آنچه در کربلا گذشت - جلسه 1

بحثي که امسال مطرح مي شود بيان تاريخي وقايعي است که در کربلا نسبت به وجود حضرت سيدالشهداء (ع) اتفاق افتاد. پيشتر از نظر تاريخي سفر حضرت از مدينه تا کربلا مطرح شده است. سير تاريخي از کربلا در شام غريبان تا کوفه و از کوفه تا شام نيز به صورت جداگانه مورد بررسي واقع شده است. حلقه وسط، بيان آن حوادث و وقايعي است که نسبت به ساحت مقدس حضرت سيد الشهداء (ع) در رابطه با مسئلا کربلا در ورود به کربلا اتفاق افتاده است.

 

بحثي را که امسال در خدمت عزيزان مطرح مي کنم بيان تاريخي وقايعي است که در کربلا نسبت به وجود نازنين حضرت سيدالشهداء (ع) اتفاق افتاد. پيشتر از نظر تاريخي سفر حضرت از مدينه تا کربلا مطرح شده است. سير تاريخي از کربلا در شام غريبان تا کوفه و از کوفه تا شام نيز به صورت جداگانه مورد بررسي واقع شده است. حلقه وسط، بيان آن حوادث و وقايعي است که نسبت به ساحت مقدس حضرت سيد الشهداء (ع) در رابطه با مسئلا کربلا در ورود به کربلا اتفاق افتاده است.

به عنوان مقدمه ابتدا بايد بيان کنم که آنچه که مشهور و معروف است اين است که امام(ع) از مدينه به سمت مکه خارج شدند و تعهداتي و نامه¬هاي از مردم کوفه به آنجا آمد. به موجب همين نامه¬ها حضرت از مکه به طرف کوفه سير پيدا کردند، اما سر از کربلا در آوردند! براستي چه اتفاقي افتاد که امام به کربلا رفتند؟ درواقع بايد بر حسب ظاهر و شواهد تاريخي بحث کرد که آيا امام رفتند به کربلا يا امام را به کربلا بردند در حالي که مقصد سفر سيد الشهداء(ع) جاي ديگري بوده است. اين تعيير پاسخ به چند شبهه نيز هست. يکي از شبهات اين است که زماني که سيد الشهداء(ع) مي خواستند از مدينه حرکت کنند و حتي از مکه به طرف کوفه برخي از بزرگان با ايشان که صحبت مي کردند و مي گفتند مگر شما نمي دانيد که مردم کوفه پيمان شکن هستند؟ به صورتي در تاريخ القا شده است که گويا آن اشخاص اين را مي¬دانستند اما حضرت سيد الشهداء(ع) از آن بي اطلاع بوده اند. اين يکي از شبهاتي است که ما بر حسب بحث تاريخي پاسخ آن را خواهيم داد.

سير بحث را از قبل از اينکه امام وارد کربلا شوند يعني از روز يکشنبه 27 ذي الحجه سال 60 هجري آغاز مي کنيم. در روز 27 ماه ذي الحجه، امام(ع) با اصحاب و خاندانشان وارد يکي از منازل انتهايي در مسير به سمت کوفه به نام "ذو حسم" و يا "ذو حسوم" شدند. در طي مسير ناگهان يکي از ياران امام(ع) شروع کرد به گفتن تکبير! گفت الله اکبر. امام هم بلا فاصله بعد از تکبير او فرمودند الله اکبر و آمدند نزد يارشان و پرسيدند چه شد که تکبير گفتي؟ اين شخص که پيش قراول لشکر امام(ع) بود گفت: اقا جان نخلستان مي بينم! در مقابلمان نخلستان ميبينم! برخي از ياران که به منطقه آشنايي داشتند گفتند به¬خدا سوگند در اين منطقه نه نخل وجود دارد نه نخلستان. حضرت به ايشان فرمودند شما چي فکر مي کنيد؟ قدري دقت کردند و گفتند: ما گمان مي کنيم اينها تجهيزات دشمن باشد. به نظر شترها و اسب هاي لشکر دشمن است که با گياهان استتار شده اند. حضرت فرمودند: من هم همينطور فکر مي کنم. دشمن در مقابلمان است! لذا فرمودند بهتر آن است که همينجا پناهگاهي براي خود درست کنيم و زن ها و بچه ها را در آن مامن بدهيم تا فقط از جهت مقابل با دشمن روبرو شويم. شما هم يک آرايش نظامي به خودتان بگيريد! نزديک هاي ظهر بود که آن چيزي که از دور نخلستان به نظر مي رسيد به وضوح در مقابل چشمان امام ويارانش ظهور پيدا کرد. چيزي نبود جز لشکر سواره نظام عبيدالله ابن زياد! اين لشکر 1000 نفر سواره بودند فرماندهي لشکر را فردي به نام حر ابن يزيد رياحي برعهده داشت. امام اينها را که ديدند آثار تشنگي هم در سوار نظام و هم در اسب هايشان مشهود بود. حضرت به جوانانشان فرمودند که هم لشکر و هم حيواناتشان را از آبي که موجود است، سيراب کنيد! فردي از لشکريان حر به نام "علي ابن طعان محاربي" مي گويد من در اين لشکر 1000 نفره آخرين نفر بودم. هنگامي که رسيدم ديدم همه لشکريان آب خوردند ولي من تشنه بودم! اين شخص قسم ياد کرده است که هم خود من و هم اسب من را خود وجود نازنين حضرت اباعبدلله(ع) سيراب کردند. امام بعد از سيراب کردن اين لشکر چون نزديک هاي ظهر بود به اذان گويشان "حجاج بن مسروق جعفي" فرمودند: حجاج اذان بگو(بعدها مطالبي در خصوص اين شخص بيان خواهد شد)! لشکريان مي گويند که ديديم که امام با يک عمامه و با يک رداي خيلي زيبا با حالت غير جنگي از درون خيمه ها بيرون آمدند و خطاب به ياران خودشان و لشکريان حر خطبه اي را ايراد فرمودند. اين خطبه برنامه سيدالشهداء(ع) است! در واقع در اين خطبه امام(ع) دارند برنامه شان را ميگويند و بيان مي¬کنند که من به چه منظور و براي چه به اين سمت آمده ام. اينکه امام خطبه را کي ايراد کرده اند بين مورخين اختلاف است. عده اي مي گويند بعد از اذان و قبل از اداء فريضه بوده است. عده ديگر اعتقاد دارند بعد از اداء فريضه بوده است. اما نظر حق و منطقي اين است که امام دستور دادند اذان گفته شود اما اداء فريضه انجام نشد چرا که اگر اداء فريضه انجام مي شد اصحاب امام با ادب بودند، براي خطبه مي ايستادند اما لشگريان متفرق مي شدند. امام مي خواست اين کلام را آن ها هم بشنوند بنابراين بايد منطقا قبل از ادا فريضه ظهر اين بيانات آسماني را ايراد کرده باشند:

"ايها الناس انها معذرة الي الله و اليكم اني لم اتكم حتي اتاني كتبكم و قدمت علي رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله يجمعنا و اياكم علي الهدي و الحق فقد جئتكم فان تعطوني ما اطمئن اليه من عهودكم اقدم مصركم و ان لم تفعلوا و كنتم بمقدمي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي اقبلت منه."

آنچه را که مي گويم عذري است به درگاه خداوند و اتمام حجت است نسبت به شما. من به کوفه نيامدم مگر اينکه نامه هاي شما نزد من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند که شما نزد ما بيا که ما پيشوا و رهبر نداريم. اميد داريم که اگر حضرت عالي تشريف بياوريد خداوند ما را به سبب شما در مسير هدايت قرار بدهد. من در مکه بودم نامه هاي شما آمد پيش من گاه پاي هر نامه اي هزار امضا بود. گاه فرستادگاني که مي آمدند از طرف هزاران نفر اعلام بيعت مي کردند تا من آمدم سراغ شما. اکنون اگر حرفتان همان است و بر پيمان تان هستيد من را مطمئن کنيد و من به کوفه مي آيم[در واقع در اينجا امام تعهد دوباره مي خواستند]. اما اگر آمدنم به شهرتان را دوست نداريد. من از شما منصرف مي شوم و به همان جايي که بودم برخواهم گشت.

در واقع برنامه حضرت دو چيز است که در روز 27 ذي الحجه و در شرايطي که 5روز باقي مانده تا ورود به کربلا در منزلگاه ذوحسم بيان مي کنند. از اين منزلگاه 5 منزل به کوفه مانده است.. اولا مي فرمايند من سر خود به اينجا نيامده ام. شماها نامه نوشته ايد تا به کوفه بيايم. پس مشخص است که امام قصد ورود به کوفه را دارند. دوم اينکه مي فرمايند اگر نمي خواهيد من به شهرتان وارد شوم، بر مي گردم به آن جا که بودم. حالا اينکه آن جا که بوده ام مرادشان مکه است يا مدينه در آينده راجع به آن بحث خواهيم کرد که حضرت مي خواستند به مکه بر گردند. پس امام به حسب ظاهر هيچ برنامه اي براي ورود به کربلا ندارند. سير تاريخي امام به کربلا نيست.

پس از اينکه اين سخنراني را انجام دادند به حجاج فرمودند به اينکه اقامه بگو! اقامه گفته شد. حضرت رو به سمت حر کردند و فرمودند: تو مي خواهي با يارانت نماز بخواني يا با ما؟ حر پاسخ داد: بلکه با حضرت عالي نماز مي خوانم. امام ايستادند جلو و نماز خواندند. لشگر هزار نفره هم پشت سر امام نماز خوندند. نماز ظهر تمام شد. براي نماز عصر دوباره امام شروع به سخنراني کردند. کلام امام چيست؟ دوباره کلامي شبيه همان حرف پيشين:

أمّا بعد، أيّها الناس! فإنّكم إن تتّقوا اللّه و تعرفوا الحقّ لأهله يكن أرضى للّه، و نحن أهل البيت أَوْلى بولاية هذا الأمر من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم، و السائرين فيكم بالجور و العدوان، فإن أنتم كرهتمونا و جهلتم حقّنا و كان رأيكم غير ما أتتني به كتبكم و رسلكم انصرفتُ عنكم.

اما بعد، اي مردم اگر تقوي الهي پيشه کنيد و حق را به اهلش بشناسيد خدا از اين مطلب راضي تر و خشنودتر است. ما خاندان پيامبر(ص) نسبت به رهبري وحکومت شما سزاوارتر و شايسته تر هستيم از اين کساني که ادعاي خلافت را دارند و خودشان را خليفه الله مي دانند ولقبشان را اميرالمومنين مي خوانند. ما از اينها براي حکومت سزاوارتريم چون اينها با شما به ظلم و عدوان وگناه حکومت مي کنند. اگر امدن مرا به کوفه دوست نداريد يا به حق ما جاهليد و اگر حرف امروزتان غير از آن نامه هايي است که نوشتيد و فرستادگاني است که فرستاديد، من بر مي گردم!

امام در اين دو خطبه کوفيان را به عهد شکني متهم مي کنند. اين چيزي نبوده است که عبدالله ابن عباس و محمد ابن حنفيه بدانند و حضرت سيدالشهداء(ع) نداند! ببينيد امام در مرز کوفه قرار مي گيرد و مي فرمايند دارم اتمام حجت مي کنم تا امروز کسي قضاوت نادرست نکند! اگر امام مي خواستند راجع به مردم کوفه به استناد وقايع تاريخي قضاوت کنند و مي فرمودند که اينها با برادر من چه کردند؟ اينها با پدر من چه کردند؟ اينها با فرستاده من مسلم چه کردند؟ بنابراين جانم را به خطر نمي اندازم! امروز کساني به حسين بن علي(ع) ايراد مي کردند اقا شما مي آمديد شايد پاي شما مي ايستادند. شما از کجا مي دانيد اينها دوباره عهد شکن بودند؟ حضرت آمدند تا اين اتهام پاک شود.

نماز عصر را خواندند. حضرت به اصحابشان فرمودند که آماده شويد. حر جلو آمد به ساحت مقدس سيدالشهداء(ع) عرض کرد که من از اين نامه هايي که مي گوييد هيچ خبري ندارم! حضرت به اصحابشان "عقبه بن سمعان" فرمودند: آن دو خورجين نامه اي که از طرف مردم کوفه براي من نوشته شده است را بياوريد. آوردند و ريختند جلوي حر! حر برگشت وگفت: ولي ما جزء نامه نويس ها نبوديم اقا! امام فرمودند: بله. سپس حر گفت: من مامورم وقتي به شما رسيدم از شما جدا نشوم تا اينکه شما را نزد عبيدالله بن زياد در کوفه ببرم. امام فرمودند: که مرگ به تو از اين کار نزديکتر است. يعني تو هرگز نمي تواني من را آنجا ببري! بعد به اصحابشان فرمودند که سوار اسب ها شويد و ناقه زنان را آماده کنيد تا حرکت کنيم! حر گفت من نميگذارم که شما برويد! اينجا بود که امام(ع) به حر فرمودند: "ثکلتک امک" مادرت به عزايت بنشيند! او هم ان حرف تاريخي اش را زد و گفت: اگر کسي غير از تو نام مادر من را برده بود انجام مي دادم با او آنچه که باد باد! اما چه کنم که در مورد مادر تو جز به خوبي به من دستور نداند که ياد کنم! من در مقابل مادر تو کوتاه مي آيم. امام(ع) فرمود: حر چه مي خواهي؟ گفت: اقا بايد برويم پيش عبيدالله. اقا فرمودند در اين صورت من حرف تو را گوش نمي کنم. گفت: من مامور نيستم با شما وارد جنگ شوم اما بياييد شما را بخدا کاري کنيد که کار من در مواجهه با شما به جاهاي سخت کشيده نشود. حضرت فرمود چه کار کنيم؟ گفت: همينجا صبر کنيد من نامه اي به عبيدالله بنويسم تا ببينيم او چه مي گويد. يا اينکه شما نامه به عبيدالله يا يزيد بنويسيد! تا جوابش بيايد همينجا صبر مي کنيم. حضرت فرمودند: من نه نامه به عبيدالله مي نويسم و نه به يزيد بن معاويه! من اين دو را به رسميت نمي شناسم! سپس حضرت به اصحابش دستور داد که خانه بعدي را طي کنيد. منزلگاه بعد از ذو حسم، جايگاهي به نام "عزيب الهجانات" است. در بحث ببينيم که در آنجا براي حضرت چه اتفاقاتي مي افتد.



 

منبع : سایت فارس