هدی و طه جان! دیگر بابا آب داد تمام شده است زمان، زمانِ بابا خون داد است

فرازی از وصیت نامه الهی سردار شهید محمد رضا عسگری:
تاریخ تکرار گذشته است و باز در نزدیکی دجله و فرات، اسلام و شیطان مقابل یکدگر قرار گرفته اند...

…..به راستی چقدر زیباست سخن امام صادق(ص) :کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا و کل شهر محرم. آری امروز عاشورا و این زمین کربلا واین ماه محرم است. تاریخ تکرار گذشته است و باز در نزدیکی دجله و فرات در نزدیکی ما را بار دیگر دو نیروی ظالم و مظلوم دو قبیله اسلام و شیطان مقابل یکدگر قرارگرفته اند.

در یک سو لشکر اسلام به رهبری امام خمینی اقتدا به حسین نمود و پرچم سرخ آزادگی و نجات و سعادت و انسانیت و در یک کلام اسلام را بر افراشته است و در سوی دیگر وارث یزید،صدام می کوشد پرده سیاه ظلمت بار ننگ و استعمار را با نام آمریکای متجدد و آزادی حقوق بشر به عنوان ارمغان، عرضه بدارد که به فرموده اله در قرآن مجید: ان کید شیطان کان ضعیفا. آری بدرستی که دشمن ضعیف است.

 

سختی با تو دارم حسین جان، ای آموزگار شهادت

سختی با تو دارم ای آموزگار شهادت، ای که درس انسانیت را و انسان بودن را به ما آمو ختی، ای حسین جان، ای که وقتی نام تورا بر زبان می آورم در عشق تو می سوزم. ای حسین جان، سالهای سال در مساجد روضه تو را خواندند و ما می گفتیم ای کاش ما بودیم و تو را یاری می کردیم، اما حسین جان تاریخ تکرار گشته است در همان سرزمین و امروز صدای هل من ناصر ینصرونی تو در گوشها یمان طنین انداز است و ما آمده ایم تا به صدای تو در سرزمین تو لبیک بگوییم. حسین جان بعد از چندین سال امروز موفق شدیم تو را یاری کنیم. حجت را برای یارانت تمام کردی و وظیفه ی الهی خویش را انجام دادی تا مادی پرستان و دنیاپرستان خط خودشان را جدا کنند. ازخدا بخواه به ما نیروئی عنایت بکند تا مبادا در شب عاشورا تو را تنها بگذاریم. حسین جان اگر تو هم ام لیلائی و رقیه ای و زینبی در پشت سر داشتی، امروز من هم ام لیلائی رنج کشیده و زینبی که یک عمر ستم کشیده و طفل سه ساله ای در پشت سر دارم که می تواند با خطبه های خویش کاخ ستمگران را زیرورو کند.

 

و اما تو ای حسین زمان؛ هرگز تو را تنها نخواهیم گذاشت

اما سخنی دارم با تو ای روشنی قلبها، ای که در تاریکی ما را نجات دادی، ای حسین زمان ای که تو به منزله پدری برای ما هستی مخصوصا برای ما یتیمان. ای که در زمان جهل و نادانی در زمانی که چپاول و زور بر سر زمین حاکم بوده است قیام کردی. ما می دانیم که تو چقدر رنج کشیده ای و می کشی. ای کسی که در نیمه های شب آن صورت نازنین را بر خاک می گذاری و با خدا خویش صحبت می کنی و با آن همه مقام وقتی به ما می رسی می گویی: من به شما عشق می ورزیم. بدان ما هم با تو پیمان بسته ایم تا خون در رگهای ما جاری است هرگز تو را تنها نخواهیم گذاشت و همچون شیر با پیام تو بر کفار می غریم. ای امام اگر بدانم با ریختن خون من تو سلامت می مانی و درخت اسلام سیر آب می شود پس ای توپ ها وای خمپاره ها، برمن ببارید.

ای ملت ایران من نرفتم که شما اشک بریزید ما رفتیم که با خون خود شما را بیدار کنیم

سخنی با ملت عزیزم: ای پدرها و ای مادرها و ای برادرها وای خواهرها، همه شماها امیدهای ما هستید مبادا امام را تنها بگذارید. مبادا فرزندان خویش را در آغوش بگیرید و مانع رفتن آنها به جبهه شوید در آن صورت اسلام شما اسلام بنی امیه است. اسلام به زبان تبدیل به عمل شده است، امروز است که همه ما باید امتحان خویش را بدهیم.
دنیا ارزشی ندارد مبادا جزو آن دسته از نامردان باشید که از امام جدا شده اند. ای پدرها و ای مادرهائی که یک عمر برای امام حسین (ع) اشک ریختید. امروز همان یزید و همان حسین در مقابل چشم شماست.
ای ملت ایران من نرفتم که شما اشک بریزید ما رفتیم که با خون خود شما را بیدار کنیم و شهادت دهیم امروز زمان حسین و یزید است. همین حسین زمان، خمینی است و صدام نیز یزید زمان، انتخاب کنید و راهتان را مشخص کنید.

 

مادر جان تو باید مانند مادر وهب باشی که سر فرزندش را به سوی دشمن پرتاب کرد

سخنی با تو ای مادر عزیزم؛ ای که در سختی ها مرا به اینجا رساندی وای که رنجها برای ما کشیدی. ای مادر جان تو نباید ناراحت باشی که فرزندت را از دست داده ای. مادر جان تو باید مانند مادر وهب باشی که سر فرزند را به سوی آنان پرتاب کرد و گفت: خدایا من آن چیزی که در راهت داده ام پس نخواهم گرفت. مادرجان تو باید بر خودت ببالی که چنین فرزندی داری. تو از مادران صدر اسلام هستی. مادرجان مبادا برای من گریه کنی و نامردان و منافقان سوء استفاده کنند. گریه برای امام مان بکن که مبادا روزی او تنها شود. تو باید به مادران دیگر درس بدهی. مادر جان شهید نمی میرد، این گفته قرآن است. مرا حلال کن و از مردم بخواه که مرا ببخشند. خواهرانم شما هم همینطور فقط سفارش من این است که اگر می خواهید راهم را ادامه بدهید فقط گوش به فرمان امام عزیزمان باشید.

و تو ای همسر عزیزم و ای زینب زمان، امید من از توست از تو ای عزیزجان، ای پیام رسان من، دیگر لازم نیست تو را سفارش کنم تو خودت از همه بهتر می دانی.

 

هدی و طه جان! دیگر بابا آب داد تمام شده است زمان، زمانِ بابا خون داد است

سلام بر شما فرزندانم، سلام بر تو بنت الهدی عزیز و محمد طه شیر خواره ام.

جگر گوشه هایم! من زمانی به جبهه می روم که کفار در خاک عز یز ما مسکن نموده اند و امام فرمان بسیج داده است. من با گفتن کلمه لبیک یا ابا عبدااله به سو ی جبهه اعزام شدم. اساس جبهه رفتن من به خاطر اسلام بود.

فرزندم بنت الهدی جان! زمانی که این نامه را درک می کنی همچون کوه استوار در برابر حوادث ناگوار مقاومت کن زیرا خداوند فرمود: من شما انسان ها را در سختی ها آفریدم و در سختی ها آزمایش خواهم کرد. پس باید صبور باشی و نگویی که پدرم چرا خود را به کشتن داد بلکه باید در جامعه زمان خود فخرفروشی و بتوانی و به مردم و همسرت در روز گار خود بگویی که من در زمانی که پدرم به جبهه می رفت مانند علی اصغر حسین شش ماهه بودم و پدرم را فدای قرآن نمودم و اینک راهش را با آگاهی تمام انجام خواهم داد. دخترم امیدوارم نهایت صداقت را با مادرت داشته باشی.

دخترم و پسرم من زمانی به جبهه می روم که شما بزرگ نیستید اگر بزرگ بودید شما را به عنوان رزمنده و بهیار به جبهه می آوردم تا از رشادت های قاسم ها و اکبرها و عباس ها درس عبرت بگیرید؛ ولی چه کنم که زمان شما را به عقب انداخت.

 دخترم باید همچون زینب زمان خود باشی و پسرم به مانند حسین (ع) شور و بلوایی در جامعه برپا کن تا خط سرخ شهادت را ادامه داده و به سرانجام برسانی.

هدی و طه جان دیگر بابا آب داد تمام شده است. زمان، زمانِ بابا خون داد است.

بار خدایا قدمم را بشکن اگر در راه منحرف، قدم نهم

خداوندا کاری بکن که تمام قدمهای ما در جهت و برای تو باشد. اگر غیر این بخواهد باشد، بار خدایا قدمم را بشکن که در راه منحرف قدم ننهم. بار خدایا شهادت راکه آرزوی قلبی من است نصیب من کن. خداوندا فقط توئی که از نهان و آشکار هر چیزی خبر داری پس تو میدانی که چگونه این آرزو در دلم ریشه می دواند و مرا بی تاب برای رسیدن به این مقام رنج می دهد و شهادت را آنگونه که می پندارم که به لطافت و زیبایی تمام کائنات می ماند.خداوندا رفتن به جبهه ی جنگ برای نان و نام و نشان نباشد، رفتن من به جبهه برای رضای تو و پیروزی برای دین و کشورم باشد.

خدایا من به مردم وعده ی کربلا دادم با چه روئی بر گردم

خدایا راه حسینی که راه سعادت است نصیب من کن. خدایا من افتخار می کنم که در راه تو و پاسدار مکتب تو هستم. خدایا من به مردم وعده ی کربلا دادم با چه روئی بر گردم به سوی مردم. یا دعای مرا مستجاب کن یا شهادت را نصیبم کن. خدایا به مادرم و همسرم صبر عنایت کن تا بتوانند بین مادران و زنهای دیگر نمونه باشند. بار خدایا خودت می دانی و شاهد بودی که زندگی من تا به حال خدمتی به اسلام و مسلمین نکرده است اما این بار خونم شاید خدمتی و حرکتی برای مسلمین باشد. خداوندا تو خود می دانستی که وجدانم نمی تواست آسوده و در کنار زندگی کنم در صورتی که همرزمان ما در خون شناورند. خدایا من افتخار می کنم که سرباز امام زمان هستم.

خدایا روزی من کن بهترین مردنها و بهترین کشته شدن ها را. یاری می کنم تو را و رسول تو را. معامله میکنم با تو با باقیمانده عمرم را در این دنیا برای پیروزی دینت.
خدایا عاقبت مرا به شهادت ختم کن...

زندگی نامه سردار شهید محمد رضا عسگری

به گزارش رزمندگان شمال، محمدرضا عسگری در 6 مهر 1337 در روستای لیوان غربی در شهرستان گرگان به دنیا آمد. خانواده اش در زمان تولد محمدرضا شرایط دشواری داشتند و مادر او در دوران بارداری مجبور بود در کنار رسیدگی به امور خانه به صحرا رفته و در کار جمع آوری محصولات کشاورزی به پدرش کمک کند.
محمدرضا هفده ساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن برای اینکه بتواند روزها به کسب و کار بپردازد. شبانه ادامه تحصیل داد. ابتدا آرایشگر شد و پس از آن مدتی قهوه خانه ای به راه انداخت و زمانی هم بلال فروشی می کرد. سرانجام، با مرارت و پس از طی دوره متوسطه در هجده سالگی موفق به دریافت دیپلم در رشته علوم طبیعی شد. پس از فارغ التحصیلی چون پدر نداشت و سرپرست خانواده بود از انجام خدمت سربازی معاف و در کارخانه رب گوجه فرنگی مشغول به کار شد.
با آغاز انقلاب اسلامی و اوج گیری مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه، محمد رضا نیز به صف مبارزان پیوست. بعد از پیروزی انقلاب با همه توان، خود را وقف دفاع از نظام جمهوری اسلامی ایران کرد. در 14 مهر 1358 به عضویت سپاه پاسدران انقلاب اسلامی بندر گز در آمد. در اوایل پیروزی انقلاب که ضد انقلابیون در شهر گنبد، جنگ مسلخانه به راه انداخته بودند محمد رضا عسگری در سرکوبی آنها نقشی تعیین کننده داشت.پس از پایان درگیریها به اتفاق سایر پاسداران انقلاب اقدام به جمع آوری سلاحهایی کردکه در منطقه به خصوص در آق قلا پخش شده بود. این اقدام نقش موثری در ایجاد آرامش در منطقه و برهم خوردن نقشه های ضد انقلاب داشت. با تشدید بحران کردستان محمدرضا به آن منطقه عزیمت کرد.
در سال 1359 با خانم صدیقه درباری طی مراسم ساده ای ازدواج کرد. خواهرش می گوید:مراسم ازدواج بسیار ساده و با صرف شیرینی و میوه برگزار شد. با همسرش مهربان و خوش رفتار بود. در دوران جنگ خودش در جبهه و همسرش در پشت جبهه برای جنگ فعالیت می کردند.
با شروع جنگ، عسگری در جبهه های نبرد حضور یافت و برای اینکه بیشتر بتواند در خدمت جنگ باشد خانواده خود را به اهواز منتقل کرد و در آنجا ساکن شدند. در 16 خرداد 1360 اولین فرزند او به دنیا آمد که برای او نام بنت الهدی را برگزیدند.
محمدرضا عسگری به خاطر اخلاص، شجاعت و لیاقتی که داشت در 5 اسفند 1360 به عنوان معاون رئیس ستاد لشکر 25 کربلا انتخاب شد.
در اولین روز سال 1363 فرزند دوم او که پسر بود به دنیا آمد و نام محمد را بر او نهادند. عسگری تا 31 خرداد 1363 همچنان معاون رئیس ستاد لشکر بود تا اینکه در 2 مهر 1363 به فرماندهی تیپ دوم از لشکر 25 کربلا منصوب شد.
در عملیات والفجر 4 سردار عسگری فرمانده تیپ بود که در اثر تصادف زخمی شد و کمر و پایش به شدت آسیب دید. ولی با همان حال در منطقه علمیاتی حضور یافت و عملیات را روی برانکارد فرماندهی می کرد. در آن عملیات رزمندگان به پیروزیهای مهمی دست یافتند.
سرانجام سردار عسگری در 10 تیر 1365علمیات کربلای 1 در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید. پیکر او در منطقه عملیاتی باقی ماند و مفقودالاثر شد. وی به اتفاق یکی دیگر از برادران به طرف قله قلاویزان که از ارتفاعات بسیار خطرناک و مشرف به دشت مهران است می روند. ظاهران گلوله توپی می آید و در کنار آنها منفجر می شود و بدن آنها را می سوزاند. احتمالا جنازه او را اشتباهی به جای دیگری انتقال داده اند و یا به عنوان مفقودالاثر (شهید گمنام) دفن شده است. شهادت او برای رزمندگان بسیار تاسف آور بود.
سردار مرتضی قربانی – فرمانده لشکر 25 کربلا – می گوید: اگر لشکر کربلا چهار ستون داشت. یکی از این ستونها سردار عسگری بود.
به خانواده سردار عسکری به پاس صبر و استقامت که در راه انقلاب و جنگ از خود نشان دادند. از طرف فرمانده کل قوا – حضرت آیت الله خامنه ای – نشان فتح اعطا شد. خانم صدیقه بهرامی – مادر شهید محمدرضا عسگری – پس ازپنج سال انتظار در حالی که مراسم تشییع جنازه شهید تندگویان – وزیر نفت سابق – را از تلویزیون تماشا می کرد، جان به جان آفرین تسلیم کرد.



 
 
https://old.aviny.com/Rahiyan_Noor/revaiat-eshgh/khatere/95.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved