"نوزایی"
یونان و روم باستان، صرف نظر از انگیزه های سیاسی آن که
حاکمیت کلیسا را هدف گرفته بود، از نظر فرهنگی نوعی رویکرد
نوستالژیک بود. این نوستالژی یونانی معطوف به فلسفه عقلی
ارسطو نبود؛ اروپا پیشتر از طریق متکلمین مسیحی ارسطو را
شناخته بود و در آن دوران ارسطو نماد فلسفه خشک مدرسی به
شمار می رفت. این یک رویکرد اخلاقی - ارزشی به شرک باستان
و علیه مبادی فرهنگ کلیسایی بود که پایه سلطه پاپ انگاشته
می شد؛ و لذا معطوف به حماسه سرایان و مورخین یونانی بود
که تصویری افسانه ای از گذشته به دست می دادند و آن گروه
از اندیشمندان یونانی که حامل بار "اخلاق
جدید" انگاشته می شدند چون سقراط و
افلاطون. این نه متافیزیک ارسطو که
کرپوس افلاطون
بود که با ترجمه آن توسط
مارسیلیو فی چینو به "کتاب
مقدس"
اومانیست های ایتالیا بدل شد و
افلاطون را به مقام "قدیس"
و "نیمه
خدا"
رسانید. (10)
فلورانس
کانون "آزاد
اندیشی" و "دمکراسی"
نیز نبود. در این حاکم نشین کوچک ایتالیایی اشرافیتی حکومت
داشت که از قِبَل تجارت بین المللی ثروت انبوهی انباشته و
شهر خود را، پیش از دستیابی پرتغالی ها به راه دریایی شرق،
به "پایتخت مالی اروپا" بدل ساخته بود. فلورانس توسط این
اشرافیت زرسالار اداره می شد و برای انتخاب شورای این شهر
یکصدهزار نفری تنها 3200 مرد حق رأی داشتند. برای توده مردم
بی سواد و فقیر فلورانسی آزادی جز "آزادی
فرمان بردن از اربابان" نبود؛ و برای
پلوتوکراسی
فلورانس آزادی جز "آزادی
سلطه خود آنان بر شهر و متصرفات آن بدون دخالت امپراتوران
یا پاپ ها یا فئودال ها" مفهومی نداشت. به گفته
ویل دورانت،
این "سخاوتمندی" مورخین سده نوزدهم بود که به فلورانس چنان
درجه ای از دمکراسی اعطا کرد که این "بهشت
توانگر سالار بویی از آن نبرده بود" (11). این
مفهوم جاه طلبانه از "آزادی"
در عهد لورنتسو
مدیچی به اوج رسید؛
حکمرانی "باشکوه" و بس
ثروتمند که "با معشوقه ها کلنجار می رفت"، "پاپ می آفرید"
و "به عنوان بزرگ ترین و اصیل ترین ایتالیایی عصر خود در
سراسر اروپا مورد احترام بود" (12).
ایتالیای عهد "رنسانس"
کانون خرافات،
به موهوم ترین اشکال آن، بود. اومانیست ها غالباً به "همزاد"
یا "نگهبانان غیبی"
اعتقاد داشتند و "نوشته های
به سبک سیسرون خود را با روح جنون آسای محیط خویش می
آمیختند". پودجو براتچولنی، از چهره های برجسته "رنسانس"،
از عفریت
هایی سخن می گفت که مانند سواران بی سر
هجرت می کنند، یا از هیولاهای ریشویی که
از دریاها برمی خاستند تا زنان زیبارو را بربایند.
ماکیاولی
به "امکان پر بودن هوا از ارواح"
اشاره می کرد و اعتقاد خود
را به این امر که وقایع بزرگ با نشانه هایی از صور عجیب،
پیشگویی، الهام و علایم آسمانی اعلام می شوند ابراز می
داشت. مارسیلیو
فی
چینو، مترجم افلاطون، شرحی در دفاع از
غیب گویی
و طالع بینی
و اعتقاد به اجنه
نوشت. و بوکاتچو،
که "هیچ گاه متفکر عمیقی
نبود"، "به موهومات
زمان خود از قبیل طالع بینی و پیشگویی به مدد خواب پای بند
بود و به وجود اجنه و شیاطین اعتقاد داشت" (13). رویکرد یونانی - رومی سده شانزدهم جنوب ایتالیا نه تنها
مرحله جدیدی در اندیشه عقلی نگشود، که به عکس دور جدیدی از
شکوفایی "علوم خفیه"
بود. (14)
همانگونه که
ملاحظه می شود، برخلاف آنچه به شکلی عجیب و عامیانه در
میان همگان رواج یافته، "رنسانس"
به معنای "نوزایی
دانش و فن" در قاره اروپا نیست که یک
پدیده سده نوزدهمی است. "رنسانس"
تنها به معنای "نوزایی"
ادبیات و هنر یونان و روم باستان است در کانونی بسیار کوچک
و مرفه از اشرافیت عیاش اروپا در سده شانزدهم. دامنه تأثیر
این "فرهنگ"
تا سده نوزدهم محدود بود و تنها در این زمان بود که "دست
سخاوتمند" تاریخ نگاری جدید اروپا چنین جایگاهی رفیع و
غیرواقعی به "رنسانس"
اعطا کرد. مهاجمان ماوراء بحار اسپانیایی و پرتغالی و
انگلیسی و هلندی و فرانسوی متأثر از این فرهنگ نبودند و به
عکس، به شدت و به شکلی ریاکارانه،
آرمان های صلیبی
را به پرچم توسعه طلبی خویش بدل ساخته بودند.
با افزایش رفاه و ثروت دربارها و کانون های اشرافی اروپا
در سده های هفدهم و هیجدهم "فرهنگ
رنسانس" به تدریج به این مراکز تسری یافت
ولی تنها تأثیر آن در ایجاد ارزش ها و اخلاقیات جدیدی بود
که از تشبه و همسانگری روانی با "خدایان"
آزمند و متجاوز یونان و روم باستان منشاء می گرفت. شاید
این فرهنگ و نظام ارزشی در دامن زدن به تهاجم جنون آمیز
الیگارشی مستعمراتی غرب در سده های پسین مؤثر بود؛ ولی
توجه کنیم که بی قیدی اخلاقی و پایمال کردن ارزش های عام
انسانی در ذات بشر ریشه دارد و این گرایش بهرروی بازتاب
فرهنگی خود را می یافت. این "معجزه"
فرهنگ "آنتیک"
یونان و روم باستان نبود.
بهرروی، مسکوت گذاردن پدیده هایی چون تجارت عظیم و حیرت
انگیز برده
در سده های هفدهم و هیجدهم و کتمان نقش آن به عنوان یکی از
پایه های پیدایش تمدن جدید غرب، و انتساب این تحول به
عوامل فکری و فرهنگی را باید تنها و تنها زیباسازی و آرایش
داستان طلوع غرب نوین دانست. این ربطی به واقعیات تاریخی
ندارد. "راز" پیدایش تمدن جدید غرب را از درون این آذین ها
و آرایه ها نمی توان جست.
به رغم تأثیر "فرهنگ
رنسانس" در سست کردن نظام ارزشی - اخلاقی
مسیحی، بر توسعه طلبی ماوراء بحار اروپا، از آغاز تا
پایان، روح صلیبی
غلبه داشت. آن آرمانی که در پایه تأسیس امپراتوری جهانی
غرب در سده های شانزدهم تا نوزدهم قرار داشت، آرمان گسترش
جهانی مسیحیت بود که با اندیشه برتری نژادی و رسالت جهانی
اقوام اروپایی آمیخته بود.
استانفورد شاو می نویسد:
هر چند تهدیدات پرتغال بیشتر
جنبه اقتصادی داشت، ولی هدف مذهبی مشخصی را نیز دنبال می
کرد. پاپ این رسالت را به آنان واگذارده بود که جهان اسلام
را از پشت محاصره کنند و مسیحیت را به خاورمیانه و هند
بازگردانند. اسپانیایی ها نیز در "دنیای نو" [قاره آمریکا]
همین مقصود را دنبال می کردند. (15)
در انگلستان نیز توسعه طلبی ماوراء بحار با آرمان های
صلیبی سخت آمیخته بود:
پی نوشت ها:
1.F.C.Copleston,Aquinas,London:Penguin,1982,p.18
2.Jacob Buckhardt,The Civilization of Renaissance in
Italy,London:Phaidon,1955.
3.Lorenzo de Medici
4.Secularization
5.Enligshtened Absolutism
6.L`etat c`est moi
7.The Shorter Oxford English Dictionary on Historical
Principles,London:Oxford University
Press,1984,vol.2,p.1794.
8.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب
صارمی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ج5،
ص137.
9.بنگرید به: همان مأخذ، صص 48-49.
10.همان مأخذ، صص 137-138.
11.همان مأخذ، ص 83.
12.همان مأخذ، ص 136.
13.همان مأخذ، صص 47، 558.
14.همان مأخذ، ص 208.
15.استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید،
ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس،
1370، ج1، ص 182.
16.Richard Hakluyt
17.The Discourse of Western Planting
18.Americana,vol.13,p.706
19.The Hakluyt Society
20.Society for the Propagation of the Gospel
21.Society for Promoting Christian Knowledge
22.Ronald Hyam,Britain`s Imperial Century,1815-1914;A
Study of Empire and Expansion,USA:Barnes & Noble
Book,1993,p.91
23.ibid,p.88
24.Norman Daniel,Islam,Europe and
Empire,Edinburgh:University Press,1966,p.259
25.سرلشکر سِر توماس مونرو 6 عضو سازمان اطلاعاتی کمپانی
هند شرقی در هند Intelligence Department در سال های
1788-1792. حکمران مدرس از ژوئن 1820 تا زمان مرگ در 6
ژوئیه 1827.
26.Sir John Malcolm
27.سِر جان شور تیگنموس (John Shore Teignmouth)
فرمانفرمای هند از 28 اکتبر 1793 تا 12 مارس 1798.
28.ibid,p.258
29.Podsnap
30.Hyam,ibid,p.89
31.ibid,p.109
32.John Stuart Mill
33.James Mill
34.Buckland,ibid,pp.288-289
35.ibid,p.289
36.Political and Secret Department
37.ibid,p.230
38.جان استوارت میل، تأملاتی درباره حکومت انتخابی، ترجمه
علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ اول، 1369، ص 281.
39.همان مأخذ.
40.همان مأخذ، ص 84.
41.همان مأخذ، ص 54-55.
42.همان مأخذ، ص 55.
43.همان مأخذ، ص 282.
44.همان مأخذ.
منبع: شهبازی،
عبدالله؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و
ایران، جلد اول، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،
چاپ دوم1390.