‌‌شیخان (با گردان خیبر)*


‌‌‌بیست و پنجم اسفند ماه ١٣٦٦، شیخان
‌‌عملیات والفجر ده از دیشب آغاز شده است و سپاه اسلام در سه محور از فراز ارتفاعات سورِن به سوی شهرهای خرمال و حلبچه و سیدصادق سرازیر شده‌اند. این بار تقریباً همه‌ی گروه‌های فیلمبرداری با تأخیر به منطقه رسیده‌اند و نتوانسته‌اند با گردان‌های عملیاتی همپایی كنند. كار ما صبح زود از اینجا كه پایین‌ترین محور عملیاتی است آغاز شد، اما بعد از چند ساعت پیش‌روی در عمق محور، روز از نیمه گذشته بود كه دریافتیم كار عملیات در این محور خاتمه گرفته است و باید خود را به قسمت‌های دیگر برسانیم. به پیشنهاد یكی از مسئولین قرارگاه خاتم الانبیا قرار شد كه با هلي‌كوپتر به یكی از قله‌های مشرف به شهر حلبچه برویم و با یكی از گردان‌های عمل‌كننده همراه شویم.

قبه‌ی سبز یك امامزاده در شیار دره‌ای دیده مي‌شود.

‌‌ایران در سراسر تاریخ اسلام مأمن علمداران قیام علوی بوده است. قبه‌های سبز مدفن امامزاده‌های شهید گواهان صادق این مدعایند. جای جای بر فراز تپه‌ای، در شیار دره‌ای، در دل شهر و روستا، قبه‌ی سبز مدفن امامزاده‌ای شهید، آیتی است كه اجتماع انسان‌ها را در پیرامون خویش معنا كرده است؛ چشمه‌ای از خون است كه در قلب آن خطه مي‌جوشد و زندگی مي‌آورد، كه زندگی در قیام است و مرگ حقیقی در حیاتی است كه با پذیرش ولایت ارباب ظلم و فساد میسر شود. آنان كه زیبایي‌های حیات را خارج از جنگ حق و باطل مي‌جویند، آیا هیچ به این حقیقت اندیشیده‌اند كه اگر لازمه‌ی زندگی بدون جنگ، پذیرش ولایت ارباب ظلم و فساد باشد چه خواهند كرد؟ و مگر اكنون جز این است؟ آنجا كه شیاطین، دار الاماره‌ی خویش را در پناه شمشیر ساخته‌اند، آیا چاره‌ای جز جنگ نیز وجود دارد؟ در جهانی اینچنین، دو راه بیش‌تر وجود ندارد: یا باید با اهل باطل جنگید و آزاد ماند و یا برای برخورداری از دنیا بندگی ارباب ظلم را پذیرفت، و چه بهای سنگینی! آیا هرگز قداره‌بندهای كافری چون ابوسفیان و معاویه، یزید و صدام، آزادگان را رها خواهند كرد كه حیات خویش را بر بنیان رضای حق بنا كنند؟ اگر امام حسین‌(ع) را رها كردند، ما را نیز رها خواهند كرد.

جوهر حقیقی كمال انسان در مقابله با دشواري‌ها ظاهر مي‌گردد و اگر جز این بود، خداوند هرگز مؤ‌منین را به ابتلائاتی اینچنین دچار نمي‌كرد. جنگ عرصه‌ی ظهور و پرورش كمالات الهی انسان است. كمال در آزادی است و آزادی، در نفی تعلقات و رهایی از عادات. خانه، خانه‌ی تعلقات است و شهر، مهبط عادات، و اگر نبود دشواري‌ها و ابتلائاتی كه خداوند انسان را بدان مي‌آزماید، جوهر حقیقی وجود انسان همواره پنهان مي‌ماند. آیا هیچ چیز خواهد توانست ما را از راهی كه فطرت الهی راهبر آن است باز دارد؟ رودخانه راه خویش را به سوی دریا خوب مي‌شناسد.

‌بعد از ساعت‌ها پیش‌روی در عمق محور شیخان دریافتیم كه كار عملیات از آن محور ادامه نخواهد یافت و باید به‌سرعت باز گردیم. جاده‌ی تداركاتی جبهه‌ی میانی عملیات هنوز ناتمام بود. تداركات لاجرم به هلي‌كوپترهای هوانیروز محول شده بود _ هوانیروز اصفهان. ساعت چهار و سی دقیقه به بنه‌ی هلي‌كوپترها رسیدیم. غروب نزدیك بود و دل ما در التهاب، كه شب‌نشده خود را به یكی از گردان‌های عمل‌كننده‌ی مستقر در ارتفاعات مشرف به منطقه‌ی عملیاتی برسانیم.

مأموریت هلي‌كوپترها از یك سو رساندن مهمات بود به خطوط مقدم و از سوی دیگر تخلیه‌ی مجروحین از فراز ارتفاعات دور از جاده‌ی تداركاتی. رزم‌آوران راه‌ها را پیاده مي‌پیمودند، اما برای حمل مجروحین از آن قله‌های بلند به عقبه‌ی جبهه، وسیله‌ای جز هلي‌كوپتر وجود نداشت.

سرنوشت ما با چه كسانی و در كجا پیوند خورده بود، خدا مي‌داند. البته در مشورت با مسئولین قرارگاه خاتم قله‌ی خاصی مورد نظر قرار گرفته بود كه خلبان هلي‌كوپتر ما را به آن راهنمایی مي‌كرد. اما با این‌همه، از آن قله و رزم‌آوران فاتح آن جز یك اسم چه مي‌دانستیم؟ هیچ! بالاخره نزدیكي‌های غروب آنجا كه مي‌بایست، رسیدیم. استقبال بچه‌ها از ما خیلی دلگرم‌كننده بود. سه شب پیش برف سنگینی باریده و هنوز نشانه‌های آن بر قله‌ها باقی بود، اگرچه در همان هوای سرد، بچه‌ها روزها و شب‌ها را در سنگرها باز مي‌گذراندند و شكایتی هم نداشتند؛ شكایتی نداشتند كه هیچ، شاكر هم بودند كه خداوند توفیق حضور در عرصه‌ای اینچنین را به آنان عطا فرموده است.

سرنوشت ما با گردان خیبر از تیپ باختران پیوند خورده بود؛ جنگاوران دلاوری كه غالباً اهل كنگاور بودند. چگونه مي‌توان آن شب سرد را بر فراز قله‌ی «شیندرو‌ی» فراموش كرد؟ آن شب را، در كنار آن دلاورانی كه با پاهای قطع‌شده، قله‌ها را فتح مي‌كردند.

در گردان خیبر كه غالباً اهل كنگاور بودند، فرماندار شهر، شهردار و بسیاری دیگر از مسئولین شهر حضور داشتند. حضور فرماندار كنگاور در میان اعضای بسیج اگرچه عجیب نبود، اما غیر معمول بود. معمولاً فرماندارها آن‌همه  مشغول هستند كه به‌سختی امكان حضور در همه‌ی عملیات‌ها نصیبشان مي‌شود، اما این‌بار فرماندار شهر كنگاور، برادر قلي‌وند، از آغاز تشكیل تیپ نبی اكرم (ص) ، عملیاتی نبوده است كه انجام شود و او در آن حضور نداشته باشد.

‌‌‌ ‌رزمنده‌ای با دو پای مصنوعی و عصا به دست از كوه بالا مي‌رود و از مقابل دوربین‌ ‌‌ ‌‌ ‌فیلمبرداری مي‌گریزد.

‌‌انسان كافر روح را در خدمت اهوای تن مي‌خواهد، اما مؤ‌من تن خویش را به مثابه مركَبی برای تعالی روح مي‌بیند و اینچنین، با پاهای بریده نیز از راه باز نمي‌ماند؛ مي‌رود و پاهای بریده‌اش را نیز عصاكشان به دنبال خود تا قله‌های فتح مي‌كشاند. ای كاش مي‌شد تا تو را در مأمن گمنامي‌ات رها كنیم و بگذریم، كه تو اینچنین مي‌خواستی. اما ای عزیز، اجر تو در كتمان كردن است و اجر ما در افشا كردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله‌های بلند تكامل انسانی را ببیند.
‌ ‌
‌‌دیدن آنها، برادر سیروس محمدی، برادر اكبر حمزه‌ای و مخصوصاً برادر عباس پیرمراد كه هر دو پایش را به خدا تقدیم كرده است بالای آن قله بسیار شگفت‌آور بود. آنها همه از دوربین مي‌گریختند و اگر ما با اصرار و ابرام جایی برای خود باز نمي‌كردیم، هرگز حاضر نبودند كه سخنی از آنان در میان آید، و حق هم داشتند، چرا كه مؤ‌من در جست‌وجوی گمنامی است، بر خلاف كافر كه عاشق شهرت است.

‌‌ ‌‌ ‌در تاریكی شب و بر فراز ارتفاعات رزمندگان نماز مي‌خوانند.

‌‌بر گرده‌ی سیاره‌ای كوچك، در دل آسمان لایتناهی، زمین را جاذبه‌ی عشق در مدار شمس نگاه داشته است و ما را نماز. اما نماز هم نمازی است كه مجاهد راه خدا در جبهه مي‌خواند.

مي‌گفت: «اللهم اخرجنی من ظلمات الو‌هم»(١)، و این دعا پیش از آنكه او بگوید به استجابت رسیده بود. اما گرفتاران ظلمات وهم، دلبستگان حیات دنیا، خود از گرفتاری خویش بي‌خبرند. ظلمات وهم برهوتی است كه از شرق تا غرب زمین را گرفته است و طلیعه‌ی سحر از اینجا كه نه شرقی است و نه غربی ظاهر مي‌شود. آنان را كه اهل تذكرند همین یك سخن كافی است.

‌‌شب را هرچه بود به سر آوردیم؛ چهارده نفر در سنگری شش‌نفره نشسته خوابیدیم. بچه‌ها غالباً در بیرون از سنگر در همان هوای سرد مي‌خوابیدند. هوا كه روشن شد آماده شدیم تا همراه بچه‌ها به سمت شهر حلبچه سرازیر شویم. شهر حلبچه در زیر پای ما بسیار نزدیك مي‌نمود، اگرچه بعد دریافتیم كه چشم ما در تخمین فاصله به‌اشتباه رفته است. خاطره‌ی شیرین شب گذشته چون خورشید روشنی در سینه‌ی ما مي‌درخشید. خاطره‌ی دلاورانی كه اگرچه چهره‌ای چون چهره‌ی دیگران داشتند و در میان ما بر كره‌ی خاك مي‌زیستند، اما روحشان چون آسمانی عظیم بر سر ما سایه انداخته بود؛ دلاورانی چون سیروس محمدی، اكبر حمزه‌ای و عباس پیرمراد.
ساعت هشت و نیم همراه با رزم‌آوران گردان سیدالشهدا از بالای ارتفاع شیندِرِوی به سوی شهر حلبچه سرازیر شدیم. فرمانده این گردان جوانی بود با موها و ریش قرمز كه او را «ببر كوهستان» مي‌نامیدند. «ببر كوهستان» پرورده‌ی روستاها بود و این لقب را بچه‌ها متناسب با جرأت و جسارت او و استقامتش در كوه‌نوردی انتخاب كرده بودند.

‌‌آن‌گاه كه زندگی جز با قبول بندگی یزید میسر نیست چه باید كرد؟ و مگر یزیدیان راه دیگری نیز باقی مي‌گذارند؟ آنها جهان را در حاكمیت خویش مي‌خواهند و اگر ما نیز سر در آخور خواب و خور و شهوت فرو بریم، صلح بر جهان حاكم مي‌گردد، كه صلح در قاموس ائمه‌ی كفر معنایی جز این ندارد. اگر كسی سر در آخور حیوانیت خویش نداشته باشد، حیات دنیا را بدین بهای سنگین نخواهد خرید. آن‌كس كه مي‌پندارد صلح در قاموس اهل دنیا معنای دیگری جز این نیز دارد، بداند كه گمگشته‌ی برهوت وهم است و حجاب آراسته‌ی ظاهر، چشم او را از باطن بریده. و اگر جز این بود، چرا قداره‌بندها و سفاكان خود داعیه‌دار صلح جهانی شده‌اند؟... و در زیر این علم جز غفلت‌زدگان جمع نخواهند بود. اهل شمشیر، شمشیر بر من و تو برداشته‌اند و دار الاماره‌ی خویش را در سایه‌ی آن ساخته‌اند؛ در سایه‌ی بمب و موشك. و اگر من و تو نیز از جنگ بهراسیم، دیگر چگونه كار جهان راست شود؟ دیگر چگونه حكومت به اهل آن باز گردد؟

‌‌O
‌‌دشمن هنوز دشت حلبچه و شهر و روستاهای اطراف آن را به طور كامل تخلیه نكرده بود، اما اندیشه‌ی فرار، جرأت درگیری را از آنان باز گرفته بود. بچه‌ها چون آبشاری كه راه خود را به سوی دریا باز شناخته است، از بلندای قله‌ها به سوی حلبچه سرازیر شدند.

روزهای بعد، هنگام بازگشت از سفر، وقتی به شهر كنگاور رسیدیم بار دیگر همه‌ی آن خاطرات شیرین كه با دلاوران گردان خیبر داشتیم تازه شد.

در وسط میدان اصلی شهر پارچه‌ای نصب شده بود كه روی آن نوشته بودند: «بازگشت پیروزمندانه‌ی دلاورمردان گردان خیبر را گرامی مي‌داریم.» از غروب روز بیست و پنجم اسفند ماه تا غروب روز بیست و ششم، یك شبانه روز بیش‌تر نگذشته بود، اما عمق تأثیر آن در درون ما آن‌همه بود كه هرگز فراموش نخواهد شد.

پی نوشت ها:
*در برنامه‌های این مجموعه، شهید آوینی متن گفتار فیلم‌ها را در دو قالب (گزارشی و تأویلی) نگاشته است. متن گفتارهایی كه جنبه‌ی گزارشی دارد و در این برنامه‌ها با صدای گوینده‌ی دیگری خوانده مي‌شود، با حروف متفاوت و عرض كم‌تر تایپ شده است.
١. قسمتی از دعای مطالعه، به نقل از «مفاتیح‌الجنان».

Logo
https://old.aviny.com/article/aviny/Chapters/Matnefilm/part_5/Sheikhan.aspx?mode=print