Next Page فهرست Previous Page

در اهـمـيت نعمتهاى فوق همين بس كه : ((چشم)) مهمترين وسيله ارتباطانسان با جهان خارج اسـت ، شـگـفـتـيـهـاى چـشم به اندازه اى است كه براستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامـى دارد، طـبـقات هفتگانه چشم كه به نامهاى صلبيه (قرنيه) مشيميه ، عنبيه ، جلديه ، زلاليه ، زجاجيه ، و شبكيه ناميده شده ، هركدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فـيـزيـكـى وشيميائى مربوط به نور و آئينه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده بطورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن ، موجود بى ارزشى است.

اگـر در تـمـام وجود انسان جز چشم ، چيز ديگرى نبود، مطالعه شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.

و اما ((زبان)) مهمترين وسيله ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قـومـى به قوم ديگر، و از نسلى به نسل ديگر است ، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.

و امـا ((لـبـهـا)) نـقـش مؤثرى در تكلم دارند، چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لبها ادا مـى شـود، و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذ، و حفظرطوبت دهان ، و نوشيدن آب مـى كـنـد و اگـر نبودند مساله خوردن و آشاميدن انسان وحتى منظره چهره او بر اثر جريان آب دهان به بيرون ، و عدم قدرت بر ادا بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت.

امـيـرمـؤمـنـان عـلى (ع) مى فرمايد: ((شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند، و با قطعه گـوشـتـى سـخن مى گويد، و با استخوانى مى شنود، و ازشكافى نفس مى كشد))! و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد.

جـمـلـه ((وهديناه النجدين)) ـعلاوه بر اين كه مساله اختيار و آزادى اراده انسان را بيان مى كند، بـاتـوجـه بـه ايـن كـه ((نـجد)) مكان مرتفع است ـ اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مـشكلات و زحمت و رنج نيست ، همان گونه كه بالارفتن اززمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.

به هرحال انتخاب راه با خود انسان است ، اوست كه مى تواند چشم و زبان رادر مسير حلال يا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده ((خير)) و ((شر)) هركدام رابخواهد برگزيند.

و لـذا در حـديثى از پيغمبراكرم (ص) مى خوانيم : ((خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: ((اى فـرزنـد آدم ! اگـر زبـانـت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب رابراى جلوگيرى از آن در اخـتيار تو قرار داده ام ، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهدتو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام ، آنها را فروبند!)).

(آيه)ـ.

گردنه صعب العبور!.

به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در اينجا بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند.

نخست مى فرمايد: ((ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم نگذشت)) (فلا اقتحم العقبة).

(آيه)ـ سپس مى فرمايد: ((تو نمى دانى آن گردنه چيست))؟ (وما ادريك ما العقبة).

(آيه)ـ ((آزاد كردن برده اى)) (فك رقبة).

(آيه)ـ ((يا غذا دادن در روز گرسنگى)) (او اطعام فى يوم ذى مسغبة).

ايـن تـعبير تاكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى ومانند آن براى اهميت اين موضوع ، والا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.

(آيه)ـ ((يتيمى از خويشاوندان)) (يتيما ذا مقربة).

تاكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويتهاست ، وگرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود.

(آيه)ـ ((يا مستمندى خاك نشين را)) (او مسكينا ذا متربة).

بـه ايـن تـرتـيب اين گردنه صعب العبور; كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آمـاده نـكـرده انـد، مـجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محورخدمت به خلق و كمك به ضـعيفان و ناتوانها دور مى زند، و نيز مجموعه اى از عقائدصحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.

و بـه راسـتى گذشتن از اين گردنه باتوجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست.

در حـديـثـى آمـده اسـت : امام على بن موسى الرضا(ع) هنگامى كه مى خواست غذا بخورد دستور مـى فـرمـود سـيـنـى بـزرگـى كنار سفره بگذارند، و از هرغذائى كه در سفره بود از بهترين آنها برمى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: فلا اقتحم العقبة.

سپس مى افزود: ((خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزادكردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد))!.

(آيـه)ـ در ادامـه تـفـسـيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده ، دراين آيه مى افزايد: ((سـپـس از كسانى باشد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به صبر ورحمت توصيه مى كنند)) (ثم كان من الذين آمنوا وتواصوا بالصبر وتواصوبالمرحمة).

بـه ايـن ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان هستند و هم اخلاق والائى هـمـچـون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند.

(آيـه)ـ و در پـايان اين اوصاف ، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند:((آنها اصحاب اليمين اند)) كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند! (اولئك اصحاب الميمنة).

(آيه)ـ سپس به نقطه مقابل اين گروه يعنى ; آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند، پـرداخته ، مى فرمايد: ((و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اندافرادى شومند)) كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود! (والذين كفروابـاياتناهم اصحاب المشئمة).

و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى ، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است.

يـعـنـى ; ايـن گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جـامعه ، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامه اعمال افراد در دست چپ ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين تفسير را براى آن پذيرفته اند.

(آيـه)ـ و در آخرين آيه اين سوره اشاره كوتاه و پرمعنايى به مجازات گروه اخير كرده ، مى فرمايد: ((بر آنها آتشى است فروبسته))! كه راه فرارى از آن نيست (عليهم نار مؤصدة).

((مـؤصـدة)) از ماده ((ايصاد)) به معنى بستن در و محكم كردن آن است ، ناگفته پيداست انسان در اتـاقـى كـه هـواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند،نسيمى بوزد و گرمى هوا را تـعـديـل كند، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ ‌هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟!.

((پايان سوره بلد)).

سوره شمس [91].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و 15 آيه دارد.

محتوا و فضيلت سوره :.

اين سوره كه در حقيقت سوره ((تهذيب نفس)) و ((تطهير قلوب از ناپاكيها وناخالصيها))ست ، بر مـحـور هـمـين معنى دورمى زند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده ، و بيشترين سوگندهاى قرآن را بطور جمعى در خود جاى داده است.

و در پـايـان سـوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش ـكه به خاطر ترك تهذيب نفس در شـقـاوت ابـدى فـرو رفـتـند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد، يعنى قوم ثمودـ مى پردازد.

در فضيلت.

تـلاوت ايـن سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبراكرم (ص)آمده است : ((هركس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه برآنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است))!.

و مـسـلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خودبداند.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيه)ـ.

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست !.

سـوگـندهاى پى درپى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده ، به يك حساب ((يازده)) سوگند و به حـسـاب ديگر ((هفت)) سوگند است ، و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است ، مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد وماه ، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش.

نخست مى فرمايد: ((به خورشيد و گسترش نور آن سوگند))(والشمس وضحيها).

سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند: نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن يـاد شـده ، و ديـگـر اهـمـيت خود اين امور كه مورد سوگند است ،چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود.

((خـورشـيـد)) مـهمترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمينى دارد، زيرا علاوه بر اين كه منبع ((نور)) و ((حرارت)) است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان بـه شـمـار مـى رود، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند، وزش باده، نزول بارانه، پرورش گـياهان ، و حتى پديدآمدن منابع انرژى ز، همچون نفت و ذغال سنگ ، هركدام درست دقت كنيم بـصـورتـى بـا نورآفتاب ارتباط دارد بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

(آيـه)ـ سـپـس بـه سـومـيـن سوگند پرداخته ، مى گويد: ((و قسم به ماه هنگامى كه بعد از آن (خورشيد) درآيد)) (والقمر اذا تليها).

ايـن تـعـبـير ـچنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اندـ در حقيقت اشاره به ماه درموقع بدر كامل يـعـنـى ; شب چهارده است ، زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بـرمى دارد، و چهره پرفروغ خود را ظاهر كرده ، وسلطه خويش را بر پهنه آسمان تثبيت مى كند، و چون از هر زمان جالبتر و پرشكوه تراست به آن سوگند ياد شده.

(آيـه)ـ و در چـهـارمين سوگند، مى افزايد: ((و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد)) (والنهار اذا جليها).

سـوگـنـد بـه ايـن پـديـده مـهـم آسـمـانى به خاطر تاثير فوق العاده آن در زندگى بشر، و تمام مـوجـودات زنـده اسـت ، چـرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روزصورت مى گيرد.

(آيـه)ـ و در پـنجمين سوگند مى فرمايد: ((و به شب ، آن هنگام كه زمين رابپوشاند)) (والليل اذا يغشيها).

((شـب)) بـا تمام بركات و آثارش ، كه از يكسو حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند، و از سوى ديگر مايه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است.

(آيـه)ـ در شـشـمـين و هفتمين سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود، و مى افزايد: ((و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده)) (والسما ومابنيها).

اصـل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده از شگفتيهاى بزرگ خلقت است ، و بنا و پيدايش اين هـمه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنهاشگفتى ديگر، و از آن مهمتر خالق اين آسمان است.

(آيـه)ـ سـپـس در هـشـتـمـيـن و نـهمين سوگند سخن از زمين و خالق زمين به ميان آورده ، مى فرمايد: ((و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده)) (والا رض وماطحيها).

زمين كه گاهواره زندگى انسان و تمام موجودات زنده است.

زمـيـن بـا تـمام شگفتيها: كوهها و درياه، دره ها و جنگله، چشمه ها و رودخانه ه،معادن و منابع گرانبهايش ، كه هركدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى ازنشانه هاى او.

و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.

(آيـه)ـ سـرانـجام به دهمين و يازدهمين سوگند كه آخرين قسمها در اين سلسله است پرداخته ، مـى فـرمـايـد: ((و قـسم به جان آدمى ، و آن كس كه آن را (آفريده و) منظم ساخته)) (ونفس وما سويها).

هـمان انسانى كه عصاره عالم خلقت ، و چكيده جهان ملك و ملكوت ، و گل سرسبد عالم آفرينش است.

مـنـظور از ((نفس)) جسم و روح هر دو مى باشد و مراد از ((سويها)) (از ماده تسويه) هم تنظيم و تـعـديـل قواى روحى انسان است ، از حواس ظاهر گرفته ، تانيروى ادراك ، حافظه ، انتقال ، تخيل ، ابتكار، عشق ، اراده و تصميم ، و مانند آن كه درمباحث ((علم النفس)) مطرح شده است.

و هـم تـمـام شـگـفـتـيـهـاى نـظامات بدن و دستگاههاى مختلف آن را كه در علم ((تشريح)) و ((فـيـزيـولـوژى)) (وظايف الاعضا) بطور گسترده موردبحث قرارگرفته شامل مى شود; چرا كه شگفتيهاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد.

(آيه)ـ در اين آيه به يكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته ، مى افزايد: ((سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است))(فالهمها فجورها وتقويها).

خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار، به او داده كه فجورو تقوا را از طريق عقل و فطرت درمى يابد.

آرى ! هنگامى كه خلقتش تكميل شد، و هستى او تحقق يافت ، خداوندبايدها و نبايدها را به او تعليم داد، و بـه ايـن تـرتـيـب وجودى شد از نظر آفرينش مجموعه اى از گل بدبو و روح الهى و از نظر تـعـلـيـمـات آگاه بر فجور و تقوا و در نتيجه ،وجودى است كه مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد; و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و اين منوط به آن است كه با اراده وانتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

(آيـه)ـ و سـرانجام بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى درپى به نتيجه آنها پرداخته ، مى فرمايد: سوگند به اينها ((كه هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرده رستگار شده)) (قد افلح من زكيها).

آرى ! رسـتگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند و رشد و نمودهد، و از آلودگى به خـلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد و درحقيقت مساله اصلى زندگى انسان نيز همين ((تزكيه)) است ، كه اگر باشد سعادتمنداست و الا بدبخت و بينوا.

(آيـه)ـ سپس به سراغ گروه مخالف رفته ، مى فرمايد: ((و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته ، نوميد و محروم گشته است))! (وقد خاب من دسيها).

و به اين ترتيب پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنه زندگى دنيا مشخص مى شوند، و معيار ارزيـابـى ايـن دو گـروه چـيـزى جـز ((تـزكيه نفس و نمو و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند)) يا ((آلودگى به انواع معاصى و گناهان))نيست.

در حديثى آمده است كه : رسول خدا(ص) هنگامى كه آيه ((قد افلح من زكيها))را تلاوت مى فرمود تـوقـف مى كرد و چنين دعا مى نمود: ((پروردگارا! به نفس من تقوايش را مرحمت كن ، تو ولى و مولاى آن هستى ، و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى)).

(آيه)ـ.

عاقبت مرگبار طغيانگران :.

بـه دنبال هشدارى كه در آيات قبل درباره عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمده بـود،در ايـنجا به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته ، وسرنوشت قـوم طغيانگر ((ثمود)) را در عباراتى كوتاه و قاطع و پرمعنى بيان كرده ،مى فرمايد: ((و قوم ثمود بر اثر طغيان (پيامبرشان را) تكذيب كردند)) (كذبت ثمودبطغويها).

((قـوم ثـمـود)) كـه نام پيامبرشان ((صالح)) بود از قديمى ترين اقوامى هستند كه دريك منقطه كـوهـستانى ميان ((حجاز)) و ((شام)) زندگى مى كردند، زندگى مرفه ، سرزمين آباد، دشتهاى مـسـطـح بـا خـاكهاى مساعد و آماده براى كشت و زرع ، و قصرهاى مجلل ، و خانه هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را به جانياوردند، بلكه سر به طغيان و سركشى برداشته ، و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد.

(آيـه)ـ سـپـس به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته ،مى افزايد: ((آنگاه كه شقى ترين آنها به پا خاست)) (اذانبعث اشقيها).

((اشقى)) (شقى ترين) اشاره به همان كسى است كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند.

در بـعـضـى از روايات آمده است كه پيغمبراكرم (ص) به على (ع) فرمود:((سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟)).

على (ع) در پاسخ عرض كرد: ((آن كسى كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند)).

پيامبر فرمود: ((راست گفتى ، شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است ؟)).

على (ع) مى گويد: ((عرض كردم نمى دانم اى رسول خدا!)).

پـيامبر(ص) فرمود: ((كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند)) وپيامبر(ص) اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد.

هـيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند، بلكه هر دو مى خواستندنور حق را خاموش كنند، و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند.

(آيه)ـ در اين آيه به شرح بيشترى در زمينه طغيانگرى قوم ثمود پرداخته ،مى افزايد: ((و فرستاده الـهـى [ صـالـح ] بـه آنـان گـفـت : نـاقه خدا [ همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد)) (فقال لهم رسول اللّه ناقة اللّه وسقيها).

مـنـظور از ((رسول اللّه)) در اينجا حضرت صالح (ع) پيغمبر قوم ثمود است ، وتعبير به ((ناقة اللّه)) (شـتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به اين است كه اين شتر يك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان مـعـجـزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود، يكى از ويژگيهاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

(آيه)ـ و در اين آيه مى گويد: اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبربزرگ و هشدارهاى او نكردند ((پس او را تكذيب و ناقه را پى كردند)) (فكذبوه فعقروها).

جـالب توجه اين كه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند، يك نفر بيشتر نبود ولى در آيه فوق اين عمل بـه تـمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده ، اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند و با خشنودى و رضايت كامل آنها انجام گرفت.

و بـه دنـبـال ايـن تكذيب و مخالفت شديد، خداوند چنان آنها را مجازات كردكه اثرى از آنان باقى نـمـانـد، چـنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد: ((از اين روپروردگارشان آنها (و سرزمينشان) را بـه خـاطـر گـناهشان درهم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد))! (فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها).

صـاعـقـه همان صيحه عظيم آسمانى در چند لحظه كوتاه چنان زلزله و لرزه اى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت.

(آيه)ـ سرانجام در آخرين آيه سوره براى اين كه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خـط حـركـت مـى كـنـنـد بـدهـد، مى فرمايد: ((و(خداوند) هرگز از فرجام اين كار [ مجازات ستمگران ] بيم ندارد)) (ولا يخاف عقبيها).

بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پيامدهاى آن بيمناكند،و از واكنشها و عـكـس الـعـملها ترسان ، و به همين دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند، و يا به تعبير صحيحتر قـدرت آنـان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است ; چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله باپيامدهاى آن را نداشته باشند.

ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همه اين امور و عواقب و آثار آن دارد، و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد، و به همين دليل با نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد.

((پايان سوره الشمس)).

سوره ليل [92].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و داراى 21 آيه است.

محتوا و فضيلت سوره :.

در آغاز سوره بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند:انفاق كنندگان باتقو، و بخيلانى كه منكر پاداش قيامتند، پايان كار گروه اول راخوشبختى و سهولت و آرامش ، و پايان كار گروه دوم را سختى و تنگى و بدبختى مى شمرد.

در بـخش ديگرى از اين سوره ، بعد از اشاره به اين معنى كه هدايت بندگان برخداست ، همگان را از آتش فروزان دوزخ انذار مى كند.

و در آخرين بخش كسانى را كه در اين آتش مى سوزند و گروهى را كه از آن نجات مى يابند با ذكر اوصاف معرفى مى كند.

در فـضـيـلت تلاوت اين سوره از پيغمبرگرامى (ص) آمده است كه فرمود:((هركس اين سوره را تـلاوت كـند خداوند آنقدر به او مى بخشد كه راضى شود، و او رااز سختيها نجات مى دهد و مسير زندگى را براى او آسان مى سازد)).

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

شان نزول : مفسران براى كل اين سوره شان نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه چنين است : ((مردى درمـيـان مـسـلـمـانـان بـود كـه شـاخـه يـكـى از درخـتـان خـرمـاى اوبـالاى خـانـه مردفقير عـيالمندى قرارگرفته بود، صاحب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى رفت تاخرماهارا بچيند، گاهى چـنـد دانـه خرما در خانه مرد فقير مى افتاد، و كودكانش آن را برمى داشتند، آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت.

مرد فقير به پيامبر(ص) شكايت آورد.

پيغمبر(ص) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم سپس صاحب نخل راملاقات كرد و فرمود: اين درخـتـى كـه شاخه هايش بالاى خانه فلان كس آمده است به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد!.

مـرد گـفـت : مـن درخـتان نخل بسيارى دارم ، و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست ـو حاضر به چنين معامله اى نيستم.

كـسـى از يـاران پـيـامـبر(ص) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسول خدا! اگرمن بروم و اين درخـت را از ايـن مـرد خريدارى و واگذار كنم ، شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟.

فرمود: آرى.

آن مـرد رفـت و صاحب نخل را ديد و با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت : آيامى دانى كه محمد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين به من بدهد ـ ومن نپذيرفتم.

خريدار گفت : آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه ؟.

گفت : نمى فروشم مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى كنم كسى بدهد به من بدهى.

گفت : چه مبلغ ؟.

گفت : چهل نخل.

خـريـدار تعجب كرد و گفت : عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى ، چهل نخل !.

سپس بعد از كمى سكوت گفت : بسيار خوب ، چهل نخل به تو مى دهم.

فـروشـنـده (طـمـعـكـار) گفت : اگر راست مى گوئى چند نفر را به عنوان شهودبطلب ! اتفاقا گروهى ازآنجا مى گذشتند آنهارا صدا زد، و بر اين معامله شاهدگرفت.

سپس خدمت پيامبر(ص) آمد و عرض كرد اى رسول خدا! نخل به ملك من درآمد و تقديم (محضر مباركتان) مى كنم.

رسـول خـدا(ص) بـه سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت : اين نخل از آن تو و فرزندان توست.

اينجابود كه سوره ليل نازل شد ـوگفتنيهارا درباره بخيلان وسخاوتمندان گفت.

در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى به نام ((ابوالدحداح)) بود.

(آيه)ـ.

تقوا و امدادهاى الهى :.

باز در آغاز اين سوره به سه سوگند تفكرانگيز از ((مخلوقات)) و ((خالق عالم))برخورد مى كنيم.

مى فرمايد:((قسم به شب درآن هنگام كه (جهان را)بپوشاند)) (والليل اذا يغشى).

تـعـبير به ((يغشى)) ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده اى بر نيمى از كره زمـين مى افتد، و آن را زير پوشش خود قرار مى دهد، و يا به خاطر اين كه چهره روز يا چهره آفتاب عـالمتاب با فرارسيدن آن پوشانده مى شود، وبه هر حال اشاره اى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زنـدگـى انـسـانـه، ازتـعـديـل حـرارت آفـتـاب گرفته ، تا مساله آرامش و سكون همه موجودات زنده در پرتوآن ، و نيز عبادت شب زنده داران بيداردل و آگاه.

(آيـه)ـ سـپس به سراغ سوگند ديگرى رفته ، مى افزايد: ((و قسم به روزهنگامى كه تجلى كند)) (والنهار اذا تجلى).

و ايـن از لـحـظـه اى اسـت كـه سپيده صبح پرده ظلمانى شب را مى شكافد وتاريكيها را به عقب مى راند و بر تمام پهنه آسمان حاكم مى شود.

(آيـه)ـ و بعد به سراغ آخرين قسم رفته ، مى فرمايد: ((و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد)) (وما خلق الذكر والا نثى).

چـرا كـه وجـود اين دو جنس در عالم ((انسان)) و ((حيوان)) و ((نبات)) و دگرگونيهايى كه از لـحـظـه انـعـقـاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى دهد، و ويژگيهايى كه هريك از دو جنس به تناسب فـعـاليتها و برنامه هايشان دارند، و اسرار فراوانى كه در مفهوم زوجيت نهفته است ، همه نشانه ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش ، كه از طريق آن مى توان به عظمت آفريننده آن واقف شد.

(آيـه)ـ و سرانجام به هدف نهائى اين سوگندها مى رسد و مى فرمايد: ((كه سعى و تلاش شما (در زندگى) مختلف است)) (ان سعيكم لشتى).

جهت گيرى تلاشها و نتائج آن نيز كاملا مختلف و متفاوت مى باشد اشاره به اين كه شما به هر حال در زنـدگى آرام نخواهيد گرفت ، و حتما به سعى و تلاشى دست مى زنيد، و نيروهاى خداداد كه سـرمـايه هاى وجودتان است در مسيرى خرج مى شود، ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير، به كـدام سمت ، و داراى كدام نتيجه است ؟ نكند تمام سرمايه ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد، ويا بيهوده به هدر دهيد.

(آيـه)ـ سـپـس مردم را به دو گروه تقسيم كرده ، و ويژگيهاى هريك رابرمى شمرد، مى فرمايد: ((اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزكارى پيش گيرد)) (فاما من اعطى واتقى).

تاكيد بر ((تقوا)) به دنبال انفاق اموال ، اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق ، و خالى بودن از هرگونه منت و اذيت و آزار مى باشد.

(آيه)ـ ((و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند)) (وصدق بالحسنى).

(آيـه)ـ ((مـا او را در مـسـيـر آسـانى قرار مى دهيم)) و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى كنيم (فسنيسره لليسرى).

اصـولا ايمان به معاد وپاداشهاى عظيم الهى تحمل انواع مشكلات رابراى انسان سهل و آسان مى كند، نـه تـنـهـا ((مـال)) كـه ((جـان)) خـود را نـيـز در طـبق اخلاص مى گذاردوبه عشق شهادت درميدان جهاد شركت مى كند، واز اين ايثارگرى خود لذت مى برد.

(آيه)ـ سپس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته ، مى فرمايد: ((اما كسى كه بخل ورزد و (از اين راه) بى نيازى طلبد)) (واما من بخل واستغنى).

(آيه)ـ ((و پاداش نيك (الهى) را تكذيب كند)) (وكذب بالحسنى).

(آيه)ـ ((به زودى اورا درمسيردشوارى قرارمى دهيم))(فسنيسره للعسرى).

((بـخل)) در اينجا نقطه مقابل ((اعطا)) است كه در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بـيان شد، ((واستغنى)) (بى نيازى بطلبد) بهانه اى است براى بخل ورزيدن ، و وسيله اى است براى ثروت اندوختن.

اصـولا بـراى اين بخيلان بى ايمان انجام اعمال نيك ومخصوصاانفاق در راه خداكار سخت و دشوارى است در حالى كه براى گروه اول نشاطور و روح افزاست.

(آيه)ـ و در اين آيه به اين بخيلان كوردل هشدار داده ، مى فرمايد: ((و درآن هنگام كه (در جهنم) سقوط مى كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت))(وما يغنى عنه ماله اذا تردى) نه مى تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.

(آيـه)ـ در تعقيب آيات گذشته كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند وگروه بى ايمان بخيل تـقـسيم كرده ، و سرنوشت هركدام را بيان مى نمود در اينجا به سراغ اين مطلب مى رود كه كار ما هـدايـت اسـت نـه اجـبار و الزام ، اين وظيفه شماست كه تصميم بگيريد و مرد راه باشيد، به علاوه پيمودن اين راه به سود خود شماست ،و ما هيچ نيازى به آن نداريم.

مى فرمايد: ((به يقين هدايت كردن بر ما است)) (ان علينا للهدى).

چـه هـدايت از طريق تكوين (فطرت و عقل) و چه از طريق تشريع (كتاب وسنت) ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم.

(آيه)ـ ((و آخرت و دنيا از آن ما است)) (وان لنا للا خرة والا ولى).

هـيـچ نـيـازى بـه ايمان واطاعت شما نداريم ،نه اطاعت شمابه ماسودى مى رساند،و نه معصيت شما زيانى ، و تمام اين برنامه ها به سود شما و براى خود شماست.

(آيـه)ـ و از آنـجـا كـه يـكـى از شـعـب هـدايـت هـشـدار و انـذار اسـت در ايـن آيـه ،مى افزايد: ((من شماراازآتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم))! (فانذرتكم نارا تلظى).

(آيـه)ـ سـپس به گروهى كه وارد اين آتش برافروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده ، مى فرمايد: ((كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود)) (لا يصلـيها الا الا شقى).

(آيـه)ـ و در تـوصـيف اشقى مى فرمايد: ((همان كسى كه (آيات خدا را)تكذيب كرد و به آن پشت نمود)) (الذى كذب وتولى).

بـنابراين ، معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد و بـه راسـتـى كسى كه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان وتقوا را ناديده بگيرد مصداق روشن ((اشقى)) و بدبخت ترين مردم است.

(آيـه)ـ سـپـس سـخـن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعله ور سوزان بركنارند، مى فرمايد: ((به زودى باتقواترين مردم از آن (آتش سوزان) دور داشته مى شود)) (وسيجنبها الا تقى).

(آيه)ـ ((همان كسى كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا پاك شود))(الذى يؤتى ماله يتزكى).

تـعـبـير به ((يتزكى)) در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كـسـب نـمـو مـعنوى و روحانى باشد، يا به دست آوردن پاكى اموال ، چون ((تزكيه)) هم به معنى ((نمودادن)) آمده و هم ((پاك كردن)).

(آيـه)ـ سپس براى تاكيد بر مساله خلوص نيت آنها در انفاقهايى كه دارند،مى افزايد: ((و هيچ كس را نـزد او حـق نـعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او راجزا دهد)) (وما لا حد عنده من نعمة تجزى).

(آيه)ـ ((بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست)) (الا ابتغاوجه ربه الا على).

يـعـنى ; انفاق مؤمنان پرهيزكار به ديگران نه از روى رياست ، و نه به خاطرجوابگوئى خدمات سابق آنـه، بـلـكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداونداست ، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العاده اى مى دهد.

(آيه)ـ و سرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظيراين گروه پرداخته ، و در يك جمله كوتاه ، مى گويد: ((و به زودى راضى و خشنودمى شود)) (ولسوف يرضى).

آرى ! هـمـان گـونـه كـه او بـراى رضـاى خـدا كار مى كرد خدا نيز او را راضى مى سازد، رضايتى گسترده و نامحدود كه تمام نعمتها در آن جمع است.

((پايان سوره ليل)).

سوره ضحى [93].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و 11 آيه دارد.

محتوا و فضيلت سوره :.

طـبـق بـعـضـى از روايات وقتى پيامبر(ص) بر اثر تاخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود، و زبان دشـمـنـان نـيـز باز شده بود، اين سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر(ص) نشست.

اين سوره با دو سوگند آغاز مى شود، سپس به پيامبر(ص) بشارت مى دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است.

بعد به او نويد مى دهد كه خداوند آنقدر به او عطا مى كند كه خشنود شود.

و در آخرين مرحله ، گذشته زندگانى پيامبر(ص) را در نظر او مجسم مى سازدكه خداوند چگونه او را هـمـيـشـه مـشمول انواع رحمت خود قرار داده ، و درسخت ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است.

و لـذا در آخـريـن آيـات به او دستور مى دهد كه (به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ الهى) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد.

در فضيلت.

اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبراكرم (ص) نقل شده است :((هركس آن را تلاوت كند از كـسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود وشايسته است كه محمد(ص) براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود)).

و اين همه فضيلت از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.

قـابـل تـوجـه اين كه مطابق روايات متعددى ، اين سوره و سوره آينده (سوره الم نشرح) يك سوره اسـت ، و لـذا بـراى اين كه در هر ركعت بعد از سوره حمد بايد يك سوره كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

دربـاره شـان نـزول اين سوره ((ابن عباس)) مى گويد: پانزده روز گذشت ، و وحى بر پيامبر(ص) نـازل نـشـد، مـشـركـان گـفتند: پروردگار محمد، او را رها كرده ، و دشمن داشته ، اگر راست مى گويد ماموريت او از سوى خداست ، بايد وحى بطور مرتب براو نازل مى شد.

در اينجا سوره موردبحث نازل گشت ـ و به سخنان آنها پاسخ گفت.

قابل توجه اين كه طبق حديثى وقتى اين سوره نازل شد پيامبر(ص) به جبرئيل فرمود: دير كردى در حالى كه سخت به تو مشتاق بودم.

جـبـرئيـل گـفت : ((من به تو مشتاقتر بودم ، ولى من بنده مامورم و جز به فرمان پروردگار نازل نمى شوم))!.

(آيـه)ـ در آغـاز ايـن سـوره نـيـز با دو سوگند روبرو مى شويم : سوگند به ((نور)) و((ظلمت)) مى فرمايد: ((قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد)) و همه جا را فراگيرد(والضحى).

(آيه)ـ ((و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد)) و همه جا را درآرامش فرو برد (والليل اذا سجى).

((ضـحى)) از ماده ((سجو)) به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشيد درآسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود، و اين در حقيقت بهترين موقع روزاست.

((سـجى)) از ماده ((سجو)) در اصل به معنى ((سكون و آرامش)) است ، و آنچه درشب مهم است همان آرامشى است كه بر آن حكمفرماست ، و طبعا اعصاب و روح انسان را در آرامش فرو مى برد، و بـراى تـلاش و كـوشـش فـردا و فـرداها آماده مى سازد، و از اين نظر نعمت بسيار مهمى است كه شايسته است سوگند به آن ياد شود.

ميان اين دو قسم و محتواى آيه شباهت و رابطه نزديكى وجود دارد، روزهمچون نزول نور وحى بر قـلب پاك پيامبر(ص) است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است.

(آيـه)ـ و بـه دنـبـال اين دو سوگند بزرگ به نتيجه و جواب قسم پرداخته ،مى فرمايد: ((خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است)) (ماودعك ربك وما قلى).

ايـن تـعـبير دلدارى و تسلى خاطرى است براى شخص پيامبر(ص) كه بدانداگر گاهى در نزول وحـى تـاخير افتد روى مصالحى است كه خدا مى داند، و هرگزدليل بر آن نيست كه طبق گفته دشـمـنان خداوند نسبت به او خشمگين شده باشد يابخواهد او را ترك گويد، او هميشه مشمول لطف و عنايات خاصه خد، و همواره در كنف حمايت ويژه اوست.

(آيه)ـ سپس اضافه مى كند: ((و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است))(وللا خرة خير لك من الا ولى).

تـو در اين جهان مشمول الطاف او هستى ، و در آخرت بيشتر و بهتر، نه دركوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهى بود، و نه در دراز مدت ، كوتاه سخن اين كه تو هميشه عزيزى ، در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر.

(آيه)ـ.

آنقدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى !.

در ايـن آيـه بـرتـريـن نويد را به پيامبر داده ، مى افزايد: ((و به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى)) (ولسوف يعطيك ربك فترضى).

اين بالاترين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بنده خاصش محمد(ص) است كه مى فرمايد: آنقدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى ، در دنيا بر دشمنان پيروز خواهى شد و آيين تو جهان گير خواهد گشت ، و در آخرت نيز مشمول بزرگترين مواهب خواهى بود.

بـدون شـك پـيـغمبراكرم (ص) به عنوان خاتم انبيا و رهبر عالم بشريت خشنوديش تنهادر نجات خويش نيست ، بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه شفاعتش درباره امتش نيز پذيرفته شود.

لـذا در حـديـثـى از امام باقر(ع) از پدرش امام زين العابدين (ع) از عمويش ((محمدبن حنفيه)) از پدرش اميرمؤمنان (ع) مى خوانيم : رسول اللّه فرمود: ((روزقيامت من در موقف شفاعت مى ايستم ، و آنقدر گنهكاران را شفاعت كنم كه خداوند گويد:ارضيت يا محمد؟; ((آيا راضى شدى اى محمد؟.

من مى گويم : رضيت ، رضيت ; راضى شدم ، راضى شدم))!.

Next Page فهرست Previous Page
 
 
https://old.aviny.com/Quran/Nemoneh/Vol5/nemn5_25.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved