیت و تفکر
نرسیده باشند، در خوبىهایشان کور هستند و نمىدانند که در
کجا و براى چه کسانى مایه بگذارند. نمىتوانند از همت و
نیروهایشان با حساب و کتاب خرج کنند و بىحساب خوبى کردن، خوب
نیست؛ که ارزش کارها به اندازه بینش و پشتوانه آنهاست. اما
ادبیات بزرگسالان هم هنوز پس از 100 سال بالغ نشده است. هنوز
ادبیات اسلامى و غیراسلامى ما همراه تئورى جامع و اندیشه و
فلسفه اصیلى نگردیده، هنوز زیبایى هستى و زیبایى برخوردها و
زیبایى درگیرىها و مبارزهها را نمىشناسد. هنوز نمىداند
چه کسى را باید سرزنش کند و چه کسى را باید محکوم کند. مجرم یا
محیط یا خانواده یا فرهنگ یا آسمان یا سرنوشت را؟ هنوز
نمىداند بدىها را با چه ترکیبى تبدیل کند و با چه برخورد
مناسبى، موقعیتهاى نامناسب را بارور سازد. هنوز نمىداند
چگونه درگیرى و مبارزه را از بنبست نجات دهد و مبارزان را فقط
با اشک و یا تشویق و تعظیم تاریخى پاداش ندهد. هنوز هنرمند ما
چشمى ندارد که بتواند زیبایى و جمال را در تمامى هستى حتى
همراه درد و رنج بشناسد...»
حتی پاسخگویی عین - صاد به پرسشهای اساسی هنر صرفا به این
جهت نیست که بخش اعظم شبهات علیه دین ریشه در هنر و ادبیات
دارد. شبهاتی که به همراه شهوات و بدعتهاي ناخودآگاه مخاطب
را نشانه میگیرد و ریشهها را میزند و شاخهها و
میوهها را میپوساند.
«.... در ایران هم همین خصلت بىدینى و یا ضددینى تمام فضاى
ادبیات تقریبا 100 ساله ما را پوشانده است. از آخوندزاده و
مراغهاى و طالبوف گرفته تا میرزاآقاخان و محمد قلىزاده تا
حجازى و دشتى و جمالزاده و نیما و صادق هدایت و بزرگ
علوى...»
«... راحت بگویم، این نسل 100 ساله ما که از مذهب رمید و به
شکلهای گوناگون به بنبست و دیوار و عصیان و پوچی و
لذتجویی و یا رؤیاهای کودکانه و یا گذشته تاریخی و یا
افسانه و اساطیر «طبری» و «بهآذین» آن هم از نوع تاریخی و
ماتریالیستیاش رسید، این نسل 100 ساله، هنوز که هنوز است به
بلوغ فکری و فلسفی خودش نرسیده و حتی نویسنده مذهبیاش بیهویت
و سردرگم است، نه مارکسیست است، نه اگزیستانسیالیست و هم هر
دو، بهاضافه خرافاتی و هم هر سه، به اضافه فرافکن. مجرم را در
صنف برادر و زن پدر و استادکار و لولو و غول و شانس و سایر
موقعیتها نشان میدهد و حاجیهای «دستفروش» و بارفروش
«عروسی خوبان» را مقصر میداند. این است که باید از این خرت و
پرتها خانهتکانی بکند و باید به تفکر ریشهای و بنیادی روی
بیاورد که نمیکند و نمیآورد. فقط به «زیر آسمان برلین»
میرود و زبان خارجی را فوت میشود و نگاههای هنرمندانه را
میآموزد و زبان سینما را آب آب میشود و خیال میکند شاخ غول
شکسته و تخم دو زرده گذاشته.»
صفایی حایری(ره) به همه این مسایل توجه دارد اما دلیل او در
پرداختن به هنر و موضوع زیباییشناسی، مسئله اساسیتری است و
آن جایگاه مفهوم زیبایی در کلام دین است. بهگونهای که
اساسیترین مبانی کلام شیعی بدون توجه به مسئله زیبایی با نقص
عمدهای روبهرو خواهد بود. به این مسئله در سطور آینده خواهم
پرداخت. بنابراین درک نسبت هنر و بهویژه سینما بدون دین در
مروری بر اساسیترین اندیشههای کلامی صفایی که بهشدت بدیع
و جذاب و تأثیرگذارند، ممکن نیست. حتی نگاه صفایی به مفهوم
زیبایی و جایگاه آن در کلام دینی، گرهگشای یکی از مهمترین
مناقشات مربوط به کلام جدید است. آنجا که عدهای معتقدند بین
جهانبینی و ایدئولوژی رابطهای منطقی وجود ندارد و از
هستها، بایدها بیرون نمیآیند و ارزشها، زاییده
دانشها نیستند.
در حالیکه صفایی با استفاده از جایگاه مفهوم زیبایی در کلام
دینی رابطه بین جهانبینی و ایدئولوژی را نه منطقی که طبیعی
میداند. به اعتقاد او معرفت در وجود آدمی به احساس تبدیل
میشود و ترکیب بین معرفت و احساس زمینهساز عمل است. توضیح
این مسئله بدون اشراف بر مجموعه آثار عین - صاد امری دشوار
است.
علاوهبر این بر اساس مراتب سلوک که از اسلام، که جنبه ذهنی و
تسلیم است، آغاز میشود و به ایمان که جنبه عاطفی و قلبی است،
میرسد و ترکیب این معرفت و احساس به نظارت بر عمل که تقوا نام
دارد منجر میشود و تقوا ترس عاشقی است که لذت انس و محبت
خداوند را پس از معرفت نسبت به او تجربه کرده است، اما گاهی در
مقابل گناه قرار میگیرد. لذت آن انس و معرفت و محبت در مقابل
امکان گناه به ترسی مقدس یعنی ترس از دست دادن معشوق منجر
میشود. این مراتب تا احسان، اخبات، سبقت، قرب، رضا و رضوان
و... ادامه مییابد. بنابراین بهویژه در مرحله عاطفی دین
آنچه گرهگشای فاصله اندیشه و عمل است عشقی است که ریشه در
شناخت زیبایی خداوند و هستی دارد. بنابراین مفهوم زیبایی نه
تنها در کلام که در تربیت دینی هم جایگاهی اساسی دارد و اگر حس
زیباییشناسی آدمی از طریق دین رشد نیافته باشد، دریچههای
انس با خداوند و اولیای او بسته باقی میماند.
مفهوم زیبایی و نگاه هنرمندانه حتی در روش تفسیری عین - صاد بر
قرآن مجید نیز از اعتباری عمیق برخوردار است. او در مورد مراحل
فهم قرآن علاوهبر ترجمه و تفسیر به دو مرحله دیگر تحت عنوان
روح و نور معتقد است: «... در گذشته توضیح دادیم که روح قرآن،
یعنى پىبردن و فهمیدن عواملى که در روحیه قهرمان داستانها
مؤثر بوده و یا جملهها را به یک صورت خاص و با شروع و ختم و
قطع و وصل معینى همراه کرده است.» و بر این اساس به توضیح
وضعیت و حالت موسی(ع) و فرعون میپردازد. و دریچهای تازه را
در فهم روابط و حال و هوای حاکم بر آیات الهی باز میکند.
شاید بتوان بخشی از دلایل علی صفایی حایری در پرداختن به مقوله
هنر و سینما را در چند گزاره اجمالی زیر خلاصه کرد:
1- وجود مفهوم زیبایی بهعنوان فصل مشترک دین و هنر؛
2- وجود رابطه طبیعی بین زیباییشناسی دینی با عمل دینی و
ضرورت تربیت حس زیباییشناسی؛
3- غلبه تمثیلی بودن قرآنکه وجهی هنری دارد بر استدلالی بودن
آنکه ممکن است تحمیل بر ذهن باشد؛
4- درک زیبایی خداوند بهعنوان عامل وجل (در توضیح آیه «ان
المؤمنین اذا ذکر الهج وجلت قلوبهم...») زیرا عواملی که منجر
به حالت وجل بهعنوان مقدمهای بر مقام اخبات میشوند. درک
زیبایی، محبت، رفاقت، و سطوت خداوند است؛
5- جامعیت سینما که هنر، صنعت، تجارت و رسانه است و جمع کیفی
اغلب هنرهاست و به زبان جهانی دست یافته است؛
6- ضرورت سخن گفتن با نسل معاصر دنیا از طریق سینما
نگاهی به مشی سیاسی مرحوم علی صفایی حایری
وظیفه ای به دور از توجیه و تضعیف
جعفر شیرعلینیا
در اوایل پیروزی انقلاب، اصطلاحاتی نظیر امپریالیسم که از
ادبیات مبارزهای چپها گرفته شده بود، بین بسیاری از
انقلابیها رایج بود. شیخی در قم از بینات و کتاب و میزان
میگفت. از شیخ ایراد میگرفتند که مبارز و انقلابی نیست، چرا
از مسایل سیاسی حرف نمیزند و نمینویسد و چرا یک امپریالیسم
در سرتاسر کتابهایش نیست و شیخ معتقد بود: «در منابع فکريام
و مقاصد و مجاری آن، وسواس داشتهام تا از هرگونه التقاط که
هیچ، حتی از آمیزش اسلام و روش مسلمین برحذر بمانم و در
نوشتهها میتوانید ببینید که چگونه تربیت اسلامی، فلسفه
اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، فقه و ادب اسلامی، از
تربیت، فلسفه، عرفان، اخلاق، فقه و ادب مسلمین تفکیک میشود.
آنقدر سختگیر بودهایم که نهتنها در برابر شرق و غرب که در
برابر سنتهاي خودمان هم ایستادهایم. نه تنها در منابع و
مقاصد و مجاری فکريام وسواس به خرج دادهام، بل کلماتی که
فکرم را با آن بیان میکنم، کوشیدهام از متن باشد و این است
که حتی یک کلمه از امپریالیسم در نوشتهها نیاوردهام. چون من
اینطور فکر نکرده بودم که با این زبان بنویسم.»
مشی استاد صفایی در حوزههای گوناگون منطبق بر اندیشهاش بود.
سلوک عرفانیاش مخصوص خلوتش نبود و در مشی سیاسی اجتماعیاش هم
تأثیرگذار بود، یا وقتی تربیت را مقدم بر عرفان و علم و
حوزههای دیگر میدید، در مشی سیاسیاش هم دنبال تربیت بود؛
حتی در برخورد با قاضیان شهر. این نوشته نگاهی است به
نکتههایی از مشی سیاسی حاج شیخ. اين تذکر لازم است که استاد
صفایی نظریه سیاسیاش در حوزه حکومت دینی در کتابهای ایشان از
جمله: از معرفت دینی تا حکومت دینی، درسهایی از انقلاب،
مشکلات حکومت دینی، وارثان عاشورا و... بهطور دقیق مطرح شده
است و این نوشته تنها به مشی سیاسی استاد صفايي اختصاص دارد و
نظریه سیاسی ایشان درخور توجهی عالمانه تحقیق و دقت بیشتر است.
دوره مبارزات انقلاب
قبل از پیروزی انقلاب، گروهی با جنبه انقلابی اسلام مخالف
بودند و میگفتند که هر حکومتی قبل از ظهور امام زمان(عج)
باطل است. گروهی که موافق تشکیل حکومت بودند و تجربه تلخ
مشروطیت را هم پیشرو داشتند، میگفتند آدم و نیروی کافی
نداریم و نمیشود کاری کرد؛ اینها هم در عمل متوقف ميشدند.
گروهی دیگر معتقد بودند میشود و باید مبارزه کرد. اینها شور
انقلابی داشتند، اما مشکلات راه را دستکم گرفته بودند. صفایی
در این دوره راه میانهای در پیش گرفت و معتقد بود آدم نداریم،
اما میسازیم. او هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشکلات
مسیر را میشناخت. شیخ معتقد بود که بنای اسلامی ما پایههای
اسلامی میخواهد و انسانهایی با تربیت اسلامی میتوانند بار
این بنا را بهدوش بکشند. او میدانست حرفهای شعارگونه کسانی
همچون سید قطب که تنها به شعار اکتفا کردهاند و هیچ پایی برای
رفتن و هیچ طرحی برای چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتی
جز سرخوردگی برای مخاطبان ندارد. بسیاری از خواندن نوشتههای
سید قطب بهوجد میآیند و شیخ جوان از اینهمه شعارزدگی عزادار
میشود: «زمستان سال 1350 مقالههاى سید قطب پر بود از شعار و
سرشار از رجزخوانىها و از خودگويىها. از اسلام و آنچه داشته
و از غرب و آن چه كه دارد. اينقدر مىدانم وقتى از حجره بيرون
آمدم، دگرگون بودم و حالتى سخت پيچيده داشتم. خشمگين و عاصى
بودم؛ خشمگين از اين همه شعار و عاصى بر اين همه تكرار.
هراسناك و مشتاق بودم؛ هراسناك از اين بارى كه سيد و ديگران به
دوش گرفتهاند بدون اينكه پايى ساخته باشند و مشتاق بر اينكه
پايى بيابم. من مىديدم از زمان سيد جمال تا به امروز كه به
اصطلاح دوره بيدارى ما بوده، ما هميشه هدف داشتهايم، اما راه
و طرح و پايش از ديگران بوده و در نتيجه برداشت و منافعش هم از
همانها. ما به راه، طرح و به پا فكر نكرده بوديم. به هدف،
بسيار فكر كرده بوديم، اما به نقشهاى كه ما را برساند،
هيچگاه. اين نقشه هميشه از ديگران بوده و از طرحريزى آنها.
من اين آتش گرفتن و سوختن را بارها مىتوانستم ببينم. در عرض
يك قرن بيش از چندينبار سوختن؛ از سوختن حكومت عثمانى و تجزيه
آن، سوختن ايران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطيت و سوختن
در تمام سرزمينهاى به اصطلاح اسلامى و سوختن در جنگ خاورميانه
و... من مىديدم كه نتيجه بيدارى مقدس سيد مىشود تجزيه
عثمانى، مىشود مشروطيت ايران و اين هر دو هم مىشود طعمه
بريتانيا. و چرا؟»
شور و حرارت انقلابی او را از تکلیفش باز نمیداشت. میگفت
وقتی ولیفقیه از نجف پیام مبارزه میدهد، وظیفه هرکس بر مبنای
ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و تنها کاری که از دستش
برمیآید این است که از پادگان فرار کند، آن دیگری میتواند
جایی را به آشوب بکشد و دیگری میتواند تظاهرات خیابانی را
سامان دهد و کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب
به آنها نیاز دارد. «ما به پا و به نقشه فكر نكرده بوديم.
حساب نمىكرديم كه مبارزه، نيرو و نفرات مىخواهد. من مىديدم
براى ساختن مبارز، ما بر دشمن تكيه داريم و از همان راهى
مىرويم كه آنها مىروند، در حالىكه راه آنها به درد ما
نمىخورد و بار ما را به مقصد نمىرساند.»
دوره هجوم تهمتها
پس از پیروزی انقلاب صفایی دوباره میداندار تربیت استعدادها
بود. او سخت معتقد به روشهای اسلامی بود و برخلاف روال رایج
آن روز، اندیشهاش وامدار اندیشههای مبارزاتی چپهای دنیا
نبود. «من مىديدم آنها كه مدعى هستند بايد اسلام را از
سرچشمه اصلىاش گرفت، اين اسلام را از راه اصلىاش، از راه
خودش به مقصد نمىرسانند و هنگام بيان كردن اين اسلام از
طرحهايى غيراسلامى مدد مىگيرند.» صفایی خودش را همراه انقلاب
میدانست و سرنشین کشتی انقلاب اما میدانست اگر عیبهای این
کشتی دیده نشود در مسیرهای پر توفان حتما سرنشینانش را به کام
مرگ خواهد فرستاد. میگفت بسیار فرق است بین کسی که میخواهد
ماشینش را بفروشد و کسی که قصد سفر با ماشینش را دارد. فروشنده
عیبها را مخفی میکند و مسافر به کمک دیگران ریزترین عیبها
را پی میگیرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسایل
انقلاب از این جنس بود. در حالیکه هنوز یکسال از پیروزی
انقلاب بیشتر نگذشته، هشیارانه هشدار میدهد: «سازمانهاى
مذهبى و انقلابى جديد در روابط داخليشان تابع همان روابط
سازمانى هستند، در حالىكه در برابر رهبرى روابط ديگرى دارند.
و رهبرى با اينها و با مردم و تودههاى ميليونى يك نوع رابطه
ديگرى را به كار مىگيرند، اين نهادها تأسيس شده بودند كه
زمينهساز رهبرى و ولايت فقيه باشند، مىبينيم اين مقام رهبرى
است كه زمينهساز اينها و پاسدار و پشتوانه آنهاست. اين
واقعيتها اگر بررسى شوند و اين نكتهها كه وجود دارند و
كارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بيايند، مىتوانند تصور و
تصوير ما را از مديريت اسلامى مشخصتر كنند و مىتوانند
جايگزين روابط سازمانى نهادهاى انقلابى شوند.
در آنروزها برخی حرفهای صفایی را نفهمیدند و منتقدش شدند،
برخی نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسیدند جایگاهی پیدا
کند و برخی فهمیدند و نخواستند که انقلاب چنین طبیب دلسوزی را
در کنار خویش داشته باشد. این هر سه گروه با ظن و گمان چیزهایی
مطرح کردند که ترکیب آنها با هم و با دروغ و تهمتي که
بهتدریج هرکدام بر آن افزودند، از آنچه که با حدسهای
بیپایه شروع شده بود، تحلیلی متقن درباره شیخ بهدست دادند با
تعبیرهای متضاد هم مغرور است، هم بیش از حد خودش را شکسته و
حرمت لباس روحانیت را نگه نمیدارد، هم از انقلاب کناره گرفته
و هم در نهادهای انقلاب نیرو و آدم دارد. التقاطی است،
مادیگراست، لکزدهها از شمال و جنوب و غرب و شرق دور او جمع
میشوند. خانهاش را ببینید آدمهای ناباب به آن رفت و آمد
میکنند. کار بهجایی رسید که گفتند تعبیري كه او در مقالهاي
درباره امامزمان به کاربرده «بدون تو تمام حکومتهای عالم در
بنبستند» طعنه به امام و جمهوری اسلامی است. آنقدر گفتند که
شیخ چنين و چنان میگوید كه دیگر داشت خودم هم (به رسم اینکه
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها) باورم میشد.
شیخ در دورهای جدید قرار گرفته بود که با هجوم توفانهای
سنگین تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شیخ از اندیشهها
و یافتههایش ریشه میگرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمتهای
ویرانگر وقتی به او میگفتند چیزی بگو تا رهاییبخشت باشد، از
امام تعریف کن، میگفت: «چون اينها براى تثبيت من بود و من
نمىتوانستم حتى با حقيقتى، خودم را تثبيت كنم. اين شرك و كفر
من بود كه با دستهاى ضعيف خودم بخواهم بلاى خدا را كنار
بزنم. من در سختى نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و
حجت نداشتم كه آنچنان كنم؛ ولى حجت بر آنها تمام بود كه اگر
از شخص مىترسند كه شايد فردا پوست عوض كند، مىتوانستند از
نوشتهها حرف بزنند، كه نزدند و ماندند و ماندهايم كه هزار
لطف پنهان و آشكار را آزمودهايم و هزار نكته باريكتر ز مو
اينجاست.»
مشی سیاسی شیخ از سلوک عرفانی و نظام تربیتیاش جدا نبود؛ در
حوزه سلوک و تربیت، او بلا را از عوامل سازنده آدمی میدانست و
اگر فشاری بر او بود، میگفت من نمیتوانم بیدلیل این بلا را
کنار بزنم او حتی این بلا و فشار را مخصوص خودش میدید که بر
او مقدر شده بود و حاضر نبود با کس دیگری تقسیم کند؛ میگفت
سهم خودش است.
او با اینکه امام را عمیقا دوست داشت و آنروزها در نامههایی
که براي فرزندانش نوشت و برای کسانی که از او سؤال پرسیدند
دیدگاهش را درباره امام گفت: «و شكرمان بر اين است كه در زميني
زندگي ميكنيم كه رهبرش شب را با خدا دارد و روز را براي خلق
خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامي
كه تمامي رهبران سر در دامان اين و آن ميگذارند. من امام را
بهخاطر ظرفيتش و ايمانش و اين كه از حوادث بزرگتر است،
ميتوانم دوست داشته باشم. و بهخاطر اينكه بر جايي تكيه
نميكند و بر شرق و غرب دروازه نميگشايد، ميتوانم دوست داشته
باشم... و اين شعاري است كه من بهخاطر تحققش هرگونه اقدامي را
دنبال ميكردهام و ديگران حتي تصورش را نشدني ميدانستهاند و
هميشه كوشيدهاند رابطههايي را ولو در جهان سوم تكيهگاه خود
قرار بدهند. در حاليكه امام اين تكيهگاه را ميخواهد در خود
ملت و با درك تنهايي و ضرورت حادثه و عشق به اسلام فراهم كند و
اين سه عامل همانهايي هستند كه من در اول «مسئوليت و سازندگي»
از آن حرف زدهام.»
«همين است كه در چنين چهارچوبي ضعفها را انحراف نميشناسيم و
كار خودمان را تكميل ميدانيم... و دفاع از اين همه را نه براي
وجاهت خودمان، كه براي استحكام ميخواهيم و اين است كه در
برابر آنهايي كه كسي در برابرشان نيست، ايستادهايم و آنها
را كه از پاي ميافتند و خسته ميشوند، برپا ميداريم... و
آبرو و خون خود را هم اگرچه از دست بدهيم، بهدست آورده
ميدانيم.»
او در برخوردهای سیاسیاش هم بهدنبال سازندگی بود و میگفت
فرق است بین کسی که میپرسد نظر شما درباره امام و انقلاب چیست
و کسی که حکم میدهد نظر تو درباره امام و انقلاب چنین است.
جواب اول را چون سؤال پرسیده بود میداد، اما در برابر دومی
سکوت میکرد و دفاعی هم نمیکرد تا او بفهمد نباید قبل از
تحقیق حکم داد و باید اول پرسید و تحقیق کرد و او را به سؤال
میرساند و مسیرش را تصحیح میکرد و اگر در برابر قاضی قرار
میگرفت، رسم قضاوتش را با مبنای اسلامی تصحیح میکرد. معتقد
بود این مدیحهسراییها که امروز مد شده و نه امام را خوش
میآید و نه خدا را، ما را از آن برکنار ميبینید. این را
نزدیکان امام میدانستند و بعدها که امام در میان جمع آنچنان
محکم با مدح فخرالدین حجازی از خودش برخورد کرد، همه دریافتند
که امام تا چه حد از این مدحها بیزار است. او در تمام
برخوردهایش بحث تکلیف برایش مطرح بود، نه شخص خودش. وقتی روزی
به او گفتند که فلانی که شما را بسیار متهم کرد و آزار داد، تق
کارش درآمده و معلوم شده که چنین است، چنان عمیقا غصهدار شد و
اشکش جاری كه میگفت: «من خوشحال نشدم که اگر میشدم نشانه
نفسانیت و شرک من بود.» و میگفت که در تمام سالها در جوار
حرم رضوی دعاگوی متهمکنندگانش بوده تا راه خویش را بیابند.
سالهایی گذشت تا موج سنگین تهمتها فروکش کند و شیخ همچنان به
سازندگی مشغول بود و کسانی که داور پرونده گشوده شده صفایی
بودند، وقتی او را مبرا از تهمتها دیدند به سکوت اکتفا کردند
و اگر در گوشه و کنار کسی از آنها میپرسید، میگفتند که
ایشان آدم خوبی است و وقتی میپرسیدند پس چرا بیانیه نمیدهيد
و جبران گذشته نمیکنید، میگفتند احتیاط میکنیم و به قول شیخ
نمیدانستند که گاهی احتیاط در ترک احتیاط است و... اما شیخ در
همان دوره هجوم که به انقلابی نبودن هم متهم بود، قدمهای
بزرگی برای انقلاب برداشت. «اين كه من براي انقلاب چه كردهام
و يا پيش از انقلاب چه كردهام، داستانش بماند، كه مثل ويولون
زدن آن رند است كه صبح صدايش درميآيد... ولي كسي كه اين سؤال
را ميكند بايد اين را مشخص كند كه انقلاب چه كارها دارد. و
آنچه كه من نوشتهام و كردهام چه رابطهاي با اين كارها
داشته است...»
«همانطور كه در ميان اين نوشتهها آمد، هر حركتي به زمينهاي
در شور و احساس مردم نياز دارد و اينجاست كه بايد تلقي مردم
از خودشان عوض شود تا بتوانند اسلام و حكومت اسلامي را تحمل
كنند... و همچنين به نفراتي نياز دارد كه اينبار را به دوش
بگيرند تا سر حد ايثار كار كنند و مزد و سپاس نخواهند و بدهكار
هم باشند.»
«اما اينكه من بروم تظاهرات يا فشنگ پر كنم، گرچه برايم راحت
است، ولي كار مطلوب من نيست. كسي كه ميتواند طبابت كند و يا
طبيب بسازد، به تزريقاتش اكتفا نميكنند. كار تو كار گُنده
نيست، كار مانده است و كارهاي مانده همان كارهاي اصولي هستند.
اين كارهاي عادي مشتري زيادي هم دارد.»
پس از تهمتها
هزاران سنگ کوچک و بزرگی که دشمنان خارجی انقلاب بر سر راه
انقلاب انداختند، یکیاش تحمیل جنگی خانمانسوز بود كه انقلاب
را با چالشهای اساسی در زمینههای مختلف روبهرو کرد؛ چنانكه
سختیهای مسیر برخی ضعفها را آشکار ساخت و کاستیهایی در مسیر
انقلاب نمایان شد؛ ضعفهایی که عدهای را به توجیه کشاند و سعی
کردند هرچه را که کوچکترین ضعفی را نشان میدهد، بپوشانند و
برخی که از قبل منتظر چنین فرصتی بودند، ضعف را در بوق کردند
تا انقلاب را تضعیف کنند و انتقام محرومیتهایی که خود عاملش
بودند را از انقلاب بگیرند و آنها میپنداشتند که شیخ هم
منتظر چنین فرصتی بوده است تا خویش را به قیمت تضعیف انقلاب
اثبات کند.
شیخ اما جملهای محوری داشت که از بس گفته بود دیگر به قول
خودش ضربالمثل شده است: «در برابر ضعفها و مشکلات توجیه
حماقت است، تضعیف جنایت است و تکمیل رسالت ما است.» در جواب
نامهای که نهضت آزادی به امام نوشته بود و نسخهای از آن را
برای استاد صفایی هم فرستاده بود، نوشت: «مادام كه حكومتى از
اهدافش چشم نپوشيده و تخفيف نداده، حتى در زير فشارهاى سياسى و
دخالتهاى جاسوسى و نظامى و تحميل جنگ و صلح قد خم نكرده و به
جايى وابسته نشده، مادام كه اهداف دست نخوردهاند، بايد با
حكومت همراه بود، حتى اگر تو را كنار گذارده باشد. بايد در
كنار مشغول بود و نياز مياندارها را تأمين كرد. اگر حكومتى از
هدف چشم نپوشيد بايد تمامى نارسايىهايش را به دوش كشيد و بدون
توقع دست به كار شد و عذر اينكه نمىگذارند، نياورد؛ كه براى
كارگرِ بدونِ چشمداشت هميشه ميدان كار هست و ما تجربهها
كردهايم.»
در این دوره شیخ بر همین اساس عمل کرد و دنبال تکمیل و رفع
ضعفها بود و البته نقد ضعفها و نه توجیه آنها و مطرح کردن
حق و کوبیدن باطل مقدمه این رسالت بود، البته برای آن هم
معیاری داشت، «باید باطل را آنگونه بكوبى كه حق تقويت شود و
باطل ديگر تغذيه نكند و حق را آنگونه مطرح كنى كه باطلها سر
بر ندارند و خوراك مطبوعاتى و تبليغاتى براى خود جمع نكنند و
برآتش دل تو، كباب عروسى شيطان را باد نزنند.»
در این دوره شیخ حتی تهمتهایی را که پیشتر به او زده بودند
به کمک انقلاب آورد. حجم عظیم تهمتها و فشارها برای هیچکس
شکی باقی نگذاشته بود که او از نمد انقلاب کلاهی ندارد و شیخ
همین را دستاویزی برای شنیدن بیحب و بغض حرفهایش قرار داد؛
آنجا که در نقد نامهای که نهضت آزادی به امام نوشته میگوید:
«حرفهايى هست كه از زبان من كه در اين نمد كلاهى ندارم بهتر
جذب و يا لااقل شنيده مىشود؛ چون نه شأنى دارم و نه وابسته و
ضعيف هستم كه بهخاطر عزت و وجاهت به تظاهر و ريا و يا تقيه و
مماشات روى بياورم.»
ضمیمه هفته نامه پنجره تیر ماه 89
|